روابط بین الملل اسلامی

روابط بین ‏الملل اسلامى عنوان سخنرانى است از استاد شهید مطهری که در روز دوشنبه 20 بهمن 1354 در سمینار دبیران دینى منطقه غرب تهران ایراد شده است. در این سخنرانی رابطه یك فرد مسلمان را با یك فرد غیر مسلمان و نیز رابطه یك جامعه اسلامى با جامعه‏ غیر اسلامى تبیین شده است . ضمنا متن این سخنرانی در کتاب (پانزده گفتار)استاد شهید مطهری ذکر شده است .

روابط بین‏ الملل اسلامى

مقصود از روابط بین‏ الملل اسلامى این است كه رابطه یك فرد مسلمان را با یك فرد غیر مسلمان مشخص كنیم و یا رابطه یك جامعه اسلامى با جامعه‏اى غیر اسلامى چگونه بایستى باشد؟

انواع رابطه‏ ها

رابطه فرد مسلمان با فرد غیر مسلمان، و رابطه جامعه اسلامى با جامعه غیر اسلامى دو مسئله مختلف هستند و این دو را یكى نباید فرض كرد. این كه من به عنوان یك فرد مسلمان با یك فرد دیگرى كه او مسلمان نیست چه روابط و رفتارى باید داشته باشم و در مورد او چه تكالیفى دارم و چه حقوقى بین من و او برقرار است، مسئله‏‌اى است و این كه یك جامعه اسلامى كه حكومت آن اسلامى است، یك حكومت اسلامى رابطه‌‏اش با یك فرد غیر مسلمان و با یك جامعه غیر مسلمان چگونه باید باشد مسئله دیگر. اینها با یكدیگر متفاوت است، حساب‌هایش را نباید مخلوط كرد.

نظریات مختلف در زمینه دین و نقش آن در روابط اجتماعی

در اینجا نظریات مختلفى مى‏تواند وجود داشته باشد. یك نظریه این است:

مسلك صلح كل

مسلك صلح كل و این كه دین یك امر وجدانى فردى است‏ اسلام به عنوان یك دین- و بلكه هر دینى، اختصاص به اسلام ندارد، به طور كلى یك دین- نباید كارى به روابط افراد با یكدیگر داشته باشد، خواه آن افراد پیرو آن دین باشند یا نباشند، چرا؟

براى اینكه به قول اینها دین امرى است مربوط به وجدان افراد، امرى است وجدانى، این امر وجدانى در روابط افراد نباید اثرى داشته باشد.

آقاى زید وجدانش این طور است كه در ضمیر و دلش مى‏خواهد آدم متدیّنى باشد، او مى‏تواند به حكم وجدان خود عمل كرده و متدیّن بوده باشد،

به قول آنها هفته‏اى یك بار و هر وقت احساس مى‏كند نیاز به عبادت دارد به كلیسا برود و عبادت و راز و نیاز كند، ولى در بیرون از كلیسا او با سایر مردم على‏السویّه است، زیرا دین امرى وجدانى است. فردى دینى دارد و فرد دیگرى مى‏خواهد دینى دیگر داشته باشد یا اصلًا دین نداشته باشد.

پس لازمه دین داشتن این نیست كه اثرى روى روابط فردى و اجتماعى بگذارد. حتى در مسئله زوجیت مى‏گویند شوهر مى‏تواند دینى داشته باشد و زن دین دیگرى داشته باشد یا اصلًا دین نداشته باشد، و یا زن دین داشته باشد و مرد دینى نداشته باشد.

این را مكتب «صلح كل» مى‏نامند، یعنى با همه باید در حال صلح بود. تا حد زیادى مسیحیها این فكر را تبلیغ مى‏كنند ولى بدون اینكه عملًا پایبند به آن باشند، یعنى براى دیگران تبلیغ مى‏كنند نه براى خود و این هم یك حسابى است.

آنهایى كه در تبلیغات خود خیلى زیرك هستند، مانند مسیحی‌ها كه خیلى ورزیده شده‌‏اند، تبلیغ مستقیم خیلى كم مى‏‌كنند یا اصلًا نمى‏‌كنند بلكه تبلیغات غیر مستقیم مى‏‌كنند و اولین اثر این نوع تبلیغ این است كه اتباع و پیروان ادیان دیگر را در دین خودشان سست مى‏‌كنند و عقیده‏شان را متزلزل مى‏‌نمایند.

اصل روشنفكرىِ عدم تعصب‏

مثلًا اصلى به نام اصل روشنفكرى- كه در جامعه ما هم كم و بیش رسوخ كرده است- مى‏‌گوید: یك آدم روشنفكر تعصب ندارد. در منطق روزنامه‏‌ها كلمه «تدیّن» مرادف با «تعصب» شده است. من نمى‏‌دانم مقصود آنها از كلمه تعصب چیست.

البته شك ندارد كه تعصب در یك معنى از خانواده خودخواهى و خودپرستى است، یعنى انسان به چیزى یا به فكرى پایبند باشد به دلیل این كه به آن وابسته است، به‏ خانواده یا فامیل یا خاندان او وابستگى دارد.

تعصب از ماده «عصب» است. مثلًا من حرفى مى‏‌زنم و سخنم منطقى نیست ولى چون خودم این حرف را زده‌‏ام ایستادگى مى‌‏كنم و این تعصب است. همچنین پدر یا اجداد من موضوعى را گفته‌‏اند كه منطقى نیست؛ فقط به دلیل این كه حرف اجدادم است از آن حرف بى‏‌منطق حمایت مى‏‌كنم و این همان تعصب است، زیرا دفاع من براى حرف و سخنى است كه با منطق وفق نمى‏ دهد. ولى یك وقت است كه انسان به مطلبى به عنوان یك حقیقت رسیده است یعنى به حكم عقل و منطق آن مطلب را دریافت كرده و به آن ایمان آورده است نه اینكه نسبت به آن پیوندى عصبى داشته باشد. در این صورت آن مطلب را باید جزو ایده خود قرار بدهد.

بى‏‌تعصبى یا بى‏‌مسلكى‏

اگر انسان ایده‏اى را منطقاً بپذیرد آیا باید نسبت به آن ایده بى ‏تفاوت باشد؟ اگر از طرفداران مكتب صلح كل سؤال كنیم كه آیا پسندیده است كه انسان مسلكى باشد؟

جواب مى‏دهند: بله، خوب است كه انسان مسلكى باشد. به آنها مى‏گوییم اگر مى‏گویید مسلكى بودن خوب است، مسلكى بودن یعنى حمایت از یك رویّه و مسلك؛ چرا در اینجا اسم آن را تعصب نمى‏گذارید؟

محبت عمومى‏

پس نتیجه این مى‏شود كه به نام اصل روشنفكرى و اصل صلح كل، مسیحیها و در واقع استعمارگرهاى مسیحى به دست مبشرین مسیحى این فكر را در دنیا تبلیغ كردند كه: یك آدم با ایمان بایستى تابع صلح كل باشد

همچنان كه عیسی مسیح گفته است: اگر شخصى به طرف راست شما سیلى زد طرف چپ صورتتان را بگیرید تا سیلى دیگرى به شما بزند. به همه محبت بورزید.

به هر حال صلح كل بودن، یك فكر و نظریه است و ریشه این نظریه این است كه دین صرفاً یك امر وجدانى است.


مسائل شخصى و سلیقه ‏اى‏

این مسئله كه دین یك امر وجدانى است ریشه‏اى دارد و آن ریشه این است:

مسائل شخصى و سلیقه ‏اى‏

انسان دو سلسله مسائل دارد. یكى مسائل سلیقه‏اى است، یعنى مسائلى كه به‏ ساختمان وجود هركسى مربوط است.

در این نوع مسائل هركسى باید آزاد باشد یعنى «خوب» براى او همان است كه انتخاب كرده است. مثالى عرض مى‏كنم: آیا در مورد رنگ لباس، همه افراد یك نوع سلیقه دارند؟ مسلّماً نه، زیرا اگر همه افراد در انتخاب رنگ لباس یك جور سلیقه داشتند دیگر كارخانجات نساجى مجبور نبودند این‏قدر تنوع در رنگ منسوجات خود ایجاد نمایند بلكه فقط یك رنگ را انتخاب كرده و كلیه محصولاتشان را به همان رنگ تحویل بازار مى‏دادند.

مى‏بینید كه به دهها رنگ و طرح پارچه تهیه مى‏كنند و تماماً هم مشترى دارد. این به خاطر آن است كه سلیقه‏هاى افراد در انتخاب نوع رنگ و طرح پارچه اختلاف دارد.

مثالهاى دیگر: آیا همه مردم در انتخاب نوع غذا یك جور سلیقه دارند؟ آیا همه یك نوع خورش را با برنج دوست دارند؟ نه. آیا در مورد شعر و شعرا همه مردم یك ذوق و سلیقه دارند یعنى همه یك نوع شعر را مى‏پسندند و فقط یك شاعر را دوست دارند؟ در بین مردمِ شعردوست جستجو كنید و از هریك بپرسید شما كدام شعر و كدام شاعر را مى‏پسندید؟

مى‏بینید یكى حافظ را یكى سعدى را یكى فردوسى را یكى خیّام را و یكى جامى را دوست دارد. همین‏طور انتخاب موسیقیها و صداها. در این‏گونه موارد واقعاً سلیقه‏ها مختلف است و «خوب» براى هركسى همان است كه انتخاب كرده است. خوب و بد مطلق در این‏گونه مسائل وجود ندارد. براى من رنگ خوب همان است كه مى‏پسندم و براى شما رنگ خوب همان رنگى است كه مى‏پسندید.

همچنین در انتخاب انسانها یكدیگر را. مثلًا آیا همه مردها از یك جور زن خوششان مى‏آید و نیز همه زنان یك جور مرد را مى‏پسندند؟ چرا یك زن معشوق مردى است در عین اینكه منفور مرد دیگرى است؟

در این‏جور مسائل خوب و بد واقعى وجود ندارد بلكه خوب و بد واقعى بستگى به وجدان و سلیقه شخصى هركسى دارد و لذا انسان نباید بچه‏هایش را وادار كند كه تو حتماً باید این نوع رنگ را براى لباست انتخاب كنى و فلان غذا را دوست داشته باشى و به فلان دختر عشق بورزى و او را به زنى انتخاب كنى. این نوع تحمیلها غلط است.

اما مسائل دیگرى است كه به ذوق و سلیقه من و شما ربطى ندارد چون آن مسائل واقعیات است.

مثلًا در طب و پزشكى. اگر من مریض شوم آیا مى‏توانم براى درمانم ذوق و سلیقه خود را اعمال كنم؛ سلیقه‏ام این باشد كه در درمان از فلان دارو استفاده نمایم و از فلان غذا پرهیز و از غذاى دیگرى استفاده كنم؟

طبیب مى‏گوید روش درمان و نوع پرهیز به پسند و سلیقه شما نیست، اینها مسائلى است كه به پسند شما مربوط نیست، مسائل سلیقه‏اى نیست بلكه مسائل واقعى است.

این‏گونه مسائل، حسابى براى خود دارد. پیشروى مرض شما چنین است و راه معالجه آن چنان. نتیجه اطاعت از سلیقه‏ات مردن، و نتیجه مطیع مسائل واقعى پزشكى بودن حیات داشتن است.

آنهایى كه در مورد دین نظریه صلح كل را قبول كرده‏اند در واقع مى‏خواهند بگویند دین امرى است كه جنبه فانتزى دارد و با واقعیات سروكارى ندارد.

همان گونه كه شخصى از موسیقى خوشش مى‏آید، شخص دیگرى هم از دین خوشش مى‏آید. یكى مى‏خواهد در اصفهان زندگى كند، شخص دیگرى در تهران و یكى در ده؛ هركسى هرچه بخواهد همان را انتخاب مى‏كند و انتخابش براى خودش «خوب» است.

این فكر را همچنین به صورت حرف برق و جلادارى به این عنوان كه روشنفكر مرد صلح كل است و دین امرى وجدانى است عنوان مى‏نمایند.

نقد دیدگاه شخصی انگاری دین

دین این‏چنین نیست و قدر مسلّم این است كه این حرف با دین اسلام جور درنمى‏آید زیرا دین اسلام یك طرح و ایدئولوژى بر اساس سعادت فرد و جامعه انسانى است كه اگر انسان آن را بپذیرد و به آن عمل كند سعادت دنیا و آخرت فردى و اجتماعى را تأمین مى‏كند و الّا نه؛ و این را نمى‏شود به ذوق و سلیقه هر فرد ربط داد.

ایدئولوژى ملازم است با مسئولیت‏

اینجاست كه قبول این ایدئولوژى براى من مسئولیت به وجود مى‏آورد. اولین مسئولیتى كه به وجود مى‏آورد مسئولیت در مقابل وجود خودم است و بعد مسئولیت در مقابل خانواده‏ام و بعد مسئولیت در مقابل اقوامم و جامعه‏ام و بلكه مسئولیت در مقابل تمام اجتماع بشریت.

قبول یك حقیقت انسانى، ایجاد مسئولیت و محدودیت در روابط مى‏كند

وقتى كه من دین را به عنوان یك حقیقت نه به عنوان یك مسئله فانتزى و وجدانى بپذیرم، این پذیرش قهراً یك محدودیتهایى در روابط من ایجاد مى‏كند. آن محدودیتها چیست؟ وقتى من فهمیدم بیمارى و سلامتى مسئله‏اى واقعى است نه‏ سلیقه‏اى، ناچار ازآن‏جهت كه مسئول سلامت خود هستم باید حدودى را براى سلامت و بهداشت خود در نظر داشته باشم و از محدودیتهایى پیروى نمایم.

تمثیل به سلامت‏

مثلًا اگر معاشرت با فلان مسلول براى من احساس خطرى در سلامتى‏ام داشته باشد ناچار من بایستى در روابطم با آن شخص مسلول نوعى تجدیدنظر بنمایم؛ یعنى رابطه من از نظر بهداشتى با یك نفر سالم و رابطه من از نظر بهداشتى با یك فرد مریض و مسلول نمى‏تواند یك‏جور و یكسان باشد.

همچنین رابطه من با یك محیط سالم و بى‏میكروب و رابطه من با یك محیط میكروب‏زا نمى‏تواند یك‏جور باشد.

این از نظر فردى. از نظر خانواده و خاندان خودم هم همین‏طور، و از نظر جامعه هم- كه من مسئول جامعه نیز هستم- باید روابطم از مسائل حقیقى پیروى نماید.

اینجا از یك طرف من مسئول سلامت خود هستم و از طرف دیگر باید در راه مبارزه با این بیمارى در اجتماع كوشش كنم و سلامتى در جامعه ایجاد نمایم و احیاناً اگر لازم شود خودم را و سلامتم را فداى جامعه كنم و گاهى مریضى در مقابل فعالیتهاى بهداشتى من مقاومت مى‏كند ولى من نباید او را در انتخاب بیمارى آزاد بگذارم بلكه باید سلامتى را به او بدهم.

او بعد از كسب سلامتى از من تشكر خواهد كرد و ممنون خواهد شد.

در اینجا ذكر این داستان لازم است: عاقلى بر اسب مى‏آمد سوار در دهان خفته‏اى مى‏رفت مار

داستان این است كه مرد عاقلى سوار اسبى بود و از راهى مى‏رفت. در بین راه به نهر آبى رسید كه درختى در آنجا سایه‏اى انداخته بود و مردى خسته از راه رسیده زیر سایه آن درخت در كنار نهر به خواب عمیقى فرو رفته بود. آن‏چنان خوابش عمیق بود كه كرمى زهرآلود به دهان او نزدیك و داخل دهانش شد. در عالم خواب كرم را قورت داد و كرم وارد شكمش شد.

این مرد حكیم كه این صحنه را دید مى‏دانست اگر این كرم مسموم در معده او زخمى ایجاد كند آن شخص مى‏میرد و مى‏دانست اگر او را بیدار كند و واقعه را برایش توضیح دهد دو خطر ممكن است پیش آید: یكى این كه بترسد و از ترس بمیرد یا این كه مقاومت كند و بگوید مهم نیست، اهمیت ندارد.

لذا با دَبّوس خود- كه چوبدستى او بود- محكم به او زد. از خواب پرید، گفت: چرا مى‏زنى؟ مرد حكیم دبّوس دیگرى به او زد و گفت: جلو اسب من با سرعت حركت كن.

مقاومت فایده نداشت؛ شروع به دویدن كرد و مرتب ناسزا مى‏گفت و فریاد مى‏زد: این چه سرنوشتى است كه من دارم، این جلاد كیست كه چنین به روز من مى‏آورد؟!

پس از این كه خوب خسته شد، مقدارى سیب گندیده و متعفن در آنجا بود، مرد حكیم او را مجبور كرد آن سیبهاى گندیده را تماماً بخورد. بعد آن‏قدر او را زد كه حالت تهوع پیدا كرد و همه آنچه خورده بود همراه با آن كرم زهرآلود استفراغ نمود.

وقتى نگاه آن مرد به آن كرم افتاد كه چه حیوان وحشتناكى است به مرد حكیم گفت: تو چه فرشته‏اى هستى! و مرتب از او تعریف و تمجید مى‏كرد. در آنجا مسئله سلامت مطرح بود. در اینجا مسئله خیر و مصلحت براى فرد و جامعه مطرح است.

مسئولیت و اعمال زور

ممكن است خود فرد درك مصلحت خویش را نداشته باشد؛ در اینجا اگر مصلح تشخیصى به نفع فرد و اجتماع بدهد، چنانچه بتواند، باید به افراد، محاسن آن تشخیص را بفهماند و بعد، از آنها بخواهد به آن عمل كنند؛ ولى اگر آنها درك نمى‏كنند بایستى با توسل به زور سلامت را ایجاد كند.

به نظر شما تحصیلات اجبارى آیا كارى منطقى است؟ البته كه كارى منطقى است زیرا فلان‏كس به خاطر جهالتى كه دارد مى‏گوید من سواد ندارم و نمى‏خواهم سواد داشته باشم؛ پسرم بى‏سواد است و نمى‏خواهم تحصیل‏كرده شود. مى‏گوییم او نمى‏فهمد؛ اینجا كه مسئله سلیقه مطرح نیست؛ او جاهل است و جهل بدبختى‏زاست.

امام صادق علیه السلام مى‏فرمودند: «اگر مى‏توانستم، شلاق بر سر مردم مى‏زدم تا همه عالِم شوند.» بهداشت اجبارى چگونه است؟

وقتى دولت احساس خطر مى‏كند كه یك بیمارى شیوع پیدا كند بالاجبار به مردم واكسن مى‏زند؛ نمى‏گوید آیا اجازه مى‏دهید به شما واكسن بزنم؟ بلكه مى‏گوید اجازه بدهید یا ندهید ما واكسن را به شما مى‏زنیم چون عملى منطقى انجام مى‏دهیم و سلیقه مطرح نیست. یا فلان شخص چشمش تراخمى است و جاهل است، در برابر معالجه چشمش مقاومت مى‏كند؛ آیا باید تابع نظر او بود؟ تاریخ را بخوانید، مى‏گوید اولین بار كه واكسن آبله كشف شد بلوایى بپا شد.

تمام مردم انگلستان در مقابل واكسن آبله زدن مقاومت مى‏كردند و حاضر نبودند تسلیم شوند. ولى آیا فهمیده‏ها باید تابع این جهالت عمومى باشند؟

دین و ضرورت محافظت از خطر

حال مى‏آییم سراغ مسئله ایمان و دین. یك وقت است كه دین حقیقتى است مانند علم و بهداشت و سلامت و بلكه بالاتر، حقیقتى است كه بشر براى سلامت خود به آن نیازمند است.

اگر این‏جور است مسئله دیگرى است؛ من كه متدیّن هستم باید روابطى كه دینم را به خطر مى‏اندازد از زندگیم حذف كنم و نیز دین كسانى كه من مسئول آنها هستم، خانواده و خاندان و اجتماع و همه مردم عالم.

دین، زور و جبر

همین‏طور كه اگر ما امروز براى گرسنگان آفریقا و بیافرا غصه بخوریم و براى سیر كردن شكم آنها فكر و كوشش كنیم خیر است و اگر براى بیماران جهان غصه بخوریم و جهت مداواى آنها اقدام نماییم عملى است انسانى، مسئله دین هم این گونه است؛

اگر براى بى‏دینها غصه‏دار باشیم و با توسل به زور به آنها دینى واقعى بدهیم این كار شایسته است با این تفاوت كه دین با علم و مخصوصاً با بهداشت این تفاوت را دارد كه بهداشت را مى‏توان به زور تحمیل كرد یعنى اگر فلان كس حاضر نیست آمپول براى بهبودى مرضش بزند به زور آن آمپول را به او مى‏زنند و یا به زور قرص را در حلق بچه مى‏گذارند تا فرو ببرد،

ولى دین طبیعتش یك طبیعتى است كه اكراه‏پذیر نیست؛ اگر اكراه‏پذیر بود قابل اجبار نمودن بود. اما باید یادآورى كنم كه بعضى امور دین اجبارپذیر است. از جمله اینكه بایستى با اجبار موانعى را كه در جهت نرسیدن حقایق به مردم است برطرف كرد.

مثلًا عده‏اى در كشور كفرى كه حكومتى ضد دین در آنجاست زندگى مى‏كنند و چون آن حكومت وسیله‏اى است براى به زنجیر كشیدن مردم و جلو هر ایدئولوژى را مى‏گیرد، چنین وضعى اجبارپذیر است كه با شمشیر موانع را بردارند تا زمینه‏اى براى تبلیغ آزاد دین وجود پیدا كند.

این است كه در عین اینكه براى قبول دین داریم: لا اكْراهَ فِى الدِّینِ بقره/ 256.‏ یعنى دین اجباربردار نیست، ولى در عین حال بایستى خرطوم ابوجهل‏ها و ولید بن مغیره‏ها را زد. مگر مى‏شود با وجود آنها در مكه دین پیشروى كند، یا در ایران آن روز و روم آن زمان مگر مى‏شد با وجود آن‏گونه‏ خرطومها دین اشاعه پیدا نماید و جلو برود؟

در این موارد بایستى با شمشیر زنجیرها را زد تا بعد از رفع موانع، از راه تبلیغ، مردم محاسن دین را بفهمند؛ و مسئله جهاد همین است. جهاد از دو اصل ناشى مى‏شود. یكى این كه حقیقتى است مانند بهداشت، حقیقتى است مؤثر در پیشبرد اسلام؛ و دیگر مسئله مسئولیت انسانها در مقابل انسانهاى دیگر، مانند مسئولیت علم و بهداشت داشتن، در عین اینكه در مورد ایمان داریم: لا اكْراهَ فِى الدِّینِ‏.

جهاد

البته مسئله جهاد، داخل در آن مسئله رابطه جامعه اسلامى با افراد و جامعه‏هاى دیگر است. جهاد به فرد مربوط نیست، حكم جهاد را در جامعه اسلامىِ شیعه باید فقط امام معصوم یا نایب امام صادر كند و ما مى‏گوییم جهاد بدون اجازه امام یا نایب امام انجام نمى‏شود.

جهاد مربوط به جامعه اسلامى است اما امر به معروف و نهى از منكر به فرد هم مربوط مى‏شود. امر به معروف و نهى از منكر رابطه یك مسلمان با افراد دیگر است.

گفتیم لازمه حقیقت بودن دین مسئولیت داشتن در دین است چه از نظر خود و چه از نظر جامعه.

ضابطه ‏ها

حال در روابط، احتیاج به یك ضابطه‏هایى داریم؛ آن ضابطه‏ها تعیین‏كننده این است كه در چه حدودى روابط یك مسلمان با یك غیر مسلمان هیچ تفاوتى نسبت به روابط یك مسلمان با مسلمان دیگر ندارد. خیلى واضح است، تا حدودى كه تأثیر مثبت یا منفى در مورد دین اسلام ندارد.

مثلًا آیا براى من جایز است یا براى جامعه اسلامى صحیح است كه با فلان كشور مسیحى یا یهودى یا فلان كشورى كه مرام اصالت ماده را قائل است روابط برقرار كند، خرید و فروش كند؟

جواب این است كه بستگى دارد به مصالح دنیاى اسلام. اگر فلان كشور مسیحى مرام سازش با كشور اسلامى دارد و در حال جنگ با جامعه اسلامى نیست و بین دو كشور اسلامى و مسیحى احترام متقابل برقرار است روابط ایجاد كردن مانعى ندارد، تا آنجا كه كوچك‏ترین خطرى براى اسلام و جامعه اسلامى نداشته باشد.

سؤال دیگر: روابط فرد مسلمان با فرد غیر مسلمان چطور؟ یك غیر مسلمانى گرسنه است، آیا حق داریم شكمش را سیر كنیم؟

بله، نه تنها حق داریم، این كارمان ثواب هم دارد. ولى یك وقت مى‏خواهید كارد به دست غیر مسلمان بدهید كه سینه مسلمانان را بدرد.

البته این كار جایز نیست و كارى است خطا و هیچ مسلمانى حق چنین كارى و چنین روابطى را با غیر مسلمان ندارد.

یك وقت مى‏خواهید به اسرائیل آذوقه بدهید تا سیر شود و به جنگ جامعه‏هاى اسلامى بشتابد؛ این كارى است نكوهیده و زشت.

ولى ممكن است یك نفر یهودى در محله مسلمان‏نشین زندگى كند و گرسنه باشد و از جانب او خطرى براى فرد مسلمان و جامعه مسلمین نیست؛ در این صورت مى‏توانید او را سیر كنید و باید او را سیر كنید و كار پسندیده‏اى است و ثواب هم دارد.

قرآن مى‏گوید: لا یَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یُقاتِلوكُمْ فِى الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجوكُمْ مِنْ دِیارِكُمْ انْ تَبَرّوهُمْ ... ممتحنه/ 8. یعنى خدا نهى نمى‏كند درباره كافرانى كه با شما در حال جنگ نیستند و دخیل در آواره كردن شما نبودند كه به آنها نیكى كنید. انَّما یَنْهیكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلوكُمْ فِى الدِّینِ وَ اخْرَجوكُمْ مِنْ دِیارِكُمْ وَ ظاهَروا عَلى اخْراجِكُمْ انْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَاولئِكَ هُمُ الظّالِمونَ‏ . ممتحنه/ 9. خدا مى‏گوید درباره آن مردمى كه با شما در حال جنگ هستند نیكى نكنید زیرا نیكى كردن به آنها یعنى بدى كردن به مسلمین. فرض كنید دو نفر كُشتى مى‏گیرند، مسلّماً اگر یكى را تقویت كنید، علیه دیگرى تمام مى‏شود.

ازدواجها

پس حدود مطلب این است كه اگر اسلام مى‏گوید- مثلًا- در ازدواج دائم حتى زن غیر مسلمان نگیرید، از جهت خطرى است كه خواه ناخواه به دین شما لطمه مى‏زند و به ضرر دین شما تمام مى‏شود و به ضرر جامعه اسلامى خواهد بود.

هرچند در روان‏شناسى مى‏گویند زن، خیلى زیاد تحت تأثیر عقیده و ایمان مرد قرار مى‏گیرد و مرد خیلى كم تحت تأثیر عقیده و ایمان زن قرار مى‏گیرد، ولى اسلام احتیاط مى‏كند؛ و این درست مانند یك عمل حفظ الصحّه و مانند یك پیشگیرى از بیمارى است.

مى‏دانید كه اهل تسنن این اصل را رعایت نكردند. اگر كسى تاریخ هزار و چهارصد ساله اسلام را بخواند خیلى از این‏گونه موارد به دست مى‏آورد كه مردى مسلمان زن غیر مسلمانى گرفته است و به دنبال آن چه ضربه‏هایى به ایمان آن مرد و به اجتماع مسلمین خورده است و چه بسا با یك ازدواج مرد مسلمان با زن غیر مسلمان جامعه‏اى اسلامى از دست رفته است. در خود ایران ما بوده است پادشاهى كه زن غیر مسلمانى گرفته است و بعد كه آن زن سوگلى حرم شده، عقیده و مرام آن كشور عوض شده است.

اگر كسى تاریخ را به دقت مطالعه كند مى‏بیند از این مسئله به ظاهر شخصى- كه مى‏گویند ازدواج مسئله‏اى است شخصى- و به دنبال آن ازدواجها چه به ارمغان آمده است.

زن و شراب در سقوط اسپانیا

مثلًا اندلس را كه یكى از كشورهاى قدیمى و متمدن عظیم بود در نظر بگیرید. خیلى از حكما و ادبا و فلاسفه اسلامى از این سرزمین بوده‏اند و بعد مسیحیها آن را گرفتند و هنوز مسجدهاى تاریخى باعظمتى در آن وجود دارد.مسیحیت چگونه بر آنجا غلبه كرد؟ نقشه كشید و دو مسئله را در آنجا رایج نمود: یكى مسئله بى‏حجابى و دیگر مسئله مشروبخوارى. به این طریق اقدام نمودند كه دستور دادند دختران بسیار زیباى مسیحى به بهترین وجه آرایش كنند و در خیابانها گردش و رفت و آمد نمایند و در روابط با مردان آزاد باشند.

نتیجه این شد كه پس از چندى دلبستگیها به‏وجود آمد و ازدواجها صورت گرفت و كم‏كم در سطوح بالا نیز این ازدواجها صورت گرفت و دیگر كار خاتمه پیدا كرد.

درباره یكى از حاكمان آن كشور مى‏گویند روزى لب دریا نشسته بود و به آب مى‏نگریست.

در این بین دخترى مسیحى آرایش‏كرده خرامان خرامان از مقابل او گذشت. آن شخص، دیگر طاقت نیاورد كه غلامان و خدمه‏اش را بفرستد تا آن دختر را براى او بیاورند بلكه خودش شخصاً دوید و او را بغل كرد و به بستر خویش برد. وقتى این جریان را به پاپ خبر دادند پاپ گفت: دیگر كارشان تمام شد، ما پیروز شدیم.

آیات سوره ممتحنه‏

پس اینها مسائل جزئى نیست بلكه مسائلى است كه شالوده یك جامعه را عوض مى‏كند. این است كه قرآن مى‏گوید:

افراد مسلمان با مسلمانان دیگر مانند اعضاى یك پیكر هستند و با غیر مسلمانها مانند اعضاى دو پیكر. مقصود این نیست كه همیشه به غیر مسلمانان بدى كنیم؛ وقتى آنها خطرى براى جامعه اسلامى ندارند نباید نسبت به آنها بدى كرد ولى همیشه خطر آنها را در نظر داشته باشید.

در قرآن در سوره ممتحنه آیاتى است كه در این مورد لازم است آنها را بخوانیم و ترجمه كنیم.

سوره ممتحنه در جزء 28 قرآن است و بعد از سوره حشر است كه با یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنوا شروع مى‏شود؛ مى‏گوید: یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنوا لا تَتَّخِذوا عَدُوّى وَ عَدُوَّكُمْ اوْلِیاءَ تُلْقونَ الَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَروا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجونَ الرَّسولَ وَ ایّاكُمْ انْ تُؤْمِنوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ انْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فى سَبیلى وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتى تُسِرّونَ الَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ انَا اعْلَمُ بِما اخْفَیْتُمْ وَ ما اعْلَنْتُمْ وَ مَنْ یَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ‏ ممتحنه/ 1. .

اول مقدارى راجع به شأن نزول این آیات باید عرض كنم.

داستان حاطب بن ابى بلتعه‏

مردى است به نام «حاطب بن ابى بَلتَعَه» كه مهاجر و از فقراى مكه است و در مكه هیچ كس را ندارد، نه دوستى نه آشنایى و نه فامیلى. این شخص به مدینه آمده است و در همین موقع است كه پیغمبر اكرم تصمیم دارند به طرف مكه حركت كنند و آنجا را فتح نمایند و قرار بود این تصمیم و زمان حركت مخفى باشد كه اهل مكه از این تصمیم پیغمبر باخبر نشده و مكه بدون خونریزى فتح شود.

در این موقع حاطب تحت تأثیر وسوسه‏اى قرار گرفت و نامه‏اى از جریان نوشت و به زنى داد كه آن را مخفیانه به مكه ببرد تا اهل مكه از تصمیم پیغمبر دایر بر فتح مكه باخبر شوند. به اصطلاح كمى جاسوسى كرد. (یك وقتى ما منزلى خریدیم و دلّال این كار یك‏ شخص یزدى بود. پس از خرید ما به من گفت: حاج آقا خوب كردید این منزل را خریدید چون خانم صاحب این خانه یك كم بهایى بود!)

خلاصه زن حامل نامه در بیابان مشغول رفتن به طرف مكه بود كه پیغمبر اكرم از جریان آگاه شدند و ظاهراً آگاهى ایشان به صورت وحى الهى بود. ایشان سه نفر را كه عبارت بودند از مقداد و زبیر و حضرت على علیه السلام مأمور كردند زن را یافته نامه را از او بگیرند. زن را پیدا كردند ولى او انكار كرد كه حامل نامه‏اى است. تمام اسباب و لوازم او را جستجو كردند، نامه پیدا نشد. قسمها خورد كه من نامه‏اى با خود ندارم.

زبیر به مقداد گفت برگردیم چون نامه‏اى با خود ندارد.

ولى على علیه السلام گفتند امكان ندارد كه او نامه‏اى با خود نداشته باشد زیرا پیغمبر صلى الله علیه و آله دروغ نمى‏گوید. پس شمشیر خود را كشید و دیگر زن فهمید كه با چه كسى روبروست، على علیه السلام اهل شوخى نیست و جدى شمشیر كشیده است.

حضرت گفتند یا نامه را بده و یا تو را مى‏كشم. زن گفت قدرى دور شوید تا نامه را بدهم. سپس از لاى موهایش نامه را درآورد و به آنها داد. پیغمبر اكرم صلى الله علیه و آله وقتى نامه را دیدند حاطب را خواستند و گفتند چرا چنین كردى؟

گفت و اللَّه با این كار در ایمانم خللى وارد نشد. چون همه مردم دوستان و آشنایانى دارند و من كسى را در مكه ندارم لذا خواستم بدین وسیله جلب محبتى كرده باشم و جلب نظرى كنم؛ و ظاهراً درست مى‏گفت چون پیغمبر اكرم او را بخشید. مسلمانى و نرد دوستى با كافران!

قرآن مى‏گوید: اى اهل ایمان دشمنان من و دشمنان خودتان (دشمنان من‏اند یعنى دشمن دین هستند و دشمنان شمایند یعنى دشمن سعادت شما هستند) با اینها نرد مودّت مى‏بازید و حال اینكه آنها كافرند و دشمنان ایدئولوژى شما هستند؟! با دشمنان خود روابط دوستانه برقرار مى‏كنید؟! همینها كه پیغمبر و شما را به جرم و گناه ایده‏تان از شهرهایتان بیرون كردند، آن‏وقت با چنین مردمى معاشرت مى‏كنید؟! لااقل مى‏خواستند شما را در ایده‏تان آزاد بگذارند.

شما چگونه در مدینه مى‏توانید با اینها رابطه دوستى برقرار كنید، مخفیانه با آنها دوست باشید؟! آیا نمى‏دانید من كه خداى شما هستم به همه چیز آگاهم؟ و كسى كه چنین كند از شاهراه دور افتاده است. اینها اگر امروز با شما دوستى مى‏كنند در مقابل شما نقطه ضعف دارند، اگر روزى قدرت پیدا كنند و شما را بیابند دشمن شما خواهند بود. آن وقت است كه زبان و دستشان را به سوى شما دراز مى‏كنند و تمام هدفشان این است كه شما را از دینتان خارج كنند.

لَنْ تَنْفَعَكُمْ ارْحامُكُمْ وَ لا اوْلادُكُمْ یَوْمَ الْقِیمَةِ ممتحنه/ 3. . اشاره است به حاطب؛ مى‏گوید مگر در قیامت زن و بچه به درد انسان مى‏خورد؟! و بعد داستان ابراهیم علیه السلام را نقل مى‏كند. قرآن مى‏گوید كه این را از ابراهیم و پیروان او یاد بگیرید كه در مقابل اقوام خودشان ایستادند و گفتند: از همه شما و معبودهاى شما دورى مى‏جوییم و بین ما و شما براى همیشه دشمنى است مگر اینكه ایمان بیاورید. جز ایمان هیچ چیز دیگرى نمى‏تواند روابط ما را با یكدیگر نزدیك كند.

كمونیسم، اول مى‏گفت با امپریالیسم هرگز نمى‏تواند روابط حسنه برقرار كند، ولى بعد مسئله صلح كل و سودجویى مسئله را تغییر داد و روابط كمونیسم و امپریالیسم با هم خوب شد.

ابراهیم اول وعده و قول پدر را دایر بر این كه استغفار كند، به امید این كه او ایمان بیاورد قبول كرد ولى وقتى كه فهمید فایده ندارد و پدر ایمان نمى‏آورد از پدرش هم تبرّى جست.

پانویس

منبع

مجموعه آثار استاد شهید مطهرى (حج)، ج‏24، ص: 550-537- با ویرایش جزئی -