نقش شرقشناسان در تأسیس دولت اسرائیل (مقاله)
تشکیل دولت صهیونیستی اسرائیل در سرزمین مقدس فلسطین معلول عوامل مختلفی است که نقش شرقشناسان را در این مسئله نباید نادیده گرفت. در این مقاله سعی شده است به این سؤال پاسخ داده شود که نقش مستشرقان در تشکیل کشور اسرائیل چه بوده است؟ پژوهش حاضر نشان میدهد که غالب مستشرقان در قضیة اشغال فلسطین، بازوی علمی جریان استعمار بودهاند و عمدتاً با دو راهبرد «تحقیر اعراب» به ویژه ساکنان فلسطین و «تاریخ سازی» برای یهودیان صهیونیست، ایفای نقش نمودهاند.
رویکردهای شرقشناسی
شرقشناسی از لحاظ تاریخی و انگیزشی و مفهومی دارای چهار رویکرد یا مکتب است:
رویکرد اول
شرقشناسی دینی- تبشیری [۱]: بیشتر مستشرقان غربی که پس از ظهور اسلام به شناسایی اسلام و شرق اسلامی پرداختهاند، کشیشان و اصحاب کلیسا بودهاند و در واقع استشراق دینی و تبشیری همزاد هماند. هدف این گروه از مستشرقان شناخت جوامع شرقی برای حضور نظام سلطه و استعمارگران بود و به گفتة مرحوم جلال آلاحمد، اینها پیشقراولان استعمار بودند [۲].
رویکرد دوم
شرقشناسی سیاسی- استعماری [۳]: استشراق سیاسی با جنگهای صلیبی شروع شد که در این مرحله، تبشیر نیز نقش اساسی داشت. در واقع در این مرحله همکاری همهجانبة نیروهای نظامی با گروههای تبشیری نقش ویژهای در تسلطیافتن تدریجی استعمار غربی بر بلاد اسلامی آفریقا و گسترش اسلامستیزی داشت. پس از قتلعامهای مسلمانان در اندلس و جنگهای صلیبی، استشراق سیاسی وارد مرحلة دیگری شد. در این دوران مستشرقان و مبشران منابع اصیل و معتبری در اختیار داشتند و با ترجمة آنها ضمن پیشبرد هدفهای علمی خود، به تأسیس جمعیتها و سازمانهای وسیع سیاسی و جاسوسی در اروپا پرداختند.
این رویه اندکاندک به نفوذ سیاسی- نظامی در بلاد آفریقا و آسیا انجامید و این نفوذ سبب پیدایش دولتهای کوچک اسلامی و شرقی شد که مستعمرة فرانسه، ایتالیا، انگلیس، پرتغال، آلمان و... بودند. در این دوره نیز تبشیر در خدمت استعمار بود و به قول «جواهر لعل نهرو»، اندیشمند فقید هندی، نخست پدران روحانی با کتاب مقدس وارد شدند و سپس نیروهای نظامی غربی سرازیر گشتند [۴].
رویکرد سوم
استشراق علمی [۵]: در پرتو رنسانس و نهضت عقلگرایانه و علمگرایانة اروپا، حرکت شرقشناسی نیز اندکی به تحلیل منصفانة عقلی گرایید و با توجه به طردشدن اصحاب کلیسا، اغواهای جاهلانه و تهمتهای بیاساس و مغرصانة تبشیری کمتر مورد توجه قرار گرفت و در این فضا، خصوصاً در قرن نوزدهم و بیستم، مستشرقان و اسلامشناسان منصفی ظهور کردند. در این مرحله باز نمیتوان گفت که همة مستشرقان پژوهشهای خود را با اهداف تحقیق علمی- تاریخی انجام دادهاند؛ ولی میتوان پذیرفت که بعضی از آنها در بیان حقیقت صادق بودهاند و اگر دچار اشتباهی شدهاند، ناشی از جهل و نداشتن شناخت کامل از اسلام و مسلمانان و ندانستن زبان ملتهای شرقی و اسلامی بوده است.
یکی از این مستشرقان منصف «هانری کربن» است که صادقانه به شناخت اسلام و تشیع پرداخت و در این زمینه کوششهای بینظیری کرد و بارها در ایران به محضر استادانی چون علامه طباطبایی، استاد مطهری و استاد سیدجلال آشتیانی رسید و دهها کتاب فلسفی ـ عرفانی شیعه را به فرانسه ترجمه و منتشر کرد [۶].
رویکرد چهارم
استشراق معرفت شناختی– هویتی (استشراق پست مدرن): در این رویکرد از شرقشناسی پستمدرن که از دل عناصر دنیوی (غیردینی) حاضر در فرهنگ اروپا سر بر آورده است، شرق یک پدیدة بد و غرب سرچشمه خوبیها معرفی میشود. در این رویکرد، شرقشناس همچون قهرمانی است که شرق را از تاریکی و گمنامی و ازخودبیگانگی و... نجات میدهد [۷]. غرب مسیحی میخواهد برای خود هویتی مشخص ایجاد کند. شرق آن «دیگری» است که غرب، خود را در تقابل با آن تعریف و هویتیابی میکند و این مستلزم فاصلهگذاری بین او و شرق است تا متفاوت تعریف شود.
به گفتة ذاکر اصفهانی، این نوع از شرقشناسی منبعث از هویتیابی غرب در متن تاریخ شرق است. غرب برای ارائة هویت خود به مبنایی نیاز دارد تا بر اساس آن خود را خوب جلوه دهد [۸]. ادوارد سعید که نظریاتش منبعث از نظریات پستمدرن دهة شصت بهویژه آرای میشل فوکو است و با نوعی نگاه هژمونیک به شرقشناسی میپردازد، معتقد است غرب از رهگذر دانش و قدرت سیاسی خود شرق را خلق کرده است و این شرقِ مخلوق و ساختگی را که از هویت و پویایی برخوردار نیست، از قِبَل خلق مفهوم «دیگری» در مقابل «خود» فراهم آورده است؛ ازاینرو ریشههای جدال شرق و غرب را بیش از آنکه در مدرنیته و جدال آنها با سنت بدانیم، باید در تاریخ امپریالیسم و تهاجم استعمار جستجو کنیم. وی شرقشناسی اسلامی را حول چهار محور میداند:
یکم) بین شرق و غرب تفاوت مطلق و منظم وجود دارد.
دوم) بازنماییهای غرب از شرق نه بر واقعیت جوامع شرقی، بلکه بر تفاسیر ذهنی استوار است.
سوم) شرق تغییرناپذیر و یکنواخت است و قادر به تبیین هویت خود نیست.
چهارم) شرق وابسته و فرمانبردار است [۹]. عبدالله محمد معتقد است که مکتب شرقشناسی مدرن مبتنی بر سه محور اصلی است که عبارتاند از: «تهدید مسلمانان متعصب، حتمیبودن پیروزی غربگرایان و حق اسرائیل»؛ لذا بیشتر وابستگان به این مکتب، یهودیان و صهیونیسمها یا هواداران آنها هستند [۱۰].
مستشرقان پیشینه و قدمت فرهنگی و تمدنی شرق را میدانند؛ بااینحال برای شالودهریزی فرهنگی- سیاسی برای غرب، احتیاج به «دیگری» دارند تا با خوار و بدوی شمردن و تحقیر نمودهای فرهنگی آن، اینگونه القا کنند که تفکر غربی نسبت به مسائل طبیعی، عینی و تجربی و فرهنگ شرق، تخیلی است و جوامع شرقی با حفظ این تفکر و فرهنگ برای ادامة حیات خود عقبمانده خواهد شد و لذا اگر شرق میخواهد به قافلة علم و تمدن بپیوندد، باید از لحاظ ماده و صورت و ظاهر و باطن غربی شود و اینگونه است که با بد جلوهدادن شرق اسلامی و ارزشهای آن، سعی میکنند به غرب مرکزیت ببخشند. از این منظر، شرق و شرقشناسی مدرن ساختة غرب و متناسب با منافع و سلیقة قدرتهای استعماری غرب است.
در این رویکرد، شرق با این اصول توصیف میشود: قابل اعتماد نبودن، فرودستی و تحقیرپذیری، عقبماندگی، ناعاقلی و بیمنطقی، تابعیتپذیری و مطیعبودن شرق، تهدیدبودن اسلام برای غرب و تقابل اسلام و مسلمانان با یهودیان که در مقابلة فلسطین با اسرائیل نمایان شده است [۱۱].