علی احمد باکثیر‌ شاعری که در راستای تحقق وحدت تمام مسلمانان در حل مسئله فلسطین تلاش کرد (مقاله)

از ویکی‌وحدت
Ambox clock.svg

نویسنده این صفحه در حال ویرایش عمیق است.
یکی از نویسندگان مداخل ویکی وحدت مشغول ویرایش در این صفحه می باشد. این علامت در اینجا درج گردیده تا نمایانگر لزوم باقی گذاشتن صفحه در حال خود است. لطفا تا زمانی که این علامت را نویسنده کنونی بر نداشته است، از ویرایش این صفحه خودداری نمائید.

فصلنامه اندیشه تقریب شماره 26
فصلنامه اندیشه تقریب
اطلاعات نشر سال هفتم، شماره بیست و ششم، بهار، 1390.
عنوان مقاله علی‌احمد باکثیر‌؛ شاعری که در راستای تحقق وحدت تمام مسلمانان در حل مسئله فلسطین تلاش کرد.
نویسنده سوده نوذری [۱]
تعداد صفحات 10
بخش اندیشه‌ای
زبان فارسی
علی احمد باکثیر‌ شاعری که در راستای تحقق وحدت تمام مسلمانان در حل مسئله فلسطین تلاش کرد عنوان مقاله‌ای از بخش اندیشه‌ای فصلنامه اندیشه تقریب شماره چهارم می‌باشد که به قلم سوده نوذری و به اهتمام مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی تدوین و منتشر شده است. این مقاله در سال هفتم، شماره بیست و ششم، فصل بهار، 1390 منتشر شده است.


چکیده

علی‌احمد باکثیر (1328 ـ 1389ق) در اندونزی متولد شد. تحصیلات ابتدایی خود را از مکتب‌خانه و مدرسۀ دینی آغاز نمود و به فراگیری علوم اسلامی و اصول زبان عربی پرداخت. وی در همان کودکی به مطالعۀ کتاب‌های ادبی نیز علاقه‌مند بود. باکثیر برای ادامه تحصیلات به مصر رفت و رشتۀ زبان انگلیسی را در دانشکدۀ ملک فؤاد قاهره ادامه داد. وی پس از چهارده سال تدریس، به وزارت ارشاد ملی منتقل و در شورای عالی هنر و ادبیات این وزارت‌خانه مشغول به کار شد. باکثیر اشعار، نمایشنامه‌ها و رمان‌های فراوانی را خلق کرد. وی بر وحدت اسلامی بسیار تأکید می‌کرد، به‌طوری‌که این مهم در کلام و اشعارش نمود یافته است و عدم تعصب وی به مذهب تسنن، نشان‌دهندۀ تأکید بیشتر او بر وحدت اسلامی است. وی در مورد فلسطین و غصب شدن سرزمینشان توسط صهیونیست‌ها اشعار و متون فراوانی از خود به جای گذاشت و این مسئله را مشکل تمام ملت اسلام دانسته و عرب‌ها را به خاطر صبرشان بر این قضیه شماتت می‌کرد.

واژگان کلیدی: علی‌احمد باکثیر، شعر، وحدت، فلسطین.

زندگي‌نامۀ باکثير

علی احمد باکثير فـرزند شيخ احمد بن محمد، در 15 ذی‌الحجه 1328ق ـ 21دسامبر 1910 م ـ به دور از جهان عربی در شهر سورابايای اندونزی، در خانواده‌ای عربی چشم به جهان گشود.[۲]
پدر باکثير از تاجران حضرموت و مادرش از خاندان باباسط، يا بابابسيط، يکى از خاندان‌هاى حضرموت بوده، که به همراه بسياری از حضرميان برای تجارت به اندونزی مهاجرت نموده و در آن ديار سکنى گزيده بودند. [۳]
خانوادۀ باکثير از تبار قبيلۀ کنده، يکی از بزرگ‌ترين و اصيل‌ترين خاندان‌های حضرموت، از دير باز به فصاحت و بلاغت، فضل و دانشوری شهرت داشته و این قبیله عرصۀ ظهـور شاعران و دانشمندان بسياری بوده است؛ چنان که می‌توان از ميان چهره‌های برجستۀ آن در زمان جاهليت به «امروالقيس کندی» و در دوران اسلام به «ابن‌خلدون» (732ـ808ق) و «يعقوب کندى» (185ـ256)[۴] اشاره نمود.
باکثير در نخستين اشعار خود همواره به اين نسب افتخار نموده و با غرور و سربلندی از آن ياد می‌کرد:

مِـنْ آلِ أَبـِي كَـثيـرمِنْ ثُلالاتِ أقيالٍ لَهُـمْ مَجدُ قُدّامٌ
فَهُـمْ في جاهلـيًَّتِهمْ مُلوکٌوَ في الإِسْـلامِ أَعـلامٌ عـِظامٌ
وَ حَسبُک بِابْنِ خَلْدونِ حَکيماًلَهُ فِي الشَّرقِ و الغَـربِ احْتِرامٌ
وَ عَنْ يَعقوبِ الکِنْدي فَسْأَلْتُـخْبِـرْک تَـواريخُ الْـعِظامُ

[۵]

  1. من از آل ابی کثير هستم، از نسل امير زادگانی که داراى شکوهى ديرينه مى‌باشند.
  2. آنها در زمان جاهليت، پادشاهان و در زمان اسلام مشاهير برجسته‌ای بوده‌اند.
  3. و ابن‌خلدون دانشمند که در شرق و غرب از احترام فراوان برخوردار است برای تو کافی است.
  4. درمورديعقوب کندی سؤال نما، که تاريخ عظيم و باشکوه تو را آگاه می‌سازد.

دوران کودکی باکثير در زادگاهش اندونزی، سپری شد. در مورد اين مرحله از زندگی وى اطلاعات زیادی وجود ندارد. هنگامی که به سن هشت سالگی رسيد، از سوی پدر به وطن اصلی خود «حضرموت» فرستاده شد تا زير نظر عموی خويش و بر اساس آداب و سنن پدرانش، رشد و نمو يابد، زيرا حضارمه‌اى که در سرزمين غربت زندگى مى‌کردند بر اساس رسم و عادتى ديرينه فرزندان خود را به سرزمين پدرى و اجدادي‌شان مى‌فرستادند تا به اين وسيله، زبان عربی را از منابع اصلی آن فـرا گرفته و به اخلاق باديه آراسته گردند.
باکثير در شهر سيئون، مرکز استقرار خاندان باکثير، تحصيلات ابتدايی خود را از مکتب‌خانه و مدرسۀ دينی آغاز نموده و به فـراگيری علوم اسلامی، ادبی و اصول زبان عربی پرداخت. او در کنار آموختن دروس دينی به مطالعۀ کتاب‌های ادبی نيز علاقمند گشت و ديوان بسياری از شاعران گذشته و معاصر از جمله امروالقيس، متنبی و شوقی را مطالعه نمود. آشنايی با اين آثار در تکوين شخصيت ادبی وی نقش بسزايی داشت و سبب شکوفايی استعداد ادبی وی شد؛ چنان‌که از سن سيزده سالگی سرودن شعر را آغاز نمود.
باکثير، اين دوره از زندگى ادبی خود را چنين توصيف مى‌کند:
«اولين مرحله از زندگى ادبی من در حضرموت شکل گرفت؛ هنگامى‌که از سن سيزده سالگی شروع به سرودن شعر نموده و نهايت تلاش خود را برای مهارت يافتن در شعر به کار بردم. پس ديوان شاعری از قديمى‌ها يا معاصران به دستم نمى‌رسيد، مگر آن‌که با حرص و ولع آن را مطالعه مى‌کردم و الگوی من در ميان گذشتگان ابو‌طيب متنبی، و از ميان متأخران احمد ‌شوقی بود». [۶]
در اين هنگام به دليل فقـر و بي‌سوادی ساکنان حضرموت، اين سرزمين سرشار از تـصورات نادرست و خرافات بوده و از نظر اجتماعی در شرايط نامناسبی قـرار داشت. اين حالت به همراه مهاجران به ساير نقاط به‌ويژه اندونزى نيز انتقال يافته و تنها به حضرموت محدود نمى‌شد. باکثير که از نزديک شاهد اين اوضاع بود، از طريق موعظه و ارشاد درصدد اصلاح اين امور برآمد، اما با مخالفت بزرگان قوم و بى‌توجهى هموطنانش روبه‌رو شد، از اين رو عازم اندونزی گشت.
در اين دوره، با شرکت در انجمن‌هاى ادبى حضرمى‌هاى ساکن اندونزى، آنها را به خاطر تفرقه و دشمنی، سرزنش نموده و به وفاق و هم‌دلی فرا خواند.
باکثير سال 1928 به «سيئون» بازگشت و در حالى‌که کمتر از بيست سال داشت به عنوان مدير مدرسۀ نهضت علمی «سيئون» برگزيده شد و به ايجاد تغيير و تحول در شيوۀ آموزشی آن اقدام نمود. وى به همراه عده‌ای از جوانان به انتشار مجلۀ «التهذيب» همت گماشت و به وسيلۀ آن به نشر ديدگاه‌های اصلاح‌طلبانۀ خود پرداخت. اما چندى نگـذشت که اين مجله به دليل روشنگری افکار عمومی و مبارزه با مفاسد اجتماعی، توقيف شد.[۷]
به اين ترتيب، اين شاعر و اديب توانا از همان آغاز جوانی از طريق قلم و انديشه، خدمت به مردم را آرمان و هدف والاى خود قرار داد.
باکثير در دهۀ دوم عمرش، دوبار ازدواج کرد. خوشبخت‌ترين و در عين حال اندوه‌بارترين آنها ازدواج اولش بود. او همسرش را بسيار دوست داشت و در زمانى که فرزندشان به دنيا آمد، شاعر بزرگ ما احساس کرد که دنيا به رويش لبخند مى‌زند. اما تقدير اجازه نداد که در زندگى مشترکش خوشبختى ادامه یابد، زيرا بعد از مدت زمان اندکى، مرگ، همسرش را بر اثر يک بيمارى مزمن از دستش ربود. سپس دخترش نيز در يک برکۀ آب غرق ‌شـد. مرگ همسرش به شدت وى را متأثر ساخته و آسيب عاطفى سختى بر روحيۀ شاعر وارد آورد. اندوه حاصل از اين مصيبت از يک سو، و درد و رنج ناشی از جهل و عقب‌ماندگی و اوضاع نابسامان اجتماعی، از سوی ديگر، باعث هجرت وی از حضرموت شد.
سرانجام بعد از سفرى سخت و طاقت‌فرسا و تحمل مشکلات فراوان، در حدود سال 1934م به مصر رفت؛ همان کشورى که از روزگار جوانى، آرزوى درس خواندن در آن و پيوستن به اديبان و فرهيختگان آن‌جا را در سر مى‌پروراند. با سکونت در قاهره، به آرزوى خود جامۀ عمل پوشاند:
«من آرزوی خود را در مصر يافتم؛ در حالى‌که از ديرباز مشتاق ديدار آن بودم، زيرا تمام کتاب‌هايی که مى‌خوانيم، يا تأليف مصريان بوده، و يا حداقل در مصر چاپ مى‌گردد، لذا طبيعی است که يک روشن‌فکر، مصر را به عنوان مرکز تشعشع فرهنگ و تمدن در سراسر عالم بشناسد».[۸]
به اين ترتيب، باکثير به مقصد نهايى‌‌اش مصر رسيد، و از آن‌جا، خدمت به امتش را در سطحى گسترده‌تر آغاز نمود.
باکثير، گمنام و ناشناخته، به مصر نرفت، بلکه شخصيت‌هاى بزرگ ادبى و روشن‌فکران، به خاطر انتشار آثارش در مهم‌ترين مجله‌ها و نشريه‌هاى آن زمان، او را به عنوان شاعرى معروف و اديبى توانا و مطرح در قاهره مى‌شناختند و به محض رسيدن وی به قاهره، روزنـامه‌ها و مجله‌ها از اشعارش استقبال نموده و به نشر آن در صفحات اول نشريه پرداختند، بعد از رسيدن باکثیر به مصر، تعداد ابيات اولين قصيده‌اش به بيش از هفتاد بيت رسيد.[۹]
باکثير، جهت ادامۀ تحصيل، در دانشکدۀ ملک فؤاد رشتۀ زبان انگليسی را برگزيد. درحالي‌که با توجه به پشتوانۀ دينى و فرهنگى وى، از او انتظار می‌رفت که به دانشکدۀ زبان عربی و يا دانشگاه ‌الازهر براى مطالعۀ آثار اسـلامى توجه کند، اما برخلاف همۀ انتظارها، او به دانشکدۀ زبان انگليسى رفت، و خود اين‌گونه بيان مى‌کند که درحالی وارد مصر شده که فرهنگ قديم و جديد عربی را کامل دريافته و در حضرموت، تحصيل علوم اسلامی را به پايان رسانده بود، و براى اين‌که شاعرى بزرگ شود، بر او لازم بود که فرهنگ غربى را مطالعه نمايد و دريافت که زبان انگليسى مى‌‌تواند دريچه‌اى به سوى ديگر زبان‌هاى خارجى باشد.[۱۰]
باکثير در سال 1939 با مدرک ليسانس زبان و ادبيات انگليسی از دانشگاه قاهره فارغ‌التحصيل و سپس وارد دانشکدۀ تربيت معلم شد، و در سال 1940 ديپلم عالی خود را از اين دانشکده دريافت نمود. بعد از اتمام تحصيلات به شهر منصوره نقل مکان کرد و به تدريس زبان انگليسی مشغول گشت. در حين تدريس در منصوره به تأليف نمايشنامه و رمان پرداخت و در سال 1943 با دخترى مصری ازدواج نمود.[۱۱]
باکثیر در روزهای پایانی عمرش به سرزمین اصلی خود، حضرموت بازگشت اما نتوانست در آن‌جا ماندگار شود و به قاهره بازگشت و در آن‌جا پس از طی نمودن یک زندگی سرشار از کار و تألیفات، در آخرین روز ماه شعبان 1389، برابر با 10 نوامبر 1969، در پی یک حملۀ قلبی در سن 59 سالگی جان را به جان‌آفرین، تسلیم نمود.[۱۲] از وی فرزندی به جای نماند اما تمدن و فرهنگی پربار به یادگار ماند. وی دارای تفکر اسلامی و مذهب سلفی سنی بود.

آثـار

آثار فراوان باکثير ـ حدود 90 اثر ـ در شکل‌های گوناگون ادبی و با مضمون‌های مختلف، نشان‌دهندۀ جايگاه ادبی والای او مى‌باشد. اين آثار به‌طور کلی به انواع شعر، نمايشنامه و رمان تقسيم شده که هر يک دارای مجموعه‌های گوناگون و ارزشمندی مى‌باشد.

شعـر

باکثير، سه ديوان شعر از خود بر جای گذاشت، که عبارت است از:

  1. أزهار الربي في الشعر الصبا: شامل اشعاری است که در حضرموت سروده است، و با تحقيق و مقدمۀ محمد ابوبکر حميد در سال 1987، در مؤسسۀ «الدار اليمنيه للنشر و التوزيع» به چاپ رسيد؛
  2. عدنيات: شامل قصایدی است که در مدت اقامت در عدن سروده، و به صورت مخطوط باقی مانده است؛
  3. حجازيات: شامل اشعاری است که در زمان اقامت در حجاز و پيش از سفر به مصر سروده است. اين اثر نيز مخطوط مى‌باشد.
  4. اشعار باکثير به اين ديوان‌ها محدود نيست، بلکه وی اشعار پراکندۀ ديگری نيز دارد که بسياری از آنها در مجلات ادبی مصر و ساير کشورهای عربی، منتشر شده است.

نمايشنامه

بخش بزرگى از آثار باکثير را نمايشنامه تشکيل مى‌دهد. اين نمايشنامه‌ها به دو نوع نمايشنامۀ منظوم و منثور تقسيم مى‌شود.

نمايشنامه‌های شعری

  1. اخناتون و نفرتيتی؛
  2. قصر الهودج؛
  3. الوطن الاکبر.

نمايشنامه‌های منثور

إبراهيم باشا؛

  1. الدنيا فوضي؛
  2. حبل الغسيل؛
  3. هاروت وماروت؛
  4. المحاکمه.

رمان‌ها

  1. ليله النهر؛
  2. سيره الشجاع؛
  3. الفارس الجميل.

فراخوانی به وحدت

مسائل و موضوعات سرنوشت‌ساز امت اسلامی نزد باکثیر اهمیت زیادی داشت. از جملۀ این مسائل، قضیۀ وحدت بود. باکثیر تنها راه رسیدن به قدرت از دست رفتۀ مسلمانان را در وحدت و یگانگی آنان می‌دانست. از این‌رو، تمام سرزمین‌های مسلمان را وطن خود می‌دانست و هیچ‌گاه میان آنها تفاوتی قائل نبود. باکثیر دیدگاه خود را دربارۀ وحدت چنین بیان می‌کند:
«به سرزمین‌های مسلمان جداگانه نگاه نمی‌کنم، بلکه آنان را همچون یک کشور به شمار می‌آورم، مخصوصاً آن‌که استعمارگران یکسان به ما می‌نگرند و به یک شیوه به دشمنی با ما می‌پردازند».[۱۳]
باکثیر همواره به وحدت فرا می‌خواند و در آرزوی تحقق این آرمان میان مسلمانان بود. در اشعار او ایمان قوی‌اش به وحدت نمود یافته بود؛ وی در قصيدۀ «ذکری حبيب» از آرزوى خود براى ايجاد وحدت سخن مى‌گويد:

  1. فَأَخْلِدْ ابَا تمامِ فِي وَطَـنِ هُوَ لِلْکَرَامَةِ مَعْقِـلُ أَشَـبُ
  2. الـوَحْدَةُ الْکُبْرَی لَهُ أَمَـلٌ يَـوْمَ الْـوُصولِ إِلَيه يَقْتَـرِبُ
  3. إِنْ لَـمْ تَتِـمْ فَبَعْـد غَـدٍ وَ الْـغَيثُ قَطْـرٌ ثُمَّ يَسْکـبُ
  • اى ابوتمام! جاودانه باش در وطنى که دژى محکم براى کرامت است.
  • وحدت بزرگ که آرزوى او بود، نزديک است.
  • اگر امروز نشود پس فردا خواهد شد، و باران ابتدا به شکل قطره است آن‌گاه جارى مى‌شود. [۱۴]

مسئله فلسطین در آثار باکثیر

فاجعۀ فلسطین، یکی از بزرگ‌ترین مصیبت‌هایی است که در طول تاریخ برای ملت عرب و جهان اسلام رخ داده است. این مکان مقدس طی سالیان متمادی، جولانگاهی برای طمع‌ورزی‌های استعمارگران و صهیونیست‌ها بوده است. ایجاد دولت غاصب اسرائیل در فلسطین و شدت گرفتن ظلم و بیداد ایشان علیه ساکنان اصلی این سرزمین، احساسات شاعران و نویسندگان بسیاری را جریحه‌دار نموده، و از همان آغاز اشغال فلسطین به ترسیم این فاجعه در آثار خود پرداختند.
در نتیجه‌، ادبیاتی با عنوان ادبیات مقاومت به وجود آمد که امروزه بخش قابل توجهی از ادبیات معاصر را به خود اختصاص داده است.
قضیه فلسطین در نزد باکثیر، اهمیت ویژه‌ای داشته، و بخش قابل توجهی از آثار منظوم و منثور وی به این مسئله اختصاص یافته است. وی پیش از تشکیل دولت رژیم صهیونیستی در فلسطین، توجه خود را به این قضیه معطوف داشته است. از این رو، اولین ادیبی می‌باشد که این قضیه را در ادبیات عرب بررسی نموده است. [۱۵]
باکثير مسئلۀ فلسطين را در رأس تمام امور مورد توجه قرار داده، و آن را اولين قضيۀ عربيت و مهم‌ترين مسئلۀ اسلام به شمار مى‌آورد. آثار ادبى او از شعر و نثر نشان‌دهندۀ توجه و تعهد بيش از حد وى به موضوع فلسطين به‌ويژه پس از شکست فاجعه‌آميز جنگ ژوئن مى‌باشد.
باکثير، اشعار فراوانى در مورد فلسطين سروده، اما متأسفانه پيش از آن‌که بتواند آنها را در ديوانى گردآورى نمايد، درگذشته است. از این رو اين اشعار به‌طور پراکنده در کتاب‌هاى اندکى که در مورد او تأليف شده، يافت مى‌شود.
وی در قصيدۀ «فلسطين المجاهدة» (فلسطين مبارز) که در سال 1355(1935) در مجلۀ الفتح چاپ شد، مشکل فلسطين را طرح کرده و ملت عرب را براى کمک به فلسطینیان تشویق نموده و با اشاره به بازرسى بدنى بانوان فلسطين، آنها را به غيرت فرا می‌خواند:

بَنِي يَعْرَبُ! مَاذا دَهاكُمْ ؟ أَجِيبُونِيأَلَمْ تَشْهَدوا أَشْلاءَ كُم بِفِلَسْطينَ
تُرَاقُ عَلَى الأَرْضِ الْحَرامِ دِمَاءَكُملإِرْضَاءِ مَنْبوذِ الْخَـلائِقِ مَأْفُـونِ
كِرامَتُكم فِيهَا تُداسُ وَ شَعْـبُكميُسَامُ الرَزَايا بِاضْطِهادِ أَفَانينَ
فَقَتْلٍ وَ تَشْريدِ وَ سِجْنٍ وَ مُغْرَموَ تَفْتيشِ أَبْكارِ الْحَرَائِرِ وَ الْعَونِ

اى بني‌عرب! به چه مصيبتى گرفتار آمده‌ايد؟ پاسخم دهيد. / آيا کشته‌هاى خود را در فلسطين نمى‌‌بينيد؟ خون شما بر سرزمين حرام، / براى خشنود کردن موجودات ابله و بى‌‌ارزش ريخته مى‌شود. کرامت شما در آن‌جا زير پا مانده است. / در فلسطين انواع مصيبت‌ها بر ملت تحميل مى‌شود: قتل، آوارگى، زندان و شکنجه. / و تفتيش دختران و زنان پاک و آزاده.
سپس به خاطر کوتاهی و سستى اعراب و امت اسلامى به سرزنش ايشان مى‌پردازد:

أَلا لَيْتَ شَعْرِي كَيْفَ تَصْبرُ يَعْرُبُعَلَـى حَـالَهٍ فـيِها الْمَنِيَّهُُ تَعْذِبُ؟
وَ كَيْفَ بِلادُ الضَّادِ تَغْـفو جُفُونَهاوَ جَفْنُ فِلَسطينَ دَمَاً يَتَصَبّـَبُ؟
و كَيْفَ يَسيغُ الْعُرْبُ بَرْدَ شَرَابِهِميُسَامُ الرَزَايا بِاضْطِهادِ أَفَانينَ

1ـ هان! کاش مى‌‌دانستم اعراب چگونه صبر مى‌‌کنند / بر حالتى که در آن مرگ شيرين و گوارا است. 3ـ و چطور سرزمين‌هاى عرب پلک‌هايشان را بر هم مى‌گذارند، / در حالى‌که پلک‌هاى فلسطين غرق در خون است. 5ـ و چگونه اعراب شراب خنکشان را سر مى‌‌کشند، / در حالى‌که يک ميليون انسان از آنها، در آن‌جا مصيبت‌زده و بدبخت هستند.

تشويق به مبارزه موضع‌گيرى باکثير در برابر مسئلۀ فلسطين عبارت بود از نپذيرفتن تمامى راه‌هاى صلح‌جويانه؛ او عقيده داشت که جهاد تنها راه بازگرداندن مقدسات و بيرون‌راندن اشغال‌گران مى‌‌باشد، و قضيۀ فلسطين، قضيۀ تمام مسلمانان است و تنها به اعراب اختصاص ندارد. وی در قصيده‌اى از زبان يکى از شهيدان فلسطينى مى‌گويد:

فيمَ انتِظارُكمو و الحَقُّ حَقُّكُمويُعْدَى عَلَيْه لِيُعْطَى لِلْمَلاعينَ!
لا تَطْلُبُوه احْتِكامَاً فِي مَجَامِعِهمْبَلْ اسْتَرَدُّوه قَسْرَاً فِي الْمَيادِينَ
وَالمُسْلِمونَ جَميعَاً مِنْ وَرائِكُموبِأَنْدنوسِيا وَ باكِسْتانَ وَ الصِّينِ

چرا منتظريد، در حالى‌که حق با شما است. / حق شما غصب مى‌‌شود تا به ملعونان داده شود. اين حق را در کنفرانس‌ها نخواهيد / بلکه آن را با شجاعت در ميدان جنگ پس بگيريد. تمام مسلمانان در اندونزى و پاکستان و چين / حامى و پشتيبان شما هستند. [۱۶]
«شيلوک جديد»، نخستين نمايشنامۀ وى دربارۀ فلسطين است، که در سال 1944 يعنى سه سال قبل از وقوع فاجعۀ تقسيم زمين‌هاى فلسطين نوشته شده است. در اين اثر، باکثير ايجاد دولت اسرائيل در فلسطين را پيش‌بينى مى‌کند:

«در اين نمايشنامه که آن را شيلوک جديد ناميدم، فاجعۀ فلسطين و تشکيل دولت يهود در آن، و خروج ساکنان عرب از اين سرزمين را پيش‌بينى نمودم، هم‌چنان که پيش‌بينى کردم که تنها راه حل در مقابل اعراب در محاصرۀ اقتصادى گذاشتن اين دولت اشغال‌گر است، تا آن‌که از پاى در آمده و هلاک شود».[۱۷]
برخى ناقدان هم‌چون «سيد قطب» اين نمايشنامه را بزرگ‌ترين اثر ادبى به شمار مى‌آورند که مشکل فلسطين را از آغاز پيدايش آن بررسى نموده است.
دومين اثر باکثير نمايشنامۀ «شعب‌الله المختار» (ملت برگزيده خدا) است که آن را در سال 1946 تأليف نمود. باکثير در اين اثر خطر مهاجرت يهوديان را به فلسطين بررسى نموده است و فساد اخلاقى، مشکلات اقتصادى و درگيری‌هاى نژادى و طبقاتى داخل خود اسرائيل، و هم‌چنين کشمکش روحى شخصيت اسرائيلى را در تقسيم دوستى‌اش بين دولتى که از آن‌جا آمده و دولت جديد اسرائيل، با مهارت هنرى ويژه‌اى به تصوير کشيده است.[۱۸] در اين نمايشنامه، وی برپايى انقلاب بزرگ مردمى را پيش‌بينى مى‌کند و نسبت به فروپاشى رژيم اشغال‌گر نگاهى تازه دارد. [۱۹]

منابع و مآخذ

  1. باکثير، على‌ أحمد، فن المسرحيه من خلال تجاربى الشخصية، مکتبة مصر، قاهره، بى‌تا.
  2. ــــــــــــــــ، أزهار الربى في شعر الصبا، دار المناهل، بيروت، چاپ اول، 1408ق.
  3. باوزير، أحمد عوض، علي أحمد باکثير ـ سنوات في جاوه و حضرموت، «ضمن کتاب: وثائق مهرجان باکثير»، دار الحداثه، بيروت، چاپ اول، 1988م.
  4. بهي، عصام، الشخصيه الشريره في الادب المسرحى في المصر، مکتبة الأنجلو المصريه، قاهره، چاپ دوم، 2006م.
  5. حميد، محمد أبوبکر، علي أحمد باکثير في مرآه عصره، مکتبة مصر، قاهره، 1991م.
  6. ــــــــــــــــــ، علي احمد باکثير، مراحل حياته و تطورة الفکري والفني، 2007م.
  7. زرکلی، خیرالدین، الأعلام، دارالعلم للملایین، بیروت، ج9، 1996م.
  8. سعدنى، أدب باکثير المسرحي، مكتبة الطليعه، أسيوط، چاپ اول، 1980م.
  9. سومحى، أحمد عبدالله ، على‌أحمد باكثير، حياته و شعره الوطني و الاسلامي، النادى الادبي، جده، 2007 م.
  10. ناجى، هلال، شعراء‌اليمن المعاصرون، دار‌العودة، بيروت، چاپ اول، 1966م.


پانویس

  1. فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد رشتۀ زبان و ادبیات عرب از دانشگاه رازی کرمانشاه.
  2. زرکلی، 1966م ، ج4 ، ص264.
  3. سومحی، 2007م، ص19.
  4. يعقوب کندی، از اولين فيلسوفان عرب و برجسته‌ترين آنان در عصر عباسی بود.
  5. باکثير، 1408م، ص103.
  6. باکثير، بى‌تا، ص4.
  7. باوزير، 1988م، ص57.
  8. سومحی، پیشین، ص40.
  9. حميد ، 2006م، ص 3.
  10. باكثير، پیشین، ص7.
  11. سومحی، پیشین، ص48.
  12. پیشین، ص54.
  13. پیشین، ص 106.
  14. پیشین، ص117.
  15. سعدنی، 1980م، ص 206.
  16. ناجى، 1966م، ص 114.
  17. باكثير، پیشین، ص49ـ50.
  18. بهي، 2006م، ص239.
  19. پیشین، ص252.