جنگ سرد
نویسنده این صفحه در حال ویرایش عمیق است.
یکی از نویسندگان مداخل ویکی وحدت مشغول ویرایش در این صفحه می باشد. این علامت در اینجا درج گردیده تا نمایانگر لزوم باقی گذاشتن صفحه در حال خود است. لطفا تا زمانی که این علامت را نویسنده کنونی بر نداشته است، از ویرایش این صفحه خودداری نمائید.
آخرین مرتبه این صفحه در تاریخ زیر تغییر یافته است: ۱۳:۲۰، ۱۴ اوت ۲۰۲۲؛
جنگ سرد را شاید بتوان نوعی مبارزه از طریق نفوذ روانی و تاثیرات تبلیغاتی برای مقابله دانست. "جنگ سرد" اصطلاحی بود که در سال ۱۹۴۵، توسط جورج اورول George Orwell نویسنده انگلیسی به کار برده شد. البته در آن زمان این عبارت در تعریف مبارزه بین آمریکا و شوروی - که هنوز آغاز نشده بود - به کار نرفته بود. آوریل سال ۱۹۴۷، برنارد باروش Bernard Baruch سیاستمدار آمریکایی از این اصطلاح استفاده کرد، اما استفاده عمومی از آن در همان سال و توسط یک روزنامه نگار به نام والتر لیپمن Walter Lippmann که مجموعه مقالاتی و کتابی را به نام "جنگ سرد " منتشر کرد، باب شد.
منشأ جنگ سرد
پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال، ۱۹۴۵ تنش بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی از سرگرفته شد. این تنش در سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۷ افزایش یافت. در این باره مورخین نظرات متفاوتی دارند، اما به عقیده همه آنها سال آغاز جنگ سرد ۱۹۴۷ بوده است. رقابت پنهانی که در طول جنگ میان متفقین برای کسب امتیازات بیشتر وجود داشت پس از جنگ علنی شد. موفقیت روسها در بلعیدن اروپای شرقی استالین را بر آن داشت تا با این سیاست (ایجاد کشورهای اقماری و مناطق نفوذ در اطراف شوروی) را ادامه دهد لذا از اروپای شرقی متوجه کشورهای ایران، کره، چین، یونان و ترکیه شد و در سال ۱۹۴۷ م. کمینفرم (دفتر سیاسی احزاب کمونیست) را بوجود آورد که شعاع عمل آن علاوه بر اروپای شرقی شامل احزاب کمونیست اروپای غربی نیز میشد. بدین ترتیب جهان غیر کمونیست در معرض یک تهاجم جدی قرار گرفت. در مقابل، جهان غیر کمونیست بر رهبری آمریکا سیاستی را در پیش گرفت که موسوم به (دکترین ترومن) شده است. در سال ۱۹۴۷ م. ترومن اعلام کرد که: ایالات متحده حاضر است به کشورهایی که مایل باشند، کمکهای فنی، افتصادی لازم برای جلوگیری از تسلط کمونیسم را اعطاء کند. این دکترین به سیاست سد نفوذ معروف شده است. این سیاست در کشورهای چندی از جمله ایران، ترکیه و یونان به اجرا گذاشته شد. در مورد تاریخ پایان عدهای آن را هم زمان با سقوط دیوار برلین در ۱۱ نوامبر ۱۹۸۹ و عدهای آن را هم زمان با تاریخ تجزیه اتحاد جماهیر شوروی در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ میدانند.
مورخینی که به تاریخ شوروی میپردازند، دو رویکرد دارند: یک رویکرد به اهمیت ایدئولوژی کمونیستی و دیگری بر اهداف تاریخی روسیه به ویژه سلطه بر اروپای شرقی، دسترسی به بنادر متصل به آبهای گرم و دفاع از مسیحیان ارتدکس و مردم اروپای شرقی و مرکزی تاکید دارد. ریشههای برخوردهای ایدئولوژیکی را میتوان در به قدرت رسیدن لنین در روسیه (انقلاب روسیه در اکتبر ۱۹۱۷) مشاهده کرد. والترلافبر برعلایق تاریخی روسیه تاکید میکند که به سالهای حکومت تزارها و رقابت ایالات متحده و روسیه باز میگردد. از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۹ ایالات متحده و شوروی با هم اختلاف نداشتند، اما رابطه آنها دوستانه هم نبود. پس از آغاز دشمنی شوروی و آلمان در سال ۱۹۴۱، روزولت شخصا متعهد شد که به شوروی کمک کند (کنگره هرگز به هیچ گونه اتحادی رای نداد). همکاری این دو کشور در زمان جنگ هرگز دوستانه نبود. مثلاً استالین از اینکه پایگاههای شوروی سابق را در اختیار نیروهای ایالات متحده قرار دهد، خودداری میکرد. در فوریه ۱۹۴۵ در کنفرانس یالتا این همکاری به شدت با تنش مواجه شد، چرا که معلوم شد که استالین میخواهد کمونیسم را در اروپای شرقی (در گسترش آن موفق بود) و سپس شاید در فرانسه و ایتالیا گسترش دهد.
در سال ۱۹۴۵ ایگور گوزنکو که به عنوان یک کارمند رده پایین در سفارت شوروی در کانادا واقع در شهر اتاوا کار میکرد، با ارائه ۱۰۹ سند که نشان دهنده فعالیت جاسوسی شوروی در کانادا، بریتانیا و ایالات متحده بود، تقاضای پناهندگی نمود. ماجرای گوزنکو چهره شوروی را در نظر غرب تغییر داده و از دوست به دشمن تبدیل کرد. افراد زیادی این حادثه را به عنوان آغاز جنگ سرد میدانند. تحلیل گران اقتصادی مانند ویلیام اپلمن ویلیامز بر توسعه طلبی اقتصادی ایالات متحده به عنوان ریشه جنگ سرد تاکید میکنند. یک عامل سوم که در جنگ جهانی دوم به عنوان مساله جدید در امور جهان مطرح شد، مساله کنترل موثر انرژی هستهای در سطح دنیا بود؛ در سال ۱۹۴۶ شوروی پیشنهاد ایالات متحده برای چنین کنترلی را رد کرد؛ این پیشنهاد توسط برنارد باروش وبر اساس نسخه اولیه گزارش که توسط دین آنکسون و دیوید لیلینتال نوشته شده بود، تنظیم شد؛ دلیل رد آن این بود که این گزارش اصل حاکمیت ملی را تضعیف میکند.