ابن تیمیه

از ویکی‌وحدت
نسخهٔ تاریخ ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۴:۲۳ توسط Hadifazl (بحث | مشارکت‌ها) (جایگزینی متن - 'سال ها' به 'سال‌ها')
قبر ابن تیمیه
قبر ابن تیمیه
نام ابن تیمیه
نام‎های دیگر تَقِیُّ الدِّینِ أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْحَلِیمِ بْنِ عَبْدِ السَّلَامِ النُّمَیْرِیُّ الْحَرَّانِیُّ
تاریخ ولادت ۶۶۱ق
وفات ۷۲۸ق
محل تولد حران/ ترکیه
محل وفات دمشق
مذهب حنبلی

ابن تیمیه یا تَقِیُّ الدِّینِ أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الْحَلِیمِ بْنِ عَبْدِ السَّلَامِ النُّمَیْرِیُّ الْحَرَّانِیُّ از علمای اهل سنت و بنیان گذار اندیشه سلفیت و وهابیت است. شناخت عقاید وهابیون در گرو شناخت ابن تیمیه و عقاید اوست. در این مقاله به بررسی زندگی، شخصیت، تحصیلات و مبانی فکری او پرداخته شده است. او که حنبلى مسلک بود درصدد ترویج مذهب حنابله برآمد و مانند حنابله علم کلام را مردود دانست و متکلّمان را اهل بدعت شمرد! در مسأله صفات خدا مانند حنابله الفاظ صفات پروردگار را که در نصوص آمده بدون هرگونه تفسیر پذیرفت و به طور کلّى هرگونه «عقل گرایى» را محکوم کرد. او علاوه بر حمایت از روش و عقاید اهل حدیث، عقاید جدیدى را نیز اضافه کرد که قبل از او سابقه نداشت.[۱]

ولادت

«احمد بن عبدالحلیم بن تیمیّه حنبلى» متولّد سال 661 و متوفاى سال 728 هجرى قمرى است. او 5 سال پس از سقوط بغداد پایتخت خلافت عباسی توسط قوم تاتار در شهر «حران» (شهرى در شام) متولّد شد و در 7 سالگی به سبب جور تاتار، در کودکى همراه با خانواده اش «حران» را به سمت «دمشق» ترک کرد. حران که اکنون از شهرهای ویران ترکیه است در گذشته شهری آباد و فرهنگی بود و ابن تیمیه، خود بارها در آثارش آن را مرکز صابئه، بت پرستان و فیلسوفان خوانده است. بزرگان کلیسا آن را «هلنوپولیس» یا «شهر کفار و مشرکان» خوانده اند. [۲]

حران در دوران خلیفه دوم و به دست «عیاض بن غنم» فتح شد. مردم حران پس از اسلام آوردن، تحت تأثیر حاکمان اموی، به شدت به بنی امیه گرایش یافتند، تا آنجا که بر اثر تبلیغات بنی امیه، نماز جمعه را بدون لعن امام علی علیه السلام تمام نمی دانستند و هنگامی که در دوره ی «عمر بن عبدالعزیز»، دستور منع سب اهل بیت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حران رسید، مردم نپذیرفتند و گفتند: نماز بدون لعن ابوتراب درست نیست!

شهر حران از نظر مذهبی، محل بالندگی فقه حنبلی بود و خاندان ابن تیمیه و نیاکان وی، به عنوان بزرگان مذهب حنبلی، به این شهر بالیده اند. بی شک، چنین محیطی در شکل گیری اندیشه های خانوادگی و شخصی ابن تیمیه بی تأثیر نبود. [۳]

تحصیلات و شخصیت علمی

پدر او یک روحانی حنبلی مذهب بود پس ابن تیمیه را به مدارس «حنابله » فرستاد تا فقه حنبلی را فرا گیرد. [۴] ابن تیمیه تا سال 698 هجری در شام بسان یک روحانی حنبلی می زیست، و تا آن سال از او لغزشی مشاهده نشد و از آن به بعد، یعنی وقتی رساله ای به نام «الرسالة الحمویة» نوشت، آثار انحراف در او ظاهر گردید، وی این رساله را در پاسخ پرسش مردم «حماة» که یکی از شهرهای سوریه است، نوشت و آشکارا برای خدا «جهت» و «سمت» قائل شد و تلویحا او را جسم دانست.[۵]

آغاز تحصیل ابن تیمیه در دمشق بود. تحصیلات اولیه را نزد پدرش، «شیخ عبدالحلیم» گذراند و پس از آن نیز نزد استادان مختلفی که در آن زمان در شام کرسی تدریس داشتند، به تحصیل پرداخت. در میان استادان وی نام چند زن نیز به چشم می خورد. به گفته ی «ابن کثیر»، هنگامی که پدر ابن تیمیه در سال 682 از دنیا رفت، وی 21 سال داشت و پس از یک سال، یعنی در 22 سالگی، به جای پدر بر کرسی تدریس نشست. او در حوزه های مختلف، مانند فقه، اصول، علوم نقلی و عقلی مهارت داشت. آن چه گفته شد، سخنانی است که شاگردش ابن کثیر درباره ی وی گفته است و این سخنان را افرادی مانند «ابن قیم» و «مقدسی» نیز تکرار کرده اند.

ابن تیمیه از نظر آثار، فرد پر کاری بوده است؛ تا آن جا که «ذهبی» نگاشته های وی را حدود 300 جلد تخمین زده و «صفدی» نام بسیاری از آن ها را آورده است. اما واقعیت این است که اندیشمندان درباره ی شخصیت علمی ابن تیمیه، دیدگاه های متعارضی ارائه کرده اند. برخی وی را شخصیتی دانشمند و آگاه روایت کرده و فضایلی را به وی نسبت داده اند که به نظر، مبالغه آمیز می آید؛ برخی نیز منکر مقام علمی وی شده و او را صرفاً نویسنده ای پر کار و سریع القلم دانسته اند که در حوزه های مختلف به قلم فرسایی پرداخته است.[۶]

اساتید ابن تیمیه

از میان اساتید ابن تیمیه می‌توان علمایی مانند مجدالدّین ابن عساکر، ابن ابویسر التنوحی، قاسم الأربلی، ابوالفرج بن قدامة المقدسی، شمس الدّین ابن عطاء، زین الدّین ابن المُنجّا، ابن عبدالدّائم، زینب بنت مکّی را نام برد.[۷]

شاگردان ابن تیمیه

مهم‌ترین شاگردان و هم‌فکران ابن‌تیمیه در به چالش کشاندن جامعه اسلامی عبارتند از:

1. عبدالمنعم بن نجیب حرانی حنبلی؛

2. عمادالدین احمد بن ابراهیم واسطی، بغدادی، دمشقی، حنبلی؛

3. فاطمه بنت عباس بن ابوالفتح بن محمد، معروف به امّ زینب، حنبلی؛

4. جمال الدین ابوحجاج یوسف بن عبدالرحمن بن یوسف بن علی، حنبلی؛

5. شمس الدین ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، مصری دمشقی، صاحب آثاری هم‌چون سیر اعلام النبلاء و تاریخ الاسلام؛

6. محمد بن ابوبکر بن ایوب بن سعد زُرعی، معروف به ابن قیّم جوزّیه؛

7. محمد بن شاکر بن احمد بن عبدالرحمن کتبی دمشقی، معروف به ابن شاکر کتبی؛

8. عمادالدین ابوالفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی، معروف به ابن کثیر.[۸]

علمای معاصر ابن تیمیه و مخالف علمیت او

برخی از عالمان تراز اول در زمان ابن تیمیه، رسماً با وی به مخالفت برخاستند، که در میان آن ها می‌توان افراد زیر را برشمرد:

  • صفی الدین هندی،
  • کمال الدین زملکانی(ت 733)؛
  • شهاب الدین حلبی (ت 733)؛
  • شمس الدین ذهبی (ت 748)؛
  • «علی بن عبدالکافی سبکی(ت 756)

هم چنین هنگامی که دیدگاه های انحرافی وی جامعه ی اسلامی را تهدید کرد، عالمان بزرگ چهار مذهب اسلامی، در نامه ای، انحراف وی را از اسلام اعلام کردند. نام های این عالمان، عبارت است از:

«بدربن جماعة» قاضی شافعیه؛

«شهاب الدین جهبل»، قاضی مالکیه؛

«محمد بن جریری انصاری»، قاضی حنفیه؛

«احمد بن عمر مقدس حنبلی»، قاضی حنبلیان. [۹]

شخصیت شناسی علمی ابن تیمیه

با توجه به آن چه گفته شد، جایگاه علمی ابن تیمیه را می‌توان در جملاتی کوتاه، چنین وصف کرد: تقی الدین احمد بن تیمیه، در مقایسه با پیشینیان خود، همانند بربهاری و ابن بطه، جایگاه علمی والاتری داشت؛ وی کوشید تا اندیشه های خود را مستدل ارائه کند؛ نه مانند اهل حدیث که اندیشه هایشان را بدون دلیل و پشتوانه، و در قالب مانیفست های حزبی تدوین می‌کردند.

آثار ابن تیمیه، هرچند علمی است، از نظر روش و سبک، به همان سبک ردّیه نویسی و پاسخ گویی به دشمنانش تدوین شده است. برای نمونه، بیش ترین آثار وی در واکنش به مخالفان صوفی، شیعی، اشعری، یهود و مسیحیان است. جایی هم که به نظریه پردازی پرداخته است، بازتابی از روحیه ی مبارزه طلبانه و پرخاش جویانه ی او در برابر مخالفان بوده است.

ابن تیمیه، چه در نوشتن و چه در مباحثات شفاهی بسیار تند و خشن بود و هرگز روش و اصول علمی را در مناظراتش رعایت نمی‌کرد. برای نمونه، هنگامی که به نقد عقاید تصوف می‌رسد، افرادی مانند «محی الدین»، «عفیف تلسماسی» و «ابن سبعین» را سخت دشنام می‌دهد؛ در تعابیرش درباره ی «اشعری»، امام اشعریون، از نسبت های غیر علمی و جاهلانه استفاده می‌کند؛ برای تحقیر «نجم الدین کاتبی» معروف به «دبیران» که در علم منطق تخصص داشت، وی را «دُبَیِران» می خواند و هنگامی که از پاسخ گویی به علامه ی بزرگ، «ابن مطهر حلی» باز می ماند، تعبیر «ابن منجس» را به کار می برد؛ و یا کتاب ضد شیعی اش با نام «منهاج السنة» سرشار از تهمت ها و افتراهایی است که مبتنی بر شنیده های وی از افراد کوچه و بازار یا تحت تأثیر اندیشه های شیعیان غالی است. وی در این کتاب با تعابیری مانند «حماقات الشیعة» از مسیر علم و دانش منحرف شده است.

نکته ی دیگری که لازم است درباره ی شخصیت علمی ابن تیمیه ذکر شود، فضای آشوب زده ی ذهنی و نبود معیار منطقی علمی در اندیشه ی اوست. به عبارت دیگر، هرگز نمی‌توان درباره ی ابن تیمیه به نتیجه ی مشخصی دست یافت؛ گاه چنان با عقل سر ستیز دارد که ان را به بت تشبیه می‌کند و گاه در مباحث علمی به گونه ای از استدلال های عقلی استفاده می‌کند که وی را تا سر حد یک متکلم پیش می برد؛ گاه سخنانی می گویند که کاملاً بوی تشبیه و تجسیم می‌دهد و او را به حشویه نزدیک می‌کند و گاه برخی از مفسران دیدگاه هایش، با تکیه بر برخی از نظرات منفردش، وی را ضد تشبیه و تجسیم می شمارند.

در یک کلام، نمی‌توان نظمی را در دستگاه اندیشه ای ابن تیمیه مشاهده کرد و با توجه به گستردگی آثار وی از یک سو، و پراکندگی ان ها از سوی دیگر، بررسی اندیشه ی او بسیار سخت و دشوار است. به همین دلیل نیز در دوران خود او، عالمان اهل سنت در بسیاری از موارد در می‌مانند که به کدام نظر ابن تیمیه نگاه کنند؛ گاه او را یک عالم مقید به سنت می بینند و گاه مخالفت های وی با بنیان های اندیشه ای اهل سنت، آن ها را به تعجب وا می‌دارد.

به نظر می‌رسد چنین آشفتگی فکری در ابن تیمیه، نتیجه ی تعارض های فکری وی است؛ زیرا از یک سو به دلیل تعصب و تصلب می کوشد در مسیر مذهب سلف حرکت کند و از حد و مرز سلفی گری نقلی (احمد بن حنبل) تجاوز نکند اما به دلیل آشنایی اش با فلسفه، علوم عقلی و اندیشه های دیگر، وارد مباحث عقلی شده و به جای دفع تعارض ها، خود دچار تعارض می‌شود؛ و هر چند تأملات علمی، وی را در مسیر دیگری سوق می‌دهند، اما به علت تعصب و ارتجاع، راه نادرست را بر می گزیند و خود را از زحمت اندیشه ورزی رها می‌کند.[۱۰]

اوضاع روزگار ابن تیمیه

اندیشه های هر دوره، همواره تابعی از وضعیت سیاسی، اجتماعی و دینی آن دوره است. به عبارت دیگر، شرایط نامناسب اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، افزون بر این که امنیت را از میان می برد، زمینه های بروز اندیشه های انحرافی و خرافی را در جامعه فراهم می‌کند؛ زیرا جامعه ای که گرفتار مشکلات و نابسامانی در عرصه های مختلف باشد، توانایی رویارویی با بحران های سیاسی، اجتماعی و اعتقادی را ندارد. به همین علت نیز در بررسی زمینه های شکل گیری سلفی گری اعتقادی، ناگزیر باید نگاهی به شرایط و وضعیت اجتماعی و سیاسی دوره ی شکل گیری آن افکند.

روزگار ابن تیمیه، یعنی نیمه ی دوم قرن هفتم و نیمه اول قرن هشتم، آبستن حوادث گوناگونی در عرصه های ختلف بود. در این دوران از یک سو، قدرت و بنیه ی مسلمانان در جنگ های صلیبی ـ که از سال 489 قمری آغاز شد و تا سال 690 (بیش از دو قرن) ادامه یافت ـ کاملاً به تحلیل رفت و پشت سر خود، میلیون ها کشته و زخمی و ویرانی های بسیار بر جای گذاشت؛ از سوی دیگر، حمله ی مغول به جهان اسلام در سال 617 قمری، مسأله ای دیگری بود که شاید بیش از جنگ های صلیبی کمر مسلمانان را شکست و ویرانی های بسیاری بر جای گذاشت و سرانجام در سال 656 قمری، به برچیده شدن خلافت عباسی توسط هلاکوخان انجامید. فروپاشی خلافت اسلامی که نمونه ی آرمانی حکومت برای اهل سنت بود، آثار بسیار ویرانگری در جهان اهل سنت، به ویژه در عرصه ی نظریه پردازی آنان بر جای گذاشت. آنان با این پرسش اساسی روبه رو شدند که در نبود نهاد خلافت، چه نهاد و نظامی مشروعیت حکومت و خلافت دارد؟ پاسخ به چنین پرسشی، یکی از دغدغه های اصلی ابن تیمیه شد. «ابن اثیر» آثار زیان بار و ویران ساز حمله ی مغول را چنان می داند که نوشتن آن ممکن نیست و سپس آرزو می‌کند که ای کاش مادر مرا به دنیا نیاورده بود. در این روزگار، کتابخانه های بسیاری ویران شد، بزرگان علم و ادب منزوی گشتند و جهان اسلام روند نزولی خود را که از مدت ها پیش آغاز کرده بود، با شتاب بیش تری ادامه دارد.

از سوی دیگر، منطقه ی شامات و مشخصاً دمشق نیز وضعیتی بهتر از دیگر مناطق جهان اسلام نداشت. تنها در سال‌های 658 تا 712 قمری، بیش از پانزده والی در دمشق جابه جا شدند. ضعف خلافت عثمانی و حکومت ممالیک، زمینه ای را فراهم کرده بود که همواره شمشیر قدرت را کنترل می‌کرد، نه سیاست و شایستگی.

بی تردید فضای آشفته ی سیاسی، تأثیر خود را بر فضای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نیز خواهد گذاشت. در این سال‌ها سیل، قحطی، بیماری و زلزله، این منطقه را تحت تأثیر خود قرار داد؛ برای نمونه، در سال 656 وبا در شام گسترش یافت و آن قدر تلفات گرفت که غسالخانه ها پاسخ گویی جنازه های قربانیان نبودند. در سال 680 دمشق در سیل فرو رفت و در سال 718 قحطی در شمال مناطق شام و موصل پدید آمد که موجب مهاجرت مردم از این مناطق و کشته شدن بسیاری از آنان شد. هم چنین در سال 720، زلزله ی شدیدی مصر و شام را لرزاند.

چنین بلایای طبیعی در زادگاه ابن تیمیه، با بی لیاقتی و ناکارآمدی زمامداران همراه شد و پی آمدهای ناگواری برای جامعه به همراه آورد. نبود محتوا و بحران معنا، زمینه را برای زنده شدن و فعالیت فرقه هایی انحرافی فراهم کرد که برخی از آن ها عبارت بودند از:

کرامیه، که از گروه های اهل سنت بودند و به تجسیم و تشبیه اعتقاد داشتند؛

نصیریه، که یکی از فرقه های غلات شیعه بودند و می پنداشتند روح خدا در حضرت علی علیه السلام حلول کرده است و به همین علت، ابن ملجم را بهترین خلق خدا می دانستند؛ زیرا روح الهی را از کالبد جسمانی آزاد کرده بود؛

یزیدیه، که برای یزید جایگاه بسیار والایی قائل بودن و در مناطق شامات، فتنه های بسیاری را بوجود آوردند؛

فرقه های نوظهور صوفیه، که رشد آن ها با سطح عوام زدگی جامعه ارتباطی مستقمی‌داشت؛ اینان در فرقه های اصیل تصوف سنی ریشه نداشتند و درفضای آلوده ی اجتماعی رشد کرده بودند و فقط نامی از تصوف را به همراه داشتند.

در این روزگار، پیش از هر چیز، نیاز به ظهور اندیشه ای تقریبی احساس می شد که با تکیه بر منابع دینی و ارزش های اسلامی، نوعی هم گرایی و اتحاد میان جهان اسلام ایجاد کند و با نزدیک کردن مذاهب اسلامی و استناد به مشترکات آن ها، بر اوج گیری و عظمت جهان اسلام در برابر تهدیدهای خارجی و داخلی بیفزاید. اما آنچه درباره ی ابن تیمیه و مذهب سلفی گری روی داد، نه تنها مرهمی بر دردهای بی شمار جهان اسلام نبود، که همچون غده ی سرطانی جدید، در دل جهان اسلام رشد کرد و به جای آن که به مبارزه با مکاتب الحادی بپردازد، قلب مذاهب اسلامی را در قالب مکتبی جعلی با نام «سلفی گری» نشانه گرفت. [۱۱]

مبانی فکری ابن تیمیه

مبانی فکری ابن تیمیه را در چهار بخش میتوان خلاصه کرد: [۱۲]

1- حمل صفات خبری بر معانی لغوی

در اصطلاح علم کلام، بخشی از صفات خدا را، صفات خبری می نامند، صفاتی که قرآن و حدیث از آن خبر داده و خرد آنرا درک نکرده است، مانند «وجه » و «ید» و «استواء بر عرش » و نظائر آنها که قسمتی از آنها در قرآن، و برخی دیگر در حدیث نبوی وارد شده است.

شکی نیست که معانی لغوی این صفات، ملازم با جسمانی بودن خداست زیرا«وجه » به معنی «صورت » و «ید» به معنی دست و «استواء» به معنی استقرار و یا جلوس، از شؤون موجودات امکانی است، و خدای واجب الوجود، منزه از چنین معانی، می‌باشد، از این جهت همه طوائف اسلامی به جز گروه «مجسمه » با توجه به قرائنی که در سیاق آیات است، معانی خاصی برای این صفات مطرح میکنند، که با مراجعه به تفاسیر و کتابهای کلامی روشن می‌گردد.

ولی متاسفانه شیخ الاسلام!! قرن هشتم، اصرار می ورزد که آنچه در این باره وارد شده، بر همان معانی لغوی و متداول عرفی باید حمل گردد و کسانی را که این نوع از صفات را بکمک قرائن موجود در آیات و روایات بر معانی مجازی و کنائی حمل می‌کنند، «مؤوّله» نامیده و به باد انتقاد نمی‌گیرد، و به این نیز اکتفاء نمی‌کند و می گوید:همه صحابه و تابعان نیز بر این عقیده بوده اند.


2- کاستن از مقامات پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله

بخش دوم تفکر او عادی جلوه دادن مقامات پیامبران و اولیای الهی است و اینکه آنان پس از مرگ کوچکترین تفاوتی با افراد عادی ندارند، او در این راستا، مسائلی را مطرح می‌کند که همگی یک هدف را تعقیب میکنند، و آن عادی جلوه دادن پیامبران، مخصوصا پیامبر اسلام و اولیاء بزرگ دین است. روی این اساس می گوید:

1 - سفر برای زیارت پیامبر حرام است.

2 - کیفیت زیارت پیامبر، از کیفیت زیارت اهل قبور تجاوز نمی‌کند.

3 - هر نوع پناه و سایبان بر قبور حرام می‌باشد.

4 - پس از درگذشت پیامبر هر گونه توسل به آن حضرت بدعت و شرک است.

5 - سوگند به پیامبر و قرآن، و یا سوگند دادن خدا، به آنها شرک می‌باشد.

6 - برگزاری مراسم جشن و شادی در تولد پیامبر، بدعت به شمار می‌رود.

و...

زیر بنای آراء و نظریات او در این مسائل این است که برای توحید و شرک، حد منطقی قایل نشده و روی انگیزه خاصی، آنها را شرک، و بدعت و یا لااقل حرام می داند.

او در این قسمت، آراء و نظریاتی را مطرح می‌کند، که پیش از او، احدی از علمای اسلام، نگفته وی با لجاج خاصی به جنگ همه می‌رود، و از این جهت از همان زمان، و پس از آن، افکار عمومی اهل سنت بر او شورید. و بارها دستگیر و زندانی شد و دهها کتاب بر رد اندیشه های او نوشته شد.


3- انکار فضائل اهل البیت

بخش سوم از مبانی فکری او را انکار فضائل مسلم اهل بیت عصمت و طهارت که در صحاح و مسانید اهل سنت وارد شده، تشکیل می‌دهد وی در کتاب خود به نام «منهاج السنة» که به حق باید آنرا«منهاج البدعة» دانست احادیث صحیحی را که مربوط به مناقب علی و خاندان اوست، بدون ارائه مدرکی، انکار می نماید و همه را مجعول اعلام می‌کند، فضائلی که دهها حافظ و حاکم از محدثان آنرا نقل کرده و به صحت آنها تصریح کرده اند. از باب نمونه می گوید:

1 - نزول آیه: «انما ولیکم الله و رسوله» درباره علی، به اتفاق اهل علم دروغ است، منهاج السنة ج 1 ص 1، در حالی که متجاوز از شصت و چهار محدث و دانشمند، بر نزول آن درباره امام تصریح کرده اند.

2 - آیه: (قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فی القربی، درباره خاندان رسالت نازل نشده است، منهاج السنة 2/118، در حالی که بیش از چهل و پنج محدث و دانشمند آنرا نقل کرده اند.

این نوع نقدها و ردها، علاوه بر اینکه حاکی از عدم مبالات در انتقاد است، خالی از یک نوع دشمنی باطنی با خاندان پیامبر نمی‌باشد.

او با گشودن این باب، زحمات احمد بن حنبل را در تثبیت فضائل امام علی - علیه السلام - به هدر داد.

تا پیش از احمد بن حنبل م/241، خلیفه راشد بودن امام در میان محدثان اهل سنت جا نیفتاده بود و در این قضیه موافق و مخالف وجود داشت، او بود که علی را رسما خلیفه چهارم از خلفای راشد اعلام کرد و با زحمات فراوان توانست مساله «تربیع خلافت» را تثبیت کند، و از این طریق با ناصبی گری، سخت مبارزه نمود و کتاب «مناقب الصحابه»او بهترین گواه بر این مطلب است. ابن تیمیه حنبلی از راه امام مذهب خود، منحرف شد و با انکار فضائل امام علی - علیه السلام -، روح ناصبی گری و انکار فضائل اهل البیت را پرورش داد.


4- مخالفت با مذاهب چهار گانه اهل سنت

بخش چهارم از انحراف فکری او مخالفت وی با مذاهب چهار گانه اهل سنت در باب نکاح و طلاق است. با مبانی فکری اهل سنت که اجماع فقهای یک عصر را حجت می‌دانند، چه رسد به اجماع فقهای چند عصر، چنین مخالفتی سازگار نیست.

پانویس