ابوسفیان در آغاز دعوت پیامبر (صلی الله علیه) جزء دشمنان ایشان بود و در جنگ‌های بدر، احد و خندق، علیه مسلمانان حضوری فعال داشت. پسر او معاویه نقش سیاسی مهمی در سده اول قمری ایفا کرد و سلسله خلافت اموی را بنیاد نهاد.

اَبوسُفیان
ابوسفیان.jpg
نام کاملصَخر بن حَرب بن اُمَی‍ـَّة بن عبدشمس بن عبدمَناف
نام‌های دیگراَبوسُفیان، ابوحنظله
اطلاعات شخصی
محل تولدمکه
دیناسلام، اهل سنت
فعالیت‌هاجزء دشمنان پیامبر (صلی الله علیه)؛ حامی خلافت عثمان

زندگی‌نامه ابوسفیان

کنیه و نام و نسب او ابوسفیان ابوحنظله صخر بن حرب بن امیة بن عبدشمس اموی است[۱]. مادرش صَفیه دختر حَزَن هلالیه عمه میمونه همسر پیامبر(صلی الله علیه) بوده است[۲]. بنا بر سخن مشهور ۱۰ سال پیش از عام الفیل در مکه زاده شد[۳]. بر این اساس تولد او را باید در حدود سال ۵۶۰.م دانست.

شخصیت سیاسی و اجتماعی ابوسفیان

به‌رغم شهرت ابوسفیان در تاریخ صدر اسلام از زندگی او خاصه پیش از اسلام آگاهی دقیق و کاملی در دست نیست. از برخی اشارات مورخان چنین بر می‌آید که وی پیش از اسلام از بزرگان قریش بوده و پیشه بازرگانی داشته‌ است[۴]. ابن‌حبیب او را از حکام قریش خوانده است[۵].

به‌ هنگام‌ ظهور اسلام‌ ابوسفیان به‌ عنوان‌ یکی از مخالفان‌ پیامبر (صلی الله علیه) به‌ شمار می‌آمد و جزء سرسخت‌ترین دشمنان او شد و با برخی از بزرگان‌ مکه‌ در چند فعالیت‌ بر ضد دعوت‌ اسلام‌ شرکت‌ جست، ‌ ولی در مقایسه‌ با دیگر سران‌ قریش‌ مانند ابوجهل و ابولهب، ظاهرا عداوت‌ کم‌تری ‌نشان‌ می‌داد و شدت مخالفت او کم‌تر بود[۶].

پس‌ از مهاجرت‌ پیامبر (صلی الله علیه) از مکه به‌ مدینه‌، ابوسفیان‌ احتمالا برای جبران‌ مافات دوباره‌ به‌ فعالیت‌ تجاری روی آورد. در دومین سال هجرت در راس‌ کاروانی تجاری از شام بازمی‌گشت. پیامبر (صلی الله علیه) با سپاهیانی آهنگ حمله به آن کرد اما ابوسفیان از یک‌سو از قریشیان مکه یاری خواست و از سوی دیگر خود با زیرکی تغییر مسیر داده کاروان‌ ‌را به‌ سلامت‌ به‌ مکه رساند.

او مایل‌ به‌ درگیری با مسلمانان‌ نبود. با اینکه کاروان از خطر رسته بود، ابوجهل از تهدیدِ پیامبر چنان در خشم شد که تصمیم گرفت به مکه باز نگردد تا با یثربیان پیکار کند[۷]. با وقوع‌ نبرد بدر که قریشیان شکست خوردند و‌ شماری از مشرکان‌ و سران بنی‌امیه از جمله‌ فرزند ابوسفیان حنظله‌ کشته‌ شدند [۸]. این شکست چنان بر آنان گران آمد که تصمیم گرفتند دوباره به پیکار با پیامبر (صلی الله علیه) و مسلمانان مدینه روند.

چنان‌که‌ برخی از محققان‌ به‌درستی گفته‌اند نبرد بدر به‌ رقابت‌ یا دشمنی بنی‌امیه‌ با بنی‌هاشم چهره‌ای خونین‌ داد به خصوص که سران بنی‌امیه‌ به دست حضرت علی (علیه السلام) و حمزه کشته شده بودند و خاطره‌ تلخ‌ و گزنده‌ آن برای قریش‌ تا سال‌های دور حتی در اندیشه‌ نسل‌های بعدی باقی ماند و در پاره‌ای حوادث‌ قرن‌ اول‌ هجری نقش‌ داشت‌[۹].

آتش زدن نخل‌های مدینه

بعد از شکست بدر ابوسفیان خود‌ در راس‌ مشرکان‌ قرار گرفت‌. او با ۲۰۰ سوار از قریش آهنگ مدینه کرد و پس از مذاکره با سلّام بن مِشکَم رئیس بنی‌نضیر، کسانی را به مدینه فرستاد و آنان در جایی به نام ”عُرَیض“ نخلستان‌هایی را به آتش کشیدند و گریختند. پیامبر (صلی الله علیه) به تعقیب ابوسفیان پرداخت اما به او دست نیافت و بازگشت[۱۰].

جنگ احد

در سال سوم هجری ابوسفیان‌ در راس‌ سپاهی بزرگ به قصد انتقام از مسلمانان به سوی مدینه حرکت کرد[۱۱]. او در بسیج‌ مکّیان‌ برای نبرد احد نقش‌ اصلی را ایفا کرد. در احد نزدیکی مدینه جنگ سختی روی داد و مسلمانان شکست خوردند و نخبگانی از آنان چون حمزه سیدالشهدا عموی پیامبر (صلی الله علیه) به شهادت رسیدند.

جنگ بدر و خندق

پس‌ از شکست‌ مسلمانان‌ در اُحد ابوسفیان‌ بر فراز کوه‌ بر آمد و ضمن‌ ستایش‌ بتان‌، پیامبر (صلی الله علیه) را به‌ نبردی ‌دوباره‌ در بدر وعده‌ داد[۱۲]. سال‌ بعد پیامبر به‌ بدر آمد، اما ابوسفیان‌ پیش‌ از رسیدن‌ به‌ وعده‌گاه‌ قریشیان‌ را متقاعد کرد که‌ به‌ مکه‌ باز گردند[۱۳]. سال‌ دیگر ابوسفیان‌ با یاری یهودیان‌ مدینه‌ پیکار خندق‌ را بر ضد مسلمانان ترتیب‌ داد[۱۴] اما با تدبیر و هوشمندی پیامبر (صلی الله علیه) سپاه‌ ابوسفیان‌ و متحدانش‌ ناکام‌ برگشتند و مدینه‌ رهایی یافت‌[۱۵].

ابوسفیان قبل از فتح مکه

ابوسفیان از بزرگان قریش در دوران جاهلیت بود که به مانند بسیاری از ساکنان مکه به تجارت می‌پرداخت و کاروان‌هایی را به نقاط مختلف تجاری آن زمان به خصوص شام می‌برد[۱۶]. بزرگ قریش در زمان جاهلیت سه نفر بوده‌اند؛ عتبه، ابوجهل و ابوسفیان. دو نفر اول در جنگ بدر کشته شدند و پس از این جنگ، ابوسفیان به تنهایی رهبری قریش را برعهده گرفت[۱۷]. و عموم دشمنی‌هایی که پس از بدر علیه مسلمانان شکل گرفت زیر نظر او بود.

اما این بزرگ قریش، به جایی رسید که روزی ابوبکر به دلیل چیزی که درباره او شنیده بود، احضارش کرد و بر سرش فریاد می‌زد و ابوسفیان به نرمی برخورد می‌کرد! در همین کشاکش، ابوقحافه آمد و گفت پسرم بر سر چه کسی فریاد می‌زند؟ گفتند: بر سر ابوسفیان! ابوقحافه به ابوبکر نزدیک شد و گفت: صدایت را بر ابوسفیانی بلند می‌کنی که تا دیروز در دوران جاهلیت پیشوای قریش بوده است؟! ابوبکر و حضار خندیدند و ابوبکر گفت:

پدر جان! خدا به وسیله اسلام کسانی را برتری داده و کسان دیگری را پایین آورده است[۱۸]. با این‌که کاروان تجاری ابوسفیان علت به وجود آمدن جنگ بدر بود، اما او رساندن کاروان تجاری را بر جنگ با مسلمانان ترجیح داده اما بعد از شکست مشرکان در این جنگ، مردم مکه را به جهت روحی، آماده جنگ با مسلمانان کرد[۱۹] و گریه و عزاداری بر کشته‌شدگان بدر را ممنوع دانست[۲۰]. دشمنی‌های ابوسفیان؛ دشواری‌های بسیاری را برای پیامبر (صلی الله علیه) و مسلمانان ایجاد کرد و بسیاری از آیات قرآن در نکوهش کردار او و پیروانش نازل شد[۲۱].

در برخی روایات آمده است که پیامبر اسلام هفت مرتبه در مناطق مختلف، ابوسفیان را نفرین کرد[۲۲]. او جنگ‌هایی؛ مانند احد و خندق را به فرماندهی خود علیه مسلمانان به راه انداخت[۲۳] و این دشمنی تا فتح مکه ادامه داشت تا هنگامی که شکست را قطعی دید اسلام آورد و مردم مکه را به تسلیم در مقابل سپاه اسلام ترغیب کرد و پیامبر (صلی الله علیه) نیز خانه او را محل امنی برای مکیان اعلام داشت[۲۴].

ابوسفیان پس از فتح مکه

ابوسفیان پس از فتح مکه، مسلمان شد و پیامبر برای این‌که قلب او را بیشتر به سمت اسلام متمایل کند - در قالب   الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم [توبه–60]   ... و کسانی که دلشان به دست آورده می‌‏شود.... به او و هر یک از دو فرزندش، صد شتر و مقداری نقره داد[۲۵]. و به همین دلیل مورد اعتراض برخی صحابه قرار گرفت[۲۶].

بعد از آن بود که او در شمار سپاه اسلام درآمده و بر اساس برخی نقل‌ها در جنگ با اهل طائف و جنگ یرموک، چشمان خود را از دست داد[۲۷]. برخی از مورّخان معتقدند که پیامبر (صلی الله علیه) او را والی نجران کرده که تا زمان رحلت‌شان، او بر نجران حکومت می‌کرد[۲۸] البته این خبر مخالفانی هم دارد[۲۹]. و به نظر می‌رسد اگر چنین چیزی واقعیت داشت، بازتاب بیشتری در منابع تاریخی از آن به چشم می‌خورد.

ایمان ابوسفیان

ابوسفیان پس از اسلام، مانند گذشته دیگر چهره برجسته‌ای نبود؛ زیرا او که علناً تمام تلاش‌هایش را برای نابودی اسلام کرده بود، نمی‌توانست بزرگ مسلمانان گردد و تنها رحمانیت اسلام بود که به او و امثال او اجازه حیات داده و حتی امکانات نسبتاً خوبی در اختیارشان قرار گرفت.

با این‌که برخی نویسندگان اهل سنت او را از مسلمانان واقعی دانسته‌ و در زمره صحابیان به شمار آوردند، [۳۰] اما شیعیان[۳۱] و بسیاری از اندیشمندان اهل سنت[۳۲]، اسلام او را ظاهری دانسته و او را در زمره منافقان قرار می‌دهند.

این نفاق را می‌توان از برخی گفتار و کردارش به دست آورد:

  • او همان است که گفته: «من به بهشت و جهنم اعتقادی ندارم[۳۳]
  • او بارها میلش را به نابودی اسلام ابراز داشت[۳۴].
  • او پس از وفات پیامبر اسلام و جریان سقیفه به امام علی (علیه السلام) پیشنهاد خلافت داد، اما به دلیل منافقانه بودن این پیشنهاد با واکنش شدید امام مواجه شد[۳۵].

پیامبر خدا (صلی الله علیه) در زمان حیات‌شان روزی ابوسفیان را دید که بر جلوی الاغی راه می‌رود که فرزندش معاویه بر روی آن سوار است و فرزندش یزید در پشت آن می‌آید، پیامبر (صلی الله علیه) فرمود: «خدا لعنت کند، آن‌که در جلو می‌آید، آن‌که سوار بر آن است و آن‌که در پشت آن قرار دارد[۳۶]».

بعد از به‌خلافت‌رسیدن عثمان، ابوسفیان و افرادی از بنی‌امیه نزد او رفتند. ابوسفیان خطاب به امویان گفت:

ای بنی‌امیه؛ خلافت را مانند گوی، دست به دست بگردانید، به خدایی که ابوسفیان به او قسم می‌خورد من پیوسته امید داشتم خلافت به شما رسد و میان فرزندان شما موروثی گردد[۳۷]».

علی (علیه السلام) پس از پیامبر (صلی الله علیه) در مورد ابوسفیان می‌گوید: «ما زلت عدوّا للإسلام و أهله»؛ بی‌وقفه در دشمنی با اسلام و مسلمانان هستی‏[۳۸] و همچنین معاویه را منافق فرزند منافق می‌نامد که اشاره به نفاق این پدر و پسر دارد[۳۹].

زبیر نیز خطاب به ابوسفیان می‌گوید: «قاتله الله یأبی إلا نفاقا»؛ خداوند او را بکشد که رویکردی جز نفاق ندارد. در نهایت نتیجه می‌گیریم که ابوسفیان، ایمان واقعی در قلب خود نداشته و نمی‌توان او را در صراط مستقیم و تابع حق و حقیقت بر شمرد.

مرگ ابوسفیان

در نهایت، ابوسفیان در اواخر حکومت عثمان درگذشت[۴۰]. البته در سال فوت او اختلافاتی وجود دارد و برخی از محققان سال ۳۱ هجری را ذکر کرده‌اند[۴۱].

پانویس

  1. المقتنی، ج۱، ص۲۷۷
  2. الاصابه، ج۳، ص۳۳۳
  3. الاصابه، ج۳، ص۳۳۳
  4. فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، به کوشش دخویه، لیدن: ۱۸۶۶ میلادی. ، ص۱۲۹
  5. المنمق فی اخبار القریش، بغدادی، محمد بن حبیب، تحقیق خورشید احمد فاروق، بیروت: عالم الکتب، ۱۹۸۵ میلادی. ، ص۳۶۸
  6. جمل منانساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی. ، ج۱، ص۱۴۱
  7. مغازی رسوال الله، عروه بن زبیر، به کوشش محمد مصطفی اعظمی، ریاض: نشر دانش اسلامی، ۱۴۰۱ قمری/ ۱۹۸۱ میلادی. (صلی الله علیه)، ص۱۳۱-۱۳۷
  8. السیرةالنبویه، ابن‌هشام، محمدبن عبدالملک، تحقیق مصطفی السقا و دیگران، قم: انتشارات ایران، ۱۳۶۳ شمسی. النبویه ابن هشام، ج۲، ص۳۰۵-۳۰۶؛ المعارف، ص۳۴۴-۳۴۵
  9. تاریخ قریش، مونس، حسین، جده: ۱۴۰۸ قمری / ۱۹۹۸ میلادی، ص۱۴۳
  10. السیر و المغازی، ص۳۱۰-۳۱۲؛ المغاری، واقدی، محمد بن عمر، تحقیق مارسدن جونس، قم: نشر دانش اسلامی، ۱۴۰۵ قمری. ، ج۱، ص۱۸۱؛انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی. ، ج۱، ص۳۱۰
  11. انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی. ، ج۱، ص۳۱۲
  12. السیر و المغازی، ص۳۳۳-۳۳۴؛ السیرةالنبویه، ابن‌هشام، محمدبن عبدالملک، تحقیق مصطفی السقا و دیگران، قم: انتشارات ایران، ۱۳۶۳ شمسی. النبویه ابن هشام، ج۲، ص۳۰۵-۳۰۶؛انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی. ، ج۱، ص۳۲۷
  13. السیرةالنبویه، ابن‌هشام، محمدبن عبدالملک، تحقیق مصطفی السقا و دیگران، قم: انتشارات ایران، ۱۳۶۳ شمسی. النبویه ابن هشام، ج۳، ص۲۲۰-۲۲۱
  14. السیرةالنبویه، ابن‌هشام، محمدبن عبدالملک، تحقیق مصطفی السقا و دیگران، قم: انتشارات ایران، ۱۳۶۳ شمسی. النبویه ابن هشام، ج۲، ص۲۲۵-۲۲۶
  15. انساب الاشراف، بلاذری، احمدبن یحیی، چاپ محمود فردوس العظم، دمشق: ۱۹۹۶ – ۲۰۰۰ میلادی. ، ج۱، ص۳۴۳-۳۴۵
  16. الاستیعاب، ج ‏4، ص 1677
  17. مقریزی، تقی الدین‏، إمتاع ‏الأسماع، تحقیق، نمیسی، محمد عبدالحمید، ج ‏1، ص 137، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق
  18. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق، داغر، اسعد، ج 2، ص 299، قم، دار الهجرة، چاپ دوم، 1409ق
  19. امتاع الأسماع‏، ج 1، ص 123
  20. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، محقق، مصحح، موسوی جزائری، سید طیب، ‏ ج 1، ص 111، قم، دار الکتاب، چاپ سوم، 1404ق
  21. واحدی علی بن احمد، اسباب نزول القرآن، تحقیق، کمال بسیونی زغلول، ص 129، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1411ق
  22. شیخ صدوق، الخصال، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 2، ص 397، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1362ش؛ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، محقق، مصحح، خرسان، محمد باقر، ج 1، ص 274، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، 1403ق
  23. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 95، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق؛ مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الإشراف، تصحیح، صاوی، عبدالله اسماعیل، ص 211، قاهره، دار الصاوی، بی‌تا
  24. قشیری نیشابوری، مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، محقق، عبدالباقی، محمد فؤاد، ج 3، ص 1405، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، بی‌تا؛ أزدی، سلیمان بن الأشعث، سنن أبی داود، محقق، عبدالحمید، محمد محیی الدین، ج 3، ص 162، بیروت، المکتبة العصریة، بی‌تا
  25. صالحی دمشقی‏، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 5، ص 398، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1414ق
  26. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 2، ص 411، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق
  27. الاستیعاب، ج‏ 4، ص 1680؛ الأعلام، ج ‏3، ص 201
  28. الاستیعاب، ج‏ 2، ص 714
  29. الإصابة، ج‏ 3، ص 333
  30. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی‏، المنتظم، ‏ محقق، عطا، محمد عبدالقادر، عطا، مصطفی عبدالقادر، ج 5، ص 27، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1412ق
  31. ابن اعثم کوفی، احمد بن اعثم، الفتوح، ج 2، ص 563، تحقیق، شیری، علی، بیروت، دار الاضواء، 1411ق
  32. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبوالفضل، ج 10، ص 57، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387ق
  33. الاستیعاب، ج‏ 4، ص 1679
  34. ابن الأثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 414، بیروت، دار صادر، دار بیروت، 1385ق
  35. شیخ مفید، الفصول المختارة، محقق، مصحح، میر شریفی، علی، ص 248، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق
  36. تاریخ‏ الطبری، ج‏ 10، ص 58
  37. مروج ‏الذهب، ج ‏2، ص 343؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج 5، ص 12، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1417ق
  38. حمیری، أبوبکر عبدالرزاق بن همام، المصنف، محقق، اعظمی، حبیب الرحمن، ج 5، ص 450، هند، المجلس العلمی، چاپ دوم، 1403ق
  39. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، محقق، مصحح، هارون، عبدالسلام محمد، ص 314، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، چاپ دوم، 1404ق
  40. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج 5، ص 108، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بی‌تا
  41. أسد الغابة، ج ‏2، ص 392