انفکاک تعقل از تدین خصلت بارز جریان‌های تکفیری (مقاله)

نسخهٔ تاریخ ‏۵ آوریل ۲۰۲۱، ساعت ۰۸:۱۸ توسط Roudbari (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی « <div class="wikiInfo"> {| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ | |- !عنوان مقاله!! data-type="authorN...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


عنوان مقاله نقد و بررسي ديدگاه جريانهاي تكفيري در زمينه زيارت قبور صالحان و اولياي الهي
زبان مقاله فارسی
نویسنده سید مصطفی حسینی رودباری


انفكاك تعقل از تدين (تحجر و جمود در فهم از منابع ديني ) نگاهي اجمالي به متون ديني بخوبي نشان مي دهد شناخت صحيح دين تنها جز از طريق نيروي انديشه و عقل ممكن نيست . تاكيد قرآن و سنت بر لزوم تفقه در دين بيانگر اين است كه حقيقت دين تنها با تدبر و تفكر عميق بدست مي آيد . آيه شريفه و فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهوا فِى الدّينِ‏. (توبه/ 122) مسلمانان را از اينكه چرا در فهم عميق دين جديت و تلاش نمي كنند مورد انتقاد قرار مي دهد ؛

امام صادق عليه السلام در حديثي نسبت به عدم تلاش پيروانش در  فهم عميق دين گلايه نموده و آرزو مي كند كاش جهت وادار نمودن پيروانش جهت تفقه در دين آنان را بدين عمل مجبور و ملزم مي كردند :‌
ليت السياط علي رووس اصحابي حتي يتفقهوا في الدين 

توصيه هائي اينچنين در متون ديني نشان مي دهد كه تعقل و تدين از يكديگر انفكاك نداشته بلكه در يكديگر آميخته هستند – بيان چند روايت در تفقه ديني و پيوستگي عقل و دين و قانون ملازمه ؟؟؟؟- انفكاك تعقل از تدين خصلت بارز جريانهاي تكفيري نگاهي به تاريخ صدر اسلام بخوبي گوياي اين است كه تحجر و جمود برخي از مسلمانان در فهم عميق دين بزرگترين صدمه را بر پيكره دين وارد نمود . نمونه بارز چنين انديشه هاي انحرافي را مي توان در جريان خوارج عصر حاكميت امام علي عليه السلام مشاهده نمود. سطحي نگري اينان در شناخت قرآن و معارف ديني زمينه پيدايش جريانهاي فكري انحرافي از جمله جريانهاي تكفيري گرديد . اين امر سبب شكافي عميق در جامعه اسلامي گرديد بگونه اي كه كه تا كنون اين جريان ادامه دارد.

شهيد مطهري در زمينه ركود و تحجر فكري خوارج  مي فرمايد :‌ 

خوارج درست در مقابل اين طرز تعليم قرآنى كه مى‏خواست فقه اسلامى براى هميشه متحرك و زنده بماند، جمود و ركود را آغاز كردند، معارف اسلامى را مرده و ساكن درك كردند و شكل و صورتها را نيز به داخل اسلام كشاندند. ايشان در تبيين نكته مذكور مي فرمايد :‌ اسلام هرگز به شكل و صورت و ظاهر زندگى نپرداخته است. تعليمات اسلامى همه متوجه روح و معنى و راهى است كه بشر را به آن هدفها و معانى مى‏رساند. ايشان ادامه مي دهد :‌

اسلام هدفها و معانى و ارائه طريقه رسيدن به آن هدفها را در قلمرو خود گرفته و بشر را در غير اين امر آزاد گذاشته است و به اين وسيله از هر گونه تصادمى با توسعه تمدن و فرهنگ پرهيز كرده است.

در اسلام يك وسيله مادى و يك شكل ظاهرى نمى‏توان يافت كه جنبه «تقدس» داشته باشد و مسلمان وظيفه خود بداند كه آن شكل و ظاهر را حفظ نمايد.

از اين رو، پرهيز از تصادم با مظاهر توسعه علم و تمدن يكى از جهاتى است كه كار انطباق اين دين را با مقتضيات زمان آسان كرده و مانع بزرگ جاويد ماندن را از ميان برمى‏دارد.

اين همان درهم آميختن تعقل و تدين است.

از طرفى اصول را ثابت و پايدار گرفته و از طرفى آن را از شكلها جدا كرده است. كليات را به دست داده است. اين كليات مظاهر گوناگونى دارند و تغيير مظاهر، حقيقت را تغيير نمى‏دهد.

اما تطبيق حقيقت بر مظاهر و مصاديق خود هم آنقدر ساده نيست كه كار همه كس باشد، بلكه نيازمند دركى عميق و فهمى صحيح است. و خوارج مردمى جامدفكر بودند و ماوراء آنچه مى‏شنيدند يارى درك نداشتند و لذا وقتى اميرالمؤمنين، ابن عباس را فرستاد تا با آنها احتجاج كند به وى گفت: لا تُخاصِمْهُمْ بالْقُر انِ فَانَّ الْقُر انَ حَمّالٌ ذو وُجوهٍ تَقولُ وَ يَقولونَ وَ لكِنْ حاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ فَانَّهُمْ لَنْ‏يَجِدوا عَنْها مَحيصاً. (نهج البلاغه، نامه 77.). با قرآن با آنان استدلال مكن زيرا كه قرآن احتمالات و توجيهات بسيار مى‏پذيرد، تو مى‏گويى و آنان مى‏گويند، ولكن با سنت و سخنان پيغمبر با آنان سخن بگو و استدلال كن كه صريح است و از آن راه فرارى ندارند. يعنى قرآن كليات است. در مقام احتجاج، آنها چيزى را مصداق مى‏گيرند و استدلال مى‏كنند و تو نيز چيز ديگرى را، و اين در مقام محاجّه و مجادله قهراً نتيجه بخش نيست. آنان آن مقدار درك ندارند كه بتوانند از حقايق قرآن چيزى بفهمند و آنها را با مصاديق راستينش تطبيق دهند، بلكه با آنها با سنت سخن بگو كه جزئى است و دست روى مصداق گذاشته است.

در اينجا حضرت به جمود و خشك مغزى آنان در عين تدينشان اشاره كرده است كه نمايشگر انفكاك تعقل از تدين است.

خوارج تنها زاييده جهالت و ركود فكرى بودند. آنها قدرت تجزيه و تحليل نداشتند و نمى‏توانستند كلى را از مصداق جدا كنند. ايشان معتقد است فكر انفكاك تعقل از تدين كه از ويژگيهاي خوارج بود بعنوان يك جريان همچنان استمرار دارد:‌ طرز تفكر خوارج و روح انديشه آنان (جمود فكرى و انفكاك تعقل از تدين) در طول تاريخ اسلام به صورتهاى گوناگونى در داخل جامعه اسلامى رخنه كرده است. هرچند ساير فرق خود را مخالف با آنان مى‏پندارند اما باز روح خارجيگرى را در طرز انديشه آنان مى‏يابيم و اين نيست جز در اثر آنچه كه گفتيم: طبيعت آدمى دزد است و معاشرتها اين دزدى را آسان كرده است.همواره عده‏اى خارجى مسلك بوده و هستند كه شعارشان مبارزه با هر شئ جديد است. حتى وسايل زندگى را- كه گفتيم هيچ وسيله مادى و شكل ظاهرى در اسلام رنگ تقدس ندارد- رنگ تقدس مى‏دهند و استفاده از هر وسيله نو را كفر و زندقه مى‏پندارند. ايشان درادامه به مكاتب فقهي و اعتقادي كه مولود انديشه تفكيك تعقل از تدين است پرداخته و مي فرمايد :‌ در بين مكتبهاى اعتقادى و علمى اسلامى و همچنين فقهى نيز مكتبهايى را مى‏بينيم كه‏ مولود روح تفكيك تعقل از تدين است و درست مكتبشان جلوه گاه انديشه خارجيگرى است ؛ عقل در راه كشف حقيقت و يا استخراج قانون فرعى به‏طور كلى طرد شده است ، پيروى از آن را بدعت و بى‏دينى خوانده‏اند و حال اينكه قرآن در آياتى بسيار بشر را به سوى عقل خوانده و بصيرت انسانى را پشتوانه دعوت الهى قرار داده است. جريان ضد عقلي وهابيت در تسنن در برابر اين آيات و روايات فراواني كه مسلمانان را به تعقل و تدبر در معارف ديني فرا مي خواند متاسفانه در دنياي اسلام شاهد جرياناتي بوده و هستيم كه هر نوع تدبر و تعقل در متون ديني را بدعت دانسته و معتقد است كه تنها با تكبه بر ظواهر آيات و روايات بايد به استنباط احكام الهي پرداخت.

 در راس اين جريان ضد عقلي در بين اهل سنت وهابيت و مكتب فقهي احمد بن حنبل و در بين تشيع اخباريين به رهبري ملا امين استرآبادي قرار دارند . 

شهيد مطهري نسبت به مكتب فقهي حنبلي مي نويسد :‌ بزرگترين علماى ضد عقل و تعقل پيروان احمد حنبل هستند كه در رأس آنها ابن تيميّه است. ابن تيميّه در قرن هشتم ميلادى و در دمشق مى‏زيسته‏. او مردى بسيار پركار و به يك معنا نابغه است. واقعاً هم نبوغى دارد، ولى يك فكر بسيار بسيار قشرى و متحجّرى دارد. بعضى‏ها فكرشان در سطح، خيلى توسعه پيدا مى‏كند ولى در عمق نفوذى ندارد. ابن تيميّه از آن اشخاص است؛ يعنى وقتى انسان مجموع كتابهاى او را مى‏بيند، حيرت مى‏كند كه يك انسان چگونه اين همه مطالعه داشته! [ولى مى‏بيند عميق نيست.]. ابن تيميّه احياكننده سنت احمد حنبل است؛ يعنى در ميان پيروان احمد حنبل هيچ كس به اندازه او روش احمد حنبل را احيا نكرد، و حتى كتابى در تحريم منطق نوشت كه اصلًا خواندن منطق حرام است تا چه رسد به فلسفه. نهضت وهابيگرى هم كه تقريباً در يك قرن و نيم پيش پيدا شد، دنباله ابن تيميّه است. اينها شاگردان ابن تيميّه هستند. ريشه اين نهضت هم نهضت ضد عقل است و لذا شديداً منطق و فلسفه را تحريم مى‏كنند و خيلى به اصطلاح سنتى هستند، يعنى ظاهرى و ظاهرپرست و قشرى مى‏باشند. جريان ضد عقلي اخباريگري در شيعه شهيد مطهري نسبت به مكتب ضد عقلي اخباريين شيعي مي نويسد :‌ مكتب اخباريگرى نيز- كه يك مكتب فقهى شيعى است و در قرنهاى يازدهم و دوازدهم هجرى به اوج قدرت خود رسيد و با مكتب ظاهريون و اهل حديث در اهل سنت بسيار نزديك است و از نظر سلوك فقهى هر دو مكتب سلوك واحدى دارند و تنها اختلافشان در احاديثى است كه بايد پيروى كرد- يك نوع انفكاك تعقل از تدين است. اخباريها كار عقل را بكلى تعطيل كردند و در مقام استخراج احكام اسلامى از متون آن، درك عقل را از ارزش و حجيت انداختند و پيروى از آن را حرام دانستند و در تأليفات خويش بر اصوليين (طرفداران مكتب ديگر فقهى شيعى) سخت تاختند و مى‏گفتند فقط كتاب و سنت حجتند. البته حجيت كتاب را نيز از راه تفسير سنت و حديث مى‏گفتند و در حقيقت قرآن را نيز از حجيت انداختند و فقط ظاهر حديث را قابل پيروى مى‏دانستند. ايشان در تحليل مخالفت اخباريين با اصوليين و نيز مخالفت اهل حديث با جريان اعتزالي كه روش عقلي در فهم اصول دين داشتند مي فرمايد :‌ ...عامّه مردم كه اهل تعقّل و تفكّر و تجزيه و تحليل نيستند، همواره «تديّن» را مساوى با «تعبّد» و تسليم فكرى به ظواهر آيات و احاديث- و مخصوصاً احاديث- مى‏دانند و هر تفكّر و اجتهادى را نوعى طغيان و عصيان عليه دين تلقّى مى‏نمايند خصوصاً اگر سياست وقت بنا به مصالح خودش از آن حمايت كند و بالأخص اگر برخى از علماى دين و مذهب اين طرز تفكّر را تبليغ نمايند و بالأخص اگر اين علما خود واقعا به ظاهر گرايى خويش مؤمن و معتقد باشند و عملًا تعصّب و تصلّب بورزند. ايشان در ادامه مي فرمايد :‌ حملات اخباريّين عليه اصوليّين و مجتهدين، و حملات برخى از فقها و محدّثين عليه فلاسفه در جهان اسلامى از چنين امرى ريشه مى‏گيرد. ايشان در زمينه مخالفت اهل حديث با معتزله مي فرمايد:‌

معتزله علاقه عميقى به فهم اسلام و تبليغ و ترويج آن و دفاع از آن در مقابل دهريّين و يهود و نصارى و مجوس و صابئين و مانويان و غيرهم داشتند و حتى مبلّغينى تربيت مى‏كردند و به اطراف و اكناف مى‏فرستادند. در همان حال از داخل حوزه‏

اسلام وسيله ظاهر گرايان كه خود را «اهل الحديث» و «اهل السنّة» مى‏ناميدند تهديد مى‏شدند و بالأخره از پشت خنجر خوردند و ضعيف شدند و تدريجاً منقرض گشتند.

پانويس

منابع