انفکاک تعقل از تدین خصلت بارز جریان‌های تکفیری (مقاله)

نگاهی به تاریخ صدر اسلام بخوبی گویای این است که تحجر و جمود برخی از مسلمانان در فهم عمیق دین بزرگترین صدمه را بر پیکره دین وارد نمود. نمونه بارز چنین اندیشه های انحرافی را می‌توان در جریان خوارج عصر حاکمیت امام علی ‌علیه‌السلام مشاهده نمود. سطحی نگری اینان در شناخت قرآن و معارف دینی زمینه پیدایش جریان‌های فکری انحرافی از جمله جریانهای تکفیری گردید. این امر سبب شکافی عمیق در جامعه اسلامی‌گردید بگونه‌ای که که تا کنون این جریان ادامه دارد.

انفکاک تعقل از تدین یا تحجر و جمود در فهم از منابع دینی

نگاهی اجمالی به متون دینی بخوبی نشان می‌دهد شناخت صحیح دین تنها جز از طریق نیروی اندیشه و عقل ممکن نیست. تاکید قرآن و سنت بر لزوم تفقه در دین بیانگر این است که حقیقت دین تنها با تدبر و تفکر عمیق بدست می‌آید.

آیه شریفه و فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهوا فِى الدّینِ‏. (توبه/ 122) مسلمانان را از اینکه چرا در فهم عمیق دین جدیت و تلاش نمی‌کنند مورد انتقاد قرار می‌دهد ؛

امام صادق ‌علیه‌السلام در حدیثی نسبت به عدم تلاش پیروانش در فهم عمیق دین گلایه نموده و آرزو می‌کند کاش جهت وادار نمودن پیروانش جهت تفقه در دین آنان را بدین عمل مجبور و ملزم می‌کردند:‌ لیت السیاط علی رووس اصحابی حتی یتفقهوا فی الدین

توصیه هائی اینچنین در متون دینی نشان می‌دهد که تعقل و تدین از یکدیگر انفکاک نداشته بلکه در یکدیگر آمیخته هستند.

انفکاک تعقل از تدین خصلت بارز جریانهای تکفیری

نگاهی به تاریخ صدر اسلام بخوبی گویای این است که تحجر و جمود برخی از مسلمانان در فهم عمیق دین بزرگترین صدمه را بر پیکره دین وارد نمود. نمونه بارز چنین اندیشه های انحرافی را می‌توان در جریان خوارج عصر حاکمیت امام علی ‌علیه‌السلام مشاهده نمود.

شهید مطهری در زمینه رکود و تحجر فکری خوارج می‌فرماید:‌ خوارج درست در مقابل این طرز تعلیم قرآنى که مى‏خواست فقه اسلامى براى همیشه متحرک و زنده بماند، جمود و رکود را آغاز کردند، معارف اسلامى را مرده و ساکن درک کردند و شکل و صورتها را نیز به داخل اسلام کشاندند. [۱]

ایشان در تبیین نکته مذکور می‌فرماید:‌ اسلام هرگز به شکل و صورت و ظاهر زندگى نپرداخته است. تعلیمات اسلامى همه متوجه روح و معنى و راهى است که بشر را به آن هدفها و معانى مى‏رساند.

ایشان ادامه می‌دهد:‌ اسلام هدفها و معانى و ارائه طریقه رسیدن به آن هدفها را در قلمرو خود گرفته و بشر را در غیر این امر آزاد گذاشته است و به این وسیله از هر گونه تصادمى با توسعه تمدن و فرهنگ پرهیز کرده است.

در اسلام یک وسیله مادى و یک شکل ظاهرى نمى‏توان یافت که جنبه «تقدس» داشته باشد و مسلمان وظیفه خود بداند که آن شکل و ظاهر را حفظ نماید. از این رو، پرهیز از تصادم با مظاهر توسعه علم و تمدن یکى از جهاتى است که کار انطباق این دین را با مقتضیات زمان آسان کرده و مانع بزرگ جاوید ماندن را از میان برمى‏دارد.این همان درهم آمیختن تعقل و تدین است.

از طرفى اصول را ثابت و پایدار گرفته و از طرفى آن را از شکلها جدا کرده است. کلیات را به دست داده است. این کلیات مظاهر گوناگونى دارند و تغییر مظاهر، حقیقت را تغییر نمى‏دهد.

اما تطبیق حقیقت بر مظاهر و مصادیق خود هم آنقدر ساده نیست که کار همه کس باشد، بلکه نیازمند درکى عمیق و فهمى صحیح است. و خوارج مردمى جامدفکر بودند و ماوراء آنچه مى‏شنیدند یارى درک نداشتند و لذا وقتى امیرالمؤمنین، ابن عباس را فرستاد تا با آنها احتجاج کند به وى گفت: لا تُخاصِمْهُمْ بالْقُر انِ فَانَّ الْقُر انَ حَمّالٌ ذو وُجوهٍ تَقولُ وَ یَقولونَ وَ لکِنْ حاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ فَانَّهُمْ لَنْ‏یَجِدوا عَنْها مَحیصاً. (نهج البلاغه، نامه 77.).

با قرآن با آنان استدلال مکن زیرا که قرآن احتمالات و توجیهات بسیار مى‏پذیرد، تو مى‏گویى و آنان مى‏گویند، ولکن با سنت و سخنان پیغمبر با آنان سخن بگو و استدلال کن که صریح است و از آن راه فرارى ندارند.

یعنى قرآن کلیات است. در مقام احتجاج، آنها چیزى را مصداق مى‏گیرند و استدلال مى‏کنند و تو نیز چیز دیگرى را، و این در مقام محاجّه و مجادله قهراً نتیجه بخش نیست.آنان آن مقدار درک ندارند که بتوانند از حقایق قرآن چیزى بفهمند و آنها را با مصادیق راستینش تطبیق دهند، بلکه با آنها با سنت سخن بگو که جزئى است و دست روى مصداق گذاشته است.

در اینجا حضرت به جمود و خشک مغزى آنان در عین تدینشان اشاره کرده است که نمایشگر انفکاک تعقل از تدین است.

خوارج تنها زاییده جهالت و رکود فکرى بودند. آنها قدرت تجزیه و تحلیل نداشتند و نمى‏توانستند کلى را از مصداق جدا کنند. [۲]

ایشان معتقد است فکر انفکاک تعقل از تدین که از ویژگیهای خوارج بود بعنوان یک جریان همچنان استمرار دارد:‌

طرز تفکر خوارج و روح اندیشه آنان (جمود فکرى و انفکاک تعقل از تدین) در طول تاریخ اسلام به صورتهاى گوناگونى در داخل جامعه اسلامى رخنه کرده است. هرچند سایر فرق خود را مخالف با آنان می‌پندارند اما باز روح خارجیگرى را در طرز اندیشه آنان مى‏یابیم و این نیست جز در اثر آنچه که گفتیم:

طبیعت آدمى دزد است و معاشرتها این دزدى را آسان کرده است.همواره عده‏اى خارجى مسلک بوده و هستند که شعارشان مبارزه با هر شئ جدید است. حتى وسایل زندگى را- که گفتیم هیچ وسیله مادى و شکل ظاهرى در اسلام رنگ تقدس ندارد- رنگ تقدس می‌دهندو استفاده از هر وسیله نو را کفر و زندقه می‌پندارند. [۳]

ایشان درادامه به مکاتب فقهی و اعتقادی که مولود اندیشه تفکیک تعقل از تدین است پرداخته و می‌فرماید:‌ در بین مکتبهاى اعتقادى و علمى اسلامى و همچنین فقهى نیز مکتبهایى را مى‏بینیم که‏ مولود روح تفکیک تعقل از تدین است و درست مکتبشان جلوه گاه اندیشه خارجیگرى است ؛ عقل در راه کشف حقیقت و یا استخراج قانون فرعى به‌‏طور کلى طرد شده است، پیروى از آن را بدعت و بى‏دینى خوانده‏اند و حال اینکه قرآن در آیاتى بسیار بشر را به سوى عقل خوانده و بصیرت انسانى را پشتوانه دعوت الهى قرار داده است. [۴]

جریان ضد عقلی وهابیت در تسنن

در برابر این آیات و روایات فراوانی که مسلمانان را به تعقل و تدبر در معارف دینی فرا می خواند متاسفانه در دنیای اسلام شاهد جریاناتی بوده و هستیم که هر نوع تدبر و تعقل در متون دینی را بدعت دانسته و معتقد است که تنها با تکبه بر ظواهر آیات و روایات باید به استنباط احکام الهی پرداخت.

در راس این جریان ضد عقلی در بین اهل سنت وهابیت و مکتب فقهی احمد بن حنبل و در بین تشیع اخباریین به رهبری ملا امین استرآبادی قرار دارند.

شهید مطهری نسبت به مکتب فقهی حنبلی می‌نویسد:‌

بزرگترین علماى ضد عقل و تعقل پیروان احمد حنبل هستند که در رأس آنها ابن تیمیه است. ابن تیمیه در قرن هشتم میلادى و در دمشق می‌زیسته. او مردى بسیار پرکار و به یک معنا نابغه است. واقعاً هم نبوغى دارد، ولى یک فکر بسیار بسیار قشرى و متحجّرى دارد.

بعضى‏ها فکرشان در سطح، خیلى توسعه پیدا می‌کند ولى در عمق نفوذى ندارد. ابن تیمیه از آن اشخاص است؛ یعنى وقتى انسان مجموع کتابهاى او را می‌بیند، حیرت می‌کند که یک انسان چگونه‌این همه مطالعه داشته! [ولى می‌بیند عمیق نیست.].

ابن تیمیه احیاکننده سنت احمد حنبل است؛ یعنى در میان پیروان احمد حنبل هیچ کس به اندازه او روش احمد حنبل را احیا نکرد، و حتى کتابى در تحریم منطق نوشت که اصلًا خواندن منطق حرام است تا چه رسد به فلسفه.

نهضت وهابیگرى هم که تقریباً در یک قرن و نیم پیش پیدا شد، دنباله ابن تیمیه است. اینها شاگردان ابن تیمیه هستند. ریشه این نهضت هم نهضت ضد عقل است و لذا شدیداً منطق و فلسفه را تحریم مى‏کنند و خیلى به اصطلاح سنتى هستند، یعنى ظاهرى و ظاهرپرست و قشرى می‌باشند. [۵]

جریان ضد عقلی اخباریگری در شیعه

شهید مطهری نسبت به مکتب ضد عقلی اخباریین شیعی می‌نویسد:‌ مکتب اخباری‌گرى نیز- که یک مکتب فقهى شیعى است و در قرنهاى یازدهم و دوازدهم هجرى به اوج قدرت خود رسید و با مکتب ظاهریون و اهل حدیث در اهل سنت بسیار نزدیک است و از نظر سلوک فقهى هر دو مکتب سلوک واحدى دارند و تنها اختلافشان در احادیثى است که باید پیروى کرد- یک نوع انفکاک تعقل از تدین است.

اخباریها کار عقل را بکلى تعطیل کردند و در مقام استخراج احکام اسلامى از متون آن، درک عقل را از ارزش و حجیت انداختند و پیروى از آن را حرام دانستند و در تألیفات خویش بر اصولیین (طرفداران مکتب دیگر فقهى شیعى) سخت تاختند و می‌گفتند فقط کتاب و سنت حجتند. البته حجیت کتاب را نیز از راه تفسیر سنت و حدیث می‌گفتند و در حقیقت قرآن را نیز از حجیت انداختند و فقط ظاهر حدیث را قابل پیروى می‌دانستند. [۶]


ایشان در تحلیل مخالفت اخباریین با اصولیین و نیز مخالفت اهل حدیث با جریان اعتزالی که روش عقلی در فهم اصول دین داشتند می‌فرماید:‌ ...عامّه مردم که اهل تعقّل و تفکّر و تجزیه و تحلیل نیستند، همواره «تدیّن» را مساوى با «تعبّد» و تسلیم فکرى به ظواهر آیات و احادیث- و مخصوصاً احادیث- می‌‏دانند و هر تفکّر و اجتهادى را نوعى طغیان و عصیان علیه دین تلقّى مى‏نمایند خصوصاً اگر سیاست وقت بنا به مصالح خودش از آن حمایت کند و بالأخص اگر برخى از علماى دین و مذهب این طرز تفکّر را تبلیغ نمایند و بالأخص اگر این علما خود واقعا به ظاهر گرایى خویش مؤمن و معتقد باشند و عملًا تعصّب و تصلّب بورزند.

ایشان در ادامه می‌فرماید:‌ حملات اخباریّین علیه اصولیّین و مجتهدین، و حملات برخى از فقها و محدّثین علیه فلاسفه در جهان اسلامى از چنین امرى ریشه مى‏گیرد.

ایشان در زمینه مخالفت اهل حدیث با معتزله می‌فرماید:‌ معتزله علاقه عمیقى به فهم اسلام و تبلیغ و ترویج آن و دفاع از آن در مقابل دهریّین و یهود و نصارى و مجوس و صابئین و مانویان و غیرهم داشتند و حتى مبلّغینى تربیت می‌کردند و به اطراف و اکناف مى‏فرستادند. در همان حال از داخل حوزه‏ اسلام وسیله ظاهر گرایان که خود را «اهل الحدیث» و «اهل السنّة» می‌نامیدند تهدید می‌شدند و بالأخره از پشت خنجر خوردند و ضعیف شدند و تدریجاً منقرض گشتند. [۷]

پانویس

  1. مجموعه ‏آثاراستادشهیدمطهرى ج‏16 327 ؛ ممیزات خوارج ..... ص: 316
  2. مجموعه ‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏16، ص: 329
  3. مجموعه ‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏16، ص: 331
  4. مجموعه ‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏16، ص: 332
  5. مجموعه ‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏22، ص: 714-713 و رک به مجموعه آثار ج 3ص 64-66
  6. مجموعه ‏آثاراستادشهیدمطهرى ج‏16 ص332
  7. مجموعه‏ آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏3، ص: 87