حجاج بن یوسف

از ویکی‌وحدت
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۶:۵۴ توسط Hoosinrasooli (بحث | مشارکت‌ها)
حجاج بن یوسف
حجاج بن یوسف.jpg
نام کاملحَجّاج بن یوسف ثقفی
نام‌های دیگراشتر
اطلاعات شخصی
محل تولدطائف، روستای بنی‌صخر
محل درگذشتمیان راه بصره و کوفه
فعالیت‌هاتخریب کعبه

حَجّاج بن یوسف ثَقَفی امیر حجاز و عراق در دوره عبدالملک بن مروان است که برای شکست دادن عبدالله بن زبیر، مسجدالحرام را محاصره و بخشی از کعبه را با منجنیق تخریب کرده و به آتش کشید. او در سال ۷۴ق. یک سال پس از تخریب، خانه خدا را به شکل پیش از بازسازی آن توسط عبدالله بن زبیر بازگرداند.

از حجاج با تعابیر خونریز، ستمگر و کینه‌جو یادشده است. او مدینه را به جهت مخالفت مردم آن با عبدالملک آلوده‌ترین شهرها دانسته و احترام مردم به منبر و قبر حضرت محمد(صلی الله علیه) را به سخره گرفته است.

حجاج بن یوسف در سال ۹۵ق. در حالی که تعادل روحی‌اش را از دست داده بود به سبب بیماری خوره یا سل و بی‌خوابی در شهر واسط مُرد و در همان جا دفن شد.

قبیله و تبار حجاج بن یوسف

حجاج بن یوسف بن حکم[۱] از قبیله ثقیف طائف[۲]، و مکنّی به ابومحمد[۳] است. مادرش فارعه دختر هَمام بن عروة بن مسعود ثقفی است[۴] که پیش از ازدواج با یوسف همسر حارث بن کلده ثقفی[۵] حکیم عرب و به قولی همسر مغیرة بن شعبه ثقفی بوده است[۶].

یوسف پدر حجاج بر پایه برخی گزارش‌ها نزد عبدالملک بن مروان (۶۵–۸۵ق) اموی از مقام و منزلتی برخوردار و حکمرانی مناطقی را از سوی او عهده‌دار بود[۷].

حجاج بن یوسف که بود

یکی از شخصیت­‌های مهم در دوره حکومت بنی‌امیه که جایگاه مهمی در استقرار و تحکیم بنای این حکومت داشته حجاج بن یوسف بن حکم بن ابی عقیل بن مسعود بن عامر بن معتب بن مالک بن کعب بن عمرو بن سعد بن عوف بن ثقیف قسی بن منبه بن بکر بن هوازن بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان بن مضر از قبیله ثقفی [۸] بود که در سال چهل‌ودو هجری در طائف دیده به جهان گشود[۹]. در برخی منابع آمده است که وی در شبی که عمر بن خطاب مرد به دنیا آمد. [۱۰] وی کسی بود که عبدالملک در مورد او به پسرش گفت: حجاج بود که ما را بر منبر خلافت قرارداد [۱۱] و برخی معتقدند که حجاج بلایی بود که خداوند به دعای عمر بن خطاب بر سر مردم عراق فرو فرستاده است[۱۲].

گویند حجاج فردی بود که چشمان تنگ و کم‌­نور داشت و استخوان نشیمن‌گاهش دارای عیب و نقصان بود. از دیگر ویژگی­‌های جسمی او دارا بودن ساق­‌هایی بسیار لاغر و نازک، کوچک‌اندام و با صدایی نازک بود و بالاتنه کوتاهی داشت. کنیه‏‌اش ابو محمد بود و مادرش او را کلیب نام نهاده بود. [۱۳] مادرش فارغه دختر همام بن عروه بن مسعود ثقفی، همسر مطلقه حارث بن کلده بود که قبل از آن در نکاح مغیره بن شعبه بود[۱۴] و در ازدواجش با یوسف حجاج را به دنیا آورد.

در مورد تولدش این‌طور آمده که سحرگاهی حارث بر فارغه مادر حجاج وارد شد وی را دید که دندان خویش خلال می­‌کند. حارث بیرون رفت و طلاق‌نامه برای زن فرستاد. بعد از آن یوسف بن ابی عقیل او را به زنی گرفت و او حجاج را که طفلی زشت‌رو بود به دنیا آورد. او از مادر و غیر مادر پستان به دهان نمی­‌گرفت. [۱۵]در این موقع به او خون خوراندند و این پیشنهاد ابلیس بود که در قالب آدمی ظاهر گشته بود. ابلیس از کار آن­ها پرسید، گفتند: «فارعه (این نام مادر حجاج بود) پسری از یوسف آورده و پستان مادر و غیر مادر نمی­‌گیرد.» گفت: «یک بزغاله سیاه را بکشید و سق او را با خون بزغاله بیالایید روز دوم نیز چنین کنید و روز سوم بز سیاهی را کشتند و سق وی را با خون آن بیالایید، پس‌ازآن گوسفند سیاهی را بکشید و سق وی را با خون آن بیالایید و صورتش را خون‌‏آلود کنید که به‌روز چهارم پستان خواهد گرفت.» گوید چنین کردند.

به همین جهت پیوسته در کار خونریزی بی‌اختیار بود و می­‌گفت که بهترین لذت­‌های او خونریزی است و انجام اعمالی که دیگران از ارتکاب آن دریغ دارند[۱۶]. البته به نظر می­‌رسد این نقل افسانه باشد، چراکه غیرممکن به نظر می­‌رسد و شاید به سبب ظلم و آدمکشی حجاج به این صورت نقل گردیده است. ازجمله خصلت­‌های حجاج پرخوری بود که در برخی محافل نقل‌قول می­‌گردیده است[۱۷].

حجاج بن یوسف ثقفی در دیدگاه اهل سنت و شیعه

ظلم و ستم حجاج ثقفی

بنابر گفته مورخان، حجاج جبار و ستمگر[۱۸]، کافر[۱۹] فاسق [۲۰] دروغ‌گو و خبیث [۲۱] [۲۲] بود. حجاج در پاسخ به نامه عبدالملک، خود را آدمی لجوج و حسود و کینه‌توز وصف کرده است. [۲۳] [۲۴].

منجنیق بستن کعبه

عبدالملک پس از تصرف عراق، حجاج را از کوفه در رأس سپاهی که بیش‌تر آن از مردم شام بودند، برای سرکوبی عبداللّه‌بن زبیر روانه حجاز کرد. [۲۵] در جمادی الاولی ۷۲، حجاج کوفه را ترک کرد و در شعبان همان سال وارد طائف شد و در آن‌جا اردو زد[۲۶]. ظاهرا" دلیل این کار آن بود که وی در آغاز مأمور بود به مکه و مسجدالحرام تعرض نکند[۲۷]. پس از یک یا دو ماه اقامت در طائف و درگیری‌های جزئی با لشکریان عبداللّه‌بن زبیر در عرفات و در پی رسیدن نیروهای کمکی درخواستی و کسب اجازه از خلیفه اموی وی راهی مکه شد و از اول ذیقعده ۷۲ شهر را به مدت هفت یا نُه ماه محاصره و کعبه را با منجنیق سنگ‌باران کرد.

گفتار و کردار کفر آمیز

برخی از گفتارها و کردارهای حجاج نمود عینی کفرگویی و کافر بودن اوست، از جمله قصد وی برای قدم گذاشتن روی مقام ابراهیم[۲۸]. توهین به مرقد و منبر پیامبر اکرم و شهر مدینه، به تأخیرانداختن نماز[۲۹].[۳۰] توصیه کردن برخلاف سفارش‌های حضرت رسول[۳۱]، حسود دانستن حضرت سلیمان[۳۲]، برتر شمردن خلیفه اموی از فرشتگان و پیامبران و رسول خدا[۳۳] و اطاعت از خود را از اطاعت خدا واجب‌تر دانستن[۳۴] و فضیلت شمردن دشنام دادن به آل‌علی (علیه السلام) از آن جمله می‌باشد[۳۵].

دشمنی با شیعیان

حجاج کینه شدیدی از امام علی(علیه السلام) و دیگر اهل‌بیت داشت، از این رو کینه آن حضرت را ترویج [۳۶] و مردم را به لعن و تبری از وی فرا می‌خواند[۳۷]. بر پایه گزارشی در تعمیراتی که در زمان او در کاخ حکمرانی کوفه انجام می‌شد جسدی پیدا شد. حجاج به گمان این که آن جسد امام علی(علیه السلام) است، خواست آن را بر دار کشد؛ ولی به توصیه برخی از مشاورانش از این کار منصرف شد. [۳۸] بر پایه روایتی از امام باقر(علیه السلام)، شنیدن کلمه زندیق برای حجاج بسیار بهتر از این بود که کلمه شیعه علی را بشنود[۳۹]. حجاج اصحاب امام علی(علیه السلام) را به شهادت می‌رساند[۴۰].

مرگ حجاج ثقفی

حجاج ثقفی در سال ۹۵ هجری و در سن ۵۴ سالگی مُرد. [۴۱] برخی علت مرگ حجاج را از دعای سعید بن جبیر دانسته‌اند. سعید بن جبیر از جمله کسانی بود که به دست حجاج به قتل رسید[۴۲].

پانویس

  1. المنتظم، ج6، ص336
  2. انساب الاشراف، ج13، ص352
  3. البدء و التاریخ، ج6، ص28؛ الکامل، ج4، ص585؛ البدایه و النهایه، ج9، ص117
  4. انساب الاشراف، ج13، ص353، 407
  5. مروج الذهب، ج3، ص125؛ البدایه و النهایه، ج9، ص118
  6. الاغانی، ج6، ص418؛ البدایه و النهایه، ج9، ص118
  7. البدایه و النهایه، ج9، ص119
  8. مسعودی، أبوالحسن علی بن حسین (م 345)؛ التنبیه و الإشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1365 ش، ص 292 و البلاذری، أحمد بن یحیی بن جابر (م 279)؛ کتاب جمل من انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، ط الأولی، 1417/1996، ج 13، ص 352
  9. طبری، محمد بن جریر (م 310)؛ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، چاپ پنجم، 1375 ش، ج 7، ص 2727.
  10. بلعمی، تاریخنامه طبری، تحقیق محمد روشن، تهران، البرز، چاپ سوم، 1373 ش، ج 4، ص 663
  11. الدینوری، أبو محمد عبدالله بن مسلم ابن قتیبه؛ الإمامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، ج 2، ص 58
  12. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ آفرینش و تاریخ (البدء و التاریخ)، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران، آگه، ج 2، ص 915 و 916
  13. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ آفرینش و تاریخ (البدء و التاریخ)، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران، آگه، ج 2، ص 916
  14. بحرالعلوم، محمد؛ الحجاج سیف الامویین فی العراق، بیروت، دارالزهراء، 1986 م، ص 10
  15. 8] لغت نامه دهخدا، ذیل همین اسم.
  16. مسعودی، أبوالحسن علی بن الحسین (م 346)؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم، 1374 ش، ج 2، ص 129
  17. مسعودی، پیشین، ص 507
  18. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۴، ص۳۴۳
  19. ابن‌عبدربّه، العقدالفرید، ج۵، ص۴۲ـ۴۳
  20. ابن‌سعد، الطبقات الکبری (بیروت)، ج۴، ص۱۸۴
  21. محمدبن عبدوس جهشیاری، کتاب‌الوزراء و الکتّاب، ج۱، ص۲۶
  22. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۴، ص۳۴۳
  23. اسماعیل‌بن قاسم قالی، کتاب‌الأمالی، ج۲، ص۱۱۱
  24. ابن‌عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۲، ص۱۶۷
  25. حمدبن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۲۰۴و212و242وج12 ص331
  26. طبری، تاریخ (بیروت)، ج۶، ص۱۷۴ـ۱۷۵
  27. حمدبن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۲۲۰
  28. ابن‌سعد، الطبقات الکبری (بیروت)، ج۵، ص۱۱۳
  29. ابن‌سعد، الطبقات الکبری (بیروت)، ج۴، ص
  30. مصعب‌بن عبداللّه، کتاب نسب قریش، ج۱، ص۳۵۱] [عمروبن عمر جاحظ، البیان و التبیین، ج۲، ص۸۲۹
  31. عمروبن عمر جاحظ، البیان و التبیین، ج۱، ص۳۸۷
  32. ابن‌عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۲، ص۱۶۱
  33. احمدبن یحیی بلاذری، ج۶، ص۴۸۱و507 و613 انساب الاشراف
  34. عمروبن عمر جاحظ، البیان و التبیین، ج۳، ص۱۵ـ ۱۶
  35. مسعودی، مروج (بیروت)، ج۳، ص۳۵۲
  36. الغارات، ج2، ص842-843؛ مروج الذهب، ج3، ص144
  37. المعرفة والتاریخ، ج2، ص617؛ انساب الاشراف، ج2، ص181
  38. انساب الاشراف، ج2، ص509
  39. شرح نهج‌البلاغه، ج11، ص46
  40. الارشاد، ج1، ص328
  41. ابن‌قتیبه، ۱۹۶۰، ص ۳۹۵
  42. ابن کثیر، ۱۹۸۸، ج۹، ص۱۱۶