زكريا طباخ: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۳: خط ۳۳:
=همکاری با اخوان=
=همکاری با اخوان=
در سال 1955 م، ایشان دانش آموز دوم دبیرستان بود، که هفده سال بیشتر نداشت و جز اندکی از آنچه از رسانه‌ها شنیده بود، از احزاب سیاسی یا [[اخوان‌المسلمین]] اطلاعی نداشت.  
در سال 1955 م، ایشان دانش آموز دوم دبیرستان بود، که هفده سال بیشتر نداشت و جز اندکی از آنچه از رسانه‌ها شنیده بود، از احزاب سیاسی یا [[اخوان‌المسلمین]] اطلاعی نداشت.  


و استاد زکریا درباره این لحظات به ما می گوید:
و استاد زکریا درباره این لحظات به ما می گوید:
خط ۸۲: خط ۷۸:
«بخشی از اخوان به واحه‌ها سپرده شد و من به دلیل جوانی کنار گذاشته شدم، بنابراین برادر مبارک عبدالعظیم را پیدا کردم که نوعی پیراهن کش پشمی بسیار مجلل و کمیاب آورده بود که فقط او داشت. او آن را پیچید و داد. به یکی از برادران... این وضعیت را بسیار تحت تأثیر قرار داد و آنچه در آن از معانی نوع دوستی و عشق به خدا وجود دارد.
«بخشی از اخوان به واحه‌ها سپرده شد و من به دلیل جوانی کنار گذاشته شدم، بنابراین برادر مبارک عبدالعظیم را پیدا کردم که نوعی پیراهن کش پشمی بسیار مجلل و کمیاب آورده بود که فقط او داشت. او آن را پیچید و داد. به یکی از برادران... این وضعیت را بسیار تحت تأثیر قرار داد و آنچه در آن از معانی نوع دوستی و عشق به خدا وجود دارد.


استاد زکریا الطباخ از نگرش های تربیتی می گوید:
استاد زکریا الطباخ از نگرشهای تربیتی می گوید:


استاد عبدالعزیز عطیه که اهل اسکندریه بود با ما 80 سال داشت و تنها عضو اداره ارشاد در زندان بود، عابد و زاهد و بسیار متواضع.
استاد عبدالعزیز عطیه که اهل اسکندریه بود با ما 80 سال داشت و تنها عضو اداره ارشاد در زندان بود، عابد و زاهد و بسیار متواضع.
خط ۹۱: خط ۸۷:
=راهپیمایی با جماعت مبارک=
=راهپیمایی با جماعت مبارک=


و استاد زکریا همچنان در ساعات شب و آخر روز خداوند متعال را ستایش می کند که باید با این گروه خوب آشنا شود که معنای تعهد واقعی را به او آموختند;
و استاد زکریا همچنان در ساعات شب و آخر روز خداوند متعال را ستایش می کند که باید با این گروه خوب آشنا شود که معنای تعهد واقعی را به او آموختند.


استاد زکریا درباره ارزیابی خود از آن دوران می گوید:
استاد زکریا درباره ارزیابی خود از آن دوران می گوید:


من کوچکترین زندانی در زندانهای ناصر بودم، برادری در ارتش داشتم که با فیلد مارشال عبدالحکیم عامر ارتباط داشت، او برای آزادی من وارد عمل شد و این بعد از پنج سال و بعد از نابینایی مادرم بود و پاسخ داد. اومد: این آدم خطرناکه!!
من کوچکترین زندانی در زندان‌های ناصر بودم، برادری در ارتش داشتم که با فیلد مارشال عبدالحکیم عامر ارتباط داشت، او برای آزادی من وارد عمل شد و این بعد از پنج سال و بعد از نابینایی مادرم بود و پاسخ داد. اومد: این آدم خطرناکه!!


تصور کنید که من 17 سال سن دارم که برای امنیت کشور خطرناک است و بعد از ده سال کامل و با خودم از دبستان که وارد شدم، در 27 سالگی بدون مدرک تحصیلی و حرفه ای ترک می کنم. دوران عبدالناصر که می خوانند، دوران بی عدالتی و ظلم و ظلم و هدر دادن جوانی.
تصور کنید که من 17 سال سن دارم که برای امنیت کشور خطرناک است و بعد از ده سال کامل و با خودم از دبستان که وارد شدم، در 27 سالگی بدون مدرک تحصیلی و حرفه ای ترک می کنم. دوران عبدالناصر که می خوانند، دوران بی عدالتی و ظلم و ظلم و هدر دادن جوانی.
confirmed، مدیران
۱۸٬۴۳۱

ویرایش