سلمان فارسی: تفاوت میان نسخه‌ها

۵۸ بایت اضافه‌شده ،  ‏۴ نوامبر ۲۰۲۳
جز
جایگزینی متن - '[[جعفر بن محمد (صادق‌)(ع)' به '[[جعفر بن محمد (صادق‌)'
جز (جایگزینی متن - 'می گفت' به 'می‌گفت')
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
جز (جایگزینی متن - '[[جعفر بن محمد (صادق‌)(ع)' به '[[جعفر بن محمد (صادق‌)')
(۱۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
'''سلمان فارسی''' در خانواده ای [[زرتشتیت|زرتشتی]] و صاحب نفوذ در «روستای جی» از توابع [[اصفهان]] به دنیا آمد. پدرش نام او را «روزبه» گذاشت. [[پیامبر اسلام]] او را از خود ([[اهل بیت]]) خواند و به سلمان محمدی شهرت یافت . پدرش روحانی زرتشتی کدخدای روستای جی و یکی از ثروتمندان آن ناحیه بود. او آتش پرستی متعصب و سرسخت بود و چون آتشکده داشت، مردم آن ناحیه برای پرستش آتش نزد او می رفتند؛ به همین خاطر نزد مردم از منزلت سیاسی مذهبی خاصی برخوردار بود.
'''سلمان فارسی''' در خانواده‌ای [[زرتشتیت|زرتشتی]] و صاحب نفوذ در «روستای جی» از توابع [[اصفهان]] به دنیا آمد. پدرش نام او را «روزبه» گذاشت. [[محمد بن عبد‌الله (خاتم الانبیا)]] او را از خود ([[اهل بیت]]) خواند و به سلمان محمدی شهرت یافت. پدرش روحانی زرتشتی کدخدای روستای جی و یکی از ثروتمندان آن ناحیه بود. او آتش پرستی متعصب و سرسخت بود و چون آتشکده داشت، مردم آن ناحیه برای پرستش آتش نزد او می‌رفتند؛ به همین خاطر نزد مردم از منزلت سیاسی مذهبی خاصی برخوردار بود.


<div class="wikiInfo">[[پرونده:مقبره_سلمان_فارسی.jpg|بندانگشتی|مقبره سلمان فارسی در مدائن]]
<div class="wikiInfo">[[پرونده:مقبره_سلمان_فارسی.jpg|بندانگشتی|مقبره سلمان فارسی در مدائن]]
</div>
</div>
=انتخاب نام سلمان=
=انتخاب نام سلمان=
<br>
حدود دویست و شانزده یا سیصد و شانزده سال قبل از هجرت در روستای جی‏ (از روستاهای اصفهان) فرزندی به دنیا آمد، که نامش را «روزبه‏» گذاشتند و بعدها پیامبر اسلام(ص) او را «سلمان‏» نامید.<ref>[https://www.imamali.net/?id=1489 برگرفته شده از مقاله زندگی‌نامه سلمان فارسی]</ref>
حدود دویست و شانزده یا سیصد و شانزده سال قبل از هجرت در روستای جی‏ (از روستاهای اصفهان) فرزندی به دنیا آمد، که نامش را «روزبه‏» گذاشتند و بعدها پیامبر اسلام(ص) او را «سلمان‏» نامید.<ref>[https://www.imamali.net/?id=1489 برگرفته شده از مقاله زندگی نامه سلمان فارسی]</ref>
<br>
<br>
نام سلمان در مراحل گوناگون زندگی او تا پیش از پذیرش [[اسلام]] با ابهام روبروست. در منابع کهن مطلقا اشاره‌ای به نام سابق او نشده است اما از قرن ششم منابعی همچون مجمل التواریخ و القصص نام قبل از اسلام او را "ماهبه بن بدخشان بن آذرحبسس بن مرد سالار" ضبط کرده‌اند<ref>مجهول، مجمل التواریخ و القصص، تصحیح، ملک الشعراء بهار، ص۲۴۲.</ref> و در منابع دیگر نیز از این زمان به بعد اسامی‌ای شبیه به این مورد را ضبط کرده‌اند که احتمالا همۀ آنها تصحیف کلمه "ماه به" در ردیف "روزبه" و "سال به" از اسامی رایج ایرانی پیش اسلام در ایران می‌باشند و همچنین کلمه "آذرجسس" نیز تغیر یافته "آذر گشنسب"می‌باشد.<ref>ترکی، محمد رضا، پارسای پارسی، ص۱۸.</ref>
نام سلمان در مراحل گوناگون زندگی او تا پیش از پذیرش [[اسلام]] با ابهام روبروست. در منابع کهن مطلقا اشاره‌ای به نام سابق او نشده است اما از قرن ششم منابعی همچون مجمل التواریخ و القصص نام قبل از اسلام او را "ماهبه بن بدخشان بن آذرحبسس بن مرد سالار" ضبط کرده‌اند<ref>مجهول، مجمل التواریخ و القصص، تصحیح، ملک الشعراء بهار، ص۲۴۲.</ref> و در منابع دیگر نیز از این زمان به بعد اسامی‌ای شبیه به این مورد را ضبط کرده‌اند که احتمالا همۀ آنها تصحیف کلمه "ماه به" در ردیف "روزبه" و "سال به" از اسامی رایج ایرانی پیش اسلام در ایران می‌باشند و همچنین کلمه "آذرجسس" نیز تغیر یافته "آذر گشنسب"می‌باشد.<ref>ترکی، محمد رضا، پارسای پارسی، ص۱۸.</ref>
خط ۱۲: خط ۱۱:
<br>
<br>
=مسیحی شدن سلمان=
=مسیحی شدن سلمان=
سلمان وقتی به شام رسید سراغ داناترین و متدین‌ترین مرد مسیحی را گرفت، مردم او را به سمت رهبر مذهبی خود در [[کلیسا]] راهنمایی کردند. او به کلیسا رفت و به رهبر مذهبی آن قوم گفت: من دوست دارم به دین شما روی بیاورم و در خدمت شما باشم تا اصول و احکام این دین را از شما یاد بگیرم. او درخواست سلمان را قبول کرد و بدین صورت او یکی از خدمتکاران و شاگردان آن رهبر مذهبی شد.
<br>
<br>
سلمان وقتی به شام رسید سراغ داناترین و متدین ترین مرد مسیحی را گرفت، مردم او را به سمت رهبر مذهبی خود در [[کلیسا]] راهنمایی کردند. او به کلیسا رفت و به رهبر مذهبی آن قوم گفت: من دوست دارم به دین شما روی بیاورم و در خدمت شما باشم تا اصول و احکام این دین را از شما یاد بگیرم.او درخواست سلمان را قبول کرد و بدین صورت او یکی از خدمتکاران و شاگردان آن رهبر مذهبی شد.
کم کم سلمان پی برد که آن کشیش، مردی خیانتکار و بدکردار است، زیرا او مردم را به صدقه دادن تشویق می‌کرد ولی صدقاتی را که از مردم برای فقرا جمع می‌کرد، پس‌انداز می‌کرد و به مستمندان نمی‌رساند، در واقع آنچه به مردم می‌گفت، شعاری بیش نبود.
<br>
<br>
کم کم سلمان پی برد که آن کشیش، مردی خیانتکار و بدکردار است، زیرا او مردم را به صدقه دادن تشویق می کرد ولی صدقاتی را که از مردم برای فقرا جمع می کرد، پس انداز می کرد و به مستمندان نمی رساند، در واقع آنچه به مردم می‌گفت، شعاری بیش نبود.
به همین خاطر سلمان از دست او بسیار خشمگین بود، بعد از مدتی که کشیش ریاکار از دنیا رفت و سلمان مردم را از عمل زشت او مطلع ساختند، مردم به جای او دانشمند دیگری را برگزیدند که زاهد و عبادتکار بود و همیشه به کمک مستمندان و ناتوانان می‌شتافت.
<br>
<br>
به همین خاطر سلمان از دست او بسیار خشمگین بود، بعد از مدتی که کشیش ریاکار از دنیا رفت و سلمان مردم را از عمل زشت او مطلع ساختند، مردم به جای او دانشمند دیگری را برگزیدند که زاهد و عبادتکار بود و همیشه به کمک مستمندان و ناتوانان می شتافت.
سلمان او را بسیار دوست داشت و با اخلاص کامل در خدمت او ماند، تا وقتی که زمان مرگ او فرا رسید. قبل از این که بمیرد، سلمان بر سر بالین او رفت و خواست که او را به دانشمند شایسته‌ای همانند خودش راهنمایی کند. او هم سلمان را به عابد دانشمندی راهنمایی کرد و به او گفت: که آن شخص انجیلی صحیح و بدون تحریف در اختیار دارد و می‌تواند تو را به حقیقت برساند.
<br>
سلمان او را بسیار دوست داشت و با اخلاص کامل در خدمت او ماند، تا وقتی که زمان مرگ او فرا رسید. قبل از این که بمیرد، سلمان بر سر بالین او رفت و خواست که او را به دانشمند شایسته ای همانند خودش راهنمایی کند. او هم سلمان را به عابد دانشمندی راهنمایی کرد و به او گفت: که آن شخص انجیلی صحیح و بدون تحریف در اختیار دارد و می تواند تو را به حقیقت برساند.
<br>
<br>
=مسلمان شدن سلمان=
=مسلمان شدن سلمان=
<br>
در همان روزها سلمان بالای درخت خرما مشغول کار بود و آقایش پای درخت نشسته بود که پسرعمویش آمد و به او گفت: خدا قبیله اوس و خزرج را نابود کند. پرسید:چرا؟ گفت: مردی به نام “محمد” پیدا شده که ادعای پیغمبری می‌کند؛ او از [[مکه]] به قبا آمده و همه مردم را دور خود گرد آورده است.
در همان روزها سلمان بالای درخت خرما مشغول کار بود و آقایش پای درخت نشسته بود که پسرعمویش آمد و به او گفت: خدا قبیله اوس و خزرج را نابود کند. پرسید:چرا؟ گفت: مردی به نام “محمد” پیدا شده که ادعای پیغمبری می کند؛ او از [[مکه]] به قبا آمده و همه مردم را دور خود گرد آورده است.
<br>
<br>
سلمان با شنیدن این سخن از خوشحالی به لرزه افتاد و نزدیک بود از بالای درخت بیفتد. با عجله پایین آمد و از آنها پرسید: ماجرا از چه قرار است؟ محمد کیست؟ الان کجاست؟
سلمان با شنیدن این سخن از خوشحالی به لرزه افتاد و نزدیک بود از بالای درخت بیفتد. با عجله پایین آمد و از آنها پرسید: ماجرا از چه قرار است؟ محمد کیست؟ الان کجاست؟
خط ۳۱: خط ۲۸:
من مقداری خرما به عنوان صدق برای شما آورده‌ام تا تناول بفرمایید. حضرت رسول(ص) به یاران خود اشاره فرمودند که آن خرماها را بردارند و بخورند اما خودشان از آن خرماها تناول نکردند.
من مقداری خرما به عنوان صدق برای شما آورده‌ام تا تناول بفرمایید. حضرت رسول(ص) به یاران خود اشاره فرمودند که آن خرماها را بردارند و بخورند اما خودشان از آن خرماها تناول نکردند.
<br>
<br>
سلمان از این که توانسته بود نشانه دیگری از محبوب و گمگشته خویش بیابد بسیار خوشحال و مسرور شد، اما چون فرصتی نداشت تا بیشتر با پیامبر بحث کند، نزد آقایش برگشت و ادامه تحقیقش را به فرصتی دیگر واگذار کرد. چند روز بعد باخبر شد که حضرت رسول(ص) از قبا به [[مدینه]] تشریف برده اند؛ بنابراین، در اولین فرصت اندکی خرما را که برای خود جمع کرده بود، برداشت و مخفیانه به مدینه رفت و در مجلس حضرت رسول اکرم(ص) حاضر شد و خرماها را خدمت آن حضرت تقدیم و عرض کرد: این خرماها را به عنوان هدیه قبول فرمایید.
سلمان از این که توانسته بود نشانه دیگری از محبوب و گمگشته خویش بیابد بسیار خوشحال و مسرور شد، اما چون فرصتی نداشت تا بیشتر با پیامبر بحث کند، نزد آقایش برگشت و ادامه تحقیقش را به فرصتی دیگر واگذار کرد. چند روز بعد باخبر شد که حضرت رسول(ص) از قبا به [[مدینه]] تشریف برده‌اند؛ بنابراین در اولین فرصت اندکی خرما را که برای خود جمع کرده بود، برداشت و مخفیانه به مدینه رفت و در مجلس حضرت رسول اکرم(ص) حاضر شد و خرماها را خدمت آن حضرت تقدیم و عرض کرد: این خرماها را به عنوان هدیه قبول فرمایید.
<br>
<br>
حضرت(ص) آن را قبول فرمودند و اندکی از آن خوردند و سپس میان یاران خود تقسیم کردند. به این طریق دو نشانه از نشانه‌های پیامبری حضرت رسول(ص) برای سلمان ثابت شد و تنها یک مورد دیگر باقی مانده بود که سلمان می بایست راجع به آن اطمینان حاصل کند و آن مهر نبوت بود، سلمان منتظر بود تا بتواند آن را نیز مشاهده کند.<ref>[http://lib.eshia.ir/16044/1/144/%D8%A7%D9%84%D8%B5%D8%AF%D9%82%D8%A9 ابن هشام، عبدالملک، السیرة النیویه (زندگانی محمد (ص) پیامبر اسلام)، ج۱، ص۱۴۴.]</ref>
حضرت(ص) آن را قبول فرمودند و اندکی از آن خوردند و سپس میان یاران خود تقسیم کردند. به این طریق دو نشانه از نشانه‌های پیامبری حضرت رسول(ص) برای سلمان ثابت شد و تنها یک مورد دیگر باقی مانده بود که سلمان می‌بایست راجع به آن اطمینان حاصل کند و آن مهر نبوت بود، سلمان منتظر بود تا بتواند آن را نیز مشاهده کند.<ref>[http://lib.eshia.ir/16044/1/144/%D8%A7%D9%84%D8%B5%D8%AF%D9%82%D8%A9 ابن هشام، عبدالملک، السیرة النیویه (زندگانی محمد (ص) پیامبر اسلام)، ج۱، ص۱۴۴.]</ref>
<br>
<br>
=آزادی سلمان=
=آزادی سلمان=
<br>
دربارۀ آزادی سلمان از بردگی روایات زیادی نقل شده است ولی روایتی که بیشتر به آن اعتماد شده است به این قرار است که سلمان به دستور پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با ارباب خود قرار داد بست که در ازاء سیصد تا چهارصد درخت خرما زرد و قرمز که می‌کارد و به ثمر می‌رساند آزاد شود اما این کار چند سال طول می‌کشید و با اعجاز پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود که درختان خرما به سرعت به ثمر نشستند و خرمای تازه دادند و سلمان آزاد شد.
دربارۀ آزادی سلمان از بردگی روایات زیادی نقل شده است ولی روایتی که بیشتر به آن اعتماد شده است به این قرار است که سلمان به دستور پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با ارباب خود قرار داد بست که در ازاء سیصد تا چهارصد درخت خرما زرد و قرمز که می‌کارد و به ثمر می‌رساند آزاد شود اما این کار چند سال طول می‌کشید و با اعجاز پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود که درختان خرما به سرعت به ثمر نشستند و خرمای تازه دادند و سلمان آزاد شد.
<br>
<br>
خط ۴۲: خط ۳۸:
<br>
<br>
=بعد از اسلام=
=بعد از اسلام=
<br>
در صدر اسلام بخاطر برابری مسلمانان به دستور پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بین آنان پیمان اخوت بسته شد که سلمان نیز با ابو درداء پیمان اخوت بست.<ref>[http://lib.eshia.ir/40157/5/97/%D9%88%D8%A8%D9%8A%D9%86 ابن اثیر، عزالدین، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۵، ص۹۷]</ref>
در صدر اسلام بخاطر برابری مسلمانان به دستور پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بین آنان پیمان اخوت بسته شد که سلمان نیز با ابو درداء پیمان اخوت بست.<ref>[http://lib.eshia.ir/40157/5/97/%D9%88%D8%A8%D9%8A%D9%86 ابن اثیر، عزالدین، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۵، ص۹۷]</ref>
<br>
<br>
خط ۵۴: خط ۴۹:
<br>
<br>
=سلمان بعد از رحلت پیامبر(ص)=
=سلمان بعد از رحلت پیامبر(ص)=
<br>
او از جمله افراد معدودی بود که در تدفین رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شرکت داشت و بر بدن آن حضرت نماز خواند و از جمله صحابه‌ای بود که در بدو امر با [[ابوبکر]] بیعت نکرد تا زمانی که او را مجبور کردند.
او از جمله افراد معدودی بود که در تدفین رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شرکت داشت و بر بدن آن حضرت نماز خواند و از جمله صحابه‌ای بود که در بدو امر با [[ابوبکر]] بیعت نکرد تا زمانی که او را مجبور کردند.
<br>
<br>
خط ۶۲: خط ۵۶:
<br>
<br>
=احادیث در مورد سلمان=
=احادیث در مورد سلمان=
<br>
مشهورترین روایتی که از [[محمد بن عبد‌الله (خاتم الانبیا)
مشهورترین روایتی که از [[پیامبر(ص)]] درباره سلمان نقل شده، روایت «سلمان منا اهل البیت» است. [[شیخ مفید]] (درگذشت:۴۱۳ق) نوشته روزی سلمان وارد مسجد شد و حاضرین به احترام‌اش او را در صدر مجلس جای دادند ولی [[عمر بن خطاب]] به بهانه عجمیتِ (عرب نبودن) او بر این کار حاضرین خرده گرفت. پیامبر(ص) با دیدن این صحنه بر منبر رفت و خطبه‌ای خواند و ضمن اشاره به اینکه انسان‌ها از نظر نژاد و رنگ پوست بر هم برتری ندارند فرمود: «سلمان از ما اهل بیت است».<ref>مفید، الاختصاص، ۱۴۱۳ق، ص ۳۴۱.</ref>
]] درباره سلمان نقل شده، روایت «سلمان منا اهل البیت» است. [[شیخ مفید]] (درگذشت:۴۱۳ق) نوشته روزی سلمان وارد مسجد شد و حاضرین به احترام‌اش او را در صدر مجلس جای دادند ولی [[عمر بن خطاب]] به بهانه عجمیتِ (عرب نبودن) او بر این کار حاضرین خرده گرفت. پیامبر(ص) با دیدن این صحنه بر منبر رفت و خطبه‌ای خواند و ضمن اشاره به اینکه انسان‌ها از نظر نژاد و رنگ پوست بر هم برتری ندارند فرمود: «سلمان از ما اهل بیت است».<ref>مفید، الاختصاص، ۱۴۱۳ق، ص ۳۴۱.</ref>
<br>
<br>
همین گفتار پیامبر(ص) در روایت دیگری نیز نقل شده است. بر اساس این روایت در روزهایی که مردم مدینه در حال کندن خندق برای مقابله با سپاه احزاب بودند، سلمان فارسی که مردی تنومند بود سهم زیادی در پیشبرد کار داشت و هر یک از گروه مهاجران و انصار او را از خود می‌خواندند و پیامبر(ص) فرمودند سلمان از ما اهل بیت است.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، ج۴، ص۶۲.</ref>
همین گفتار پیامبر(ص) در روایت دیگری نیز نقل شده است. بر اساس این روایت در روزهایی که مردم مدینه در حال کندن خندق برای مقابله با سپاه احزاب بودند، سلمان فارسی که مردی تنومند بود سهم زیادی در پیشبرد کار داشت و هر یک از گروه مهاجران و انصار او را از خود می‌خواندند و پیامبر(ص) فرمودند سلمان از ما اهل بیت است.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، ج۴، ص۶۲.</ref>
خط ۷۷: خط ۷۱:
آن حضرت همچنین سلمان را دارای علم اول و آخر دانسته است.<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ۱۴۱۵ق، ج۲۱، ص۴۲۱.</ref>
آن حضرت همچنین سلمان را دارای علم اول و آخر دانسته است.<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ۱۴۱۵ق، ج۲۱، ص۴۲۱.</ref>
<br>
<br>
در روایتی از [[امام باقر)]] و [[امام صادق(ع)]] نقل شده که یک بار در مجلسی در حضور امام(ع) از سلمان فارسی سخن به میان آمد و امام فرمودند نگویید سلمان فارسی بگویید سلمان محمدی چرا که وی یکی از خاندان ما اهل بیت است.<ref>کشی، اختیار معرفة الرجال، ۱۴۰۴ق، ج۱، ص۵۴.</ref>
در روایتی از [[محمد بن علی (باقر العلوم)]] و [[جعفر بن محمد (صادق‌)]] نقل شده که یک بار در مجلسی در حضور امام(ع) از سلمان فارسی سخن به میان آمد و امام فرمودند نگویید سلمان فارسی بگویید سلمان محمدی چرا که وی یکی از خاندان ما اهل بیت است.<ref>کشی، اختیار معرفة الرجال، ۱۴۰۴ق، ج۱، ص۵۴.</ref>
<br>
<br>
=وفات=
=وفات=
<br>
یکی از خصوصیات انسان‌های کامل و اولیای مقرب درگاه خداوند این است که گاهی از غیب‌ها مطلع می‌شوند، سلمان نیز اینچنین بود و از اجل خود باخبر بود حتی روز و ساعت مرگ خویش را می‌دانست او در مداین مریض شد و بیماری او روز به روز شدت یافت وقتی که اطمینان یافت که فرصت‌های آخر زندگی را می‌گذراند به وصیت مولا و حبیبش رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عمل کرد و دستور داد تا او را به قبرستان ببرند تا با مردگان صحبت و گفتگو کند واین سخن با اموات نشانه‌ای بود برای اینکه سلمان رفتنی است و اجلش فرا رسیده است او در بامداد روز سه شنبه سال ۳۴ یا ۳۶ ه. ق، در آخر خلافت عثمان، از همسرش مقداری مشک طلبید و بدن خود را با آن خوش بو کرد و بعد منتظر ماند تا اجلش فرا رسید طبق وصیت او برای مراسم تدفین او حضرت علی(علیه‌السّلام) و قنبر آمدند و سلمان را غسل و کفن کردند و حضرت این شعر را بر کفن او نوشت:
یکی از خصوصیات انسان‌های کامل و اولیای مقرب درگاه خداوند این است که گاهی از غیب‌ها مطلع می‌شوند، سلمان نیز اینچنین بود و از اجل خود باخبر بود حتی روز و ساعت مرگ خویش را می‌دانست او در مداین مریض شد و بیماری او روز به روز شدت یافت وقتی که اطمینان یافت که فرصت‌های آخر زندگی را می‌گذراند به وصیت مولا و حبیبش رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عمل کرد و دستور داد تا او را به قبرستان ببرند تا با مردگان صحبت و گفتگو کند واین سخن با اموات نشانه‌ای بود برای اینکه سلمان رفتنی است و اجلش فرا رسیده است او در بامداد روز سه شنبه سال ۳۴ یا ۳۶ ه. ق، در آخر خلافت عثمان، از همسرش مقداری مشک طلبید و بدن خود را با آن خوش بو کرد و بعد منتظر ماند تا اجلش فرا رسید طبق وصیت او برای مراسم تدفین او حضرت علی(علیه‌السّلام) و قنبر آمدند و سلمان را غسل و کفن کردند و حضرت این شعر را بر کفن او نوشت :
و فدت علی الکریم بغیر زاد•• من الحسنات و القلب السلیم
و فدت علی الکریم بغیر زاد•• من الحسنات و القلب السلیم
و حمل الزاد اقبح کل شیء•• اذا کان الوفود علی الکریم
و حمل الزاد اقبح کل شیء•• اذا کان الوفود علی الکریم
خط ۹۱: خط ۸۴:
امروزه قبر او زیارتگاه مسلمانان زیادی می‌باشد و گنبدی مجلل و باشکوه بر قبر ایشان سایه افکنده است صحن و بارگاهی دارد و زوار زیادی هر روزه وی را زیارت می‌کنند.
امروزه قبر او زیارتگاه مسلمانان زیادی می‌باشد و گنبدی مجلل و باشکوه بر قبر ایشان سایه افکنده است صحن و بارگاهی دارد و زوار زیادی هر روزه وی را زیارت می‌کنند.
<br>
<br>
==دیدگاه‌ها درباره دفن سلمان==
== دیدگاه‌ها درباره دفن سلمان ==
<br>
داستان دفن سلمان توسط امام علی(علیه‌السلام) از دو منظر نقل شده است؛ از یک جهت، کسانی که در مدینه و محل زندگی علی(علیه‌السلام) حضور داشتند، این جریان را نقل کرده‌اند و از جهتی دیگر، کسانی که در مدائن و محل زندگی سلمان در سال‌های پایانی عمر او و محل وفات و دفنش، این واقعه را شرح داده‌اند.
داستان دفن سلمان توسط امام علی(علیه‌السلام) از دو منظر نقل شده است؛ از یک جهت، کسانی که در مدینه و محل زندگی علی(علیه‌السلام) حضور داشتند، این جریان را نقل کرده‌اند و از جهتی دیگر، کسانی که در مدائن و محل زندگی سلمان در سال‌های پایانی عمر او و محل وفات و دفنش، این واقعه را شرح داده‌اند.
<br>
<br>
خط ۱۳۰: خط ۱۲۲:
از شخصی به نام زاذان این‌گونه نقل شده است: وقتی سلمان می‌خواست از دنیا برود، به او گفتم چه کسی تو را غسل خواهد داد. گفت کسی که پیامبر خدا را غسل داده. گفتم تو در مدائن هستی و او در مدینه؟ او گفت: وقتی که لحیه‌ام را بستی، صدایی خواهی شنید. وقتی که سلمان از دنیا رفت و من لحیه‌اش را بستم، صدایی شنیدم. به سمت در خانه رفتم. دیدم که امیرالمؤمنین علی(علیه‌السلام) حضور دارد. ایشان به من فرمود: «ای زاذان! سلمان از دنیا رفته است؟» گفتم بله. حضرت وارد خانه شد و روانداز را از صورتش کنار زد. سلمان به چهره امام لبخند زد. امام فرمود: «خوش به حالت! وقتی که پیامبر خدا را ملاقات کردی به او بگو که از دست قومت چه بر سر برادرت آمد». سپس مشغول تجهیز او شد. وقتی که بر او نماز می‌خواند، تکبیر شدیدی را از امام می‌شنیدم.<ref>[http://lib.eshia.ir/16066/2/131/%D8%B5%D9%84%D8%A7%D8%A9 ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد بن علی، مناقب آل ابی‌طالب (علیه‌السلام)، ج۲، ص۱۳۱، قم، نشر علامه، چاپ اول، ۱۳۷۹ق.]</ref>
از شخصی به نام زاذان این‌گونه نقل شده است: وقتی سلمان می‌خواست از دنیا برود، به او گفتم چه کسی تو را غسل خواهد داد. گفت کسی که پیامبر خدا را غسل داده. گفتم تو در مدائن هستی و او در مدینه؟ او گفت: وقتی که لحیه‌ام را بستی، صدایی خواهی شنید. وقتی که سلمان از دنیا رفت و من لحیه‌اش را بستم، صدایی شنیدم. به سمت در خانه رفتم. دیدم که امیرالمؤمنین علی(علیه‌السلام) حضور دارد. ایشان به من فرمود: «ای زاذان! سلمان از دنیا رفته است؟» گفتم بله. حضرت وارد خانه شد و روانداز را از صورتش کنار زد. سلمان به چهره امام لبخند زد. امام فرمود: «خوش به حالت! وقتی که پیامبر خدا را ملاقات کردی به او بگو که از دست قومت چه بر سر برادرت آمد». سپس مشغول تجهیز او شد. وقتی که بر او نماز می‌خواند، تکبیر شدیدی را از امام می‌شنیدم.<ref>[http://lib.eshia.ir/16066/2/131/%D8%B5%D9%84%D8%A7%D8%A9 ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد بن علی، مناقب آل ابی‌طالب (علیه‌السلام)، ج۲، ص۱۳۱، قم، نشر علامه، چاپ اول، ۱۳۷۹ق.]</ref>
<br>
<br>
=پانویس=
== پانویس ==
{{پانویس|2}}
{{پانویس}}


[[رده: صحابه]]
[[رده:صحابه]]
[[رده:یاران  پیامبر (ص)]]
Writers، confirmed، مدیران
۸۵٬۸۱۰

ویرایش