عبدالملک بن مروان

نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ سپتامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۲:۵۱ توسط Hoosinrasooli (بحث | مشارکت‌ها)


عبدالملک بن مروان
نام عبدالملک بن مروان
نام کامل عبدالملک بن مروان بن حَکَم بن ابی العاص بن امیة بن عبدشمس
نام پدر مروان بن حکم
نام مادر عایشه دختر معاویه بن مغیره بن ابی عاص
دین اسلام
سلسله اموی از شاخه مروانی
سمت پنجمین خلیفه اموی
مرکز حکومت شام
همزمان با قیام مختار • زبیریان • قیام خوارج • امام سجاد (ع)
اقدامات مهم سرکوب شیعیان • زبیریان و خوارج • توسعه سرزمین اسلامی در شمال آفریقا • عربی سازی دیوان‌ها • ضرب سکه
درگذشت پنجشنبه ۱۵ شوال سال ۸۶ قمری (۷۰۵ م)

عبدالملک مروان یا عبدالملک بن مروان پنجمین خلیفه از خلفای اموی در دمشق بود. او یکی از قدرتمندترین خلفای اموی بود و توانست بر مشکلات سیاسی که در عهدش پیش آمد، فائق آید. در دوران او، دیوان‌های مهم شعر و کتب علمی از زبان‌های گوناگون قدیم به عربی برگردان شد و دانشمندان از دیگر سرزمین‌ها به سوی دربار دمشق روی آوردند.

او اگر چه قبل از رسیدن به منصب حکومت، خود را با زهد و عبادت در نظر مردم جامعه موجّه جلوه می‌داد ولی به محض رسیدن به خلافت، با همه‌ی ارزش‌های اخلاقی و اسلام خداحافظی کرد و به قرآنی که تلاوت می‌کرد، گفت: « هذا آخر العهد بک. » ( این آخرین دیدار من و توست.)

پس از رسیدن به خلافت، به خداوند سوگند می‌خورد که شراب می‌نوشد و در خطبه‌ای تصریح کرد: « هر کس مرا به تقوا دعوت کند، گردن او را خواهم زد! من با شمشیر، دردهای این امت را مداوا می‌کنم.»

از بزرگترین گناهان این حاکم اموی این بود که شخص خونریز و پلیدی را به نام حجاج بن یوسف ثقفی بر جان و ناموس مردم مسلمان مسلط کرد؛ کسی که مقام عبدالملک را از پیامبر برتر می‌دانست، در دشمنی با خاندان پیامبر و امیرالمؤمنین علی (ع) سرآمد روزگار بود و شنیدن کلمه‌ی کافر برای او خوشایندتر از شنیدن شیعه بود.

عبدالملک بن مروان کیست

دوران خلافت عبدالملك بن مروان مدت بيست و يك سال طول كشيد. مورخان از عبدالملك به عنوان فردى زيرك، با احتياط و دور انديش، اديب، باهوش و دانشمند ياد كرده اند. [۱]

مؤلف الفخرى مى ‏گويد: «عبدلملك فردى خردمند، عاقل، دانشمند، فاضل، اديب، باهوش، جبار، بسيار باهيبت، فوق العاده سياستمدار، و داراى حسن تدبير بود» [۲] هندشاه مى‏ نويسد: «او مردى بود عاقل و فاضل و فصيح و فقيه، و علم اخبار و دقايق اشعار، نيكو دانستى و صاحب رأى و تدبير بود». [۳]

او پيش از رسيدن به قدرت، يكى از فقهاى مدينه به شمار مى‏ رفت. [۴] و به زهد و عبادت و ديندارى شهرت داشت و اوقات خود را در مسجد با عبادت سپرى مى‏ كرد به طورى كه به او حمامه المسجد (كبوتر مسجد) مى‏ گفتند! گويند: پس از مرگ پدرش مروان، هنگامى كه خلافت به او رسيد، سرگرم خواندن قرآن بود، اما با شنيدن اين خبر، قرآن را بست و گفت: «اينك بين من و تو جدايى افتاد! و ديگر با تو كارى ندارم»!. [۵]

او براستى از قرآن جدا شد و در اثر غرور قدرت، چنان دستخوش مسخ شخصيت گرديد كه مورخان از كارنامه سياه حكومت او به تلخى ياد مى‏ كنند. سيوطى و ابن اثير مى‏ نويسند: در طى تاريخ اسلام عبدالملك نخستين كسى بود كه غدر و خيانت ورزيد (عمرو بن سعيد بن العاص را پس از امان دادن كشت) و نخستين كسى بود كه مردم را از سخن گفتن در حضور خليفه منع كرد و نخستين كسى بود كه از امر به معروف جلوگيرى كرد. [۶]

او دو سال پس از شكست دادن عبدلله بن زبير در مكه (در سال 75 هجرى) در جريان سفر حج وارد مدينه شد و ضمن سخنانى خطاب به مردم چنين گفت: من نه همچون خليفه خوار شده (عثمان)، نه همچون خليفه آسان گير (معاويه) و نه مانند خليفه سست خرد (يزيد) هستم، من اين مردم را جز با شمشير درمان نمى‏ كنم، شما از ما كارهاى مهاجران را مى‏ خواهيد، اما، مانند آنان رفتار نمى‏ كنيد (ما را به پرهيزگارى مى‏ خوانيد و خود به آن عمل نمى‏ كنيد) به خدا سوگند از اين پس هر كس مرا به تقوا امر كند، گردن او را خواهم زد! [۷]

جمله اخير را براى آن گفت كه خطيبان و ائمه جمعه، هنگام خواندن خطبه جمعه، گفتار خود را با جمله «اتق الله» (پرهيزگار باش) آغاز مى‏ كردند [۸] پيدا است وقتى كسى كه خود را خليفه پيامبر قلمداد مى ‏كرد، در شهر پيامبر و كنار مدفن او چنين سخنانى بگويد و بر سنت او اين گونه حمله برد، رفتار و گفتار مأموران او در ايالت هاى دور افتاده چگونه خواهد بود.

عبدالملك در مدت حكومت طولانى خود، آن چنان با ظلم و فساد و بيدادگرى خو گرفت كه نور ايمان در دل او به كلى خاموش گشت. وى روزى خود به اين امر اعتراف كرد و به سعيد بن مسيّب چنين گفت: «چنان شده‏ ام كه اگر كار نيكى انجام دهم خوشحال نمى ‏شوم، و اگر كار بدى از من سر زند، ناراحت نمى‏ گردم»! سعيد بن مسيب گفت: مرگ دل در تو كامل شده است! [۹]

عبدالملك غالبا با زنى به نام ام الدردا گفتگو مى‏ كرد. روزى ام الدردا به وى گفت: «اى امير المؤمنين! شنيده‏ ام پس از عبادت و تهجد، شراب نوشيده ‏اى»؟! و او پاسخ داد: «نه تنها شراب كه خون مردم را نيز نوشيده ‏ام»!! [۱۰]

او كه روزى از لشکر كشى يزيد به مكه (جهت سركوبى عبدالله بن زبير) به خدا پناه مى‏ برد و ابراز نفرت مى‏ كرد، پس از رسيدن به حكومت، نه تنها اين عمليات را ادامه داد، بلكه شخص سفاكى چون حجاج را مأمور اين كار كرد و او مسجد الحرام و كعبه را (كه پسر زبير در آنجا متحصن شده بود) با منجنيق سنگباران كرد! [۱۱] نمايندگان عبدالملك نيز در مناطق مختلف كشور اسلامى، به پيروى از او، حكومت وحشت و اختناق به وجود آورده بودند و با زور و قلدرى با مردم رفتار مى‏ كردند.

مسعودى مى‏ نويسد: «عبدالملك فردى خونريز بود. عمال او ماند «حجاج» حاكم عراق، مهلب حاكم خراسان، و هشام بن اسماعيل حاكم مدينه نيز همچون خود وى سفاك و بي رحم بودند». [۱۲] هشام بن اسماعيل كه حاكم مدينه بود، چندان بر مردم سخت گرفت و آن چنان خاندان پيامبر را آزار داد كه وقتى وليد بعد از مرگ پدرش به حكومت رسيد، ناچار شد او را از كار بركنار نمايد. [۱۳] بدتر از همه آنان حجاج بود كه جنايات او در تارخ اسلام مشهوراست. عبدالملك پس از شكست عبدالله بن زبير توسط حجاج، او را به مدت دو سال به استاندارى حجاز (مكه و مدينه و طائف) منصوب كرد. [۱۴]

سرکوبی مخالفان در شام

عبدالملک در منطقه شام با دو دسته از مخالفان روبرو بود:

۱- گروهی از حاکمان در منطقه شام طرفدار ابن زبیر بودند مانند زُفر بن حارث در قرقیسیا ودیگری ناتل بن قیس جذامی در فلسطین که عبدالملک هر دوی آنها را سرکوب کرد.

۲- گروهی از بنی امیه با پادشاهی عبدالملک مخالف بودند و خودشان می‌خواستند به پادشاهی برسند. فرد شاخص این گروه عمرو بن سعید بن عاص معروف به عمرو بن سعید بن الاشدق بود. عبدالملک برای جلوگیری از فعالیت‌های وی، به او قول ولایت عهدی داد و او را از مخالفت با خود منصرف کرد و بعدا، سرفرصت او را کشت.

عبدالملک توانست جنبشی به نام قیام جراجمه را هم به همین منوال سرکوب کند.[۱۵]

مرگ عبدالملک

سرانجام عبدالملک بن مروان پنجشنبه ۱۵ شوال سال ۸۶ قمری (۷۰۵ م)در دمشق [۱۶] و به قولی در ۱۴ شوال[۲۸] در سن شصت سالگی (یا شصت و یک سالگی) درگذشت. مدت خلافت او ۲۱ سال بود.


علت مرگ

علت مرگ او هم این بود که چون معاویة بن یزید وفات یافت کسی را به جانشینی خود معین نکرد. حسان بن بحدل هم می‌خواست، خلافت را به برادر او خالد بن ‌یزید واگذار کند؛ اما او خردسال بود. چون او (حسان) و اهل شام با مروان بیعت کردند به مروان گفت که تو مادر خالد را به زنی بگیر تا او (خالد) خفیف و خوار شود و مدعی خلافت نباشد مروان نیز چنین کرد مادرخالد دختر ابوهاشم بن عتبه بود.

روزی خالد نزد مروان رفت و در طی گفتگویی مروان به مادر خالد اهانت کرد. خالد جریان را به مادرش گفت که مادر خالد (زن مروان) پس از مسموم کردن مروان او را خفه کرد و کشت، عبدالملک خواست مادر خالد را (به انتقام پدر) بکشد. به او گفته شد اگر او را بکشی مردم خواهند فهمید که یک زن پدرت را کشته (خفیف و حقیر می‌شود) پس او، از انتقام صرف نظر کرد. چون مروان وفات یافت، در سال شصت و پنج عبدالملک فرزندش بر راس کار قرار گرفت. برادرش عبدالعزیز هم در مصر بود که از برادر خود اطاعت نمود. [۱۷]

پانویس

  1. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، 1399 ه.ق، ج 4 ص 520)
  2. ابن طقطقا، الفخرى، بيروت، دارصادر، 1386 ه.ق، ص 122و 124
  3. تجارب السلف، تصحيح: عباس اقبال، چاپ سوم، تهران، كتابخانه طهورى، 1357 ه.ش، ص 75
  4. ابن طقطقا، الفخرى، بيروت، دارصادر، 1386 ه.ق، ص 122-سيوطى، تاريخ الخلفأ، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه المدنى، 1383 ه.ق، ص 216
  5. هندوشاه، همان كتاب، ص 76
  6. سيوطى، تاريخ الخلفأ، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه المدنى، 1383 ه.ق، ص 217؛ ابن طقطقا، الفخرى، بيروت، دارصادر، 1386 ه.ق، ص 122؛ابو العباس المبرد، الكامل فى اللغه و الادب، تحقيق: نعيم زر زور (و) تغاريد بيضون، بيروت، دارالكتب العلميه، 1985 م، ج 2، ص 192؛ هندوشاه، همان كتاب، ص 76؛ جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام، تهران، اميركبير، 1336 ه.ق، ج 4، ص 100
  7. سيوطى، تاريخ الخلفأ، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه المدنى، 1383 ه.ق، ص 218؛ ابن اثير، همان كتاب، ج 4، ص 522؛ بعضى از اين كارها را معاويه نيز قبلاً كرده بود.
  8. دكتر شهيدى، سيد جعفر، زندگانى على بن الحسين، چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى،گ 1365 ه.ش، ص 98
  9. ابن طقطقا،الفخرى، بيروت، دار صادر، 1386 ه. ص 122؛ ابن اثير، ج 4، ص 521؛ هندوشاه، همان كتاب، ص 76
  10. سيوطى، تاريخ الخلفأ، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه المدنى، 1383 ه.ق، ص، 216
  11. سيوطى، تاريخ الخلفأ، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه المدنى، 1383 ه.ق، ص 217؛ هندوشاه، همان كتاب، ص 76
  12. مروج الذهب و معادن الجوهر، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 91
  13. ابن واضح، تاريخ يعقوبى، تعليق: سيد محمد صادق بحرالعلوم، نجف، مكتبه الحيدريه، 1384 ه.ق، ج 3، ص 27 و 29؛ محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، بيروت، دارصادر، ج 5، ص 220
  14. ابن قتيبه دينورى، الامامه و السياسه، الطبعه الثالثه، قاهره، مكتبه مصطفى البابى الحلبى، 1328 ه.ق، ج 2، ص 31
  15. ابن‌اثیر، الکامل، ۱۹۶۵م، ج۲، ص۳۰۴
  16. مسعودی، مروج الذهب، ۱۴۰۹ق، ج۳، ص۹۲
  17. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج‌۸، ص۲۶۰، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت، دارالجیل، ط الاولی، ۱۴۱۲/۱۹۹۲