۸۵٬۸۱۰
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' کرده ای' به ' کردهای') |
جز (جایگزینی متن - 'جمال الدین' به 'جمالالدین') |
||
(۱۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۲۸: | خط ۲۸: | ||
سپس عصر عمادالدین زنگی امیر موصل فرا رسید که با صلیبیون مقابله کرد و به اتحاد صفوف [[مسلمانان]] پرداخت. | سپس عصر عمادالدین زنگی امیر موصل فرا رسید که با صلیبیون مقابله کرد و به اتحاد صفوف [[مسلمانان]] پرداخت. | ||
او به دنبال [[اتحاد]] [[کشورهای اسلامی]] و جمعآوری صفوف آنان در برابر دشمنان اسلام بود تا اینکه در سال 569 هجری قمری درگذشت. | او به دنبال [[اتحاد]] [[کشورهای اسلامی]] و جمعآوری صفوف آنان در برابر دشمنان اسلام بود تا اینکه در سال 569 هجری قمری درگذشت. | ||
پس [[ | پس [[صلاحالدین ایوبی]] که نماینده او در حکومت [[مصر]] حاکم بود، جانشین او شد، دولت ایوبی را تأسیس کرد و اصلاحات سیاسی، علمی، اجتماعی و نظامی را آغاز نمود. | ||
او در صدد اتحاد [[شام]] و مصر برآمد، سپس به جنگ با صلیبیون روی آورد و توانست بیتالمقدس را در سال 583 هجری قمری بازپس گیرد. | او در صدد اتحاد [[شام]] و مصر برآمد، سپس به جنگ با صلیبیون روی آورد و توانست بیتالمقدس را در سال 583 هجری قمری بازپس گیرد. | ||
او به آزادسازی [[فلسطین]] و بقیه سرزمین شام از دست صلیبیون ادامه داد تا اینکه در سال 589 هجری قمری درگذشت. | او به آزادسازی [[فلسطین]] و بقیه سرزمین شام از دست صلیبیون ادامه داد تا اینکه در سال 589 هجری قمری درگذشت. | ||
پس از مرگ | پس از مرگ صلاحالدین ایوبی، اختلاف بین حاکمان امارات و شهرها از فرزندان و برادران صلاحالدین رخ داد، بنابراین دولت ایوبی به ایالتهایی تقسیم شد که حاکمان آنها علیه یکدیگر توطئه میکنند و با یکدیگر میجنگند. ضعفشان فزونی گرفت و چهره و شخصیتشان در برابر صلیبیون از مغرب و تاتارها از مشرق متزلزل شد و کار به آنها رسید که بعضی از آنها با صلیبیون متحد شوند و از برادران یا برادرزادههایشان کمک بگیرند و زمینهاو قلعههاو دژها را به آنها تحویل دهید. | ||
این امر ادامه داشت تا اینکه دولت ایوبیان پایان یافت و دولت ممالیک آغاز شد. | این امر ادامه داشت تا اینکه دولت ایوبیان پایان یافت و دولت ممالیک آغاز شد. | ||
سیف الدین قطز خوارزمشاهی در سال 657 هجری حکومت را به دست گرفت و به مقابله با تاتارهایی که از شرق میآمدند رفت. | سیف الدین قطز خوارزمشاهی در سال 657 هجری حکومت را به دست گرفت و به مقابله با تاتارهایی که از شرق میآمدند رفت. | ||
خط ۸۹: | خط ۸۹: | ||
العز بن عبدالسلام بنا به توافق منابع و مراجعی که شرح حال او را ارائه کردهاند در دمشق به دنیا آمد. در تاریخ ولادت او اختلاف بود، بسیاری تاریخ ولادت او را در سال 577 هجری قمری مشخص کردند و برخی دیگر سال 578 هجری قمری را معین کردند. گروه سومی که بین این دو مورد تشکیک داشتهاند برخی از محققین مورد اول را ترجیح دادند و برخی دومی را ترجیح دادند و گروهی به دلیل عدم اطمینان و نبود متن قطعی یا احتمالی در آن مورد از تایید هر دو مورد صرف نظر کردند. | العز بن عبدالسلام بنا به توافق منابع و مراجعی که شرح حال او را ارائه کردهاند در دمشق به دنیا آمد. در تاریخ ولادت او اختلاف بود، بسیاری تاریخ ولادت او را در سال 577 هجری قمری مشخص کردند و برخی دیگر سال 578 هجری قمری را معین کردند. گروه سومی که بین این دو مورد تشکیک داشتهاند برخی از محققین مورد اول را ترجیح دادند و برخی دومی را ترجیح دادند و گروهی به دلیل عدم اطمینان و نبود متن قطعی یا احتمالی در آن مورد از تایید هر دو مورد صرف نظر کردند. | ||
دمشق در زمان عز بن عبدالسلام و دوره امویان پایتخت علم و علما به حساب میآمد که در آن عالمان همه فنون و رشتههاو فرهیختگان ساکن بودند. | دمشق در زمان عز بن عبدالسلام و دوره امویان پایتخت علم و علما به حساب میآمد که در آن عالمان همه فنون و رشتههاو فرهیختگان ساکن بودند. | ||
و طلاب از هر سو راهی دمشق و مسجد اموی که دانشگاه علم و دانش برای طلاب بود؛ | و طلاب از هر سو راهی دمشق و مسجد اموی که دانشگاه علم و دانش برای طلاب بود؛ میشدند. | ||
از شرح حال العز بن عبدالسلام چنین بر میآید که او در خانوادهای فقیر و گمنام زندگی میکرده است، بنابراین هیچ اشارهای به پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده و یا در مورد مراحل کودکی او نشده است. | از شرح حال العز بن عبدالسلام چنین بر میآید که او در خانوادهای فقیر و گمنام زندگی میکرده است، بنابراین هیچ اشارهای به پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده و یا در مورد مراحل کودکی او نشده است. | ||
آنچه در منابع ذکر شده این است که وی علم را در سنین پایین آغاز کرده است، ابن السبکی از پدرش نقل میکند: | آنچه در منابع ذکر شده این است که وی علم را در سنین پایین آغاز کرده است، ابن السبکی از پدرش نقل میکند: | ||
خط ۱۰۹: | خط ۱۰۹: | ||
ملک اشرف نیز به حنبلیان متمایل بود و به سخنان آنان گوش فرا میداد، پس آنان از آن بهره بردند و او را وسوسه و تحریک نمودند. | ملک اشرف نیز به حنبلیان متمایل بود و به سخنان آنان گوش فرا میداد، پس آنان از آن بهره بردند و او را وسوسه و تحریک نمودند. | ||
و مایه اختلاف او و العز ایجاد شد. که خلاصه آن را محمد زهیلی از عبداللطیف بن عز بن عبدالسلام نقل کرده است: | و مایه اختلاف او و العز ایجاد شد. که خلاصه آن را محمد زهیلی از عبداللطیف بن عز بن عبدالسلام نقل کرده است: | ||
«وقتی به پادشاهی رسید، چون شیخ عزالدین را اهل حرکت برای خدا و علم و دین مىدانست، او را دوست داشت و شروع به تعریف نسبت به او کرد و ملاقات با او را دستور داد، ولی شیخ اجابت نکرد. گروهی از حنابله که از جوانی با سلطان همراهی میکردند، از شیخ عزالدین بیزاری جستند و او را به چالش کشیدند... وقتی سلطان شروع به گرایش به شیخ عزالدین کرد این گروه شروع به تخریب العز کردند و گفتند: «او از عقاید اشعری پیروی میکند.» و آن را بدعت دانسته و فتوا بر علیه او داده لذا مقامش نزد سلطان تنزل نمود. وقتی خبر فتوا بر علیه شیخ به گوش خودش رسید گفت:این فتوا در حکم آزمایش من است در حالی که من حرفی جز حق نزدم و العقیده المشوره را به رشته تحریر درآورد. و در حمایت از ابوالحسن اشعری گفت که سخنان او برگرفته از متاب سنت است پس چرا او را متهم میکنید؟ وقتی نوشتن کتاب تمام شد، آن را برای مخالفان فرستاد و آنها به سرعت به مطالعه کتاب پرداختند زیرا معتقد بودند که یکی از فرصتهای بزرگی را که میخواستند بدست آوردهاند و بدین وسیله نابودی و ریشه کنی او حتمیخواهد بود. این رفتار باعث ناراحتی شیخ شد و آنان را فاسق بلکه کافر خواند و این خبر در شهر پیچید تا اینکه با وساطت و توضیحات بزرگانی همچون | «وقتی به پادشاهی رسید، چون شیخ عزالدین را اهل حرکت برای خدا و علم و دین مىدانست، او را دوست داشت و شروع به تعریف نسبت به او کرد و ملاقات با او را دستور داد، ولی شیخ اجابت نکرد. گروهی از حنابله که از جوانی با سلطان همراهی میکردند، از شیخ عزالدین بیزاری جستند و او را به چالش کشیدند... وقتی سلطان شروع به گرایش به شیخ عزالدین کرد این گروه شروع به تخریب العز کردند و گفتند: «او از عقاید اشعری پیروی میکند.» و آن را بدعت دانسته و فتوا بر علیه او داده لذا مقامش نزد سلطان تنزل نمود. وقتی خبر فتوا بر علیه شیخ به گوش خودش رسید گفت:این فتوا در حکم آزمایش من است در حالی که من حرفی جز حق نزدم و العقیده المشوره را به رشته تحریر درآورد. و در حمایت از ابوالحسن اشعری گفت که سخنان او برگرفته از متاب سنت است پس چرا او را متهم میکنید؟ وقتی نوشتن کتاب تمام شد، آن را برای مخالفان فرستاد و آنها به سرعت به مطالعه کتاب پرداختند زیرا معتقد بودند که یکی از فرصتهای بزرگی را که میخواستند بدست آوردهاند و بدین وسیله نابودی و ریشه کنی او حتمیخواهد بود. این رفتار باعث ناراحتی شیخ شد و آنان را فاسق بلکه کافر خواند و این خبر در شهر پیچید تا اینکه با وساطت و توضیحات بزرگانی همچون جمالالدین أبو عمرو بن الحاجب برای پادشاه اثبات کردند که عقیده شیخ حق است. | ||
پس قرار نوشتند و خواستند که مجلس مناظرهای بین العز و مخالفانش تشکیل شود و اهل مذاهب اربعه حضور یابند. مجلس در حضور پادشاه خشمگین انجام میشد و به سلطان گفتند:اگر حق بر او ظاهر شود به سوی او گرایش یافته و دروغ گویان را مجازات نماید.» | پس قرار نوشتند و خواستند که مجلس مناظرهای بین العز و مخالفانش تشکیل شود و اهل مذاهب اربعه حضور یابند. مجلس در حضور پادشاه خشمگین انجام میشد و به سلطان گفتند:اگر حق بر او ظاهر شود به سوی او گرایش یافته و دروغ گویان را مجازات نماید.» | ||
در نتیجه مناظره سلطان مقداری از دیدگاه خود عقبنشینی کرد ولی از ملاقات با شیخ العز امتناع ورزید و نامهای نوشت که از ایمان خود با پیروی از خلفای راشدین دفاع کند. | در نتیجه مناظره سلطان مقداری از دیدگاه خود عقبنشینی کرد ولی از ملاقات با شیخ العز امتناع ورزید و نامهای نوشت که از ایمان خود با پیروی از خلفای راشدین دفاع کند. | ||
و او را در فتنه انگیزی و ادعای اجتهاد برای ایجاد مذهب پنجم معرفی کرد. | و او را در فتنه انگیزی و ادعای اجتهاد برای ایجاد مذهب پنجم معرفی کرد. | ||
و چون نامه به دست شیخ رسید؛ اوآن را خواند و شدیدتر از آن و رساتر از قبل و آنچه در آن آمده بود پاسخ داد: «اما از درخواست مناظره در جمع علما انگیزهای جز نصیحت به سلطان و عموم مسلمانان نداشتم... رد و باطل کردن | و چون نامه به دست شیخ رسید؛ اوآن را خواند و شدیدتر از آن و رساتر از قبل و آنچه در آن آمده بود پاسخ داد: «اما از درخواست مناظره در جمع علما انگیزهای جز نصیحت به سلطان و عموم مسلمانان نداشتم... رد و باطل کردن بدعتها، فتنه انگیزى نیست، زیرا خداوند متعال علما را به آن امر فرموده و به آنها امر کرده که آنچه را مى دانند بیان کنند، و هر که امر خدا را اطاعت کند و از دین خدا حمایت کند، رسول خدا او را لعنت نخواهد کرد. | ||
و اما آنچه در مورد اجتهاد و مذهب پنجم ذکر شد، اصول دین دارای مذهب نیست، زیرا اصل یکی است. و اختلاف در فروع است... من مدعی ام که از گروه حزب الله و طرفداران و سربازان آن هستم. و هر سربازی که خود را به خطر نمی اندازد، سرباز نیست.»و چون رسول نزد سلطان برگشت و نامه را خواند، خشمش شدید شد و خشمش فزونی گرفت و حنبلیان یقین یافتند که شیخ آسیب دیده و مفسده شده است و صاحب خانه را احضار کرد و نامهای بر او برد. به شیخ که «سه شرط برای او قائل شدیم: فتوا ندهد، با کسی ملاقات نکند و در خانه بماند». شیخ العز از پیام خشنود شد و در خانه خود ماند و سه روز ماند تا شیخ علامه | و اما آنچه در مورد اجتهاد و مذهب پنجم ذکر شد، اصول دین دارای مذهب نیست، زیرا اصل یکی است. و اختلاف در فروع است... من مدعی ام که از گروه حزب الله و طرفداران و سربازان آن هستم. و هر سربازی که خود را به خطر نمی اندازد، سرباز نیست.»و چون رسول نزد سلطان برگشت و نامه را خواند، خشمش شدید شد و خشمش فزونی گرفت و حنبلیان یقین یافتند که شیخ آسیب دیده و مفسده شده است و صاحب خانه را احضار کرد و نامهای بر او برد. به شیخ که «سه شرط برای او قائل شدیم: فتوا ندهد، با کسی ملاقات نکند و در خانه بماند». شیخ العز از پیام خشنود شد و در خانه خود ماند و سه روز ماند تا شیخ علامه جمالالدین حصیری که شیخ حنفیان در زمان خود بود. نزد شاه آمد، پس بر او وارد شد و برای او توضیح دادو از فضیلت شیخ و صحت گفتههای او که عقیده همه مسلمین است، و همه آنچه را که در دو نامه قبل گفته درست بوده است. | ||
در اینجا سلطان گفت: ما از خداوند برای آنچه پیش آمد طلب مغفرت میکنیم. و تأخیر حق او را جبران کنیم و به خدا قسم او را ثروتمندترین عالمان قرار دهم». نزد شیخ فرستاد و از او دلجویی و حلالیت کرد و از طرفین خواست که از سخن گفتن در باب کلام خودداری کنند. و هیچ کس نباید در این مورد فتوایی صادر کند. | در اینجا سلطان گفت: ما از خداوند برای آنچه پیش آمد طلب مغفرت میکنیم. و تأخیر حق او را جبران کنیم و به خدا قسم او را ثروتمندترین عالمان قرار دهم». نزد شیخ فرستاد و از او دلجویی و حلالیت کرد و از طرفین خواست که از سخن گفتن در باب کلام خودداری کنند. و هیچ کس نباید در این مورد فتوایی صادر کند. | ||
خط ۱۲۲: | خط ۱۲۲: | ||
هنگامی که ملک الاشراف موسی بر اثر مرگ بیمار شد، از عز بن عبدالسلام خواست که عیادت و نصیحت و دعا کند، خداوند متعال او را به رفع بدی، رفع نارضایتی، اجرای شریعت و پایبندی به قرآن و سنت توصیه کرد. پس سلطان مریض به برادرش اسماعیل (که وکالت سلطنت را برعهده دارد) دستور داد تا آنچه را که شیخ تعالی امر فرموده است اجرا کند و باطل نمودن آنچه را که بطلان میبیند، سپس ملک الاشراف در سال 635 هجری قمری درگذشت. برادر، شاه صالح اسماعیل، جانشین او شد. اسماعیل از عمر برادر بزرگوارش با جلال هماهنگ نبوده بود، اسماعیل نسبت به جلال بد نظر داشت، اما جرأت نداشت او را از سخنان مسجد اموی منزوی کند و او را آزرده کند; به خاطر آنچه از بزرگداشت اشرف موسی و ملک کامل جلال و تکریم برای او و مقام ارجمند در جامعه و اعتماد و محبت عموم مسلمانان دید. و هنگامی که اشرف به معاون و برادرش اسماعیل دستور داد تا مکروهاتی را که عزّ به آن اشاره کرده بود، از میان بردارد، برخی از آنها را اجرا و از برخی دیگر غفلت کرد. | هنگامی که ملک الاشراف موسی بر اثر مرگ بیمار شد، از عز بن عبدالسلام خواست که عیادت و نصیحت و دعا کند، خداوند متعال او را به رفع بدی، رفع نارضایتی، اجرای شریعت و پایبندی به قرآن و سنت توصیه کرد. پس سلطان مریض به برادرش اسماعیل (که وکالت سلطنت را برعهده دارد) دستور داد تا آنچه را که شیخ تعالی امر فرموده است اجرا کند و باطل نمودن آنچه را که بطلان میبیند، سپس ملک الاشراف در سال 635 هجری قمری درگذشت. برادر، شاه صالح اسماعیل، جانشین او شد. اسماعیل از عمر برادر بزرگوارش با جلال هماهنگ نبوده بود، اسماعیل نسبت به جلال بد نظر داشت، اما جرأت نداشت او را از سخنان مسجد اموی منزوی کند و او را آزرده کند; به خاطر آنچه از بزرگداشت اشرف موسی و ملک کامل جلال و تکریم برای او و مقام ارجمند در جامعه و اعتماد و محبت عموم مسلمانان دید. و هنگامی که اشرف به معاون و برادرش اسماعیل دستور داد تا مکروهاتی را که عزّ به آن اشاره کرده بود، از میان بردارد، برخی از آنها را اجرا و از برخی دیگر غفلت کرد. | ||
زمانی که سلطان کامل ایوبی محمد بن العادل درگذشت، بر سر جانشینی او اختلافی پیش آمد و حکومت با پسر بزرگش ایوب نیکوکار پایان یافت، الصالح ایوب «از ترس اینکه او را از خواب و خوردن و آشامیدن باز داشت. اسماعیل از متوسل شدن به صلیبیون، دشمنان مسلمانان، خجالت نمیکشید، از این رو با آنان | زمانی که سلطان کامل ایوبی محمد بن العادل درگذشت، بر سر جانشینی او اختلافی پیش آمد و حکومت با پسر بزرگش ایوب نیکوکار پایان یافت، الصالح ایوب «از ترس اینکه او را از خواب و خوردن و آشامیدن باز داشت. اسماعیل از متوسل شدن به صلیبیون، دشمنان مسلمانان، خجالت نمیکشید، از این رو با آنان همپیمان شد تا او را از دست صالح ایوب نجات دهند و او را به او یاری دهند. علاوه بر این، اسماعیل به صلیبیون اجازه داد تا برای خرید اسلحه برای جنگ با مسلمانان مصر وارد دمشق شوند. | ||
دور اول با رفراندوم در مورد افتخار بیعت فرانکهابا اسلحه آغاز شد و گفت: «بیعت با آنها بر شما حرام است، زیرا متوجه میشوید که آنها آن را میخرند تا با مسلمان شما بجنگند. سپس بر منبر مسجد اعظم اموی رفت و وفاداری به دشمنان و زشتی خیانت را نکوهش کرد و به سلطان تهمت زد و با خطبه نماز بر او قطع کرد و شروع به ندا دادن به تودههاکرد و به او پیشنهاد داد. عزل و جایگزینی میفرماید: «خدایا برای این امت امر به حقی مقرر کن که در آن ولیّ خود را گرامیداشته باشی و دشمنت را خوار و خوار کنی و به طاعتت عمل کنی و از نافرمانی تو نهی کنی.» مردم برای مسلمانان امنیت و مناجات میکنند. پیروزی بر دشمنان | دور اول با رفراندوم در مورد افتخار بیعت فرانکهابا اسلحه آغاز شد و گفت: «بیعت با آنها بر شما حرام است، زیرا متوجه میشوید که آنها آن را میخرند تا با مسلمان شما بجنگند. سپس بر منبر مسجد اعظم اموی رفت و وفاداری به دشمنان و زشتی خیانت را نکوهش کرد و به سلطان تهمت زد و با خطبه نماز بر او قطع کرد و شروع به ندا دادن به تودههاکرد و به او پیشنهاد داد. عزل و جایگزینی میفرماید: «خدایا برای این امت امر به حقی مقرر کن که در آن ولیّ خود را گرامیداشته باشی و دشمنت را خوار و خوار کنی و به طاعتت عمل کنی و از نافرمانی تو نهی کنی.» مردم برای مسلمانان امنیت و مناجات میکنند. پیروزی بر دشمنان | ||
خط ۱۳۸: | خط ۱۳۸: | ||
العز بن عبدالسلام در سال 639 هجری قمری وارد مصر شد و در مصر با ملک نیک ایوب ملاقات کرد و با استقبال فراوان از وی پذیرایی کرد و او را با تکریم و تکریم گرامیداشت. | العز بن عبدالسلام در سال 639 هجری قمری وارد مصر شد و در مصر با ملک نیک ایوب ملاقات کرد و با استقبال فراوان از وی پذیرایی کرد و او را با تکریم و تکریم گرامیداشت. | ||
الصالح ایوب را جاه طلب توصیف میکنند، هنگامی که میخواست ارتش خود را تقویت کند، رهبران آن را انتخاب کند و از خود محافظت کند، ممالیک ترکیه را (از پول دولت) خرید و از آسیای مرکزی و غربی آورد و آنها را در زمینه سوارکاری آموزش داد. قلدری و جنگیدن تا لشکر به دست آوردند تا اینکه اعتمادشان را جلب کردند و اعتمادشان را جلب کردند و یکی از آنها به مقام نایب سلطانی مستقیم رسید. این شاهزادگان همچنان در حکومت بردگی | الصالح ایوب را جاه طلب توصیف میکنند، هنگامی که میخواست ارتش خود را تقویت کند، رهبران آن را انتخاب کند و از خود محافظت کند، ممالیک ترکیه را (از پول دولت) خرید و از آسیای مرکزی و غربی آورد و آنها را در زمینه سوارکاری آموزش داد. قلدری و جنگیدن تا لشکر به دست آوردند تا اینکه اعتمادشان را جلب کردند و اعتمادشان را جلب کردند و یکی از آنها به مقام نایب سلطانی مستقیم رسید. این شاهزادگان همچنان در حکومت بردگی بیتالمال مسلمین هستند و شیخ آزاد بودن آنها را ثابت نکرده است و لذا حکم شرعی بطلان مأموریت آنها از یک طرف و عدم نفوذ است. اقدامات خصوصی و عمومی آنها از سوی دیگر. با وجود این، جلال از سوی آنها علنی نشد و او پرچم شورش مسلحانه را بر ضد آنها برافراشت، بلکه اولاً آن را به آنها ابلاغ کرد و ثانیاً از اعمال آنها جلوگیری کرد، «و آنها را با فروش، خرید یا ازدواج اصلاح نکرد. و مصلحتشان به آن برهم خورد و از میان آنان نایب سلطان بود.» سخنان بر آنان بود و کارشان آشفته شد و به خشم آمدند و طغیانشان برخاست، ولی خشم را فرو نشاندند و آنان را فرو بردند. با نیکی و معامله به شرف آمدند و با او ملاقات کردند تا به نظر او از سرنوشت آنان جویا شوند، پس حکم شرع و فروختن آنها را به نفع بیتالمال قطع کرد، سپس آزاد شدند تا آزاد شوند. و سپس امور مبادله را به عهده میگیرند و صریح و صریح به آنها میگوید: «برای شما مجلسی میگذاریم و به بیتالمال مسلمین خوانده میشوید و از راه مشروع آزاد میشوید. آنها امتناع کردند و مغرور شدند و در تصمیمگیری در مورد جلال تنها نبودند، پس موضوع را به سلطان ایوب در میان گذاشتند، پس نزد او فرستاد و بررسی کرد، ولی او برنگشت، سلطان کلمه تند است. در شرف، و نتیجه آن انکار شیخ از دخالت او در این امر است که به او مربوط نمیشود و به او مربوط نمیشود. | ||
در این هنگام، العز متوجه شد که شاهزادگان از او تبعیت کردهاند و در برابر آنچه به اعتقاد او حقیقت و اجرای قانون است، ایستاد، بنابراین اعلام عقبنشینی کرد و خود را از دستگاه قضایی منزوی کرد و تصمیم گرفت. رفت و تصمیم خود را فوراً اجرا کرد و خانواده و وسایل خود را سوار بر الاغ کرد و سوار بر الاغ دیگری شد و قاهره را ترک کرد. به محض انتشار این خبر در میان مردم، مردم اعلام کردند که در کنار جلال ایستادند و با پیوستن به جلال تصمیم به نافرمانی غیرمسلح گرفتند، پس شکوه جز اندکی به خارج از قاهره نرسید تا اینکه اکثر مسلمانان از علما. صالحان و بازرگانان، حتی زنان و پسران به او پیوستند. شخصی به سلطان گفت: «پادشاه خود را بشناس وگرنه با شیخ خواهد رفت.» پس سلطان خود سوار شد و به شیخ رسید و از او دلجویی کرد و دلش را شیرین کرد و از او خواست که برگردد و به قاهره بازگردد. پس جلال با شرط او موافقت کرد که شاهزادگان را با فراخواندن آنها بفروشند و همه به قاهره بازگشتند. | در این هنگام، العز متوجه شد که شاهزادگان از او تبعیت کردهاند و در برابر آنچه به اعتقاد او حقیقت و اجرای قانون است، ایستاد، بنابراین اعلام عقبنشینی کرد و خود را از دستگاه قضایی منزوی کرد و تصمیم گرفت. رفت و تصمیم خود را فوراً اجرا کرد و خانواده و وسایل خود را سوار بر الاغ کرد و سوار بر الاغ دیگری شد و قاهره را ترک کرد. به محض انتشار این خبر در میان مردم، مردم اعلام کردند که در کنار جلال ایستادند و با پیوستن به جلال تصمیم به نافرمانی غیرمسلح گرفتند، پس شکوه جز اندکی به خارج از قاهره نرسید تا اینکه اکثر مسلمانان از علما. صالحان و بازرگانان، حتی زنان و پسران به او پیوستند. شخصی به سلطان گفت: «پادشاه خود را بشناس وگرنه با شیخ خواهد رفت.» پس سلطان خود سوار شد و به شیخ رسید و از او دلجویی کرد و دلش را شیرین کرد و از او خواست که برگردد و به قاهره بازگردد. پس جلال با شرط او موافقت کرد که شاهزادگان را با فراخواندن آنها بفروشند و همه به قاهره بازگشتند. | ||
خط ۱۶۰: | خط ۱۶۰: | ||
زمانی که عز بن عبدالسلام در سال 657 هجری قمری پس از سقوط بغداد در مصر بود، تاتارها به سمت شام پیشروی کردند. | زمانی که عز بن عبدالسلام در سال 657 هجری قمری پس از سقوط بغداد در مصر بود، تاتارها به سمت شام پیشروی کردند. | ||
و به چند شهر آن روی آوردند، تا راه مصر را ادامه دهند، و جوانی بر تخت مصر بود و پادشاه حلب، النصیر یوسف را فرستاد، برای جنگ با تاتارها کمک خواست، مشکل مطرح شد. در تصرف هلاکو بر کشور و اینکه | و به چند شهر آن روی آوردند، تا راه مصر را ادامه دهند، و جوانی بر تخت مصر بود و پادشاه حلب، النصیر یوسف را فرستاد، برای جنگ با تاتارها کمک خواست، مشکل مطرح شد. در تصرف هلاکو بر کشور و اینکه بیتالمال بی پول است و سلطان جوان است، ابن تغری بردی گفت: در حدیث تفصیل کردند، پس تکیه بر آنچه ابن عبدالسلام گفته بود بود. شاهزادگان، قضات و علما ساکت ماندند و هیچ کس جرأت اعتراض نکرد. فتوای عزل سلطان جوان و جواز نصب پادشاهی قوی به جای او که قطوز باشد سپس در امر مالیات و دفاع از مردم و روشن ساختن حق به او نصیحت کرد و فرمود: «اگر دشمن. به سرزمینهای اسلام هجوم آورد، دنیا باید با آنهابجنگد و جایز است آنچه را که میتوانید در جهاد خود به کار ببرید، از مردم بگیرید، مشروط بر اینکه چیزی در خزانه اسلحه و زینهای طلا و نقره و شنلهای براق و ریخته شده باقی نماند. شمشیر، نقره و غیره و اینکه پول خود را از پول بفروشید. خصوصیات طلا و ماشینهای قیمتی و هر سربازی محدود به سلاح و وسیله نقلیه خود است و آنها و مردم عادی برابرند و در مورد گرفتن پول از مردم عادی با پسماندهای در دست سربازان از پول و ماشینهای لوکس. ، نه. " | ||
=بیعت با الظاهر بایبارس= | =بیعت با الظاهر بایبارس= | ||
خط ۱۸۳: | خط ۱۸۳: | ||
== افتاء == | == افتاء == | ||
این فتوا در حکومت اسلامی جایگاه رسمی و کارکردی نداشت و اولین چیزی بود که در مقام رسمی و حکومتی در دولت عثمانی ظاهر شد و علما به عقیده خودشان به تنهایی این سمت را انجام میدادند. هرکس علم پیدا کرد و به مرحله تشخیص صحیح احکام رسید، شرع و دین را برای مردم توضیح دهد. العز بن عبدالسلام در سوریه فتوا داد و او را «مفتی شام» نامیدند و من از آن متنفرم و معتقدم که مفتی در لبه جهنم است و اگر نبود. که معتقدم خداوند آن را بر من واجب کرده است; آن را در این هنگام که به آن آلوده شدم و اینک حق مرا معذور کرد، بر من نازل شد و تکلیفم برطرف شد و حمد و فضل خداست. العز سه روز در آن حالت باقی ماند تا اینکه شیخ حنفی | این فتوا در حکومت اسلامی جایگاه رسمی و کارکردی نداشت و اولین چیزی بود که در مقام رسمی و حکومتی در دولت عثمانی ظاهر شد و علما به عقیده خودشان به تنهایی این سمت را انجام میدادند. هرکس علم پیدا کرد و به مرحله تشخیص صحیح احکام رسید، شرع و دین را برای مردم توضیح دهد. العز بن عبدالسلام در سوریه فتوا داد و او را «مفتی شام» نامیدند و من از آن متنفرم و معتقدم که مفتی در لبه جهنم است و اگر نبود. که معتقدم خداوند آن را بر من واجب کرده است; آن را در این هنگام که به آن آلوده شدم و اینک حق مرا معذور کرد، بر من نازل شد و تکلیفم برطرف شد و حمد و فضل خداست. العز سه روز در آن حالت باقی ماند تا اینکه شیخ حنفی جمالالدین حصیری مداخله کرد و سلطان را انکار کرد، بنابراین سلطان کاملاً از موضع و عقیده خود عقبنشینی کرد و العز به فتوا بازگشت، اما او از ارتباط شاه و پولش امتناع کرد. شهرت او از شام فراتر رفت و از کشورهای مختلف برای او فتوا فرستادند، ابن کثیر گفت: مقصود او فتواهای آفاق بود تا اینکه اهل موصل از عراق در یک استفتاء در یک سلسله سؤالات او را طلبیدند و او. به آنها پاسخ داد و در کتابهایش با نام «فتاوای موصلی» جمعآوری شد. | ||
و چون عزّ به مصر رفت آوازه علم و فتوا بر او پیشی گرفت و چون به وطن مصر رسید (سال 639 هجری قمری) علما و فتاوای آن او را با اعتبار شناختند و از دادن فتوا دراینباره خودداری کردند. وجود اوفاطی: ما قبل از حضور شیخ عزالدین فتوا میدادیم، ولی بعد از حضور ایشان منصب فتوا تعیین میشود. العز بیش از شصت سال داشت، اما قدرتش از بین نرفت و پیری او را تحت تأثیر قرار نداد، از این رو در مصر فتواهای جدی درباره شاهزادگان و بیع پادشاهان و فتوای تخریب طبالخانه صادر کرد. و فتواهای دیگر و العز در مصر فتوا باقی ماند تا درگذشت. | و چون عزّ به مصر رفت آوازه علم و فتوا بر او پیشی گرفت و چون به وطن مصر رسید (سال 639 هجری قمری) علما و فتاوای آن او را با اعتبار شناختند و از دادن فتوا دراینباره خودداری کردند. وجود اوفاطی: ما قبل از حضور شیخ عزالدین فتوا میدادیم، ولی بعد از حضور ایشان منصب فتوا تعیین میشود. العز بیش از شصت سال داشت، اما قدرتش از بین نرفت و پیری او را تحت تأثیر قرار نداد، از این رو در مصر فتواهای جدی درباره شاهزادگان و بیع پادشاهان و فتوای تخریب طبالخانه صادر کرد. و فتواهای دیگر و العز در مصر فتوا باقی ماند تا درگذشت. | ||
خط ۲۱۰: | خط ۲۱۰: | ||
العز بن عبدالسلام در دومین بهار سال 637 هجری قمری توسط ملک نیک اسماعیل در مسجد اموی دمشق سخنوری را بر عهده گرفت تا اینکه شاگردش ابوشمع مقدسی شایستگی شیخ را در این مقام بیان کرد و فرمود: «و در ده روز آخر بهار دوم، در دمشق، سزاوارترین مردم در امامت آن زمان، شیخ الفقیه عزالدین بن عبدالسلام اللّه علیه و آله و سلم را به دست گرفت. سلمی مفتی شام آن زمان، ناصرالسنه سرکوبگر بدعت. | العز بن عبدالسلام در دومین بهار سال 637 هجری قمری توسط ملک نیک اسماعیل در مسجد اموی دمشق سخنوری را بر عهده گرفت تا اینکه شاگردش ابوشمع مقدسی شایستگی شیخ را در این مقام بیان کرد و فرمود: «و در ده روز آخر بهار دوم، در دمشق، سزاوارترین مردم در امامت آن زمان، شیخ الفقیه عزالدین بن عبدالسلام اللّه علیه و آله و سلم را به دست گرفت. سلمی مفتی شام آن زمان، ناصرالسنه سرکوبگر بدعت. | ||
العز خطیبی متهور بود پس احکام را بیان میکرد و چون مردم گوش دادن را فراموش کردند و شروع به باطل کردن بدعتهاکرد و آنچه را که به دین وابسته بود از مبلغان و ائمه و دیگران زدودن کرد، مانند چکش زدن شمشیر بر منبر و سیاه پوشیدن و خطبه و مداحی زیاد حاکمان، پس شرف را سیاه | العز خطیبی متهور بود پس احکام را بیان میکرد و چون مردم گوش دادن را فراموش کردند و شروع به باطل کردن بدعتهاکرد و آنچه را که به دین وابسته بود از مبلغان و ائمه و دیگران زدودن کرد، مانند چکش زدن شمشیر بر منبر و سیاه پوشیدن و خطبه و مداحی زیاد حاکمان، پس شرف را سیاه نمیپوشید خطبه او و قافیه نمیکرد و در خلوت میگفت و از مدح پرهیز میکرد. از پادشاهان، ولى در صورت صالح بودن و تا زمانى که بر حق بودند، براى آنها دعا مى کرد، چنان که جلال در بلاغت امر به معروف و نهى از منکر مى کرد، لذا نماز غائب را عملاً باطل مى کرد، زیرا به نظر او دلیل شرعی در آن نبود، سپس به همین دلیل نماز نیمه شعبان را باطل کرد، پس ابن صلاح با او مخالفت کرد و نامهای در تأیید آن و دفاع از صحت آن تنظیم کرد. | ||
شکوه و جلال در بلاغت دمشق چندان دوام نیاورد، پس حدود یک سال در آنجا ماند، چنانکه داستان پادشاه عادل اسماعیل در اتحاد او با فرانکها اتفاق افتاد، پس جلال به دعا برای او رفت و عمل او را انکار و افشا کرد. پرونده او علناً به همین دلیل در سال 638 هجری قمری از خطابه برکنار شد و او را به زندان انداخت. هنگامی که العز در سال 639 هجری قمری به مصر کوچ کرد، شهرت او بر او پیشی گرفت، پس او را در مصر، حاکم آن، ملک صالح ایوب، با تکریم و تکریم و افتخار پذیرفت. و شکوه مواضع او تا اینکه واقعه تبلاخنه واقع شد و خود بنای پشت مسجد را ویران کرد و دست به انزوا از دادگستری زد وگرنه مانند دمشق شما را بر منبر رسوا خواهد کرد. پس سلطان از این فرصت استفاده کرد و او را بدون آزار و اذیت از سخنان عمومی منزوی کرد و او را به تدریس گماشت. | شکوه و جلال در بلاغت دمشق چندان دوام نیاورد، پس حدود یک سال در آنجا ماند، چنانکه داستان پادشاه عادل اسماعیل در اتحاد او با فرانکها اتفاق افتاد، پس جلال به دعا برای او رفت و عمل او را انکار و افشا کرد. پرونده او علناً به همین دلیل در سال 638 هجری قمری از خطابه برکنار شد و او را به زندان انداخت. هنگامی که العز در سال 639 هجری قمری به مصر کوچ کرد، شهرت او بر او پیشی گرفت، پس او را در مصر، حاکم آن، ملک صالح ایوب، با تکریم و تکریم و افتخار پذیرفت. و شکوه مواضع او تا اینکه واقعه تبلاخنه واقع شد و خود بنای پشت مسجد را ویران کرد و دست به انزوا از دادگستری زد وگرنه مانند دمشق شما را بر منبر رسوا خواهد کرد. پس سلطان از این فرصت استفاده کرد و او را بدون آزار و اذیت از سخنان عمومی منزوی کرد و او را به تدریس گماشت. | ||
خط ۲۴۲: | خط ۲۴۲: | ||
به خدا سوگند من چیزی جز نزدیکی او را برگزیدم و او بازتاب اهداف من را برگزید | به خدا سوگند من چیزی جز نزدیکی او را برگزیدم و او بازتاب اهداف من را برگزید | ||
اگر شما از احکام او راضی نیستید، من به آنچه او حکم کرده راضی هستم | اگر شما از احکام او راضی نیستید، من به آنچه او حکم کرده راضی هستم | ||
عز بن عبدالسلام در اجرای احکام و مصالحه بین مردم | عز بن عبدالسلام در اجرای احکام و مصالحه بین مردم سختگیر بود و به حق و شرع به عنوان بدیل قانع نبود، هر چند یک تار مو باشد، و هر چقدر هم که خطرناک باشد. و این موضوع حتی برای سلطان، شاهزادگان و دستیارانش شرم آور بود. این تصویر مایه خستگی، به خطر افتادن، تهدید، اخراج و زندانی شدن قاضی محترم بود و بارها برای حمایت از قضاوت خود دست به انزوا زد و سه دلیل را بیان کرد. | ||
=== دلایل عزل او از قضاوت === | === دلایل عزل او از قضاوت === | ||
خط ۲۶۹: | خط ۲۶۹: | ||
و چون استاد اهل بیت «الغوراز خلیل» به نامه شاه بزرگوار در دمشق به شیخ العزی رسید تا او را از صدور فتوا منزوی کند و با کسی ملاقات نکند و در خانهاش بماند. عزت با دلی باز این امور را پذیرفت و آن را هدیهای از جانب خداوند متعال دانست، ای غرض، اگر در این نامه که حاوی این مژده است، لباسی مناسب تو داشتم، تا زمانی که هستیم، بر تو میپوشانم. در فتح این فرش را بردار و برای آن دعا کن، سپس آن را ببوس و ببوس، با او وداع کن و نزد سلطان برو و آنچه را که میان او و او گذشت ذکر کن، پس سلطان به حاضران گفت: به من بگویید چه آیا با آن کار کنم؟ این مردی است که عذاب را نعمت میبیند، او را بین ما و خدا رها کن.» | و چون استاد اهل بیت «الغوراز خلیل» به نامه شاه بزرگوار در دمشق به شیخ العزی رسید تا او را از صدور فتوا منزوی کند و با کسی ملاقات نکند و در خانهاش بماند. عزت با دلی باز این امور را پذیرفت و آن را هدیهای از جانب خداوند متعال دانست، ای غرض، اگر در این نامه که حاوی این مژده است، لباسی مناسب تو داشتم، تا زمانی که هستیم، بر تو میپوشانم. در فتح این فرش را بردار و برای آن دعا کن، سپس آن را ببوس و ببوس، با او وداع کن و نزد سلطان برو و آنچه را که میان او و او گذشت ذکر کن، پس سلطان به حاضران گفت: به من بگویید چه آیا با آن کار کنم؟ این مردی است که عذاب را نعمت میبیند، او را بین ما و خدا رها کن.» | ||
ابن السبکی در حب جلال صدقه میگوید: «روایت شده است که با وجود فقر، صدقه بسیار داشت و عمامه خود را قطع کند و به فقیری بدهد که از او بپرسد که آیا میخواهی. با او جز عمامه اش چیزی | ابن السبکی در حب جلال صدقه میگوید: «روایت شده است که با وجود فقر، صدقه بسیار داشت و عمامه خود را قطع کند و به فقیری بدهد که از او بپرسد که آیا میخواهی. با او جز عمامه اش چیزی نمییابد.» | ||
== جرات == | == جرات == | ||
عز در حق جسور بود و در هر مناسبتی آن را اعلام میکرد و در خطبههاو درسهای خود بیان میکرد و در فتواها و احکام آن را بیان میکرد، نمونههاو حالات زیادی در زندگی او وجود دارد، از جمله آنچه ابن السبکی نقل کرده است. به نقل از پدرش که از شیخ باجی (شاگرد جلال) شنید که میگفت: شیخ ما العز ظهور کرد این قرض یک بار در روز ضیافت به قلعه به سلطان (الصالح ایوب) رسید، پس او. نظاره کرد که سربازان در دستان او و مجلس پادشاهی و سلطان در آن در روز عید فطر | عز در حق جسور بود و در هر مناسبتی آن را اعلام میکرد و در خطبههاو درسهای خود بیان میکرد و در فتواها و احکام آن را بیان میکرد، نمونههاو حالات زیادی در زندگی او وجود دارد، از جمله آنچه ابن السبکی نقل کرده است. به نقل از پدرش که از شیخ باجی (شاگرد جلال) شنید که میگفت: شیخ ما العز ظهور کرد این قرض یک بار در روز ضیافت به قلعه به سلطان (الصالح ایوب) رسید، پس او. نظاره کرد که سربازان در دستان او و مجلس پادشاهی و سلطان در آن در روز عید فطر صفآرایی کرده بودند، سپس شیخ رو به سلطان کرد و او را صدا زد: ای ایوب، اگر حجتت با خدا چیست. به تو میگوید: آیا من سلطنت مصر را به تو ندادم و سپس مشروبات الکلی حلال شد؟ گفت: آیا این اتفاق افتاده است؟ گفت: آری، این میخانه مشروبات الکلی و منکرات دیگر میفروشد و شما در نعمت این ملکوت در نوسان هستید. | ||
== مبارزه او با بدعت == | == مبارزه او با بدعت == | ||
ابوشامع مقدسی، مورخ، العز شیخ خود را این گونه توصیف کرده است: «پهلوان سنت و سرکوب کننده بدعت.» جلال به مبارزه با بدعتهاو بدعتهامعروف بود، از این رو بسیاری از آنچه را بدعت میدید که توسط مسلمانان عادی انجام میشد حذف کرد. | ابوشامع مقدسی، مورخ، العز شیخ خود را این گونه توصیف کرده است: «پهلوان سنت و سرکوب کننده بدعت.» جلال به مبارزه با بدعتهاو بدعتهامعروف بود، از این رو بسیاری از آنچه را بدعت میدید که توسط مسلمانان عادی انجام میشد حذف کرد. بنیامیه، «زیرا سنت صحیحی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نبود.» درود خدا بر او دروغ گفت. بدعتی که در سینه اول مرسوم نبود.» جلال نیز بدعتهای واعظان در مساجد را از میان برداشته است، مانند سیاه پوشیدن، شمشیر زدن بر منبر، مناجات خوانی و پرهیز از مدح پادشاهان و امرا. | ||
العز در کتاب احکام الاحکام فصلی از بدعتهارا خاتمه داد و آنها را تعریف کرد و گفت: بدعت کاری را انجام داد که در عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم معلوم نبود. آن را تقسیم کرد و حکم هر بخش را بیان کرد. | العز در کتاب احکام الاحکام فصلی از بدعتهارا خاتمه داد و آنها را تعریف کرد و گفت: بدعت کاری را انجام داد که در عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم معلوم نبود. آن را تقسیم کرد و حکم هر بخش را بیان کرد. | ||
خط ۲۹۷: | خط ۲۹۷: | ||
نامه قشیری که گفته میشود العز بن عبدالسلام آن را خوانده است. | نامه قشیری که گفته میشود العز بن عبدالسلام آن را خوانده است. | ||
گروهی از معاصران به نفی تصوف در باب جلال رفتند و آن اینکه «تصوف با ذهنیت عقلی و فقهی جلال که مبتنی بر تحقق عقل در متون است، ناسازگار است و با سیره جلال در زندگی، مواضع و فتاوای آن منافات دارد. کتابهاو آثار.» برخی دیگر واسطه شناخت تصوف العز «به روش خود و پیشینیان که علم و عمل را در هم میآمیزد» کردند. العز آنچه را که برخی از صوفیه درباره رقص و استماع میگویند انکار کرده است، پس میفرماید:«اما رقص و کف زدن، سبکی و سبکی است که شبیه اهانت خداوند است. | گروهی از معاصران به نفی تصوف در باب جلال رفتند و آن اینکه «تصوف با ذهنیت عقلی و فقهی جلال که مبتنی بر تحقق عقل در متون است، ناسازگار است و با سیره جلال در زندگی، مواضع و فتاوای آن منافات دارد. کتابهاو آثار.» برخی دیگر واسطه شناخت تصوف العز «به روش خود و پیشینیان که علم و عمل را در هم میآمیزد» کردند. العز آنچه را که برخی از صوفیه درباره رقص و استماع میگویند انکار کرده است، پس میفرماید:«اما رقص و کف زدن، سبکی و سبکی است که شبیه اهانت خداوند است. | ||
اناث که با احمق و دروغ گو | اناث که با احمق و دروغ گو نمیکند و چگونه رقصی متعادل با وزنههای آواز از کسی که دلش به بیراهه رفته و دلش رفته است و او علیهالسلام میفرماید. فرمود: «بهترین قرنها نسل من است، سپس کسانی که از آنها پیروی میکنند، سپس کسانی که از آنها پیروی میکنند.» و هیچ یک از کسانی که از آنها پیروی میکنند چنین نمیکند، بلکه شیطان گروهی را تصرف کرده است که فکر میکنند از آنها لذت میبرند. میشنوند که مربوط به خدای متعال است و به گفتههایشان ایمان آوردند و به آنچه ادعا میکردند دروغ میگفتند... و رقص فقط از احمق نادان است و از عاقل و نیکوکار نیست.» | ||
وقتی از عزّ در مورد آواز خواندن و حضور و رقصیدن و شنیدن سؤال شد، پاسخ داد: | وقتی از عزّ در مورد آواز خواندن و حضور و رقصیدن و شنیدن سؤال شد، پاسخ داد: | ||