قاصران و مستضعفان فکری

نسخهٔ تاریخ ‏۹ ژانویهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۸:۲۷ توسط Roudbari (بحث | مشارکت‌ها)

شهید مطهری معتقدند که از مجموع آیات و روایات و نیز دلیل عقلی و فلسفی استفاده می شود که منکرین حقایق دین از جمله منکرین امامت معصومین علیهم السلام در صورتی که مستضعف و قاصر باشند اهل نجاتند . در این مقاله ابتدا دیدگاه اجمالی و سپس دیدگاه تفصیلی شهید مطهری تبیین شده است

دیدگاه شهید مطهری نسبت به قاصران و مستضعفین فکری

ایشان در کتاب عدل الهی تحت عنوان قاصران و مستضعفان مباحث ارزشمندی را در زمینه اعمال غیر شیعه بیان نموده اند که درادامه بحث شایسته می بینیم که مطرح گردد

خلاصه ای از دیدگاه شهید مطهری در کتاب عدل الهی نسبت به قاصران و مستضعفان

1-اکثریت انسانها در دنیا روح اسلام فطری در آنها وجود دارد لذا اهل نجات خواهند بودو این همان غلبه خیر بر شر در دنیا خواهد بود .

2- بطور کلی کسانی که مستضف فکری هستند و در خود احساس نیاز به تحقیق نداشته اند از باب مرجون لامرالله مورد عفو قرار می گیرند

3-بر اساس آیات قران ایمان به خداوند و معاد وعمل صالح فرد را اهل نجات می کند 4-دو نگاه افراط و تفریطی در مساله اعمال غیر مسلمانان و غیر شیعه وجود دارد که دیدگاه قران با هردو انها مخالف است

دیدگاه تفریطی ها این است که فقط اعمال شیعه مقبول و اعمال دیگران باطل است چون قران و روایات شرط قبولی عمل را نیت و اعتقاد به امامت می داند بنابر این منکرین خداوند یا منکرین امامت اعمالشان باطل است

دیدگاه افراطی ها این است که از آنجا که انسانها و اعمالشان در پیشگاه الهی مساوی بوده اگر عملی خیر و حسن بود ثواب بر او مترتب خواهد شد اعم اینکه فاعلش معتقد باشد یا غیر معتقد سنی باشد یا شیعه معیار حسن و قبح عمل است


5- اعمال خیر غیر شیعه هر چند به امامت معتقد نباشند در صورتی که عناد وحالت جحود نداشته باشند مورد قبول است


ایشان در اثبات نکته پنجم به روایاتی استناد می کند

بیان تفصیلی شهید مطهری نسبت به قاصران و مستضعفان و منکرین امامت

ایشان تحت عنوان قاصران و مستضعفان‏ نخست می گویند:

علماى اسلام، اصطلاحى دارند؛ مى‏گویند برخى از مردم «مستضعفین» و یا «مرجون لامر اللّه» مى‏باشند. «مستضعفین» یعنى بیچارگان و دست‏نارسان، «مرجون لامر اللّه» یعنى كسانى كه درباره آنها باید گفت كار اینها با خداست، خداوند خودش به نحوى كه حكمت و رحمتش ایجاب مى‏كند عمل خواهد كرد. هر دو اصطلاح از قرآن كریم اقتباس شده است.


ایشان با استناد به آیات 97، 98 و 99 در سورة النساء، الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ كُنْتُمْ؟ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ، قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها؟ فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً، إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا. فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً می فرماید :


در آیه اول، جریان پرسش و پاسخ مأموران الهى با بعضى از مردم پس از مرگ آنها مطرح است. فرشتگان از آنها مى‏پرسند شما در دنیا در چه وضعى بسر مى‏بردید؟

آنها معتذر مى‏شوند كه ما مردمى بیچاره بودیم، دستمان به كسى و چیزى نمى‏رسید.

فرشتگان مى‏گویند شما مستضعف نیستید، زیرا زمین خدا فراخ بود و شما مى‏توانستید از آنجا مهاجرت كرده به نقطه‏اى بروید كه همه جور امكان در آنجا بود، پس شما مقصّرید و مستوجب عذاب.

در آیه دوم وضع برخى مردم را ذكر مى‏كند كه واقعا مستضعفند، خواه مرد و یا زن و یا كودك. اینها كسانى هستند كه دستشان به جایى نمى‏رسد و راه به جایى نمى‏برند.

در آیه سوم نوید مى‏دهد و امیدوار مى‏كند به اینكه خداوند كریم گروه دوم را مورد عفو و مغفرت خود قرار مى‏دهد.

ایشان در ادامه گفتار علامه طباطبائی را در تبیین آیات فوق اینچنین بیان می کند :

حضرت استادنا الاكرم علّامه طباطبائى روحى فداه، در تفسیر «المیزان» ذیل همین آیات مى‏‌فرمایند: «خداوند، جهل به امر دین و هر ممنوعیّت از اقامه شعائر دین را ظلم شمرده است و عفو الهى شامل آن نمى‏‌شود، اما مستضعفین كه قدرت بر انتقال و تغییر محیط ندارند استثناء شده‌‏اند.


استثناء به صورتى ذكر شده كه اختصاص ندارد به اینكه استضعاف به این صورت باشد؛ همان طورى كه ممكن است منشأ استضعاف، عدم امكان تغییر محیط باشد ممكن است این جهت باشد كه ذهن انسان متوجه حقیقت نشده باشد و به این سبب از حقیقت محروم مانده باشد». [۱]


ایشان در ادامه نسبت به روایات وارده در زمینه شمول و گستره مفهوم مستضعف- نسبت به مورد خاصی که در آیه ذکر شده - می گوید :


روایات زیادى وارد شده كه مردمى كه به عللى قاصر مانده‏اند مستضعف به شمار مى‏روند [۲]


ایشان با استناد به آیه 106 از سوره توبه : وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ. «گروه دیگر كارشان احاله مى‏شود به امر خدا، یا آنها را معذّب مى‏كند و یا بر آنها مى‏بخشاید؛ خداوند دانا و حكیم است.»


ایشان در ادامه مى‏فرماید:

كلمه‏ «مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ» از این آیه اقتباس شده است.

در روایت آمده است كه امام باقر (ع) درباره این آیه فرمود:

«همانا قومى بودند در صدر اسلام كه ابتدا مشرك بودند و مرتكب جنایاتى بزرگ شدند، حمزه و جعفر و امثال اینها را از مسلمین كشتند؛ اینها بعد مسلمان شدند، شرك را رها كردند و به توحید گراییدند؛ اما ایمان در قلب آنها راه نیافت كه در زمره مؤمنین قرار گیرند و استحقاق بهشت پیدا كنند و در عین حال از جحود و عناد هم كه موجب معذّب بودن آنها بود دست برداشته بودند؛

اینها نه مؤمن بودند و نه كافر و جاحد، اینها هستند مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ‏ كه امرشان حواله به خداست». [۳]


در حدیث دیگر آمده است كه «حمران بن اعین» گفت:

از امام صادق (ع) درباره مستضعفین پرسش كردم، فرمود آنان نه در زمره مؤمنانند و نه در زمره كافران، آنها «مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ» مى‏باشند [۴] هر چند از مفاد آیه‏ «مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ» استفاده مى‏شود كه درباره آنها خوب است گفته شود كار اینها با خداست، ولى از لحن آیه مستضعفین اشاره‏اى به شمول عفو و مغفرت الهى استنباط مى‏شود.

برداشت کلی شهید مطهری از ایات و روایات وارد شده در معنا و حکم قاصرین و مستضعفین

آنچه مجموعاً استفاده مى‏شود این است كه مردمى كه به شكلى از شكلها قصور داشته‏اند نه تقصیر، خداوند آنها را معذّب نمى‏سازد.


ایشان در تبیین بیشتر نکته مذکور به روایاتی که مشتمل بر مباحثی در زمینه حکم منکرین امامت است می فرماید:


در «كافى» از حمزة بن الطیّار نقل مى‏كند كه امام صادق (ع) فرمود:


«مردم شش دسته‏ اند، و مآلًا سه دسته ‏اند: فرقه ایمان، فرقه كفر، فرقه گمراهى.

این فرقه‏ ها از وعد و وعید خدا درباره بهشت و جهنم پیدا مى‏شوند. (یعنى مردم بر حسب وضعشان در برابر این وعد و وعیدها به چند فرقه منقسم مى‏شوند.)

آن شش فرقه عبارتند از: مؤمنان، كافران، مستضعفان، مرجون لامر اللّه، معترفان به گناه كه عمل صالح و ناصالح را مخلوط كرده‏اند، و اهل اعراف.» [۵]


ایشان در ادامه روایتی دیگر از زراره را که نسبت به حکم منکرین امامت است اینچنین نقل می کند: «با برادرم حمران- یا برادر دیگرم بكیر- بر امام باقر (ع) وارد شدیم؛ من به امام گفتم:

ما افراد را با شاقول اندازه مى‏گیریم، هر كس مانند ما شیعه باشد، خواه از اولاد على و خواه از غیر آنها، با او پیوند دوستى (به عنوان یك مسلمان و اهل نجات) برقرار مى‏كنیم و هر كس با عقیده ما مخالف باشد ما از او (به عنوان یك گمراه و اهل هلاك) تبرّى مى‏جوییم.»


امام فرمود:


«اى زرارة! سخن خدا از سخن تو راست‏تر است؛ اگر آنچه تو مى‏گویى درست باشد، پس سخن خدا آنجا كه مى‏فرماید: إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ. وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا كجا رفت؟! پس المرجون لامر اللّه چه شد؟! آنها كه خدا درباره آنها مى‏فرماید: خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً (توبه/ 102) كجا رفتند؟! اصحاب الاعراف چه شدند؟! الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ‏ (توبه/ 60) چه كسانى هستند و كجایند؟!»


حمّاد در روایت خود از زرارة درباره این ماجرا نقل مى‏كند كه گفت:


«در این هنگام كار من و امام به مباحثه كشید، فریاد هر دومان بلند شد كه هر كس در بیرون در خانه بود مى‏شنید».


جمیل بن درّاج از زرارة در این ماجرا نقل مى‏كند كه امام فرمود:

«اى زرارة! حقّ است بر خدا كه گمراهان (نه كافران و جاحدان) را به بهشت ببرد».


ایشان در ادامه روایتی دیگر از امام موسى بن جعفر (علیه السلام) را بیان مى‏كند كه فرمود:


«على (ع) بابى از ابواب هدایت است؛ هر كه از این در داخل شود مؤمن است، و هر كه از آن خارج شود كافر است؛ و هر كس كه نه به این در داخل شود و نه از آن خارج گردد، در زمره طبقه‏اى است كه كارش واگذار به خداست‏ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ‏».


امام در این حدیث، به طبقه‏اى تصریح مى‏كند كه نه در زمره اهل ایمان و تسلیم و اهل نجاتند، و نه در زمره اهل انكار و هلاك


ایضاً در كافى از امام صادق (علیه السلام) نقل مى‏كند كه:

لو انّ العباد اذا جهلوا وقفوا و لم یجحدوا، لم یكفروا

«اگر مردم آنگاه كه نمى‏دانند، توقف كنند و در صدد انكار بر نیایند، كافر نمى‏شوند».


شهید مطهری در تحلیل این روایات می فرماید:

اگر كسى در روایاتى كه از ائمه اطهار (علیهم السلام) رسیده است كه بیشترین آنها در «كتاب الحجّة» كافى و «كتاب الایمان و الكفر» كافى گرد آمده است دقت كند مى‏یابد كه ائمه (علیهم السلام) تكیه‏شان بر این مطلب بوده كه هر چه بر سر انسان مى‏آید از آن است كه حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق، تعصّب و عناد بورزد، و یا لااقل در شرایطى باشد كه مى‏بایست تحقیق و جستجو كند و نكند؛

اما افرادى كه ذاتا و به واسطه قصور فهم و ادراك و یا به علل دیگر در شرایطى بسر مى‏برند كه مصداق منكر و یا مقصّر در تحقیق و جستجو به شمار نمى‏روند، آنها در ردیف منكران و مخالفان نیستند، آنها از مستضعفین و مرجون لامر اللّه به شمار مى‏روند؛ و هم از روایات استفاده مى‏شود كه ائمه اطهار بسیارى از مردم را از این طبقه مى‏دانند.

روایاتی که معرفت به امام را شرط قبولی اعمال می داند

شهید مطهری در این زمینه نخست روایات ذیل را نقل می کند :

در «كافى» كتاب الحجة، برخى روایات نقل مى‏ كند مبنى بر اینكه:

كلّ من دان اللّه عزّ و جلّ بعبادة یجهد فیها نفسه و لا امام له من اللّه فسعیه غیر مقبول

«هر كه خدا را با عبادتى اطاعت كند و خود را به رنج اندازد اما امامى كه خدا برایش معیّن كرده نداشته باشد عملش مردود است».


و یا اینكه:

لا یقبل اللّه اعمال العباد الّا بمعرفته

«خدا اعمال بندگان را بدون آنكه امام زمان خودشان را بشناسند نمى‏پذیرد».


ایشان بعد از روایات فوق روایات دیگری را که که مفادشان متفاوت با روایات مذکور است بیان می کند:

در عین حال در همان كتاب الحجة كافى از امام صادق (علیه السلام) نقل مى‏كند كه:

من عرفنا كان مؤمنا، و من انكرنا كان كافرا، و من لم یعرفنا و لم ینكرنا كان ضالّا حتّى رجع الى الهدى الّذى افترض اللّه علیه من طاعتنا، فان یمت على ضلالته یفعل اللّه ما یشاء

«هر كه ما را بشناسد مؤمن است و هر كه انكار كند كافر است و هر كه نه بشناسد و نه انكار كند «راه نایافته» است تا بازگردد به راه هدایت، اگر به همین حال بمیرد از كسانى است كه كارش واگذار به خداست‏ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ‏».


محمد بن مسلم مى‏گوید:

در خدمت امام صادق بودم؛ من در طرف چپ آن حضرت نشسته بودم و زرارة در طرف راست آن حضرت نشسته بود. ابو بصیر وارد شد و پرسید: چه مى‏گویى درباره كسى كه در خدا شك كند؟

امام فرمود: - كافر است.

- چه مى‏گویى درباره كسى كه در رسول خدا شك كند؟ - كافر است.

در این وقت امام به سوى زرارة توجه كرد و فرمود: «همانا چنین كسى آنگاه كافر است كه انكار كند و جحود بورزد».

و هم در كافى نقل مى‏كند كه هاشم بن البرید (صاحب البرید) گفت:

من و محمد بن مسلم و ابو الخطاب در یك جا گرد آمده بودیم؛ ابو الخطاب پرسید عقیده شما درباره كسى كه امر امامت را نشناسد چیست؟ من گفتم: به عقیده من كافر است.

ابو الخطاب گفت: تا حجّت بر او تمام نشده كافر نیست، اگر حجّت تمام شد و نشناخت آنگاه كافر است.

محمد بن مسلم گفت: سبحان اللّه! اگر امام را نشناسد و جحود و انكار هم نداشته باشد چگونه كافر شمرده مى‏شود؟! خیر، غیر عارف اگر جاحد نباشد كافر نیست. به این ترتیب ما سه نفر سه عقیده مخالف داشتیم.

موقع حج رسید، به حج رفتم و در مكه به حضور امام صادق (علیه السلام) رسیدم.

جریان مباحثه سه نفرى را به عرض رساندم و نظر امام را خواستم. امام فرمود:

هنگامى میان شما قضاوت مى‏كنم و به این سؤال پاسخ مى‏دهم كه آن دو نفر هم حضور داشته باشند. وعده‏گاه من و شما سه نفر همین امشب در منى نزدیك جمره وسطى.

شب كه شد سه نفرى رفتیم. امام در حالى كه بالشى را به سینه خود چسبانده بود سؤال را شروع كرد: - چه مى‏گویید درباره خدمتكاران، زنان، افراد خانواده خودتان؟ آیا آنها به وحدانیّت خدا شهادت نمى‏دهند؟

من گفتم: چرا.

- آیا به رسالت پیغمبر گواهى نمى‏دهند؟ - چرا.

- آیا آنها مانند شما امامت و ولایت را مى‏شناسند؟ - نه.

- پس تكلیف آنها به عقیده شما چیست؟ - عقیده من این است كه هر كس امام را نشناسد كافر است.

- سبحان اللّه! آیا مردم كوچه و بازار را ندیده‏اى، سقّاها را ندیده‏اى؟ - چرا، دیده و مى‏بینم.

- آیا اینها نماز نمى‏خوانند؟ روزه نمى‏گیرند؟ حج نمى‏كنند؟ به وحدانیّت خدا و رسالت پیغمبر شهادت نمى‏دهند؟ - چرا.

- خوب آیا اینها مانند شما امام را مى‏شناسند؟ - نه.

- پس وضع اینها چیست؟ - به عقیده من هر كه امام را نشناسد كافر است.

- سبحان اللّه! آیا وضع كعبه و طواف این مردم را نمى‏بینى؟ هیچ نمى‏بینى كه اهل یمن چگونه به پرده‏ هاى كعبه مى ‏چسبند؟

- چرا. - آیا اینها به توحید و نبوّت اقرار و اعتراف ندارند؟ آیا نماز نمى‏خوانند؟ روزه نمى‏گیرند؟ حج نمى‏كنند؟

- چرا. - خوب آیا اینها مانند شما امام را مى‏شناسند؟ - نه.

- عقیده شما درباره اینها چیست؟ - به عقیده من هر كه امام را نشناسد كافر است.

- سبحان اللّه! این عقیده، عقیده خوارج است. امام آنگاه فرمود: حالا مایل هستید كه حقیقت را بگویم؟

هاشم كه به قول مرحوم فیض، مى‏دانست قضاوت امام بر ضدّ عقیده او است، گفت: نه.

امام فرمود: بسیار بد است براى شما كه چیزى را كه از ما نشنیده‏اید از پیش خود بگویید.

هاشم بعدها به دیگران چنین گفت: گمان بردم كه امام نظر محمد بن مسلم را تأیید مى‏كند و مى‏خواهد ما را به سخن او برگرداند

نکته بسیار مهم

در روایت مذکور امام علیه السلام اندیشه تکفیر منکرین غیر جاحد امامت را اندیشه خوارج می داند

در كافى پس از این حدیث، حدیث معروف مباحثه زرارة با امام باقر (علیه السلام) را در همین زمینه نقل مى‏كند كه مفصّل است.

شهید مطهری در ادامه به بررسی روایات دیگری در زمینه ایمان و کفر می پردازد:

در «كافى» آخر «كتاب الایمان و الكفر» بابى دارد تحت عنوان: «با ایمان، هیچ عملى زیان نمى‏رساند و با كفر، هیچ عملى سود نمى‏بخشد.»

ولى روایاتى كه در ذیل این عنوان آمده این عنوان را تأیید نمى‏كند؛ از آن جمله‏ این روایت است: یعقوب بن شعیب گفت: از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم:

هل لاحد على ما عمل ثواب على اللّه موجب الّا المؤمنین؟ قال: لا

«آیا جز مؤمنین كسى دیگر هم هست كه پاداش دادن به او بر خداوند لازم باشد؟

امام فرمود: نه».

مقصود این روایت این است كه خداوند تنها به مؤمنین وعده پاداش داده است و به موجب وعده‏اى كه داده است البته لزوماً به وعده خود وفا مى‏كند، ولى در غیر مورد اهل ایمان خداوند وعده نداده است تا لزوماً وفا كند، و چون وعده نداده است پس با خود او است كه پاداش بدهد یا ندهد.

امام با این بیان مى‏خواهد بفهماند كه غیر اهل ایمان از نظر اینكه خدا پاداش مى‏دهد یا نمى‏دهد در حكم مستضعفین و مرجون لامر اللّه مى‏باشند؛ باید گفت كار اینها با خداست كه پاداش بدهد یا ندهد.

بیانات پایانی شهید مطهری بعد از مباحث روایی

البته روایات مربوطه منحصر به آنچه ما در اینجا نقل كردیم نیست؛ روایات دیگر هم هست. استنباط ما از همه این روایات همین است كه گفتیم. اگر كسى جز این استنباط مى‏كند و نظر ما را تأیید نمى‏كند ممكن است نظر خود را مستدل بیان كند، شاید مورد استفاده ما نیز قرار گیرد. [۶]

دلیل عقلی و فلسفی بر معذوریت مستضعفین

علاوه بر دلائل نقلی – اعم از آیات و روایات –در زمینه عدم کفر و نیز عدم استحقاق مستضعین فکری به دلائل عقلی نیز می توان استناد نمود .

در اینجا بیانات شهید مطهری را در این زمینه که در ادامه مباحث قرانی و روائی بیان نموده اند پی می گیریم :

ایشان تحت عنوان :‌ از زاویه دید حكماى اسلام‏ مساله قاصران و مستضعفان را از این فلسفی نیز هم مورد بحث قرار داده و مدعی است که نتیجه بحث فلسفی در این مساله با نتایج بحث قرانی و روائی نیز منطبق است :

فلاسفه اسلام، این مسأله را به شكلى دیگر بیان كرده‏اند اما نتیجه‏اى كه گرفته‏اند مآلًا با آنچه ما از آیات و روایات استنباط كردیم منطبق است.

ایشان می گوید :

بحث حكما بحث صغروى است نه كبروى. حكما دراین ‏باره بحث نمى‏‌كنند كه ملاك عمل نیك و ملاك مقبولیّت عمل چیست؛ بحث آنها درباره انسان است، درباره این است كه عملا اكثریّت انسانها، به تفاوت و به طور نسبى نیكند، نیك مى‏‌مانند و نیك مى‏‌میرند و نیك محشور مى‏‌گردند.


حكما مى ‏خواهند بگویند هر چند مردمى كه توفیق قبول دین اسلام مى‏یابند در اقلیتند ولى افرادى كه داراى اسلام فطرى مى‏ باشند و با اسلام فطرى محشور مى‏گردند در اكثریّتند.

به عقیده طرفداران این مشرب، اینكه در قرآن كریم آمده است كه انبیا از كسانى شفاعت مى‏كنند كه دین آنها را بپسندند، مقصود دین فطرى است نه دین اكتسابى كه از روى قصور به آن نرسیده‏اند ولى عنادى هم با آن نورزیده‏ اند.

ایشان در این مساله نکات مهمی را از بوعلی سینا و صدر المتالهین نقل می کند:

بو على سینا مى‏گوید:

«مردم همان طورى كه از لحاظ سلامت جسم و همچنین از لحاظ زیبایى جسم به سه دسته تقسیم مى‏‌گردند: از لحاظ جسمى یك عده در كمال سلامت جسم و یا در كمال زیبایى اندامند، و یك‏ عده در نهایت زشتى و یا بیمار تنى هستند. هر یك از این دو گروه در اقلیّتند.

گروهى كه اكثریت را تشكیل مى‏‌دهند مردمى هستند كه از لحاظ سلامت و مرض، و همچنین از لحاظ زیبایى و زشتى متوسّطند، نه سلامتى و اعتدال مزاج مطلق دارند و نه مانند ناقص‏الخلقه‏ها دچار نقص و بیمارى دائم مى‏‌باشند، نه زیباى زیبا هستند و نه زشت زشت.

از لحاظ روحى و معنوى نیز مردم همین طورند، یك عده شیفته حقیقتند و یك عده دشمن سرسخت آن. گروه سوم متوسّطین و اكثریّت هستند كه نه مانند گروه اول شیفته و عاشق حقیقتند و نه مانند گروه دوم دشمن و خصم حقیقت. اینان مردمى هستند كه به حقیقت نرسیده‏اند ولى اگر حقیقت به ایشان ارائه گردد از پذیرش آن سرباز نمى‏زنند».

به عبارت دیگر از نظر اسلامى و با دید فقهى، آنها مسلمان نیستند ولى از لحاظ حقیقت، مسلم مى‌‏باشند، یعنى تسلیم حقیقتند و عناد با آن ندارند. بو على پس از این تقسیم مى‏‌گوید: و استوسع رحمة اللّه.

«رحمت الهى را وسیع بدان و آن را در انحصار یك عده معدود مشمار». («اشارات» اواخر نمط هفتم.)

صدر المتألّهین در مباحث خیر و شرّ «اسفار» از جمله اشكالات آنجا این مطلب را ذكر مى‏كند كه:

«چگونه مى‏گویید خیر بر شر غلبه دارد و حال آنكه وقتى كه به انسان كه اشرف كائنات است نظر مى‏افكنیم مى‏بینیم اكثر انسانها از لحاظ عمل گرفتار اعمال زشت، و از لحاظ اعتقاد دچار عقاید باطله و جهل مركّب‏اند و اعمال زشت و اعتقادات باطله، امر معاد آنها را ضایع، و آنان را مستحق شقاوت مى‏گرداند. پس عاقبت نوع انسان كه ثمره و گل سرسبد هستى است شقاوت و بدبختى است».

صدر المتألّهین در جواب این اشكال اشاره به سخن بو على مى‏‌كند و مى‏‌گوید:

«مردم در آن جهان از نظر سلامت و سعادت مانند این جهان از نظر سلامتند.

همان طورى كه در این جهان سالم سالم و زیباى زیبا و همچنین بیمار بیمار و زشت زشت در اقلیتند، و اكثریّت با متوسّطان است كه سالم نسبى مى‏باشند؛ در آن جهان نیز كمّلین كه به تعبیر قرآن «السّابقون» مى‌‏باشند و همچنین اشقیا كه به تعبیر قرآن «اصحاب الشمال» مى‏‌باشند اندكند و غلبه با متوسطان است كه قرآن كریم آنها را «اصحاب الیمین» مى‏‌خواند.»


صدر المتألّهین پس از این سخن چنین مى‏گوید:

فلاهل الرّحمة و السّلامة غلبة فى النّشأتین.

«پس در هر دو نشأه غلبه با اهل رحمت و سلامت است». [۷]

منابع

پانویس

  1. (المیزان، ج 5، ص 51)
  2. (رجوع شود به «المیزان» ج 5 ص 56- 61 «بحث روائى»).
  3. المیزان، ج 9، ص 406 نقل از كافى‏
  4. المیزان، ج 9، ص 407 نقل از تفسیر عیّاشى‏
  5. كافى، چاپ آخوندى، ج 2 كتاب الایمان و الكفر، باب اصناف الناس، ص 381)
  6. رک به : مجموعه آثار استاد شهید مطهرى (عدل الهى)، ج‏1، ص: 327-320)
  7. رک به مجموعه آثار استاد شهید مطهرى (عدل الهى)، ج‏1، ص: 329-227