ناسیونالیسم: تفاوت میان نسخه‌ها

۶۸ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۲ مارس ۲۰۲۳
جز
جایگزینی متن - ' می ب' به ' می‌ب'
جز (جایگزینی متن - 'تصمیمها' به 'تصمیم‌ها')
جز (جایگزینی متن - ' می ب' به ' می‌ب')
 
(۶ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۲: خط ۲:


== معنی ناسیونالیسم ==
== معنی ناسیونالیسم ==
واژه * «ناسیونالیسم»<ref>واژه ی فرانسه «ناسیونالیسم» (یا به انگلیسی «نشنالیزم») از ترکیب صفت «ناسیونال» (یا «نشنال») به معنای «ملی» (از «ناسیون» == ملت)+ پسوند «ایسم» ساخته شده است. در فارسی آن را ملی‌گرایی و ملیت گرایی و ملت پرستی و ملت خواهی و امثال آن ترجمه کرده‌اند. ولی بعضی معتقدند همه این ترجمه ها غلط است چون ملت مساوی «ناسیون» («یا نیشن») نیست و بانی این اشتباه مترجمان زمان مشروطه ی ما بوده‌اند، و ملت در عربی و در زبان ما در قدیم به معنای دین و کیش و شریعت و آیین یا مردمانی تابع یک کیش و آیین بوده است، و از این گذشته، این لفظ در زبان‌های فعلی غربی به معنای کشور نیز هست که مفهوم حاکمیت دولتی در آن مستتراست (چنانکه مثلاً به جای سازمان ملل متحد می بایست گفته شود سازمان کشورهای متحد). ورود به این بحث در اینجا بی مورد است زیرا کل این مقاله مربوط به این موضوع است. فقط تذکر می دهیم که این قبیل ایهامها در اصل کلمه ی «ناسیون» نیز وجود دارد و بسیاری دعواها از همین مایه نمی‌گیرد. (مترجم)</ref> را می‌توان دست کم به پنج معنای مختلف تعریف کرد:
واژه * «ناسیونالیسم»<ref>واژه ی فرانسه «ناسیونالیسم» (یا به انگلیسی «نشنالیزم») از ترکیب صفت «ناسیونال» (یا «نشنال») به معنای «ملی» (از «ناسیون» == ملت)+ پسوند «ایسم» ساخته شده است. در فارسی آن را ملی‌گرایی و ملیت گرایی و ملت پرستی و ملت خواهی و امثال آن ترجمه کرده‌اند. ولی بعضی معتقدند همه این ترجمه ها غلط است چون ملت مساوی «ناسیون» («یا نیشن») نیست و بانی این اشتباه مترجمان زمان مشروطه ی ما بوده‌اند، و ملت در عربی و در زبان ما در قدیم به معنای دین و کیش و شریعت و آیین یا مردمانی تابع یک کیش و آیین بوده است، و از این گذشته، این لفظ در زبان‌های فعلی غربی به معنای کشور نیز هست که مفهوم حاکمیت دولتی در آن مستتراست (چنانکه مثلاً به جای سازمان ملل متحد می‌بایست گفته شود سازمان کشورهای متحد). ورود به این بحث در اینجا بی مورد است زیرا کل این مقاله مربوط به این موضوع است. فقط تذکر می دهیم که این قبیل ایهامها در اصل کلمه ی «ناسیون» نیز وجود دارد و بسیاری دعواها از همین مایه نمی‌گیرد. (مترجم)</ref> را می‌توان دست کم به پنج معنای مختلف تعریف کرد:


1. گونه‌ای احساس وفاداری به ملتی خاص (یعنی قسمی میهن پرستی<ref>Patriotism.</ref>).
1. گونه‌ای احساس وفاداری به ملتی خاص (یعنی قسمی میهن پرستی<ref>Patriotism.</ref>).
خط ۱۲: خط ۱۲:
4. قول به لزوم حفظ فرهنگ ملی.
4. قول به لزوم حفظ فرهنگ ملی.


5. اعتقاد به این نظریه در سیاست و مردم‌شناسی که نوع بشر به طبع منقسم به ملت‌هاست، و بعضی ملاکهای معین برای تشخیص هر ملت و افراد آن وجود دارد، و هر ملتی حق دارد از خودش حکومتی مستقل داشته باشد، و دولت‌ها تنها به این شرط مشروعیت دارند که مطابق این اصل تشکیل شده باشند، و سرانجام اینکه جهان از جهت سیاسی فقط به این شرط سازمان صحیح پیدا می‌کند که هر ملتی یک دولت داشته باشد و هر دولتی منحصراً از تمامی یک ملت تشکیل شود.
5. اعتقاد به این نظریه در سیاست و مردم‌شناسی که نوع بشر به طبع منقسم به ملت‌هاست، و بعضی ملاک‌های معین برای تشخیص هر ملت و افراد آن وجود دارد، و هر ملتی حق دارد از خودش حکومتی مستقل داشته باشد، و دولت‌ها تنها به این شرط مشروعیت دارند که مطابق این اصل تشکیل شده باشند، و سرانجام اینکه جهان از جهت سیاسی فقط به این شرط سازمان صحیح پیدا می‌کند که هر ملتی یک دولت داشته باشد و هر دولتی منحصراً از تمامی یک ملت تشکیل شود.


== ماهیت و ملاکهای ملیت ==
== ماهیت و ملاک‌های ملیت ==
اصول و نظریه‌های متعلق به اقسام 4 و 5، از اواخر سده هجدهم رواج پیدا کردند. البته، بدون شک تعلق خاطر شخص به ملت خویش و اعتقاد به اینکه، مثلاً انگلیسی‌ها جملگی ملتی انگلیسی تشکیل می‌دهند سابقه‌ای بس درازتر از این دارد. آدمیان همیشه چنین تعلق خاطری به نوعی «گروه خودی<ref>in- Group.</ref>» - اعم از ایل و قبیله و شهر و ملت- داشته‌اند و، مطابق با آن احساس کرده‌اند که هر که از خودشان نیست بیگانه است (و احیاناً در او به چشم عناد و دشمنی نگریسته اند.) ولی باید دید ویژگی ملت‌ها چیست و چه چیز آنها را از قسم دیگر گروه‌ها ممتاز می‌کند.
اصول و نظریه‌های متعلق به اقسام 4 و 5، از اواخر سده هجدهم رواج پیدا کردند. البته، بدون شک تعلق خاطر شخص به ملت خویش و اعتقاد به اینکه، مثلاً انگلیسی‌ها جملگی ملتی انگلیسی تشکیل می‌دهند سابقه‌ای بس درازتر از این دارد. آدمیان همیشه چنین تعلق خاطری به نوعی «گروه خودی<ref>in- Group.</ref>» - اعم از ایل و قبیله و شهر و ملت- داشته‌اند و، مطابق با آن احساس کرده‌اند که هر که از خودشان نیست بیگانه است (و احیاناً در او به چشم عناد و دشمنی نگریسته اند.) ولی باید دید ویژگی ملت‌ها چیست و چه چیز آنها را از قسم دیگر گروه‌ها ممتاز می‌کند.


== تعریف ملت بر حسب دولت ==
== تعریف ملت بر حسب دولت ==
ایده ئولوگ انقلابی فرانسوی آبه سی یس، در 1789 نوشت: ملت «اتحادیه‌ای از افرادی است که یک قانون بر آنان حکومت کند و یک مجمع قانونگذاری نماینده ایشان باشد.» پس بنا به این تصور، وحدت و هویت ملت فرع بر تشکیلات سیاسی است، و دولت تقدم منطقی بر ملت دارد. نظر سی یس مطابقت داشت با اصل قرار دادن فرد یا جزء تجزیه ناپذیر در تلقی پدیده گروه، و این اعتقاد که لاک یکی از شارحان و مدافعان نوعی آن بشمار می‌رفت، از خصوصیات بیشتر نظریه‌های اجتماعی در نهضت روشنگری در قرن هجدهم بود. متفکران و نویسندگانی مانند دیدرو و کندورسه بر این نظر بودند که باید فرض کرد افراد با تأسیس نظام سیاسی موافقند، زیرا (و از این حیث) که چنین کاری به نفع فردی و جمعی آنان است. منفعت یا مصلحت همگانی که بدینگونه بوجود می‌آید، پایه و دلیل مکلف بودن به حفظ نظام مذکور و دفاع از آن است و دولت، به عنوان موضوع این منفعت، بخصوص مورد وفاداری قرار نمی‌گیرد. کسانی که در چنین منفعت مشترکی سهیم باشند، قوم<ref> people.</ref> یا ملتی واحد تشکیل می‌دهند. مؤید این نظر درباره ملیت، استعمال مترادف دو واژه «تابعیت»<ref>citizenship.</ref> و «ملیت» در بسیاری موارد در کلام متداول روزانه است. (روزگاری این حکم در مورد مصطلحات حقوقی نیز صدق می‌کرد، ولی اکنون بسیاری از دولت‌ها میان حقوق و تکالیف ناشی از تابعیت و ملیت فرق می‌گذارند.) اگر بخواهیم بین تابعیت و ملیت تمیز بگذاریم، این کار را عمدتاً بدین وسیله انجام می‌دهیم که تابعیت را به امور سیاسی و وضع حقوقی محدود می‌کنیم، و در تعیین ملیت، ملاکهایی بکار می‌بریم مانند محل تولد و پدر و مادر و زبان و سنت فرهنگی.
ایده ئولوگ انقلابی فرانسوی آبه سی یس، در 1789 نوشت: ملت «اتحادیه‌ای از افرادی است که یک قانون بر آنان حکومت کند و یک مجمع قانونگذاری نماینده ایشان باشد.» پس بنا به این تصور، وحدت و هویت ملت فرع بر تشکیلات سیاسی است، و دولت تقدم منطقی بر ملت دارد. نظر سی یس مطابقت داشت با اصل قرار دادن فرد یا جزء تجزیه ناپذیر در تلقی پدیده گروه، و این اعتقاد که لاک یکی از شارحان و مدافعان نوعی آن بشمار می‌رفت، از خصوصیات بیشتر نظریه‌های اجتماعی در نهضت روشنگری در قرن هجدهم بود. متفکران و نویسندگانی مانند دیدرو و کندورسه بر این نظر بودند که باید فرض کرد افراد با تأسیس نظام سیاسی موافقند، زیرا (و از این حیث) که چنین کاری به نفع فردی و جمعی آنان است. منفعت یا مصلحت همگانی که بدینگونه بوجود می‌آید، پایه و دلیل مکلف بودن به حفظ نظام مذکور و دفاع از آن است و دولت، به عنوان موضوع این منفعت، بخصوص مورد وفاداری قرار نمی‌گیرد. کسانی که در چنین منفعت مشترکی سهیم باشند، قوم<ref> people.</ref> یا ملتی واحد تشکیل می‌دهند. مؤید این نظر درباره ملیت، استعمال مترادف دو واژه «تابعیت»<ref>citizenship.</ref> و «ملیت» در بسیاری موارد در کلام متداول روزانه است. (روزگاری این حکم در مورد مصطلحات حقوقی نیز صدق می‌کرد، ولی اکنون بسیاری از دولت‌ها میان حقوق و تکالیف ناشی از تابعیت و ملیت فرق می‌گذارند.) اگر بخواهیم بین تابعیت و ملیت تمیز بگذاریم، این کار را عمدتاً بدین وسیله انجام می‌دهیم که تابعیت را به امور سیاسی و وضع حقوقی محدود می‌کنیم، و در تعیین ملیت، ملاک‌هایی بکار می‌بریم مانند محل تولد و پدر و مادر و زبان و سنت فرهنگی.


== تعریف ملت بر حسب زبان و فرهنگ ==
== تعریف ملت بر حسب زبان و فرهنگ ==
خط ۳۵: خط ۳۵:
یکی از ویژگی‌های ملیت که مایه امتیاز آن از بیشتر اقسام دیگر بستگی گروهی می‌شود، رابطه ملت با سرزمین است. اگر گروهی از لحاظ سرزمین بستگی خاصی نداشته باشد، دلیلی نیست که از آن پس فرقه یا خانواده یا طبقه ی اجتماعی خوانده نشود. پس چنین به نظر می‌رسد که تصور موطن یکی از ذاتیات تصور ملت است. فرد براستی جهان وطن، متعلق به جای خاصی نیست. این امر روشن می‌کند که میان دو مفهوم ملت و دولت نسبت نزدیک وجود دارد، چرا که پایه ی دولت نیز سرزمین است و دولت کسانی را که متعلق به آن نباشد تنها تحت شرایطی که رأساً تعیین می‌کند به خود راه می‌دهد.
یکی از ویژگی‌های ملیت که مایه امتیاز آن از بیشتر اقسام دیگر بستگی گروهی می‌شود، رابطه ملت با سرزمین است. اگر گروهی از لحاظ سرزمین بستگی خاصی نداشته باشد، دلیلی نیست که از آن پس فرقه یا خانواده یا طبقه ی اجتماعی خوانده نشود. پس چنین به نظر می‌رسد که تصور موطن یکی از ذاتیات تصور ملت است. فرد براستی جهان وطن، متعلق به جای خاصی نیست. این امر روشن می‌کند که میان دو مفهوم ملت و دولت نسبت نزدیک وجود دارد، چرا که پایه ی دولت نیز سرزمین است و دولت کسانی را که متعلق به آن نباشد تنها تحت شرایطی که رأساً تعیین می‌کند به خود راه می‌دهد.


در مواقعی که تاریخ منطقه‌ای حکایت از تعارض میان گروه‌های مذهبی یا زبانی یا نژادی کند، و هر گروهی در سرزمینی خاص متمرکز باشد، افراد هر گروه خویشتن را گروهی جدا و دارای تاریخی مرتبط با آن سرزمین و مشعر بر تفوق یا تحمل سختیها خواهند دانست. ویژگی‌هایی که هر گروه را از گروه‌های اطراف متمایز کند، ویژگی‌های مردم متعلق به آن سرزمین تلقی خواهد شد، ولو خارج از آن منطقه نیز چنین مردمی پیدا شوند. می‌توان انتظار داشت که هر گروهی از این قبیل که از قدرت محروم باشد، آرزوی استقلال در دل بپرورد و بخواهد شرطهای بهره‌مندی از قدرت و اعتبار در سرزمین خویش را رأساً تعیین کند. هر گروه ملی ممکن است هویت خویش و افراد خود را در گرو خصوصیات متعدد بداند. اینکه، در هر مورد، کدام خصوصیت محور ملیت قرار بگیرد وابسته به این است که گروه از چه طریقی دارای خود آگاهی شده باشد. اغلب اوقات، ملاک گروه برای اینکه بگوید مظلوم واقع شده، همان خصوصیت خواهد بود؛ و همچنین ادعا خواهد شد که موطن گروه ستمدیده همان سرزمینی است که امروز گروه مورد بحث در آن چیرگی دارد یا، تا جایی که خاطرات مشترک نشان می‌دهد، روزگاری در گذشته چیره بوده است.
در مواقعی که تاریخ منطقه‌ای حکایت از تعارض میان گروه‌های مذهبی یا زبانی یا نژادی کند، و هر گروهی در سرزمینی خاص متمرکز باشد، افراد هر گروه خویشتن را گروهی جدا و دارای تاریخی مرتبط با آن سرزمین و مشعر بر تفوق یا تحمل سختی‌ها خواهند دانست. ویژگی‌هایی که هر گروه را از گروه‌های اطراف متمایز کند، ویژگی‌های مردم متعلق به آن سرزمین تلقی خواهد شد، ولو خارج از آن منطقه نیز چنین مردمی پیدا شوند. می‌توان انتظار داشت که هر گروهی از این قبیل که از قدرت محروم باشد، آرزوی استقلال در دل بپرورد و بخواهد شرطهای بهره‌مندی از قدرت و اعتبار در سرزمین خویش را رأساً تعیین کند. هر گروه ملی ممکن است هویت خویش و افراد خود را در گرو خصوصیات متعدد بداند. اینکه، در هر مورد، کدام خصوصیت محور ملیت قرار بگیرد وابسته به این است که گروه از چه طریقی دارای خود آگاهی شده باشد. اغلب اوقات، ملاک گروه برای اینکه بگوید مظلوم واقع شده، همان خصوصیت خواهد بود؛ و همچنین ادعا خواهد شد که موطن گروه ستمدیده همان سرزمینی است که امروز گروه مورد بحث در آن چیرگی دارد یا، تا جایی که خاطرات مشترک نشان می‌دهد، روزگاری در گذشته چیره بوده است.


== تعریف ملت برحسب هدف مشترک ==
== تعریف ملت برحسب هدف مشترک ==
با اینهمه، چون ناسیونالیسم غالباً یکی از صورت‌های اعتراض است، مفهوم ملت که با آن گره خورده است احتمالاً نه تنها به برشمردن صفات مثبت گروه خودی، بلکه همانقدر به تعیین «گروه بیگانه»<ref>out- group.</ref> هدف تعرض نیز بستگی دارد. مثلاً، در قرن بیستم، ناسیونالیستهای افریقا و آسیا سخت به این متکی بوده‌اند که استعمارگری سفیدپوستان را رد کنند و بخواهند با ایشان برابر دانسته شوند. ولی این امر فی نفسه برای تشکیل ملت کافی نیست، زیرا گرچه این‌گونه احساسات همه جا در افریقای سیاه دیده می‌شود، فقط عده ی قلیلی از افریقاییان خویشتن را ملتی واحد می‌دانند و آرزو دارند در یک دولت همه با هم وحدت پیدا کنند. در حقیقت، ناسیونالیسم ممکن است مقدم بر ملت وجود داشته باشد اگر به معنای آرزوی گروهی از خواص یا نخبگان دارای تربیت اروپایی برای حصول استقلال در سرزمینی تلقی شود که حدود و ثغور آن را یکی از امپراتوریها با توجه به جهات اداری و اجرایی تعیین کرده است، نه هیچ گونه سنت بومی یا علاقه نمادی. ناسیونالیستهای کشوری مانند غنا باید پس از تبدیل مستعمره پیشین به دولتی جدید، تازه دست به کار ایجاد ملت شوند. وجود دولت ممکن است همانقدر از جهت ایجاد ملت اهمیت داشته باشد که وجود ملت برای ایجاد دولت. گواه صحت این ادعا توفیق ایالات متحد آمریکا و اتحاد شوروی است<ref>این مقاله پیش از تحولات اخیر شوروی و فروپاشی نظام مرکزی آن کشور نوشته شده است. (مترجم)</ref>. امپراتوری اتریش- هنگری به این سبب از هم پاشید که در ایجاد ملتی واحد شکست خورد.
با اینهمه، چون ناسیونالیسم غالباً یکی از صورت‌های اعتراض است، مفهوم ملت که با آن گره خورده است احتمالاً نه تنها به برشمردن صفات مثبت گروه خودی، بلکه همانقدر به تعیین «گروه بیگانه»<ref>out- group.</ref> هدف تعرض نیز بستگی دارد. مثلاً، در قرن بیستم، ناسیونالیستهای آفریقا و آسیا سخت به این متکی بوده‌اند که استعمارگری سفیدپوستان را رد کنند و بخواهند با ایشان برابر دانسته شوند. ولی این امر فی نفسه برای تشکیل ملت کافی نیست، زیرا گرچه این‌گونه احساسات همه جا در آفریقای سیاه دیده می‌شود، فقط عده ی قلیلی از آفریقاییان خویشتن را ملتی واحد می‌دانند و آرزو دارند در یک دولت همه با هم وحدت پیدا کنند. در حقیقت، ناسیونالیسم ممکن است مقدم بر ملت وجود داشته باشد اگر به معنای آرزوی گروهی از خواص یا نخبگان دارای تربیت اروپایی برای حصول استقلال در سرزمینی تلقی شود که حدود و ثغور آن را یکی از امپراتوریها با توجه به جهات اداری و اجرایی تعیین کرده است، نه هیچ گونه سنت بومی یا علاقه نمادی. ناسیونالیستهای کشوری مانند غنا باید پس از تبدیل مستعمره پیشین به دولتی جدید، تازه دست به کار ایجاد ملت شوند. وجود دولت ممکن است همانقدر از جهت ایجاد ملت اهمیت داشته باشد که وجود ملت برای ایجاد دولت. گواه صحت این ادعا توفیق ایالات متحد آمریکا و اتحاد شوروی است<ref>این مقاله پیش از تحولات اخیر شوروی و فروپاشی نظام مرکزی آن کشور نوشته شده است. (مترجم)</ref>. امپراتوری اتریش- هنگری به این سبب از هم پاشید که در ایجاد ملتی واحد شکست خورد.


== حق تعیین سرنوشت ملی ==
== حق تعیین سرنوشت ملی ==
خط ۴۹: خط ۴۹:
با اینهمه، مفهوم حق تعیین سرنوشت فردی یا جمعی متضمن بسیاری مشکلات بزرگ است. تصور دولت به عنوان تشکیلاتی مسلط بر همه افراد در درون مرزهای کشور، با تصور محقق دانستن هر کس به اینکه مخیر در وفادار ماندن به آن است، منافات دارد. البته هر کس حق دارد در این امر منشأ اثر باشد که می‌خواهد چه کسی و چگونه بر او حکومت کند. ولی این به معنای حق مشارکت در جریان اخذ پاره‌ای تصمیم‌های قانونی است که در آن وجود چارچوب سیاسی مسلم گرفته می‌شود، نه به معنای اینکه هر کس به دلخواه می‌تواند هر گونه که خواست رفتار کند. مشکل حق جمعی نیز کمتر از این نیست. در عمل، هیچ حدی از تجزیه و جدایی ممکن نیست هر کسی را در منطقه‌ای مانند بالکان در کشور دلخواه او قرار دهد.
با اینهمه، مفهوم حق تعیین سرنوشت فردی یا جمعی متضمن بسیاری مشکلات بزرگ است. تصور دولت به عنوان تشکیلاتی مسلط بر همه افراد در درون مرزهای کشور، با تصور محقق دانستن هر کس به اینکه مخیر در وفادار ماندن به آن است، منافات دارد. البته هر کس حق دارد در این امر منشأ اثر باشد که می‌خواهد چه کسی و چگونه بر او حکومت کند. ولی این به معنای حق مشارکت در جریان اخذ پاره‌ای تصمیم‌های قانونی است که در آن وجود چارچوب سیاسی مسلم گرفته می‌شود، نه به معنای اینکه هر کس به دلخواه می‌تواند هر گونه که خواست رفتار کند. مشکل حق جمعی نیز کمتر از این نیست. در عمل، هیچ حدی از تجزیه و جدایی ممکن نیست هر کسی را در منطقه‌ای مانند بالکان در کشور دلخواه او قرار دهد.


اما مسأله ی اساسی تر، فیصله دادن به این نکته است که، از جهت حق تعیین سرنوشت، گروه ملی عبارت از چیست. همانگونه که دیروز کنگوییها حق تعیین سرنوشت را از کاتانگا سلب کردند، امروز باز به نام وحدت ملی، ناسیونالیستهای غنا این حق را از آشانتیها سلب می‌کنند. اگر آلمانیها ادعا کنند که همه مردم آلمانی زبان افراد ملت آلمانند و، بنابراین، باید جزء آلمان باشند، آیا، بر مبنای حق تعیین سرنوشت ملی، برای افراد باصطلاح آلمانی در خارج، اختیاری در این زمینه باقی می‌ماند؟ و اگر اعتراض کنند، به عنوان افراد آلمانی معترض شده‌اند یا غیرآلمانی؟ اگر آلمانی، آیا این امر با حق تعیین سرنوشت جمیع مردم آلمان منافات نخواهد داشت؟ پیداست که اگر بنا باشد برحسب ملاکهای عینی، مانند زبان، درباره ملیت داوری شود، اصل حق تعیین سرنوشت ملی، صرف نظر از تمایلات خرده گروه<ref>subgroup.</ref> ذی ربط، مؤید سیاست‌های گسترشی ادغام طلبانه خواهد بود، زیرا فرض بر این است که برای ابراز خواست و اراده، بخش بزرگتر مبنای محکمتری از بخش کوچکتر است. ولی اگر قرار باشد ملیت بر پایه ی ملاکهای ذهنی، مانند اراده زیستن تحت یک حکومت، مورد قضاوت واقع شود، اینکه خرده گروه مزبور امتناع ورزیده بظاهر خود دلیلی کافی بر این خواهد بود که بگوییم بخشی از آن ملت نبوده است. به همین سان، باز ممکن است اقلیتی مخالف در درون آن خرده گروه مدعی هویت ملی جداگانه‌ای شود و هکذا الی آخر. اگر کسی ملاکهای ذهنی برای حق تعیین سرنوشت گروه را بپذیرد، دیگر دلیلی برای خودداری از تعمیم آنها برای حق تعیین سرنوشت فردی وجود نخواهد داشت.
اما مسأله ی اساسی تر، فیصله دادن به این نکته است که، از جهت حق تعیین سرنوشت، گروه ملی عبارت از چیست. همانگونه که دیروز کنگوییها حق تعیین سرنوشت را از کاتانگا سلب کردند، امروز باز به نام وحدت ملی، ناسیونالیستهای غنا این حق را از آشانتیها سلب می‌کنند. اگر آلمانیها ادعا کنند که همه مردم آلمانی زبان افراد ملت آلمانند و، بنابراین، باید جزء آلمان باشند، آیا، بر مبنای حق تعیین سرنوشت ملی، برای افراد باصطلاح آلمانی در خارج، اختیاری در این زمینه باقی می‌ماند؟ و اگر اعتراض کنند، به عنوان افراد آلمانی معترض شده‌اند یا غیرآلمانی؟ اگر آلمانی، آیا این امر با حق تعیین سرنوشت جمیع مردم آلمان منافات نخواهد داشت؟ پیداست که اگر بنا باشد برحسب ملاک‌های عینی، مانند زبان، درباره ملیت داوری شود، اصل حق تعیین سرنوشت ملی، صرف نظر از تمایلات خرده گروه<ref>subgroup.</ref> ذی ربط، مؤید سیاست‌های گسترشی ادغام طلبانه خواهد بود، زیرا فرض بر این است که برای ابراز خواست و اراده، بخش بزرگتر مبنای محکمتری از بخش کوچکتر است. ولی اگر قرار باشد ملیت بر پایه ی ملاک‌های ذهنی، مانند اراده زیستن تحت یک حکومت، مورد قضاوت واقع شود، اینکه خرده گروه مزبور امتناع ورزیده بظاهر خود دلیلی کافی بر این خواهد بود که بگوییم بخشی از آن ملت نبوده است. به همین سان، باز ممکن است اقلیتی مخالف در درون آن خرده گروه مدعی هویت ملی جداگانه‌ای شود و هکذا الی آخر. اگر کسی ملاک‌های ذهنی برای حق تعیین سرنوشت گروه را بپذیرد، دیگر دلیلی برای خودداری از تعمیم آنها برای حق تعیین سرنوشت فردی وجود نخواهد داشت.


ملاکهای عینی اغلب به آسانی قابل اعمال در موارد واقعی نیستند، ولی اصولی روشن برای تأسیس دولت به نحو درست بدست می‌دهند. با این حال، نظریه‌ای که اصحاب آن فرد را اصل قرار می‌دهند و معتقدند که پایه ی تکالیف سیاسی رضایت و قبول فردی است، مؤید آن ملاکها نیست. اصل [رضایت و قبول] نقش خود را در تاریخ ناسیونالیسم به انجام رسانیده است. کانت معتقد بود که اصل اختیار و خود آیینی<ref>autonomy. به عقیده ی کانت، تنها آن دستور یا قاعده ای ارزش اخلاقی دارد که منشأ آن اراده آزاد آدمی باشد و انسان به حکم فطرت سلیم آن را برای خویش مقرر کرده باشد. بنابراین، خودآیینی اراده فقط هنگامی حاصل می‌شود که اراده تابع قانون وضع شده از طرف خود، یعنی امر مطلق، باشد، به تفکیک از تبعیت آن از قوانین یا هدف‌های مقرر شده از خارج. (مترجم)</ref> اخلاقی مستلزم این است که آدمیان از جهت تعلق به ملکوت غایات<ref>Kingdom of ends. در فلسفه ی کانت، نظام در برگیرنده موجودات متعقلی که خود فی نفسه غایتند (نه وسیله) و غایاتی که این موجودات می‌توانند برای خویش قرار دهند مشروط بر آنکه به کرامت چنین موجودی، خواه در دیگران و خواه در خودشان، احترام بگذارند. هر موجود متعقلی از آن حیث که فی نفسه غایت است، باید خویشتن را واضع قانون حاکم بر ملکوت غایات بداند. (مترجم)</ref> و از این جهت که خود برای خویشتن قانون می‌گذارند، تکلیف سیاسی را نیز خود بر عهده خویش بگذارند، و سیادت و اقتدار باید از اراده عام<ref>general will.</ref> به نحوی که در قوانین منعکس است نشأت بگیرد و تابع آن باشد. اما ناسیونالیستهایی مانند دانشمند آلمانی اقتصاد سیاسی، ادام مولر<ref>Adam H. Muller (1779-1829).</ref>، در استدلال کانت دست بردند بدین نحو که گفتند فرد با ملت یکی است، و روح ملی [یا قومی] (Volksgeist) جلوه ی حقیقی تر اراده ی دائمی فرد است تا هرگونه ترجیح و تمایل فردی. بدین سان، اراده عام که، به نظر روسو و کانت، خود آیینی اخلاقی فرد را با اقتدار و سیادت سیاسی سازگار می‌کرد، به وسیله‌ای بدل شد برای ادعای اینکه تصمیم فردی وقتی مخالف روح ملی باشد، بی ربط و بدون موضوعیت است.
ملاکهای عینی اغلب به آسانی قابل اعمال در موارد واقعی نیستند، ولی اصولی روشن برای تأسیس دولت به نحو درست بدست می‌دهند. با این حال، نظریه‌ای که اصحاب آن فرد را اصل قرار می‌دهند و معتقدند که پایه ی تکالیف سیاسی رضایت و قبول فردی است، مؤید آن ملاک‌ها نیست. اصل [رضایت و قبول] نقش خود را در تاریخ ناسیونالیسم به انجام رسانیده است. کانت معتقد بود که اصل اختیار و خود آیینی<ref>autonomy. به عقیده ی کانت، تنها آن دستور یا قاعده‌ای ارزش اخلاقی دارد که منشأ آن اراده آزاد آدمی باشد و انسان به حکم فطرت سلیم آن را برای خویش مقرر کرده باشد. بنابراین، خودآیینی اراده فقط هنگامی حاصل می‌شود که اراده تابع قانون وضع شده از طرف خود، یعنی امر مطلق، باشد، به تفکیک از تبعیت آن از قوانین یا هدف‌های مقرر شده از خارج. (مترجم)</ref> اخلاقی مستلزم این است که آدمیان از جهت تعلق به ملکوت غایات<ref>Kingdom of ends. در فلسفه ی کانت، نظام در برگیرنده موجودات متعقلی که خود فی نفسه غایتند (نه وسیله) و غایاتی که این موجودات می‌توانند برای خویش قرار دهند مشروط بر آنکه به کرامت چنین موجودی، خواه در دیگران و خواه در خودشان، احترام بگذارند. هر موجود متعقلی از آن حیث که فی نفسه غایت است، باید خویشتن را واضع قانون حاکم بر ملکوت غایات بداند. (مترجم)</ref> و از این جهت که خود برای خویشتن قانون می‌گذارند، تکلیف سیاسی را نیز خود بر عهده خویش بگذارند، و سیادت و اقتدار باید از اراده عام<ref>general will.</ref> به نحوی که در قوانین منعکس است نشأت بگیرد و تابع آن باشد. اما ناسیونالیستهایی مانند دانشمند آلمانی اقتصاد سیاسی، ادام مولر<ref>Adam H. Muller (1779-1829).</ref>، در استدلال کانت دست بردند بدین نحو که گفتند فرد با ملت یکی است، و روح ملی [یا قومی] (Volksgeist) جلوه ی حقیقی تر اراده ی دائمی فرد است تا هرگونه ترجیح و تمایل فردی. بدین سان، اراده عام که، به نظر روسو و کانت، خود آیینی اخلاقی فرد را با اقتدار و سیادت سیاسی سازگار می‌کرد، به وسیله‌ای بدل شد برای ادعای اینکه تصمیم فردی وقتی مخالف روح ملی باشد، بی ربط و بدون موضوعیت است.


با اینهمه، ناسیونالیسم در اوایل قرن نوزدهم به نیات آزادیخواهانه و انسانی آراسته بود. فیشته و ماتسینی بر این نظر بودند که تا ملتی به صورت یک دولت مستقل و دارای حق حاکمیت وحدت پیدا نکند، افراد آن چون در چشم دیگران از شأن برابر و احترام برخوردار نیستند، در نظر خودشان نیز از کرامت و عزت نفس کافی بهره‌مند نخواهند بود. زیبایی متقاعد کننده ناسیونالیسم در افریقا و آسیا عمدتاً ناشی از همین فکر است. سیه چردگانی که زیر بار سفیدپوستان نمی‌روند، احساس می‌کنند که از جهت عزت نفس خودشان هم که شده، باید حاکمانی به رنگ و از سنخ خویش داشته باشند که با آنان همبسته باشند، و سران دیگر دولت‌های دارای حق حاکمیت، ایشان را پایین‌تر از خود ندانند.
با اینهمه، ناسیونالیسم در اوایل قرن نوزدهم به نیات آزادیخواهانه و انسانی آراسته بود. فیشته و ماتسینی بر این نظر بودند که تا ملتی به صورت یک دولت مستقل و دارای حق حاکمیت وحدت پیدا نکند، افراد آن چون در چشم دیگران از شأن برابر و احترام برخوردار نیستند، در نظر خودشان نیز از کرامت و عزت نفس کافی بهره‌مند نخواهند بود. زیبایی متقاعد کننده ناسیونالیسم در آفریقا و آسیا عمدتاً ناشی از همین فکر است. سیه چردگانی که زیر بار سفیدپوستان نمی‌روند، احساس می‌کنند که از جهت عزت نفس خودشان هم که شده، باید حاکمانی به رنگ و از سنخ خویش داشته باشند که با آنان همبسته باشند، و سران دیگر دولت‌های دارای حق حاکمیت، ایشان را پایین‌تر از خود ندانند.
ولی همینکه وحدت و استقلال به دست می‌آید، همان تردید اخلاقی که ناسیونالیسم را پدید آورده و احیاناً بزرگترین دلیل موجه آن بوده، به آسانی به گونه‌ای جسارت و پرخاشجویی و خودپسندی ملی بدل می‌شود، همانند آنچه شارل مورا<ref>Charles Maurras(1952- 1868). نویسنده ی فرانسوی. (مترجم)</ref> در فرانسه آن را «ناسیونالیسم تمام عیار»<ref>integral nationalism.</ref> خواند و در وصف آن نوشت که عبارت است از: «تعقیب صرف سیاست‌های ملی و حفظ مطلق تمامیت و افزایش تدریجی قدرت ملی.» دولت تک ملیتی<ref>nation-state.</ref>، دیگر در افق وسیعتر بشریت لحاظ نمی‌شود و اکنون توجیهی جز وجود خودش لازم ندارد. ناسیونالیسم با این رنگ و بو بدون تردید مخالف اصول عقلی است و از سخنوریهای متکی به نماد «خون و خاک» به شوق می‌آید، و گرچه از نظر مورخ و جامعه‌شناس اهمیت عظیم دارد، باطل است به چشمی نگریسته شود که گویی سزاوار نقد و سنجش جدی عقلی است.
ولی همینکه وحدت و استقلال به دست می‌آید، همان تردید اخلاقی که ناسیونالیسم را پدید آورده و احیاناً بزرگترین دلیل موجه آن بوده، به آسانی به گونه‌ای جسارت و پرخاشجویی و خودپسندی ملی بدل می‌شود، همانند آنچه شارل مورا<ref>Charles Maurras(1952- 1868). نویسنده ی فرانسوی. (مترجم)</ref> در فرانسه آن را «ناسیونالیسم تمام عیار»<ref>integral nationalism.</ref> خواند و در وصف آن نوشت که عبارت است از: «تعقیب صرف سیاست‌های ملی و حفظ مطلق تمامیت و افزایش تدریجی قدرت ملی.» دولت تک ملیتی<ref>nation-state.</ref>، دیگر در افق وسیعتر بشریت لحاظ نمی‌شود و اکنون توجیهی جز وجود خودش لازم ندارد. ناسیونالیسم با این رنگ و بو بدون تردید مخالف اصول عقلی است و از سخنوریهای متکی به نماد «خون و خاک» به شوق می‌آید، و گرچه از نظر مورخ و جامعه‌شناس اهمیت عظیم دارد، باطل است به چشمی نگریسته شود که گویی سزاوار نقد و سنجش جدی عقلی است.


خط ۶۲: خط ۶۲:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:مفاهیم]]
[[رده:مفاهیم و اصطلاحات]]
[[رده:مفاهیم سیاسی]]
[[رده:مفاهیم و اصطلاحات سیاسی]]
Writers، confirmed، مدیران
۸۵٬۹۲۰

ویرایش