۲۲٬۰۶۱
ویرایش
(ویرایش متنی) |
جز (←شاعری در روزگار ما) |
||
خط ۵: | خط ۵: | ||
=شاعری در روزگار ما= | =شاعری در روزگار ما= | ||
امروز اما با کمال تاسف این چرخه معکوس شده است. در این روز و روزگار هر کس که از راه میرسد و احساس میکند طبع شاعری دارد – بینیاز از آموختن و فارغ از همه امور – و بدون آنکه ریاضت شاگردی در محضر بزرگان شعر و ادب را بر خود هموار کرده باشد، تنها و تنها به مدد «طبع روان» به شعر و شاعری میپردازد و به طور شبانهروزی وقت شریف کلمات را با تخیلات و توهمات خویش میگیرد، و از همه جالبتر اینکه – مکتب نرفته و درس نخوانده | امروز اما با کمال تاسف این چرخه معکوس شده است. در این روز و روزگار هر کس که از راه میرسد و احساس میکند طبع شاعری دارد – بینیاز از آموختن و فارغ از همه امور – و بدون آنکه ریاضت شاگردی در محضر بزرگان شعر و ادب را بر خود هموار کرده باشد، تنها و تنها به مدد «طبع روان» به شعر و شاعری میپردازد و به طور شبانهروزی وقت شریف کلمات را با تخیلات و توهمات خویش میگیرد، و از همه جالبتر اینکه – مکتب نرفته و درس نخوانده – در کمترین زمان به چاپ چند فقره کتاب نائل میشود! در واقع بسیاری از شاعران روز و روزگار ما مصداق بارز این بیت [[ایرج میرزا]] هستند که گفت: | ||
در واقع بسیاری از شاعران روز و روزگار ما مصداق بارز این بیت ایرج میرزا هستند که گفت: | |||
شاعری طبع روان میخواهد | شاعری طبع روان میخواهد | ||
نه معانی، نه بیان میخواهد! | نه معانی، نه بیان میخواهد! واقعیت این است که بسیاری از شاعران روزگار ما جز «طبع روان» سرمایه دیگری ندارند. یعنی از شعر و شاعری فقط وزن و قافیه و ردیف را بلدند و لاغیر. بدیهی است شاعری که از علوم زمانه خویش هیچ بهرهای نبرده و تنها با اتکا به «بخت جوان» و «طبع روان» پا به وادی ادبیات گذاشته است، در «صورت» متوقف میماند و جز «زبانبازی» و «خیالپردازی» متاع دیگری برای عرضه کردن نخواهد داشت. چنین شاعری وقتی میبیند حرفی برای گفتن ندارد و دچار «فقر اندیشه» است، به ناگزیر در دامچاله صورتگرایی(فرمالیسم) محض سقوط میکند و سر از ترکستان ابتذال و سطحی نگری در میآورد. در نتیجه عاشقانههایش آیینه عریانی(اروتیک)، آیینیهایش آیینه غالیگری و کژتابیهای مضمونی و اعتقادی و شعر طنزش نیز آیینه لودگی و بیهودگی میشود.<br> | ||
واقعیت این است که بسیاری از شاعران روزگار ما جز «طبع روان» سرمایه دیگری ندارند. یعنی از شعر و شاعری فقط وزن و قافیه و ردیف را بلدند و لاغیر. بدیهی است شاعری که از علوم زمانه خویش هیچ بهرهای نبرده و تنها با | |||
شاعری که به «فقر اندیشه» مبتلاست، ناگزیر از پرداختن صرف به مشاطهگری و دلبرانگی کلام و فرو افتادن در چاه و چاله صنعتگری و زبانآوری است. چنین شاعری، گاهی نیز برای پنهان کردن مُشت خالی خویش در عرصه شعر، در جاده مُغلق گویی میافتد و خلق الله را با جادوی کلمات پر طنطنه «هیپنوتیزم» و مرعوب میکند تا کسی نفهمد که حنایش رنگی ندارد! ولی پشت پردهخیال پردازیهای تردستانه او هیچ حکمت و حقیقتی پنهان نیست و در نهایت همه این شعبده بازیهای ادبی، به هیچ و پوچ میانجامد. شگرد مرعوب کردن مخاطب با کاربرد واژگان دشوار و دیریاب، شگردی است برای خام کردن مخاطب عام. آن گونه که مخاطب تصور کند علت اینکه شعر فلان شاعر پر ادعا را نمیفهمد، حرفهای بزرگی است که خارج از دایره درک و فهم اوست، حال آنکه اینگونه نیست و شاعر با افراط در پیچیده گویی، مشاطهگری و آرایش کلام – چگونه گفتن - پردهای بر روی بیدانشی خویش میکشد. | شاعری که به «فقر اندیشه» مبتلاست، ناگزیر از پرداختن صرف به مشاطهگری و دلبرانگی کلام و فرو افتادن در چاه و چاله صنعتگری و زبانآوری است. چنین شاعری، گاهی نیز برای پنهان کردن مُشت خالی خویش در عرصه شعر، در جاده مُغلق گویی میافتد و خلق الله را با جادوی کلمات پر طنطنه «هیپنوتیزم» و مرعوب میکند تا کسی نفهمد که حنایش رنگی ندارد! ولی پشت پردهخیال پردازیهای تردستانه او هیچ حکمت و حقیقتی پنهان نیست و در نهایت همه این شعبده بازیهای ادبی، به هیچ و پوچ میانجامد. شگرد مرعوب کردن مخاطب با کاربرد واژگان دشوار و دیریاب، شگردی است برای خام کردن مخاطب عام. آن گونه که مخاطب تصور کند علت اینکه شعر فلان شاعر پر ادعا را نمیفهمد، حرفهای بزرگی است که خارج از دایره درک و فهم اوست، حال آنکه اینگونه نیست و شاعر با افراط در پیچیده گویی، مشاطهگری و آرایش کلام – چگونه گفتن - پردهای بر روی بیدانشی خویش میکشد. |