۸۷٬۸۱۰
ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' جمع آوری' به ' جمعآوری') |
جز (جایگزینی متن - ' می شود' به ' میشود') |
||
خط ۹۳: | خط ۹۳: | ||
مـن زندگى او را مىخواهم؛ ولى او آهنگ کشتن مرا دارد، عذر خود را نسبت به دوست مرادى بیاور. | مـن زندگى او را مىخواهم؛ ولى او آهنگ کشتن مرا دارد، عذر خود را نسبت به دوست مرادى بیاور. | ||
ابن زیاد پس از آن با عتاب و سرزنش رو به هانی کرد و گفت: این چه فتنهای است که در خانه خود برپا کردهای، و با [[یزید]] از در مخالفت و دشمنی وارد شدهای؟ مسلم بن عقیل را در خانه خود جای دادهای سلاح و سپاه برای او جمع میکنی و گمان میکنی که این مطلب بر ما پنهان و مخفی خواهد ماند؟<ref>معلوم | ابن زیاد پس از آن با عتاب و سرزنش رو به هانی کرد و گفت: این چه فتنهای است که در خانه خود برپا کردهای، و با [[یزید]] از در مخالفت و دشمنی وارد شدهای؟ مسلم بن عقیل را در خانه خود جای دادهای سلاح و سپاه برای او جمع میکنی و گمان میکنی که این مطلب بر ما پنهان و مخفی خواهد ماند؟<ref>معلوم میشود یکی از اموری که جناب هانی در راستای نهضت حسینیعلیه السلام انجام داده جمعآوری سلاح و نیرو بوده آن هم در شرایط سخت و خفقانی که عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه پدید آورده بود.</ref> | ||
هانی در ابتدا این مسأله را انکار کرد<ref>ابن مسعود چنین آورده: عبدالله ابن زیاد... محمد بن اشعث بن قیس را در پی هانى فرستاد، و چون بیامد درباره مسلم از او سؤال کرد، هانى منکر شد و ابن زیاد با او به خشونت سخن گفت. هانى گفت: «زیاد، پدرت بر من حقى دارد، می خواهم آن را تلافى کنم، آیا می خواهى خیر تو را بگویم؟» ابن زیاد گفت: «چیست؟» گفت: «اینست که تو و خاندانت با اموالتان سالم به شام بر گردید زیرا کسى که] یعنی مسلم بن عقیل[بیشتر از تو و رفیقت حق دارد اینجا آمده است.» المسعودی، أبو الحسن على بن الحسین بن على؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409، چاپ دوم، ج 3، ص 57.</ref>، اما عبیدالله «معقل» را که بر مسائل پنهان هانی و مسلم آگاه بود و به خانه او تردد داشت صدا زد و او را به هانی نشان داد. هانی با دیدن او از این دسیسه و نیرنگ عبیدالله مطلع شد و دیگر نتوانست که به انکار ادامه دهد. پس از اندکی درنگ سوگند خورد که: به خدا من مسلم را به خانه خود دعوت نکردم، و هیچ گونه اطلاعى از وضعیتش نداشتم تا این که به نزدم آمد و از من خواست که به خانهام بیاید، و من شرم کردم او را راه ندهم، و جریان کار او چنان است که شنیدهای. هانى افزود: اکنون با توپیمان مىبندم که غائلهاى به راه نیندازم، اگر بخواهى وثیقهای میگذارم که بروم و به مسلم دستور دهم که از خانه من به هر کجا میخواهد بیرون رود آنگاه نزد تو باز آیم ابن زیاد گفت: به خدا قسم! هرگز دست از تو برندارم تا او را به نزد من آورى، هانی گفت: سوگند به خدا! هرگز چنین کارى نخواهم کرد که من مهمان خود را بیاورم تا تو او را بکشى<ref>در گزارشی دیگر آمده: هانی گفت: به خدا اگر زیر پایم باشد پا از روى او بر نمىدارم. الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ پیشین، ج 5، ص 349.</ref>. چون مشاجره آن دو به درازا کشید مسلم بن عمرو باهلى -در کوفه، شامى و بصرى جز او نبود- برخاست و اجازه خواست تا در جای خلوتی با هانی صحبت کند. وی به هانی گفت: تو را به خدا سوگند میدهم که خود را به کشتن نده، و قبیلهات را گرفتار بلا و سختی نکن، به خدا نمیخواهم کشته شوى. این مرد (یعنى مسلم بن عقیل) با این گروه نسبت خویشاوندی دارند، او را نمیکشند و به او آسیب نمیرسانند، مسلم را تحویل اینها بده؛ این کار بر تو ننگ نیست، زیرا جـز ایـن نـیـسـت کـه وى را بـه سـلطـان سپردهاى. هانى گفت: به خدا سوگند! براى من ننگ است که پناهنده و مهمان خود را به دشمن بدهم، در حالی که من سالمم و هواداران بسیاری دارم، اگر یار و یاورى نداشته باشم باز او را به شما نمیدهم تا در راه او بمیرم. مسلم بن عمرو او را سـوگـنـد مىداد و هانی مىگفت: به خدا هرگز وى را به ابن زیاد نمیسپارم<ref>پاسخ هانی در رد در خواست پلید ابن زیاد و مسلم بن عمرو باهلی حاکی از روح بلند و اعتقاد قوی وی نسبت به امام حسینعلیه السلام و سفیرش دارد. چرا که زمانی که تهدید به مرگ شد، باز دست از آرمان خود بر نداشت حتی حاضر بود در این راه هم کشته شود.</ref>. | هانی در ابتدا این مسأله را انکار کرد<ref>ابن مسعود چنین آورده: عبدالله ابن زیاد... محمد بن اشعث بن قیس را در پی هانى فرستاد، و چون بیامد درباره مسلم از او سؤال کرد، هانى منکر شد و ابن زیاد با او به خشونت سخن گفت. هانى گفت: «زیاد، پدرت بر من حقى دارد، می خواهم آن را تلافى کنم، آیا می خواهى خیر تو را بگویم؟» ابن زیاد گفت: «چیست؟» گفت: «اینست که تو و خاندانت با اموالتان سالم به شام بر گردید زیرا کسى که] یعنی مسلم بن عقیل[بیشتر از تو و رفیقت حق دارد اینجا آمده است.» المسعودی، أبو الحسن على بن الحسین بن على؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409، چاپ دوم، ج 3، ص 57.</ref>، اما عبیدالله «معقل» را که بر مسائل پنهان هانی و مسلم آگاه بود و به خانه او تردد داشت صدا زد و او را به هانی نشان داد. هانی با دیدن او از این دسیسه و نیرنگ عبیدالله مطلع شد و دیگر نتوانست که به انکار ادامه دهد. پس از اندکی درنگ سوگند خورد که: به خدا من مسلم را به خانه خود دعوت نکردم، و هیچ گونه اطلاعى از وضعیتش نداشتم تا این که به نزدم آمد و از من خواست که به خانهام بیاید، و من شرم کردم او را راه ندهم، و جریان کار او چنان است که شنیدهای. هانى افزود: اکنون با توپیمان مىبندم که غائلهاى به راه نیندازم، اگر بخواهى وثیقهای میگذارم که بروم و به مسلم دستور دهم که از خانه من به هر کجا میخواهد بیرون رود آنگاه نزد تو باز آیم ابن زیاد گفت: به خدا قسم! هرگز دست از تو برندارم تا او را به نزد من آورى، هانی گفت: سوگند به خدا! هرگز چنین کارى نخواهم کرد که من مهمان خود را بیاورم تا تو او را بکشى<ref>در گزارشی دیگر آمده: هانی گفت: به خدا اگر زیر پایم باشد پا از روى او بر نمىدارم. الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ پیشین، ج 5، ص 349.</ref>. چون مشاجره آن دو به درازا کشید مسلم بن عمرو باهلى -در کوفه، شامى و بصرى جز او نبود- برخاست و اجازه خواست تا در جای خلوتی با هانی صحبت کند. وی به هانی گفت: تو را به خدا سوگند میدهم که خود را به کشتن نده، و قبیلهات را گرفتار بلا و سختی نکن، به خدا نمیخواهم کشته شوى. این مرد (یعنى مسلم بن عقیل) با این گروه نسبت خویشاوندی دارند، او را نمیکشند و به او آسیب نمیرسانند، مسلم را تحویل اینها بده؛ این کار بر تو ننگ نیست، زیرا جـز ایـن نـیـسـت کـه وى را بـه سـلطـان سپردهاى. هانى گفت: به خدا سوگند! براى من ننگ است که پناهنده و مهمان خود را به دشمن بدهم، در حالی که من سالمم و هواداران بسیاری دارم، اگر یار و یاورى نداشته باشم باز او را به شما نمیدهم تا در راه او بمیرم. مسلم بن عمرو او را سـوگـنـد مىداد و هانی مىگفت: به خدا هرگز وى را به ابن زیاد نمیسپارم<ref>پاسخ هانی در رد در خواست پلید ابن زیاد و مسلم بن عمرو باهلی حاکی از روح بلند و اعتقاد قوی وی نسبت به امام حسینعلیه السلام و سفیرش دارد. چرا که زمانی که تهدید به مرگ شد، باز دست از آرمان خود بر نداشت حتی حاضر بود در این راه هم کشته شود.</ref>. |