پرش به محتوا

سادات حسنی آشنایی با سر سلسله‌های خاندان عبدالله بن حسن مثنی (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'زندگی اش ' به 'زندگی‌اش'
جز (جایگزینی متن - 'کنیه اش' به 'کنیه‌اش')
جز (جایگزینی متن - 'زندگی اش ' به 'زندگی‌اش')
خط ۶۳: خط ۶۳:
با توجه به گزارش‌هایی که از موسی رسیده می‌توان گفت وی در آغاز چندان با عقیده بنی هاشم و اهل بیت درباره خلافت آشنا نبوده چنانکه به گفته خود وقتی تردید مردی ثقفی را درباره نمازخواندن شیخین بر فاطمه زهرا (س)شنیده او را نزد پدرش سب کرده و کافر دانسته ولی عبدالله محض او را از‌اینکار نهی کرده و رفتار مرد ثقفی را قابل توجیه دانسته زیرا رفتار شیخین با فاطمه بسیار بزرگ بوده و اضافه کرده که آنها برای قطعی کردن امر خلافت حتی پس از سه روز نتوانستند بر پیامبر خدا نیز نماز بگذارند و جنازه آن حضرت سه روز برزمین باقی بود. <ref>تقریب المعارف، الحلبی، ص:251‏ بحار الأنوار، المجلسی ج‏30 386</ref> ‏ گویا موسی پس از این ماجرا، از پدرش پیروی کردن از حضرت فاطمه در برخورد با شیخین و تبری از آنها را گزارش کرده و خود نیز به آن معتقد شده است. <ref>بحار الأنوار، المجلسی، ج‏30، ص:387‏</ref>  
با توجه به گزارش‌هایی که از موسی رسیده می‌توان گفت وی در آغاز چندان با عقیده بنی هاشم و اهل بیت درباره خلافت آشنا نبوده چنانکه به گفته خود وقتی تردید مردی ثقفی را درباره نمازخواندن شیخین بر فاطمه زهرا (س)شنیده او را نزد پدرش سب کرده و کافر دانسته ولی عبدالله محض او را از‌اینکار نهی کرده و رفتار مرد ثقفی را قابل توجیه دانسته زیرا رفتار شیخین با فاطمه بسیار بزرگ بوده و اضافه کرده که آنها برای قطعی کردن امر خلافت حتی پس از سه روز نتوانستند بر پیامبر خدا نیز نماز بگذارند و جنازه آن حضرت سه روز برزمین باقی بود. <ref>تقریب المعارف، الحلبی، ص:251‏ بحار الأنوار، المجلسی ج‏30 386</ref> ‏ گویا موسی پس از این ماجرا، از پدرش پیروی کردن از حضرت فاطمه در برخورد با شیخین و تبری از آنها را گزارش کرده و خود نیز به آن معتقد شده است. <ref>بحار الأنوار، المجلسی، ج‏30، ص:387‏</ref>  
موسی در زمان آغاز قیام حسنیان سن و سال چندانی نداشت چنانکه او را یک کودک می‌خواندند در عین حال به خاطر‌اینکه کوچکترین پسر عبدالله محض و عصای دست او بود به محافل مختلفی که پدرش در آن رفت و آمد داشت راه می‌یافت. از جمله این محافل جلسات متعددی است که عبدالله محض در تلاش برای جلب نظر امام صادق(ع) در آنها شرکت داشت و امام در آخرین جلسه پس از نا امید کردن عبدالله از همراهی با او، سرنوشت قیام محمد و کشته شدنش را دقیقا بیان کرده و از همراهی موسی با برادرش سخن گفته و در آخرموسی را توصیه به پناه بردن و عذرخواهی از عباسیان فرموده است. <ref>(ط - الإسلامیة)، ج‏1، ص: 358بحار الکافی الأنوار، المجلسی، ج‏47، ص:279‏</ref>  
موسی در زمان آغاز قیام حسنیان سن و سال چندانی نداشت چنانکه او را یک کودک می‌خواندند در عین حال به خاطر‌اینکه کوچکترین پسر عبدالله محض و عصای دست او بود به محافل مختلفی که پدرش در آن رفت و آمد داشت راه می‌یافت. از جمله این محافل جلسات متعددی است که عبدالله محض در تلاش برای جلب نظر امام صادق(ع) در آنها شرکت داشت و امام در آخرین جلسه پس از نا امید کردن عبدالله از همراهی با او، سرنوشت قیام محمد و کشته شدنش را دقیقا بیان کرده و از همراهی موسی با برادرش سخن گفته و در آخرموسی را توصیه به پناه بردن و عذرخواهی از عباسیان فرموده است. <ref>(ط - الإسلامیة)، ج‏1، ص: 358بحار الکافی الأنوار، المجلسی، ج‏47، ص:279‏</ref>  
اما موسی به راه پدر خود رفت و به همراه وی دستگیر شد هنگامیکه در ربذه آل حسن را برای رفتن به هاشمیه نگهداشته بودند. منصور از آنها خواست تا یکی از خود را داوطلبانه دراختیارش بگذارند و بدانند که دیگر هرگز به نزدشان باز نمی‌گردد. پسربرادران عبدالله هرکدام برای‌اینکار داوطلب می‌شدند اما عبدالله گفت حاضر نیستم برادرانم داغ فرزندانشان را بچشند به همین جهت موسی را نزد منصور فرستاد. منصور که بسیار خشمگین بود فرمان داد تا او را تازیانه بسیاری زندند که برخی هزار تازیانه گویند موسی خود می‌گوید از شدت‌این ضربات از هوش رفته موسی می‌گوید وقتی به هوش آمدم منصور مرا به نزد خود خواند و دلیل‌این شکنجه خود را آتشفشان خشمی‌دانست که نتوانسته بود همه آن را بازگرداند و در ادامه او را تهدید کرد که اگر فدیه زندگی اش را ندهد او را بکشد. پس از‌اینکه موسی در‌این دیدار خود را نسبت به اقدامات خاندانش بی طرف دانست منصور از او خواست تا برادرانش محمد و ابراهیم را زند او بیاورد اما موسی حضور و تعقیب جاسوسان منصور را مانع از اعتماد و نزدیک شدن برادرانش به خود دانست و به همین دلیل منصور نیزبه والی حجاز فرمان دارد تا او را تعقیب نکند. مدتی گذشت تا‌اینکه با گزارش حاکم مدینه که به موسی مظنون بود دوباره تحت تعقیب قرار گرفت.<ref>تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:544‏؛مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:335</ref> براساس گزارشی که طبری نقل کرده موسی در‌این مقطع دوباره دستگیر شد و به زندان افتاد ودر زندان هاشمیه همراه خاندانش بود.<ref>تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:544</ref>  
اما موسی به راه پدر خود رفت و به همراه وی دستگیر شد هنگامیکه در ربذه آل حسن را برای رفتن به هاشمیه نگهداشته بودند. منصور از آنها خواست تا یکی از خود را داوطلبانه دراختیارش بگذارند و بدانند که دیگر هرگز به نزدشان باز نمی‌گردد. پسربرادران عبدالله هرکدام برای‌اینکار داوطلب می‌شدند اما عبدالله گفت حاضر نیستم برادرانم داغ فرزندانشان را بچشند به همین جهت موسی را نزد منصور فرستاد. منصور که بسیار خشمگین بود فرمان داد تا او را تازیانه بسیاری زندند که برخی هزار تازیانه گویند موسی خود می‌گوید از شدت‌این ضربات از هوش رفته موسی می‌گوید وقتی به هوش آمدم منصور مرا به نزد خود خواند و دلیل‌این شکنجه خود را آتشفشان خشمی‌دانست که نتوانسته بود همه آن را بازگرداند و در ادامه او را تهدید کرد که اگر فدیه زندگی‌اشرا ندهد او را بکشد. پس از‌اینکه موسی در‌این دیدار خود را نسبت به اقدامات خاندانش بی طرف دانست منصور از او خواست تا برادرانش محمد و ابراهیم را زند او بیاورد اما موسی حضور و تعقیب جاسوسان منصور را مانع از اعتماد و نزدیک شدن برادرانش به خود دانست و به همین دلیل منصور نیزبه والی حجاز فرمان دارد تا او را تعقیب نکند. مدتی گذشت تا‌اینکه با گزارش حاکم مدینه که به موسی مظنون بود دوباره تحت تعقیب قرار گرفت.<ref>تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:544‏؛مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:335</ref> براساس گزارشی که طبری نقل کرده موسی در‌این مقطع دوباره دستگیر شد و به زندان افتاد ودر زندان هاشمیه همراه خاندانش بود.<ref>تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:544</ref>  
موسی می‌گوید من کوچکترین فرزندان هند برای عبدالله محض بودم و او با من بسیار مهربان بود به همین دلیل به منصور پیام داد که من می‌خواهم طی نامه‌ای به محمد و ابراهیم از آنها بخواهم تا تسلیم شوند او در منصور موافقت کرد و در نامه‌ای که برایشان نوشت از آنها خواست که بیایند ولی به من گفت که به آنان بگو نزد من نیایند. موسی با‌این بهانه از زندان خارج شد اما پس از مدتی که حاکم مدینه نتیجه‌ای از‌این زندانی ندید وی را به زندان بازگرداند. ‏ <ref>تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:544</ref> اما به گزارشی دیگر موسی به فرمان برادرش به شام برای دعوت به قیام فرار کرد.<ref>مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:335‏</ref>  
موسی می‌گوید من کوچکترین فرزندان هند برای عبدالله محض بودم و او با من بسیار مهربان بود به همین دلیل به منصور پیام داد که من می‌خواهم طی نامه‌ای به محمد و ابراهیم از آنها بخواهم تا تسلیم شوند او در منصور موافقت کرد و در نامه‌ای که برایشان نوشت از آنها خواست که بیایند ولی به من گفت که به آنان بگو نزد من نیایند. موسی با‌این بهانه از زندان خارج شد اما پس از مدتی که حاکم مدینه نتیجه‌ای از‌این زندانی ندید وی را به زندان بازگرداند. ‏ <ref>تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:544</ref> اما به گزارشی دیگر موسی به فرمان برادرش به شام برای دعوت به قیام فرار کرد.<ref>مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:335‏</ref>  
درباره‌اینکه آیا موسی پیش از قیام از مدینه خارج شد یا به هنگام قیام در مدینه بود و یا به هنگام قیام در شام بود، گزارش‌ها مختلف است.<ref>مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:334‏ عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:102‏؛ تاریخ مدینة دمشق؛ ج‏60؛ ص443</ref>  
درباره‌اینکه آیا موسی پیش از قیام از مدینه خارج شد یا به هنگام قیام در مدینه بود و یا به هنگام قیام در شام بود، گزارش‌ها مختلف است.<ref>مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:334‏ عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:102‏؛ تاریخ مدینة دمشق؛ ج‏60؛ ص443</ref>  
Writers، confirmed، مدیران
۸۷٬۷۷۵

ویرایش