۸۸٬۱۲۶
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'انسانها' به 'انسانها') |
جز (جایگزینی متن - 'نامها' به 'نامها') |
||
خط ۱۳۱: | خط ۱۳۱: | ||
در اللمع و الابانه برهانهایی در رد اعتقاد به خلق قرآن آمده است، بی آنکه از نظریهای تفصیلی دراینباره سخنی رفته باشد. از این رو در انتساب این نظریه و لوازم آن به اشعری ناگزیر باید به گزارشهای معتبر برخی پیروان او استناد کرد. این گزارشها اغلب به نحوی یکدیگر را تأیید میکنند که تردیدی در صحت این انتساب مشهور باقی نمیماند، هرچند در آثار موجود اشعری تصریحی به آن دیده نشود. شهرستانی در توضیح عقیده او به وحدت کلام الهی میگوید الفاظی که به واسطه فرشتگان بر انبیا نازل شدهاند، دلالتهایی بر کلام ازلی دارند و دلالت، مخلوق و حادث است، و مدلول این الفاظ قدیم و ازلی است <ref> الملل، 1/96</ref>. ابن فورک نیز از این مبنای مسلم اشعری یاد میکند که معنی حقیقی کلام هم در عرف لغت و هم در آنچه به خداوند نسبت داده میشود، چیزی غیر از حروف و اصوات است و اگر نام کلام بر اینها اطلاق میگردد، از باب مجاز و توسّع در زبان است، چنانکه گاه به دلالت اشاره و نوشتار نیز کلام گفته میشود <ref>ص 67، 192</ref>. بنابراین کلام همان معنی قائم به نفس یا به تعبیری حدیث نفس است که متکلم با گونهای از دلالت آن را آشکار میسازد <ref> نک: شهرستانی، نهایة، 320- 322؛ نسفی، 1/282، 283</ref>. این تعریف بیانگر اصالت کلام نفسی از دیدگاه اشعری است و در مقابل تصور معتزله قرار میگیرد که کلام را حروف و اصوات منظوم، یعنی از مقوله «فعل» به شمار آوردهاند <ref>نک: قاضی عبدالجبار، شرح، 535 - 539؛ ابن عقیل،1/88 - 89</ref>. | در اللمع و الابانه برهانهایی در رد اعتقاد به خلق قرآن آمده است، بی آنکه از نظریهای تفصیلی دراینباره سخنی رفته باشد. از این رو در انتساب این نظریه و لوازم آن به اشعری ناگزیر باید به گزارشهای معتبر برخی پیروان او استناد کرد. این گزارشها اغلب به نحوی یکدیگر را تأیید میکنند که تردیدی در صحت این انتساب مشهور باقی نمیماند، هرچند در آثار موجود اشعری تصریحی به آن دیده نشود. شهرستانی در توضیح عقیده او به وحدت کلام الهی میگوید الفاظی که به واسطه فرشتگان بر انبیا نازل شدهاند، دلالتهایی بر کلام ازلی دارند و دلالت، مخلوق و حادث است، و مدلول این الفاظ قدیم و ازلی است <ref> الملل، 1/96</ref>. ابن فورک نیز از این مبنای مسلم اشعری یاد میکند که معنی حقیقی کلام هم در عرف لغت و هم در آنچه به خداوند نسبت داده میشود، چیزی غیر از حروف و اصوات است و اگر نام کلام بر اینها اطلاق میگردد، از باب مجاز و توسّع در زبان است، چنانکه گاه به دلالت اشاره و نوشتار نیز کلام گفته میشود <ref>ص 67، 192</ref>. بنابراین کلام همان معنی قائم به نفس یا به تعبیری حدیث نفس است که متکلم با گونهای از دلالت آن را آشکار میسازد <ref> نک: شهرستانی، نهایة، 320- 322؛ نسفی، 1/282، 283</ref>. این تعریف بیانگر اصالت کلام نفسی از دیدگاه اشعری است و در مقابل تصور معتزله قرار میگیرد که کلام را حروف و اصوات منظوم، یعنی از مقوله «فعل» به شمار آوردهاند <ref>نک: قاضی عبدالجبار، شرح، 535 - 539؛ ابن عقیل،1/88 - 89</ref>. | ||
ابن فورک از کتاب الموجز اشعری نقل میکند که وی برای تسمیة کلام الهی به «قرآن» این وجه را ذکر کرده است که در این تعبیرِ خداوند از کلام خویش برخی اجزاء قرین برخی دیگر آمدهاند، و این جمع و تفرقه میان اجزاء در تعبیر و قرائت واقع شده است، نه در خود کلام. بدینگونه کتابهای آسمانی دیگر چون تورات و انجیل نیز هر یک تعبیرهای دیگری به زبانهای گوناگون، از کلام الهیند که حقیقت ازلی آن به هیچ یک از این زبانها و | ابن فورک از کتاب الموجز اشعری نقل میکند که وی برای تسمیة کلام الهی به «قرآن» این وجه را ذکر کرده است که در این تعبیرِ خداوند از کلام خویش برخی اجزاء قرین برخی دیگر آمدهاند، و این جمع و تفرقه میان اجزاء در تعبیر و قرائت واقع شده است، نه در خود کلام. بدینگونه کتابهای آسمانی دیگر چون تورات و انجیل نیز هر یک تعبیرهای دیگری به زبانهای گوناگون، از کلام الهیند که حقیقت ازلی آن به هیچ یک از این زبانها و نامها نبوده است <ref>ص 63</ref>. بنابراین وصف «عربی» برای قرآن بدین معناست که این تعبیر از کلام الهی به زبان عربی است <ref>همو، 64</ref>. اوصاف دیگر قرآن نیز که به هیأت تألیفی آن مربوطند و معتقدان به خلق قرآن به برخی از آنها استناد کردهاند، مانند اعجاز قرآن، تقسیم به سورهها و آیات، و طبقه بندی آیات به محکم و متشابه و نظایر آنها، هیچ یک اوصاف حقیقی کلام الهی نیستند <ref>همو، 63 -64، 178، 179</ref>. | ||
اشعری از آن رو که کلام را حقیقتی مجرد از حرف و صوت میدانست، برآن بود که کلام الهی میتواند آنگاه که برای دلالت بر آن عبارتی هم در کار نباشد، به اذن خداوند شنیده شود، و اینکه شنیدن کلام الهی به وجود عبارت بستگی دارد، در مورد شنوندگان عادی صادق است، اما در موضع عنایت خاص، شنواندن از جانب خدا میتواند بی واسطه روی دهد، چنانکه در حق موسی (ع) و پیامبر اسلام (ص) در معراج تحقق یافت <ref>ابن فورک، 59 -60</ref>. نظر اشعری در این خصوص با رأی او درباره شرایط رؤیت مناسبتی دارد <ref>نک: نسفی، 1/303</ref>. | اشعری از آن رو که کلام را حقیقتی مجرد از حرف و صوت میدانست، برآن بود که کلام الهی میتواند آنگاه که برای دلالت بر آن عبارتی هم در کار نباشد، به اذن خداوند شنیده شود، و اینکه شنیدن کلام الهی به وجود عبارت بستگی دارد، در مورد شنوندگان عادی صادق است، اما در موضع عنایت خاص، شنواندن از جانب خدا میتواند بی واسطه روی دهد، چنانکه در حق موسی (ع) و پیامبر اسلام (ص) در معراج تحقق یافت <ref>ابن فورک، 59 -60</ref>. نظر اشعری در این خصوص با رأی او درباره شرایط رؤیت مناسبتی دارد <ref>نک: نسفی، 1/303</ref>. | ||
خط ۱۶۹: | خط ۱۶۹: | ||
انکار مفهوم تولد در معنای وسیع تر شامل هر گونه علیت میان پدیدههاست. از نتایجی که اشعری از نفی علیت میگیرد، این است که در فرایند استدلال، بین مقدمات و نتایج هیچ رابطه علّی ضروری وجود ندارد. اشعری از استدلال نیز به کسب تعبیر میکند، بدین معنی که علوم اکتسابی نیز همچون افعال اختیاری به خلق الهی و کسب انسانی حاصل میشوند. خداوند در پی خلق مقدمات هر نظر و استدلالی در ذهن انسان، نتیجه خاص آن را نیز خود میآفریند، نظیر رابطهای که میان قدرت و فعل کسبی وجود دارد <ref>ابن فورک، 14، 19، 33، 263</ref>. | انکار مفهوم تولد در معنای وسیع تر شامل هر گونه علیت میان پدیدههاست. از نتایجی که اشعری از نفی علیت میگیرد، این است که در فرایند استدلال، بین مقدمات و نتایج هیچ رابطه علّی ضروری وجود ندارد. اشعری از استدلال نیز به کسب تعبیر میکند، بدین معنی که علوم اکتسابی نیز همچون افعال اختیاری به خلق الهی و کسب انسانی حاصل میشوند. خداوند در پی خلق مقدمات هر نظر و استدلالی در ذهن انسان، نتیجه خاص آن را نیز خود میآفریند، نظیر رابطهای که میان قدرت و فعل کسبی وجود دارد <ref>ابن فورک، 14، 19، 33، 263</ref>. | ||
واژة «کسب» و «اکتساب» در معنی فعل ارادی انسان، پیش از اشعری نیز سابقه داشته است <ref>نک: اشعری، مقالات، 199، 542، 549؛ بغدادی، الفرق 107؛ شهرستانی، الملل، 1/47؛ نیز نک: ولفسن،.(665-666</ref>. اما کاربرد خاص آن ناظر به وضع دوگانه فعل ارادی است، بدین معنی که با تأکید بر مخلوق بودن فعل از سوی خداوند، «کسب» برای دلالت بر سهم انسان در افعال خویش وضع شده است. کاربرد کسب را به معنایی مشابه این، به دو شخصیت معتزلی مقدم بر اشعری به | واژة «کسب» و «اکتساب» در معنی فعل ارادی انسان، پیش از اشعری نیز سابقه داشته است <ref>نک: اشعری، مقالات، 199، 542، 549؛ بغدادی، الفرق 107؛ شهرستانی، الملل، 1/47؛ نیز نک: ولفسن،.(665-666</ref>. اما کاربرد خاص آن ناظر به وضع دوگانه فعل ارادی است، بدین معنی که با تأکید بر مخلوق بودن فعل از سوی خداوند، «کسب» برای دلالت بر سهم انسان در افعال خویش وضع شده است. کاربرد کسب را به معنایی مشابه این، به دو شخصیت معتزلی مقدم بر اشعری به نامهای ضِرار و نجّار نیز نسبت دادهاند که البته رأی آنان دراین خصوص از موارد اختلافشان با معتزله بوده است <ref>نک: اشعری، همان، 281، 408، 566؛ شهرستانی، همان، 1/89، 91</ref>. با اینهمه، به جهت سهم شایانی که اشعری در تبیین و تثبیت این مفهوم داشته است، نظریه کسب را باید از دستاوردهای او به شمار آورد. پیروان برجستة او، قاضی ابوبکر باقلانی و ابوالمعالی جوینی صورتهای دیگری به مفهوم کسب بخشیده اند <ref>درباره بسط این نظریه، نک: ه د، اشاعره، نیز کسب؛ در مورد انتقادهایی بر آن، نک: قاضی عبدالجبار، المغنی، 8/83 -96؛ یحیی بن عدی، 303-313</ref>. | ||
به عقیده اشعری قضا و قدر هر امری را فرامیگیرد و افعال کسبی را نیز خداوند آفریده، و از آنها خبر داده است <ref> اللمع، 45</ref>. بنابراین، قضای الهی اگر به معنی آفرینش نیز به کار رود، هم شامل طاعات بندگان است و هم شامل معاصی ایشان. اما خلق گناه و بدی، نقصی برای ذات او نیست، زیرا به بیان اشعری خداوند همچنانکه فاعل اراده و شهوت و حرکت در مخلوق است و خود هرگز به آن حالات موصوف نمیگردد، خالق و فاعل ظلم و به طور کلی شر است «برای مخلوق، نه برای خویش» <ref>همان، 40، 44-47، 52؛ ابن فورک، 97، 143، 148</ref>. از این رو اشعری این تفسیر را نمیپذیرد که قضا و قدر در مورد افعال اختیاری تنها به معنی امر و تشریع بوده است <ref>همان، 45</ref>. بنابراین مسألة وصف خدا به قادر بودن بر ظلم که میان متکلمان محل بحث بوده است، نزد وی صورت دیگری مییابد. به نظر او اگر مقصود از ظلم، فعلی باشد که خداوند با صورت بخشیدن به آن، ظالم شود، قدرت او بر ظلم محال است، اما او را میتوان قادر بر ظلم دانست، به این معنی که ستمهای بندگان به قدرت او پدید میآیند، و چون او ستم را برای غیر میآفریند، خود هرگز به آن موصوف نمیگردد <ref>ابن فورک، 148- 149؛ نسفی، 1/89</ref>. | به عقیده اشعری قضا و قدر هر امری را فرامیگیرد و افعال کسبی را نیز خداوند آفریده، و از آنها خبر داده است <ref> اللمع، 45</ref>. بنابراین، قضای الهی اگر به معنی آفرینش نیز به کار رود، هم شامل طاعات بندگان است و هم شامل معاصی ایشان. اما خلق گناه و بدی، نقصی برای ذات او نیست، زیرا به بیان اشعری خداوند همچنانکه فاعل اراده و شهوت و حرکت در مخلوق است و خود هرگز به آن حالات موصوف نمیگردد، خالق و فاعل ظلم و به طور کلی شر است «برای مخلوق، نه برای خویش» <ref>همان، 40، 44-47، 52؛ ابن فورک، 97، 143، 148</ref>. از این رو اشعری این تفسیر را نمیپذیرد که قضا و قدر در مورد افعال اختیاری تنها به معنی امر و تشریع بوده است <ref>همان، 45</ref>. بنابراین مسألة وصف خدا به قادر بودن بر ظلم که میان متکلمان محل بحث بوده است، نزد وی صورت دیگری مییابد. به نظر او اگر مقصود از ظلم، فعلی باشد که خداوند با صورت بخشیدن به آن، ظالم شود، قدرت او بر ظلم محال است، اما او را میتوان قادر بر ظلم دانست، به این معنی که ستمهای بندگان به قدرت او پدید میآیند، و چون او ستم را برای غیر میآفریند، خود هرگز به آن موصوف نمیگردد <ref>ابن فورک، 148- 149؛ نسفی، 1/89</ref>. |