confirmed، مدیران
۳۷٬۲۱۳
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۱: | خط ۱۱: | ||
|- | |- | ||
|لقب | |لقب | ||
|سیف الله المسلول (نزد [[اهلسنت]]) | |سیف الله المسلول(نزد [[اهلسنت]]) | ||
|- | |- | ||
|محل زندگی | |محل زندگی | ||
خط ۱۷: | خط ۱۷: | ||
|- | |- | ||
|زمان اسلام آوردن | |زمان اسلام آوردن | ||
|۱ صفر سال هشتم • پیش از فتح مکه | |۱ [[ماه صفر المظفر|صفر]] سال هشتم • پیش از فتح مکه | ||
|- | |- | ||
|حضور در جنگها | |حضور در جنگها | ||
خط ۲۳: | خط ۲۳: | ||
|- | |- | ||
|دیگر فعالیتها | |دیگر فعالیتها | ||
|کشتار تعدادی از افراد بنی جَذِیمه پس از [[مسلمان]] شدن • شکست دادن أُکَیدِربن عبدالملک • حاکم مسیحی دُومَةُ الْجَنْدَل و اقدامات مخفیانه بر ضد [[امام علی(علیه السلام)]] | |کشتار تعدادی از افراد بنی جَذِیمه پس از [[مسلمان]] شدن • شکست دادن أُکَیدِربن عبدالملک • حاکم مسیحی دُومَةُ الْجَنْدَل و اقدامات مخفیانه بر ضد [[علی بن ابی طالب|امام علی(علیه السلام)]] | ||
|- | |- | ||
|درگذشت | |درگذشت | ||
خط ۳۵: | خط ۳۵: | ||
'''خالد بن ولید بن مغیره مخزومی ابو سلیمان'''، یکی از [[صحابه]] [[پیامبر اسلام]] بود که به او لقب «سیف الدین» (شمشیر برنده خدا) را دادهاند. پدرش، ولید بن مغیره، از سرسختترین دشمنان اسلام و از نخستین کسانی بود که پیامبر را مسخره کرد، و مادرش، لبابه صغری، دختر حارث بن حزن هلالی، خواهر میمونه و لبابه کبری، همسر [[عباس بن عبدالمطلب]]، بود. او منطقه حیره را فتح کرد و در فتوحات [[شام]] شرکت داشت. | '''خالد بن ولید بن مغیره مخزومی ابو سلیمان'''، یکی از [[صحابه]] [[پیامبر اسلام]] بود که به او لقب «سیف الدین» (شمشیر برنده خدا) را دادهاند. پدرش، ولید بن مغیره، از سرسختترین دشمنان اسلام و از نخستین کسانی بود که پیامبر را مسخره کرد، و مادرش، لبابه صغری، دختر حارث بن حزن هلالی، خواهر میمونه و لبابه کبری، همسر [[عباس بن عبدالمطلب]]، بود. او منطقه حیره را فتح کرد و در فتوحات [[شام]] شرکت داشت. | ||
خالد در جنگهای اسلامی تلاشهای قابل توجهی داشته ولی مردی بیباک و سفاک بود و از خونریزی دریغ نداشت. این شجاعت و بیباکی خالد در جنگها، طبق آنچه وی میگوید، در نتیجه اعتماد بر موی [[پیامبر اسلام(صلی الله علیه)]] بوده است که در کلاه خود قرار داده بود؛ نقل شده، در جنگ یرموک کلاه خود را گم کرد. دستور داد جستجو کرده آن را بیابند. پس از آنکه پیدا شد، به او گفتند: این کلاه آن قدر ارزش ندارد که این اندازه به آن اهمیت میدهی؟ | خالد در جنگهای اسلامی تلاشهای قابل توجهی داشته ولی مردی بیباک و سفاک بود و از خونریزی دریغ نداشت. این شجاعت و بیباکی خالد در جنگها، طبق آنچه وی میگوید، در نتیجه اعتماد بر موی [[حضرت محمد (ص)|پیامبر اسلام(صلی الله علیه)]] بوده است که در کلاه خود قرار داده بود؛ نقل شده، در جنگ یرموک کلاه خود را گم کرد. دستور داد جستجو کرده آن را بیابند. پس از آنکه پیدا شد، به او گفتند: این کلاه آن قدر ارزش ندارد که این اندازه به آن اهمیت میدهی؟ | ||
خالد پاسخ داد: "ارزش آن نه از جهت کلاه بودن آن است، بلکه برای آن است که [[پیامبر(صلی الله علیه)]] در عمرهای که به جا آورد، سر خود را تراشید و مردم برای به دست آوردن موی حضرت به طرف ایشان هجوم آوردند. من یک تار از موی جلو سر حضرت را گرفته و در این کلاه قرار دادم و با این کلاه در هر جنگی شرکت کردم، پیروز شدم". | خالد پاسخ داد: "ارزش آن نه از جهت کلاه بودن آن است، بلکه برای آن است که [[حضرت محمد (ص)|پیامبر(صلی الله علیه)]] در عمرهای که به جا آورد، سر خود را تراشید و مردم برای به دست آوردن موی حضرت به طرف ایشان هجوم آوردند. من یک تار از موی جلو سر حضرت را گرفته و در این کلاه قرار دادم و با این کلاه در هر جنگی شرکت کردم، پیروز شدم". | ||
== کنیه و قبیله == | == کنیه و قبیله == | ||
خط ۴۹: | خط ۴۹: | ||
== پدر خالد == | == پدر خالد == | ||
پدر خالد، ولید بن مغیرة بن عبدالله، یکی از بزرگان [[قریش]] و از سران [[کفار]] و از دشمنان سر سخت [[رسول خدا(صلی الله علیه)]] بود. <ref>تفسیر بغوی، بغوی، ج۲، ص۱۶۳؛ زاد المسیر، ابن جوزی، ج۳، ص۱۴۰؛ تفسیر بحر المحیط، ابن حبان، ج۴، ص۳۰۶</ref> او کسی بود که پیامبر(صلی الله علیه) را ساحر خطاب کرد. <ref> تفسیر سمعانی، سمعانی، ج۶، ص۴۲</ref> | پدر خالد، ولید بن مغیرة بن عبدالله، یکی از بزرگان [[قریش]] و از سران [[کفار]] و از دشمنان سر سخت [[حضرت محمد (ص)|رسول خدا(صلی الله علیه)]] بود. <ref>تفسیر بغوی، بغوی، ج۲، ص۱۶۳؛ زاد المسیر، ابن جوزی، ج۳، ص۱۴۰؛ تفسیر بحر المحیط، ابن حبان، ج۴، ص۳۰۶</ref> او کسی بود که پیامبر(صلی الله علیه) را ساحر خطاب کرد. <ref> تفسیر سمعانی، سمعانی، ج۶، ص۴۲</ref> | ||
زمانی که خالد "عزی" <ref> یکی از بزرگترین بتهای زمان جاهلیت</ref> را از بین برد، به پیامبر(صلی الله علیه) گفت: "ای [[رسول خدا]]! سپاس خدایی را که ما را گرامیداشت و از هلاکت رهایی بخشید؛ من پدرم را میدیدم که صد رأس شتر و گوسفند، به عنوان هدیه برای [[بت عزی]] میبرد و آنجا ذبح میکرد و سه روز آنجا میماند و سپس خوشحال به خانه بر میگشت. پس نگاه میکنم به دینی که پدرم به آن [[دین]] از دنیا رفت و آن عقیدهای که با آن زندگی میکرد؛ چگونه فریب خورده بود که برای چیزی که نمیبیند و نمیشنود و سود و ضرری نمیرساند، قربانی میکرد". <ref> المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۷۴</ref> | زمانی که خالد "عزی" <ref> یکی از بزرگترین بتهای زمان جاهلیت</ref> را از بین برد، به پیامبر(صلی الله علیه) گفت: "ای [[رسول خدا]]! سپاس خدایی را که ما را گرامیداشت و از هلاکت رهایی بخشید؛ من پدرم را میدیدم که صد رأس شتر و گوسفند، به عنوان هدیه برای [[بت عزی]] میبرد و آنجا ذبح میکرد و سه روز آنجا میماند و سپس خوشحال به خانه بر میگشت. پس نگاه میکنم به دینی که پدرم به آن [[دین]] از دنیا رفت و آن عقیدهای که با آن زندگی میکرد؛ چگونه فریب خورده بود که برای چیزی که نمیبیند و نمیشنود و سود و ضرری نمیرساند، قربانی میکرد". <ref> المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۷۴</ref> | ||
خط ۵۸: | خط ۵۸: | ||
زمانی که میخواستم نزد رسول خدا(صلی الله علیه) بروم، با خود گفتم با چه کسی بروم. دراین هنگام صفوان بن امیه را دیدم و به او گفتم: ای ابا وهب! آیا وضعیت مان را نمیبینی؟ ما کم تعداد هستیم و [[محمد]] بر عرب و عجم غلبه کرده، پس اگر نزد محمد برویم و از او پیروی کنیم، ما نیز به خاطر شرف محمد، شرف و عزت پیدا میکنیم! | زمانی که میخواستم نزد رسول خدا(صلی الله علیه) بروم، با خود گفتم با چه کسی بروم. دراین هنگام صفوان بن امیه را دیدم و به او گفتم: ای ابا وهب! آیا وضعیت مان را نمیبینی؟ ما کم تعداد هستیم و [[محمد]] بر عرب و عجم غلبه کرده، پس اگر نزد محمد برویم و از او پیروی کنیم، ما نیز به خاطر شرف محمد، شرف و عزت پیدا میکنیم! | ||
صفوان گفت: "اگر از قریش کسی جز من باقی نماند، باز هم از او پیروی نخواهم کرد. از او جدا شدم و عکرمة بن ابی جهل را دیدم. او نیز همان حرفهای صفوان را زد. وقتی از منزل حرکت کردم، در مسیر، [[عمرو بن العاص]] را دیدم. او از من پرسید: به کجا میروی؟ من گفتم: تو کجا میروی؟ او گفت: "چه چیزی باعث خروج تو از شهر شده است؟" من گفتم: داخل شدن در اسلام و پیروی از محمد. | صفوان گفت: "اگر از قریش کسی جز من باقی نماند، باز هم از او پیروی نخواهم کرد. از او جدا شدم و عکرمة بن ابی جهل را دیدم. او نیز همان حرفهای صفوان را زد. وقتی از منزل حرکت کردم، در مسیر، [[عمرو بن عاص|عمرو بن العاص]] را دیدم. او از من پرسید: به کجا میروی؟ من گفتم: تو کجا میروی؟ او گفت: "چه چیزی باعث خروج تو از شهر شده است؟" من گفتم: داخل شدن در اسلام و پیروی از محمد. | ||
او گفت: "من هم به همین خاطر از شهر خارج شدم". پس ما با هم همراه شدیم و در [[مدینه]] به حضور رسول خدا(صلی الله علیه) رفته و اسلام آوردیم. خالد زمان ورودشان را به مدینه [[ماه صفر]] سال هشتم هجری ذکر میکند. <ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۹</ref> | او گفت: "من هم به همین خاطر از شهر خارج شدم". پس ما با هم همراه شدیم و در [[مدینه]] به حضور رسول خدا(صلی الله علیه) رفته و اسلام آوردیم. خالد زمان ورودشان را به مدینه [[ماه صفر]] سال هشتم هجری ذکر میکند. <ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۹</ref> |