پرش به محتوا

محیی‌الدین‌ محمد بن‌ علی‌ بن عربی حاتمی‌: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'حرکتها' به 'حرکت‌ها'
جز (جایگزینی متن - 'تلاشها' به 'تلاش‌ها')
جز (جایگزینی متن - 'حرکتها' به 'حرکت‌ها')
خط ۴۵۴: خط ۴۵۴:
سرانجام‌ ابن‌ عربی‌ این‌ نتیجه‌ را می‌گیرد که‌ جوهر جهان‌، همانا نَفَس‌ رحمانی‌ است‌ که‌ صورت‌های‌ جهان‌ در آن‌ پدیدار شده‌اند. همه جهان‌ از حیث‌ جوهر آن‌، شریف‌ است‌ و در آن‌ چیزی‌ را بر چیزی‌ برتری‌ نیست‌. کرم‌ و عقل‌ اول‌، در فضیلت‌ جوهر، یکسانند و برتری‌ بر یکدیگر جز در صورت‌ها نیست‌ که‌ همانا احکام‌ مراتب‌ است‌. صورت‌ها هم‌ چیزی‌ جز اعیان‌ِ ممکنات‌ نیستند <ref>همان‌، 3/452-453</ref>.  
سرانجام‌ ابن‌ عربی‌ این‌ نتیجه‌ را می‌گیرد که‌ جوهر جهان‌، همانا نَفَس‌ رحمانی‌ است‌ که‌ صورت‌های‌ جهان‌ در آن‌ پدیدار شده‌اند. همه جهان‌ از حیث‌ جوهر آن‌، شریف‌ است‌ و در آن‌ چیزی‌ را بر چیزی‌ برتری‌ نیست‌. کرم‌ و عقل‌ اول‌، در فضیلت‌ جوهر، یکسانند و برتری‌ بر یکدیگر جز در صورت‌ها نیست‌ که‌ همانا احکام‌ مراتب‌ است‌. صورت‌ها هم‌ چیزی‌ جز اعیان‌ِ ممکنات‌ نیستند <ref>همان‌، 3/452-453</ref>.  


نکته توجه‌ انگیز دیگری‌ که‌ ابن‌ عربی‌ در پیوند با مفهوم‌ «نَفَس‌ رحمانی‌»، مطرح‌ می‌کند، همبستگی‌ میان‌ «هوا» و نفس‌ رحمان‌ است‌. نام‌ الهی‌ «حی‌» متوجه‌ به‌ ایجاد عنصر «هوا» شده‌ است‌. در این‌ باره‌ گفته‌ می‌شود که‌ هوا موجودی‌ عظیم‌ است‌ و از لحاظ نسبت‌، نزدیک‌ترین‌ِ عناصر به‌ نَفَس‌ رحمان‌ است‌. هوا نَفَس‌ جهان‌ بزرگ‌ و زندگی‌ آن‌ است‌. دارای‌ نیرو و اقتدار است‌ و سبب‌ ایجاد آهنگها، با تحریک‌ افزارهاست‌، از حرکتهای‌ سپهر گرفته‌ تا شاخه‌های‌ درختان‌. سماع‌ طبیعی‌ در روانها تأثیر می‌کند و در آنها شیفتگی‌ و وجد و مستی‌ و طرب‌ پدید می‌آورد. خداوند عنصر هوا را اصل‌ زندگی‌ِ جهان‌ِ طبیعی‌ نهاده‌ است‌، همان‌ گونه‌ که‌ آب‌ را اصل‌ صورت‌های‌ طبیعی‌ قرار داده‌ است‌. صورت‌ هوا از آب‌ است‌ و روح‌ آب‌ از هواست‌. اگر هوا باز ایستد، هر متنفسی‌ هلاک‌ می‌شود و همه‌ چیز در جهان‌ متنفس‌ است‌، زیرا اصل‌، نَفَس‌ رحمان‌ است‌. در هوا صورت‌های‌ حروف‌ و کلمات‌ پدیدار می‌شوند و اگر هوا نبود، هیچ‌ سخنگویی‌ سخن‌ نمی‌گفت‌ و هیچ‌ مصوتی‌ آوایی‌ نداشت‌. از آنجا که‌ آفریننده جهان‌، سخنگوست‌ و خود را دارای‌ سخن‌ وصف‌ کرده‌ است‌، همچنین‌ خود را دارای‌ نَفَس‌ وصف‌ کرده‌ است‌، زندگی‌ جهان‌ با نفخ‌ (دَمِش‌) الهی‌ است‌، از آن‌ حیث‌ که‌ دارای‌ نَفَس‌ است‌. در صورت‌های‌ جهان‌، هیچ‌ چیز، شایسته‌تر از هوا به‌ این‌ زندگی‌ نیست‌، زیرا این‌ هواست‌ که‌ به‌ صورت‌ نفس‌ رحمانی‌ بیرون‌ آمده‌ است‌ و خداوند از راه‌ آن‌، بندگانش‌ را از اندوه‌ و غمی‌ که‌ طبیعت‌ به‌ ایشان‌ می‌دهد، رها می‌سازد <ref>همان‌، 2/450-451، درباره رحمان‌ و نَفَس‌ رحمانی‌، نک: التجلیات‌، 124- 135</ref>. ما برابر اصطلاح‌ «نَفَس‌ رحمانی‌» را، برای‌ نخستین‌ بار نزد فیلون‌ اسکندرانی‌ (د ح‌ 40 م‌) می‌یابیم‌ که‌ آن‌ را «نفس‌ خدا1» می‌نامد و آن‌ را «زندگی‌ بخش‌ترین‌» چیزها و خدا را «علت‌ زندگی‌» وصف‌ می‌کند <ref>«درباره آفرینش‌ جهان‌2»، 6</ref>.  
نکته توجه‌ انگیز دیگری‌ که‌ ابن‌ عربی‌ در پیوند با مفهوم‌ «نَفَس‌ رحمانی‌»، مطرح‌ می‌کند، همبستگی‌ میان‌ «هوا» و نفس‌ رحمان‌ است‌. نام‌ الهی‌ «حی‌» متوجه‌ به‌ ایجاد عنصر «هوا» شده‌ است‌. در این‌ باره‌ گفته‌ می‌شود که‌ هوا موجودی‌ عظیم‌ است‌ و از لحاظ نسبت‌، نزدیک‌ترین‌ِ عناصر به‌ نَفَس‌ رحمان‌ است‌. هوا نَفَس‌ جهان‌ بزرگ‌ و زندگی‌ آن‌ است‌. دارای‌ نیرو و اقتدار است‌ و سبب‌ ایجاد آهنگها، با تحریک‌ افزارهاست‌، از حرکت‌های‌ سپهر گرفته‌ تا شاخه‌های‌ درختان‌. سماع‌ طبیعی‌ در روانها تأثیر می‌کند و در آنها شیفتگی‌ و وجد و مستی‌ و طرب‌ پدید می‌آورد. خداوند عنصر هوا را اصل‌ زندگی‌ِ جهان‌ِ طبیعی‌ نهاده‌ است‌، همان‌ گونه‌ که‌ آب‌ را اصل‌ صورت‌های‌ طبیعی‌ قرار داده‌ است‌. صورت‌ هوا از آب‌ است‌ و روح‌ آب‌ از هواست‌. اگر هوا باز ایستد، هر متنفسی‌ هلاک‌ می‌شود و همه‌ چیز در جهان‌ متنفس‌ است‌، زیرا اصل‌، نَفَس‌ رحمان‌ است‌. در هوا صورت‌های‌ حروف‌ و کلمات‌ پدیدار می‌شوند و اگر هوا نبود، هیچ‌ سخنگویی‌ سخن‌ نمی‌گفت‌ و هیچ‌ مصوتی‌ آوایی‌ نداشت‌. از آنجا که‌ آفریننده جهان‌، سخنگوست‌ و خود را دارای‌ سخن‌ وصف‌ کرده‌ است‌، همچنین‌ خود را دارای‌ نَفَس‌ وصف‌ کرده‌ است‌، زندگی‌ جهان‌ با نفخ‌ (دَمِش‌) الهی‌ است‌، از آن‌ حیث‌ که‌ دارای‌ نَفَس‌ است‌. در صورت‌های‌ جهان‌، هیچ‌ چیز، شایسته‌تر از هوا به‌ این‌ زندگی‌ نیست‌، زیرا این‌ هواست‌ که‌ به‌ صورت‌ نفس‌ رحمانی‌ بیرون‌ آمده‌ است‌ و خداوند از راه‌ آن‌، بندگانش‌ را از اندوه‌ و غمی‌ که‌ طبیعت‌ به‌ ایشان‌ می‌دهد، رها می‌سازد <ref>همان‌، 2/450-451، درباره رحمان‌ و نَفَس‌ رحمانی‌، نک: التجلیات‌، 124- 135</ref>. ما برابر اصطلاح‌ «نَفَس‌ رحمانی‌» را، برای‌ نخستین‌ بار نزد فیلون‌ اسکندرانی‌ (د ح‌ 40 م‌) می‌یابیم‌ که‌ آن‌ را «نفس‌ خدا1» می‌نامد و آن‌ را «زندگی‌ بخش‌ترین‌» چیزها و خدا را «علت‌ زندگی‌» وصف‌ می‌کند <ref>«درباره آفرینش‌ جهان‌2»، 6</ref>.  


3 مقوله «نَفَس‌ رحمان‌»، «عماء» و «خیال‌» 3 شالوده مهم‌ جهان‌ شناسی‌ عرفانی‌ ابن‌ عرب‌ را تشکیل‌ می‌دهند. ابن‌ عربی‌ می‌گوید: حقیقت‌ «خیال‌ مطلق‌»، عماء نامیده‌ می‌شود و آن‌ نخستین‌ ظرفی‌ است‌ که‌ کینونت‌ِ (بودگی‌ و باشش‌ِ) حق‌ را پذیرفته‌ است‌. از پیامبر (ص‌) پرسیده‌ شد که‌ پروردگار ما، پیش‌ از آنکه‌ آفریدگانش‌ را بیافریند، کجا بود؟ گفت‌ در عمائی‌ بود که‌ نه‌ در بالایش‌ هوا بود و نه‌ در زیرش‌. پیامبر این‌ سخن‌ را از آن‌ رو گفت‌ که‌ نزد تازیان‌، عماء ابر نازکی‌ است‌ که‌ در زیر و بالای‌ آن‌ هواست‌ و چون‌ آن‌ را عماء نامید، آنچه‌ در فهم‌ تازیان‌ سابقه‌ داشت‌ از آن‌ زایل‌ ساخت‌ و وجود هوا را از آن‌ نفی‌ کرد تا دانسته‌ شود که‌ این‌ عماء همانند آن‌ عمائی‌ که‌ ایشان‌ آن‌ را می‌شناسند، نیست‌. این‌ عماء نخستین‌ چیزی‌ است‌ که‌ کینونت‌ حق‌، در آن‌ وصف‌ شده‌ است‌، زیرا بنابر آنچه‌ حق‌ خبر داده‌ است‌، او دارای‌ 5 کینونت‌ است‌: در عماء و این‌ همان‌ است‌ که‌ مقصود ماست‌؛ در عرش‌، بنابر آیه «اَلرَحْمان‌ُ عَلَی‌ الْعَرش‌ِ اسْتَوی‌» (طه‌ /20/5)؛ در آسمان‌، بنابر گفته پیامبر (ص‌): «پروردگار ما هر شب‌ به‌ آسمان‌ دنیا فرود می‌آید»؛ در زمین‌، بنابر آیه «هُوَ اللّه‌ُ فِی‌ السَّماوات‌ِ وَ فِی‌ الاَرْض‌ِ» (انعام‌ /6/3) و کینونت‌ عام‌ یعنی‌ با شش‌ِ حق‌ با موجودات‌ بر حسب‌ مراتب‌ آنها، هر جا که‌ باشند، چنانکه‌ در حق‌ ما انسان‌ها گفته‌ است‌: «وَ هُوَ مَعَکم‌ْ اَیتَما کنْتُم‌ْ: و او با شماست‌ در هر جا که‌ باشید» (حدید /57/4). خدا در آن‌ عماء، صورت‌های‌ همه چیزهای‌ جهان‌، غیر از خود را گشود. آن‌ عماء همان‌ «خیال‌ِ محقَّق‌» است‌. این‌ خیال‌ نیز صورت‌های‌ همه کائنات‌ را می‌پذیرد و آنچه‌ را هم‌ که‌ موجود نیست‌، تصویر می‌کند. این‌ به‌ سبب‌ گستردگی‌ آن‌ است‌ و همو عین‌ عماء است‌ نه‌ چیزی‌ دیگر. در آن‌ عماء همه‌ موجودات‌ پدیدار شدند و هموست‌ که‌ از آن‌ به‌ ظاهرِ حق‌ تعبیر می‌شود، چنانکه‌ خدا می‌گوید: «او اول‌ است‌ و آخر، ظاهر است‌ و باطن‌» و از این‌ روست‌ که‌ در «خیال‌ متصل‌» (یعنی‌ نیروی‌ خیال‌ نزد انسان‌)، کسانی‌ که‌ به‌ آنچه‌ در خور جلال‌ خداست‌، شناخت‌ ندارند، به‌ تصور خود، چیزهایی‌ تخیل‌ می‌کنند. اگر خیال‌ متصل‌ چنین‌ بر انسان‌ چیره‌ است‌، پس‌ درباره «خیال‌ مطلق‌» چه‌ گمان‌ می‌توان‌ برد که‌ کینونت‌ِ حق‌ در آن‌ است‌ و همان‌ عماء است‌. این‌ عماء از نَفَس‌ِ رحمان‌، از لحاظ اله‌ بودنش‌، نه‌ از لحاظ رحمان‌ بودنش‌، پیدایش‌ یافته‌ است‌. همه موجودات‌ در عماء با کلمه «کن‌»، با دست‌ یا با دستهای‌ خدا، پدید آمدند، جز عماء که‌ ظهور آن‌ به‌ ویژه‌ با نَفَس‌ است‌. اصل‌ آن‌ نَفَس‌، حکم‌ عشق‌ بود. عشق‌ در عاشق‌ جنبشی‌ دارد، نَفَس‌ هم‌ جنبشی‌ شوقی‌ به‌ سوی‌ کسی‌ است‌ که‌ شخص‌ به‌ او مهر ورزیده‌ و به‌ او تعلقی‌ داشته‌ است‌. در این‌ تنفس‌، لذتی‌ است‌، چنانکه‌ در حدیث‌ قدسی‌ گوید: «گنجی‌ بودم‌ ناشناخته‌، دوست‌ داشتم‌ که‌ شناخته‌ شوم‌»، از این‌ دوست‌ داشتن‌، تنفس‌ِ حق‌ روی‌ داد و نَفَس‌ پدیدار شد که‌ همان‌ عماء بود.  
3 مقوله «نَفَس‌ رحمان‌»، «عماء» و «خیال‌» 3 شالوده مهم‌ جهان‌ شناسی‌ عرفانی‌ ابن‌ عرب‌ را تشکیل‌ می‌دهند. ابن‌ عربی‌ می‌گوید: حقیقت‌ «خیال‌ مطلق‌»، عماء نامیده‌ می‌شود و آن‌ نخستین‌ ظرفی‌ است‌ که‌ کینونت‌ِ (بودگی‌ و باشش‌ِ) حق‌ را پذیرفته‌ است‌. از پیامبر (ص‌) پرسیده‌ شد که‌ پروردگار ما، پیش‌ از آنکه‌ آفریدگانش‌ را بیافریند، کجا بود؟ گفت‌ در عمائی‌ بود که‌ نه‌ در بالایش‌ هوا بود و نه‌ در زیرش‌. پیامبر این‌ سخن‌ را از آن‌ رو گفت‌ که‌ نزد تازیان‌، عماء ابر نازکی‌ است‌ که‌ در زیر و بالای‌ آن‌ هواست‌ و چون‌ آن‌ را عماء نامید، آنچه‌ در فهم‌ تازیان‌ سابقه‌ داشت‌ از آن‌ زایل‌ ساخت‌ و وجود هوا را از آن‌ نفی‌ کرد تا دانسته‌ شود که‌ این‌ عماء همانند آن‌ عمائی‌ که‌ ایشان‌ آن‌ را می‌شناسند، نیست‌. این‌ عماء نخستین‌ چیزی‌ است‌ که‌ کینونت‌ حق‌، در آن‌ وصف‌ شده‌ است‌، زیرا بنابر آنچه‌ حق‌ خبر داده‌ است‌، او دارای‌ 5 کینونت‌ است‌: در عماء و این‌ همان‌ است‌ که‌ مقصود ماست‌؛ در عرش‌، بنابر آیه «اَلرَحْمان‌ُ عَلَی‌ الْعَرش‌ِ اسْتَوی‌» (طه‌ /20/5)؛ در آسمان‌، بنابر گفته پیامبر (ص‌): «پروردگار ما هر شب‌ به‌ آسمان‌ دنیا فرود می‌آید»؛ در زمین‌، بنابر آیه «هُوَ اللّه‌ُ فِی‌ السَّماوات‌ِ وَ فِی‌ الاَرْض‌ِ» (انعام‌ /6/3) و کینونت‌ عام‌ یعنی‌ با شش‌ِ حق‌ با موجودات‌ بر حسب‌ مراتب‌ آنها، هر جا که‌ باشند، چنانکه‌ در حق‌ ما انسان‌ها گفته‌ است‌: «وَ هُوَ مَعَکم‌ْ اَیتَما کنْتُم‌ْ: و او با شماست‌ در هر جا که‌ باشید» (حدید /57/4). خدا در آن‌ عماء، صورت‌های‌ همه چیزهای‌ جهان‌، غیر از خود را گشود. آن‌ عماء همان‌ «خیال‌ِ محقَّق‌» است‌. این‌ خیال‌ نیز صورت‌های‌ همه کائنات‌ را می‌پذیرد و آنچه‌ را هم‌ که‌ موجود نیست‌، تصویر می‌کند. این‌ به‌ سبب‌ گستردگی‌ آن‌ است‌ و همو عین‌ عماء است‌ نه‌ چیزی‌ دیگر. در آن‌ عماء همه‌ موجودات‌ پدیدار شدند و هموست‌ که‌ از آن‌ به‌ ظاهرِ حق‌ تعبیر می‌شود، چنانکه‌ خدا می‌گوید: «او اول‌ است‌ و آخر، ظاهر است‌ و باطن‌» و از این‌ روست‌ که‌ در «خیال‌ متصل‌» (یعنی‌ نیروی‌ خیال‌ نزد انسان‌)، کسانی‌ که‌ به‌ آنچه‌ در خور جلال‌ خداست‌، شناخت‌ ندارند، به‌ تصور خود، چیزهایی‌ تخیل‌ می‌کنند. اگر خیال‌ متصل‌ چنین‌ بر انسان‌ چیره‌ است‌، پس‌ درباره «خیال‌ مطلق‌» چه‌ گمان‌ می‌توان‌ برد که‌ کینونت‌ِ حق‌ در آن‌ است‌ و همان‌ عماء است‌. این‌ عماء از نَفَس‌ِ رحمان‌، از لحاظ اله‌ بودنش‌، نه‌ از لحاظ رحمان‌ بودنش‌، پیدایش‌ یافته‌ است‌. همه موجودات‌ در عماء با کلمه «کن‌»، با دست‌ یا با دستهای‌ خدا، پدید آمدند، جز عماء که‌ ظهور آن‌ به‌ ویژه‌ با نَفَس‌ است‌. اصل‌ آن‌ نَفَس‌، حکم‌ عشق‌ بود. عشق‌ در عاشق‌ جنبشی‌ دارد، نَفَس‌ هم‌ جنبشی‌ شوقی‌ به‌ سوی‌ کسی‌ است‌ که‌ شخص‌ به‌ او مهر ورزیده‌ و به‌ او تعلقی‌ داشته‌ است‌. در این‌ تنفس‌، لذتی‌ است‌، چنانکه‌ در حدیث‌ قدسی‌ گوید: «گنجی‌ بودم‌ ناشناخته‌، دوست‌ داشتم‌ که‌ شناخته‌ شوم‌»، از این‌ دوست‌ داشتن‌، تنفس‌ِ حق‌ روی‌ داد و نَفَس‌ پدیدار شد که‌ همان‌ عماء بود.  
Writers، confirmed، مدیران
۸۸٬۰۰۹

ویرایش