confirmed
۳۸٬۰۶۴
ویرایش
خط ۷۲: | خط ۷۲: | ||
می گویند روزی مصعب بن عمیر به همراه اسعدبن زراره به خانه [[سعد بن معاذ|سعدبن معاذ]]، بزرگ [[قبیلهی اوس|قبیله اوس]] رفت تا وی را به اسلام دعوت کند. مسلمانان نیز برای شنیدن آیههای قرآن به خانه سعد آمدند. سعد به اسید بن حضیر، یکی از بزرگان قبیله اوس گفت: «زود این دو تن را که برای گمراه کردن افراد ضعیف به خانه ما آمدهاند، گوشمالی بده و از خانه بیرون کن. اگر سعدبن زراره خاله زاده من نبود، خودم این کار را انجام میدادم». اسیدبن حضیر سلاحی داشت و به سوی آنان رفت. هنگامی که اسید نزدیک شد، اسعد بن مصعب گفت: «این مرد (اسید) بزرگ قوم خود است. شاید بتوانی او را مسلمان سازی». مصعب گفت: «اگر بنشیند تا چند جمله با وی سخن گویم، امید است [[اسلام]] را بپذیرد». اسید در برابر آنان ایستاد و ناسزاگویی را آغاز کرد و گفت: «آمده اید افراد نادان ما را گمراه سازید؟ اگر جان خویش را دوست دارید، برخیزید و از حریم و خانه ما خارج شوید». مصعب با آرامش و شهامت گفت: «خواهش من این است که بنشینید و سخن مرا بشنوید. اگر سخنان من شما را خوش آمد، بپذیرید و چنانچه خوشایندتان نبود، به آنها توجه نکنید». آنگاه این مبلّغ جوان و رشید و سخنران توانا، اسلام را در چند جمله معرفی کرد. سپس آیههایی را از قرآن خواند. این آیهها، چنان بر اسید تأثیر گذاشت که بی درنگ، خطاب به مصعب گفت: «چه سخنان زیبا و نیکویی است». آنگاه پرسید: «اگر کسی بخواهد این دین را بپذیرد، باید چه کند؟» | می گویند روزی مصعب بن عمیر به همراه اسعدبن زراره به خانه [[سعد بن معاذ|سعدبن معاذ]]، بزرگ [[قبیلهی اوس|قبیله اوس]] رفت تا وی را به اسلام دعوت کند. مسلمانان نیز برای شنیدن آیههای قرآن به خانه سعد آمدند. سعد به اسید بن حضیر، یکی از بزرگان قبیله اوس گفت: «زود این دو تن را که برای گمراه کردن افراد ضعیف به خانه ما آمدهاند، گوشمالی بده و از خانه بیرون کن. اگر سعدبن زراره خاله زاده من نبود، خودم این کار را انجام میدادم». اسیدبن حضیر سلاحی داشت و به سوی آنان رفت. هنگامی که اسید نزدیک شد، اسعد بن مصعب گفت: «این مرد (اسید) بزرگ قوم خود است. شاید بتوانی او را مسلمان سازی». مصعب گفت: «اگر بنشیند تا چند جمله با وی سخن گویم، امید است [[اسلام]] را بپذیرد». اسید در برابر آنان ایستاد و ناسزاگویی را آغاز کرد و گفت: «آمده اید افراد نادان ما را گمراه سازید؟ اگر جان خویش را دوست دارید، برخیزید و از حریم و خانه ما خارج شوید». مصعب با آرامش و شهامت گفت: «خواهش من این است که بنشینید و سخن مرا بشنوید. اگر سخنان من شما را خوش آمد، بپذیرید و چنانچه خوشایندتان نبود، به آنها توجه نکنید». آنگاه این مبلّغ جوان و رشید و سخنران توانا، اسلام را در چند جمله معرفی کرد. سپس آیههایی را از قرآن خواند. این آیهها، چنان بر اسید تأثیر گذاشت که بی درنگ، خطاب به مصعب گفت: «چه سخنان زیبا و نیکویی است». آنگاه پرسید: «اگر کسی بخواهد این دین را بپذیرد، باید چه کند؟» | ||
مصعب گفت: «نخست باید [[غسل]] کرده، لباسهایت را پاکیزه کنی. آنگاه به یگانگی خداوند گواهی دهی و دو رکعت [[نماز]] بگزاری». اسید این کارها را انجام داد. آنگاه به سوی سعد رفت و وی را از ماجرا آگاه کرد. سعد برآشفت. شمشیرش را از نیام کشید و در برابر مصعب ایستاد و به ایشان ناسزا گفت. مصعب از همان شیوهای که بر اسید تأثیر گذاشته بود، برای هدایت سعد نیز بهره جست. [[سعد بن معاذ]] نیز دل باخته و شیفته سخنان مصعب شد و آیههای قرآن بر دلش اثر گذاشت؛ به گونهای که همان جا اسلام آورد. سپس نزد قبیلهاش بازگشت و به آنان گفت: «ای فرزندان عبدالأشهل! عقیده شما درباره من چیست؟» آنان در پاسخ وی گفتند: «تو بزرگ ما هستی. تدبیر و دانشت از همه بیشتر و نیکوتر است». سعد گفت: «پس بدانید، تا هنگامی که همه شما زنان و مردان مسلمان نشده اید، حق سخن گفتن با مرا ندارید». هنوز روز به پایان نرسیده بود که همه مردان و زنان قبیله بنی عبدالأشهل مسلمان شدند. به تدریج، افراد برجسته و بزرگ [[قبیلهی خزرج|قبیله خزرج]] نیز مسلمان شدند<ref>همان، ص 103.</ref>. | مصعب گفت: «نخست باید [[غسل]] کرده، لباسهایت را پاکیزه کنی. آنگاه به یگانگی خداوند گواهی دهی و دو رکعت [[نماز]] بگزاری». اسید این کارها را انجام داد. آنگاه به سوی سعد رفت و وی را از ماجرا آگاه کرد. سعد برآشفت. شمشیرش را از نیام کشید و در برابر مصعب ایستاد و به ایشان ناسزا گفت. مصعب از همان شیوهای که بر اسید تأثیر گذاشته بود، برای هدایت سعد نیز بهره جست. [[سعد بن معاذ]] نیز دل باخته و شیفته سخنان مصعب شد و آیههای قرآن بر دلش اثر گذاشت؛ به گونهای که همان جا اسلام آورد. سپس نزد قبیلهاش بازگشت و به آنان گفت: «ای فرزندان عبدالأشهل! عقیده شما درباره من چیست؟» آنان در پاسخ وی گفتند: «تو بزرگ ما هستی. تدبیر و دانشت از همه بیشتر و نیکوتر است». سعد گفت: «پس بدانید، تا هنگامی که همه شما زنان و مردان مسلمان نشده اید، حق سخن گفتن با مرا ندارید». هنوز روز به پایان نرسیده بود که همه مردان و زنان قبیله بنی عبدالأشهل مسلمان شدند. به تدریج، افراد برجسته و بزرگ [[قبیلهی خزرج|قبیله خزرج]] نیز مسلمان شدند<ref>همان، ص 103.</ref>. | ||
== مصعب نخستین امام جمعه == | == مصعب نخستین امام جمعه == |