confirmed، مدیران
۳۷٬۲۱۴
ویرایش
خط ۲۴: | خط ۲۴: | ||
== شیعه در حضرموت == | == شیعه در حضرموت == | ||
یمن تنها کشوری است که مردمانش بدون جنگ و خونریزی و با رسیدن [[علی بن ابی طالب|حضرت علی علیهالسلام]] به عنوان فرستاده ویژه پیامبر اکرم(محمد صلی الله علیه و آله و سلم) به اسلام گرویدند. دوستی میان یمنیها و حضرت | یمن تنها کشوری است که مردمانش بدون جنگ و خونریزی و با رسیدن [[علی بن ابی طالب|حضرت علی (علیهالسلام)]] به عنوان فرستاده ویژه پیامبر اکرم(محمد صلی الله علیه و آله و سلم) به اسلام گرویدند. دوستی میان یمنیها و حضرت علی (علیهالسلام) به حدی بود که از تعداد بیست و سه نفری که هستۀ اولیۀ [[تشیع]] بعد از ماجرای [[سقیفه بنی ساعده|سقفیه]] را تشکیل دادند، ده نفر از [[انصار]] یمنی بودند. در گزارش دیگری آمده است که وقتی زیاد بن لَبید أنصاری، نمایندۀ خلیفه در «حضر موت» بود، حارث بن معاویه تمیمی، حارثه بن سُراقه کندی، اشعث بن قیس کندی از سران قبایل یمنی به او گفتند: ما از [[اهلبیت (علیهمالسلام)|اهل بیت پیامبر(محمد صلی الله علیه و آله و سلم)]] اطاعت خواهیم کرد، چرا شما آنان را از خلافت باز داشتید. | ||
در زمان بالا گرفتن اختلاف [[علی بن ابی طالب|امام علی علیهالسلام]] با معاویه، ساکنان این منطقه از حضرت علی علیهالسلام حمایت کردند. لذا در سال ۴۰ هجری بُسر بن أرطاة فهری به همراه سپاه سه هزار نفره از [[دمشق]] برای سرکوب کردن شیعیان به حضرموت رفت و با طرفداران امام علی علیهالسلام جنگ کرد. | در زمان بالا گرفتن اختلاف [[علی بن ابی طالب|امام علی (علیهالسلام)]] با معاویه، ساکنان این منطقه از حضرت علی (علیهالسلام) حمایت کردند. لذا در سال ۴۰ هجری بُسر بن أرطاة فهری به همراه سپاه سه هزار نفره از [[دمشق]] برای سرکوب کردن شیعیان به حضرموت رفت و با طرفداران امام علی علیهالسلام جنگ کرد. | ||
در این سرزمین، خاندانهایی از نسل [[امام حسین|امام حسین علیهالسلام]] و [[علویان]] بسیاری چون خاندانهای بار، بِیتی، جِفْری، جِنَید، حامد، حداد، سَقّاف، شاطری، بافَقیه و حِبْشی زندگی میکنند. و سادات علوی احترام و جایگاه والایی دارند. | در این سرزمین، خاندانهایی از نسل [[امام حسین|امام حسین (علیهالسلام)]] و [[علویان]] بسیاری چون خاندانهای بار، بِیتی، جِفْری، جِنَید، حامد، حداد، سَقّاف، شاطری، بافَقیه و حِبْشی زندگی میکنند. و سادات علوی احترام و جایگاه والایی دارند. | ||
حضرموت یکی از نواحی شرقی کشور یمن و فعلا یکی از نواحی امیرنشین و شیخ نشین است که در حدود دویست هزار نفر جمعیت دارد. حضرموت نام یکی از پسران قحطان بن عامر و برادر یعرب بن قحطان است. نظر به شجاعت و تهورش وی را حضرموت لقب دادند. چون هر وقت در جنگی حاضر میشد و از دشمن بسیاری را میکشت، مردم میگفتند: حضرموت. یعنی مرگ حاضر شد. سپس این کلمه به نحو «ترکیب مَزج» اسم و علَم برای آن شخص شد و این ناحیه به اسم او مشهور شد<ref>عقد الفريد، ج 2، ص 203.</ref>. ناحیه حضرموت در عصر پیابر اسلام رؤساء و زمامدارانی داشت که آنان را ملوک و اَقیال (جمع قیل به معنای رئیس و مَلِک) میگفتند و از طرف پادشاهان ایران مانند سایر زمامداران کشور یمن عزل و نصب میشدند، مهمترین ایشان وائل بن حجر حضرمی، مخوس، جمذه، مشرح و ابضعه است و بزرگ همه [[وائل بن حجر]] بوده که پیامبر اسلام نامهای به وی نوشت و آن را توسط سلیم بن عمرو انصاری به سوی او فرستاد. | حضرموت یکی از نواحی شرقی کشور یمن و فعلا یکی از نواحی امیرنشین و شیخ نشین است که در حدود دویست هزار نفر جمعیت دارد. حضرموت نام یکی از پسران قحطان بن عامر و برادر یعرب بن قحطان است. نظر به شجاعت و تهورش وی را حضرموت لقب دادند. چون هر وقت در جنگی حاضر میشد و از دشمن بسیاری را میکشت، مردم میگفتند: حضرموت. یعنی مرگ حاضر شد. سپس این کلمه به نحو «ترکیب مَزج» اسم و علَم برای آن شخص شد و این ناحیه به اسم او مشهور شد<ref>عقد الفريد، ج 2، ص 203.</ref>. ناحیه حضرموت در عصر پیابر اسلام رؤساء و زمامدارانی داشت که آنان را ملوک و اَقیال (جمع قیل به معنای رئیس و مَلِک) میگفتند و از طرف پادشاهان ایران مانند سایر زمامداران کشور یمن عزل و نصب میشدند، مهمترین ایشان وائل بن حجر حضرمی، مخوس، جمذه، مشرح و ابضعه است و بزرگ همه [[وائل بن حجر]] بوده که پیامبر اسلام نامهای به وی نوشت و آن را توسط سلیم بن عمرو انصاری به سوی او فرستاد. | ||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
[[یعقوبی]]<ref>يعقوبي، ج 2، ص 62.</ref> در تاریخ خود گفته: نامه وائل بن حجر حضرمی نظیر نامههایی بوده که به [[خسروپرویز]] و قیصر روم نوشته شد، و لکن نامه را ذکر ننموده و غیر یعقوبی هم از این نامه که سلیم بن عمرو حامل آن بوه اسمی نبرده، فقط نامههایی که پس از ورود وائل به [[مدینه]] پیغمبر اسلام برای او نوشته ضبط و محفوظ است که آنها را شرح خواهیم داد. زمامدار بزرگ حضرموت وائل بن حجر ریاست و موقعیت بزرگی را دارا بود، موقعی که تحول دینی در تمام کشور یمن از سال هفتم هجری شروع شد و پادشاه بزرگ کشور یمن باذان پس از کشته شدن خسروپرویز پادشاه ایران به دین اسلام داخل شد، تدریجا اشعۀ قرآن بر کشور یمن تابش نمود و مردم یمن توجه کامل به دین اسلام پیدا کردند. هیأت و دستههای مختلفی از قبایل به مدینه عزیمت نمودند، از جمله هیأت حضرموت بود که به ریاست وائل بن حجر حضرمی در سال نهم هجری به مدینه رهسپار شدند. و همچنین عدهای از رؤساء و زمامداران حضرموت در سال نهم هجری به مدینه آمده و دین اسلام را قبول کردند. از جمله ایشان مخوس، مشرح، جمذه، و ابضعه نام بود، مخوس که در زبانش لکنتی بود عرض کرد: یا رسول الله! دعا کن این لکنت از لسان من برطرف و زایل گردد. پیامبر دعا کرد و آن علت از زبان او برطرف گشت و هم از صدقات حضرموت او را عطیه و بخششی فرمود. | [[یعقوبی]]<ref>يعقوبي، ج 2، ص 62.</ref> در تاریخ خود گفته: نامه وائل بن حجر حضرمی نظیر نامههایی بوده که به [[خسروپرویز]] و قیصر روم نوشته شد، و لکن نامه را ذکر ننموده و غیر یعقوبی هم از این نامه که سلیم بن عمرو حامل آن بوه اسمی نبرده، فقط نامههایی که پس از ورود وائل به [[مدینه]] پیغمبر اسلام برای او نوشته ضبط و محفوظ است که آنها را شرح خواهیم داد. زمامدار بزرگ حضرموت وائل بن حجر ریاست و موقعیت بزرگی را دارا بود، موقعی که تحول دینی در تمام کشور یمن از سال هفتم هجری شروع شد و پادشاه بزرگ کشور یمن باذان پس از کشته شدن خسروپرویز پادشاه ایران به دین اسلام داخل شد، تدریجا اشعۀ قرآن بر کشور یمن تابش نمود و مردم یمن توجه کامل به دین اسلام پیدا کردند. هیأت و دستههای مختلفی از قبایل به مدینه عزیمت نمودند، از جمله هیأت حضرموت بود که به ریاست وائل بن حجر حضرمی در سال نهم هجری به مدینه رهسپار شدند. و همچنین عدهای از رؤساء و زمامداران حضرموت در سال نهم هجری به مدینه آمده و دین اسلام را قبول کردند. از جمله ایشان مخوس، مشرح، جمذه، و ابضعه نام بود، مخوس که در زبانش لکنتی بود عرض کرد: یا رسول الله! دعا کن این لکنت از لسان من برطرف و زایل گردد. پیامبر دعا کرد و آن علت از زبان او برطرف گشت و هم از صدقات حضرموت او را عطیه و بخششی فرمود. | ||
وائل بن حجر حضرمی [[بت]] مخصوصی از عقیق داشت که آن را پرستش و عبادت میکرد، به قدری آن بت سلطنتی مورد توجه و علاقه پادشاه حضرموت بود که گاهی در کنار آن جبین بر خاک میسود و همان جا هم به خواب میرفت، همین توجهات ملوکانه وائل بن حجر بود که یک محبوبیت فوقالعادهای به آن بت نزد تمام رؤساء و درباریان داده بود و روز به روز هم بر عظمت آن مجسمه بی روح افزوده میشد و عنوان ملکوتی و خدایی پیدا میکرد. روزی وائل در کنار بت هنگام ظهر به خواب رفته بود که ناگاه صدای موحشی را شنید. از خواب بیدار شد، آوازی از آن مکان به گوشش رسید که این اشعار را میخواند: | وائل بن حجر حضرمی [[بت]] مخصوصی از عقیق داشت که آن را پرستش و [[عبادت]] میکرد، به قدری آن بت سلطنتی مورد توجه و علاقه پادشاه حضرموت بود که گاهی در کنار آن جبین بر خاک میسود و همان جا هم به خواب میرفت، همین توجهات ملوکانه وائل بن حجر بود که یک محبوبیت فوقالعادهای به آن بت نزد تمام رؤساء و درباریان داده بود و روز به روز هم بر عظمت آن مجسمه بی روح افزوده میشد و عنوان ملکوتی و خدایی پیدا میکرد. روزی وائل در کنار بت هنگام ظهر به خواب رفته بود که ناگاه صدای موحشی را شنید. از خواب بیدار شد، آوازی از آن مکان به گوشش رسید که این اشعار را میخواند: | ||
وائل بن حجر از حضرموت حرکت نمود، چون به مدینه رسید به [[مسجد]] رفت و پیامبر اسلام را ملاقات کرد، پیغمبر اکرم از ورود وائل خوشحال گشت، او را نزدیک خود برد، عبای خویش را برای وی فرش کرد، او را با خود روی عبا نشانید و دست مبارک بر سر وی کشید، تنها به این احترام اکتفاء ننمود، بلکه او را به تمام اهل مجلس معرفی فرمود و شخصیت او را برای همه کس شناساند. صاحب «سیره نبویه» و «طبقات»<ref>طبقات، ج 1، ص 349.</ref>گوید: پیامبر اکرم بر منبر درآمد خطاب به مردم چنین گفت: «أیُّها النّاسُ هذا وائلُ بنُ حجرٍ سیدُ الأقیالِ، أتاکم مِن أرضٍ بعیدةٍ راغباً في الإسلامِ». یعنی: «ای مردم! این شخص وائل بن حجر مهتر و برتر روساء و ملوک حضرموت است که از سرزمین دور به سوی شما آمده و به دین اسلام مایل و راغب است». وائل بن حجر چون این عنایت و توجهات پیامبر اسلام را دید، عرضه داشت: یا رسول الله! صاحب ریاست و ملک و حکومت عظیمی بودم، از تمام آنها | «وا عَجَبا لِوائلِ بنِ حجرِ؛ یَخالُ یَدري و هوَ لیسَ یَدري؛ ماذا ترجّی مِن نَحیتٍ صَخرِ؛ لیسَ بِذي عُرفٍ و لا ذي نُکرِ؛ و لا بِذی نَفعٍ و لا ذي ضُرِّ؛ لو کان ذاحِجرٍ أطاعَ أمري» | ||
<ref>سيرهنبويه/ حاشيه حلبي، ج 3، ص 93.</ref>. «شگفت از وائل بن حجر، خیال میکند میفهمد و حال آن که او صاحب درایت نیست. چه امیدی از سنگ تراشیده دارد که نمیشناسد و نمیداند و ضرر و نفعی هم ندارد و اگر او عقل میداشت مرا و سخنان مرا اطاعت میکرد». وائل بن حجر را از این صدا وحشت و اضطراب فراگرفت و از آن تعجب کرد. پس با خود گفت: در این موضوع چه اقدامیکنم، در این فکر بود که بار دیگر در بیداری یا عالم خواب آواز دیگری را شنید که این اشعار را میخواند: «اِرحَل إلی یَثرب ذاتِ النخلِ و سِر إلیها سَیرَ مستقلٍّ فَدِن بِدین الصّائم المُصَلِّی محمدٍ الرسولِ خیرِ الرُّسُلِ» در همان حال بت سلطنتی هم بر روی زمین افتاد، زمامدار حضرموت به ضلالت و گمراهی سالیان مدید خود پی برد، فورا برخاست بت را ریزریز کرد و تصمیم گرفت که ترک پادشاهی و سلطنت کرده، به مدینه طیبه رود و تسلیم پیامبر اسلام گردد. | |||
وائل بن حجر از حضرموت حرکت نمود، چون به مدینه رسید به [[مسجد]] رفت و پیامبر اسلام را ملاقات کرد، پیغمبر اکرم از ورود وائل خوشحال گشت، او را نزدیک خود برد، عبای خویش را برای وی فرش کرد، او را با خود روی عبا نشانید و دست مبارک بر سر وی کشید، تنها به این احترام اکتفاء ننمود، بلکه او را به تمام اهل مجلس معرفی فرمود و شخصیت او را برای همه کس شناساند. صاحب «سیره نبویه» و «طبقات»<ref>طبقات، ج 1، ص 349.</ref>گوید: پیامبر اکرم بر منبر درآمد خطاب به مردم چنین گفت: «أیُّها النّاسُ هذا وائلُ بنُ حجرٍ سیدُ الأقیالِ، أتاکم مِن أرضٍ بعیدةٍ راغباً في الإسلامِ». یعنی: «ای مردم! این شخص وائل بن حجر مهتر و برتر روساء و ملوک حضرموت است که از سرزمین دور به سوی شما آمده و به دین اسلام مایل و راغب است». وائل بن حجر چون این عنایت و توجهات پیامبر اسلام را دید، عرضه داشت: یا رسول الله! صاحب ریاست و ملک و حکومت عظیمی بودم، از تمام آنها چشم پوشیدم و دین خدا را برگزیدم. پیامبر اسلام گفتار وائل را تصدیق نمود و فرمود: راست گفتی، آنگاه به این بیان دربارهاش دعا کرد: | |||
«اللّهمَّ بارِک في وائلٍ و ولدِه و ولدِه ولدِه» و به معاویه فرمود که از وائل بن حجر پذیرایی کند؛ او هم وائل را منزل خود برد و پذیرایی کرد<ref> برگرفته از «ویکی شیعه»</ref>. | |||
== نامه پیامبر(محمد صلی الله علیه و آله و سلم) به رؤسای حضرموت<ref>برگرفته از کتابخانه جامع پیامبر اعظم (محمد صلی الله علیه و آله و سلم).</ref> == | == نامه پیامبر(محمد صلی الله علیه و آله و سلم) به رؤسای حضرموت<ref>برگرفته از کتابخانه جامع پیامبر اعظم (محمد صلی الله علیه و آله و سلم).</ref> == |