۸۷٬۷۹۲
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
'''غزوه احد''' یکی از غزوههای مشهور [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله و سلم بود که در دامنه کوه احد، در 4 کیلومتری شمال [[مدینه]] و در روز شنبه هفتم شوال سال سوم هجری، بین مشرکان قریش و سپاه اسلام رخ داد. قریش به تلافی شکست در [[جنگ بدر]] و خونخواهی کشتگان خود به فرماندهی [[ابوسفیان]] با سه هزار مرد جنگی و دویست اسب و هزار شتر، به همراه جمعی از زنان از جمله [[هند جگرخوار]]، به قصد جنگ با مسمانان راهی مدینه شدند و پس از ده روز راهپیمایی در دامنه کوه احد که در شمال مدینه و جای خوش آب و هوایی بود چادر زدند. | '''غزوه احد''' یکی از غزوههای مشهور [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|رسول خدا]] صلی الله علیه و آله و سلم بود که در دامنه کوه احد، در 4 کیلومتری شمال [[مدینه]] و در روز شنبه هفتم شوال سال سوم هجری، بین مشرکان قریش و سپاه اسلام رخ داد. قریش به تلافی شکست در [[جنگ بدر]] و خونخواهی کشتگان خود به فرماندهی [[ابوسفیان]] با سه هزار مرد جنگی و دویست اسب و هزار شتر، به همراه جمعی از زنان از جمله [[هند جگرخوار]]، به قصد جنگ با مسمانان راهی مدینه شدند و پس از ده روز راهپیمایی در دامنه کوه احد که در شمال مدینه و جای خوش آب و هوایی بود چادر زدند. | ||
پیامبر که از طریق عمویش، عباس بن عبدالمطلب، از حرکت قریش اطلاع یافته بود، پس از مشورت با یاران خود آماده جنگ شد و به همراه هزار نفر از مسلمانان از مدینه بیرون آمد. اما در میان راه عبدالله بن ابی، رئیس منافقان مدینه با سیصد تن از یاران خود از صف مسلمانان خارج شد و به مدینه بازگشت.<ref>[http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%d8%ac%d9%86%da%af+%d8%a7%d8%ad%d8%af&SSOReturnPage=Check&Rand=0 برگرفته شده از مقاله جنگ احد]</ref> | پیامبر که از طریق عمویش، عباس بن عبدالمطلب، از حرکت قریش اطلاع یافته بود، پس از مشورت با یاران خود آماده جنگ شد و به همراه هزار نفر از مسلمانان از مدینه بیرون آمد. اما در میان راه عبدالله بن ابی، رئیس منافقان مدینه با سیصد تن از یاران خود از صف مسلمانان خارج شد و به مدینه بازگشت.<ref>[http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%d8%ac%d9%86%da%af+%d8%a7%d8%ad%d8%af&SSOReturnPage=Check&Rand=0 برگرفته شده از مقاله جنگ احد]</ref> | ||
== لشکرکشی مشرکان به مدینه == | == لشکرکشی مشرکان به مدینه == | ||
در سال سوم هجری، یک سال پس از شکست سختی که مسلمانان در [[غزوه بدر]] بر مشرکان وارد کردند، قریش به فرماندهی ابوسفیان به خونخواهی کشتگان بدر، آماده نبردی دیگر با | در سال سوم هجری، یک سال پس از شکست سختی که مسلمانان در [[غزوه بدر]] بر مشرکان وارد کردند، قریش به فرماندهی ابوسفیان به خونخواهی کشتگان بدر، آماده نبردی دیگر با پیامبر(ص) و [[مسلمانان]] شدند. ابوسفیان برای این جنگ، کسانی همچون [[عمرو بن عاص]] و ابن زبعری و ابوعزّهرا به جلب همکاری دیگر قبایل برانگیخت.<ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۳۲۳-۳۲۲</ref> | ||
او در این جنگ با لشکری حدود سه هزار نفر، به سمت مدینه حرکت کرد. بنا بر گزارش واقدی پیامبر(ص) در قبا ـ جایی در نزدیکی مدینه ـ بود که به وسیله نامهی پنهانی عمویش [[عباس بن عبدالمطلب]] از خروج مشرکان برای نبرد آگاه شد،<ref>واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۴ـ۲۰۳.</ref> اما در روایات دیگر به این نامه اشارهای نشده است. | او در این جنگ با لشکری حدود سه هزار نفر، به سمت مدینه حرکت کرد. بنا بر گزارش واقدی پیامبر(ص) در قبا ـ جایی در نزدیکی مدینه ـ بود که به وسیله نامهی پنهانی عمویش [[عباس بن عبدالمطلب]] از خروج مشرکان برای نبرد آگاه شد،<ref>واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۴ـ۲۰۳.</ref> اما در روایات دیگر به این نامه اشارهای نشده است. | ||
در پنجم شوال، مشرکان به عُرَیض ـ ناحیهای در نزدیکی احد ـ رسیدند. پیامبر(ص) به وسیله یکی از اصحاب از شمار و نیز تجهیزات آنها آگاهی یافت. تنی چند از بزرگان | در پنجم شوال، مشرکان به عُرَیض ـ ناحیهای در نزدیکی احد ـ رسیدند. پیامبر(ص) به وسیله یکی از اصحاب از شمار و نیز تجهیزات آنها آگاهی یافت. تنی چند از بزرگان اوس و خزرج چون [[سعد بن معاذ]]، اسید بن حضیر و [[سعد بن عباده]] با گروهی، از بیم هجوم مشرکان تا بامداد جمعه در مسجد پاسداری میدادند. | ||
== خواب رسول خدا در مورد جنگ احد == | == خواب رسول خدا در مورد جنگ احد == | ||
واقدی مینویسد، پیامبر (ص) بر منبر ظاهر شد و پس از ثنا و ستایش الهی چنین فرمود: '''ای مردم من خوابی دیدهام، در خواب دیدم که گویی در زرهی محکم هستم و شمشیرم [[ذوالفقار]]، از قبضه شکسته و شکاف برداشته است، دیدم گاو نری کشته شد و من قوچی را از پی خود میکشیدم''' | واقدی مینویسد، پیامبر (ص) بر منبر ظاهر شد و پس از ثنا و ستایش الهی چنین فرمود: '''ای مردم من خوابی دیدهام، در خواب دیدم که گویی در زرهی محکم هستم و شمشیرم [[ذوالفقار]]، از قبضه شکسته و شکاف برداشته است، دیدم گاو نری کشته شد و من قوچی را از پی خود میکشیدم''' | ||
خط ۲۶: | خط ۲۶: | ||
== پیروزی و شکست مسلمانان == | == پیروزی و شکست مسلمانان == | ||
نتیجه اولیه این جنگ، شکست مشرکان بود. | نتیجه اولیه این جنگ، شکست مشرکان بود. | ||
در آغاز پیکار، یکی از جنگجویان مشرکان به نام [[طلحة بن ابی طلحه]] مبارز طلبید و [[امام علی(ع)]] به کارزار او رفت و سرانجام به خاکش افکند، مسلمانان شادمان از نخستین پیروزی، تکبیرگویان یکباره به صف مشرکان حمله بردند و مسلمانان به سرعت غالب آمدند و مشرکان فرار کردند. | در آغاز پیکار، یکی از جنگجویان مشرکان به نام [[طلحة بن ابی طلحه]] مبارز طلبید و [[علی بن ابی طالب|امام علی(ع)]] به کارزار او رفت و سرانجام به خاکش افکند، مسلمانان شادمان از نخستین پیروزی، تکبیرگویان یکباره به صف مشرکان حمله بردند و مسلمانان به سرعت غالب آمدند و مشرکان فرار کردند. | ||
اما گروهی از تیراندازان که پیامبر(ص) آنان را به فرماندهی عبدالله بن جبیر بر کوه عینین در سمت چپ کوه احد قرار داده بود، به گمان پیروزی کوه را ترک کردند و مشرکان نیز با عبور از همین منطقه، از پشت به مسلمانان حمله کردند و آنان را شکست دادند. | اما گروهی از تیراندازان که پیامبر(ص) آنان را به فرماندهی عبدالله بن جبیر بر کوه عینین در سمت چپ کوه احد قرار داده بود، به گمان پیروزی کوه را ترک کردند و مشرکان نیز با عبور از همین منطقه، از پشت به مسلمانان حمله کردند و آنان را شکست دادند. | ||
روایت [[شیخ مفید]] از [[ابن مسعود]]: پریشانی مسلمین به جایی رسید که همگی گریختند و جز | روایت [[شیخ مفید]] از [[ابن مسعود]]: پریشانی مسلمین به جایی رسید که همگی گریختند و جز علی بن ابیطالب، کسی با رسول خدا(ص) باقی نماند. | ||
سپس چند نفر، از جمله: پیش از همه عاصم بن ثابت و [[ابودجانه]] و سهل بن حنیف به رسول خدا(ص) پیوستند. | سپس چند نفر، از جمله: پیش از همه عاصم بن ثابت و [[ابودجانه]] و سهل بن حنیف به رسول خدا(ص) پیوستند. | ||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
== حضور زنان در جنگ == | == حضور زنان در جنگ == | ||
پس از جنگ اُحُد به [[فاطمه(س)]] خبر دادند پدرش در جنگ آسیب دیده است؛ سنگی به چهره او رسیده و چهرهاش را خونین ساخته است. او با دستهای از زنان برخاست و آب و خوردنی بر پشت خود برداشت و به رزمگاه رفت. | پس از جنگ اُحُد به [[فاطمه بنت محمد (زهرا)|فاطمه(س)]] خبر دادند پدرش در جنگ آسیب دیده است؛ سنگی به چهره او رسیده و چهرهاش را خونین ساخته است. او با دستهای از زنان برخاست و آب و خوردنی بر پشت خود برداشت و به رزمگاه رفت. | ||
زنان، مجروحان را آب میدادند و زخمهای آنان را میبستند و فاطمه (س) جراحت پدر را شستشو میداد، خون بند نمیآمد. پاره بوریایی را سوزاند و خاکستر آن را بر زخم گذاشت تا جریان خون قطع شود.<ref>شهیدی، زندگانی فاطمه زهرا، ص ۷۸.</ref> | زنان، مجروحان را آب میدادند و زخمهای آنان را میبستند و فاطمه (س) جراحت پدر را شستشو میداد، خون بند نمیآمد. پاره بوریایی را سوزاند و خاکستر آن را بر زخم گذاشت تا جریان خون قطع شود.<ref>شهیدی، زندگانی فاطمه زهرا، ص ۷۸.</ref> | ||
واقدی شمار زنان را ۱۴ تن نوشته است. | واقدی شمار زنان را ۱۴ تن نوشته است. |