۸۷٬۸۱۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۸: | خط ۱۸: | ||
| وبگاه = | | وبگاه = | ||
}} | }} | ||
'''خالد بن ولید بن مغیره مخزومی ابو سلیمان'''، یکی از [[صحابه]] [[پیامبر اسلام]] بود که به او لقب «سیف الدین» (شمشیر برنده خدا) را دادهاند. پدرش، ولید بن مغیره از سرسختترین دشمنان اسلام و از نخستین کسانی بود که پیامبر را مسخره کرد و مادرش، لبابه صغری دختر حارث بن حزن هلالی، خواهر میمونه و لبابه کبری، همسر [[عباس بن عبدالمطلب]] بود. او منطقه حیره را فتح کرد و در فتوحات [[شام]] شرکت داشت. | '''خالد بن ولید بن مغیره مخزومی ابو سلیمان'''، یکی از [[صحابه]] [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|پیامبر اسلام]] بود که به او لقب «سیف الدین» (شمشیر برنده خدا) را دادهاند. پدرش، ولید بن مغیره از سرسختترین دشمنان اسلام و از نخستین کسانی بود که پیامبر را مسخره کرد و مادرش، لبابه صغری دختر حارث بن حزن هلالی، خواهر میمونه و لبابه کبری، همسر [[عباس بن عبدالمطلب]] بود. او منطقه حیره را فتح کرد و در فتوحات [[شام]] شرکت داشت. | ||
خالد در جنگهای اسلامی تلاشهای قابل توجهی داشته ولی مردی بیباک و سفاک بود و از خونریزی دریغ نداشت. این شجاعت و بیباکی خالد در جنگها، طبق آنچه وی میگوید، در نتیجه اعتماد بر موی | خالد در جنگهای اسلامی تلاشهای قابل توجهی داشته ولی مردی بیباک و سفاک بود و از خونریزی دریغ نداشت. این شجاعت و بیباکی خالد در جنگها، طبق آنچه وی میگوید، در نتیجه اعتماد بر موی پیامبر اسلام(صلی الله علیه) بوده است که در کلاه خود قرار داده بود؛ نقل شده، در جنگ یرموک کلاه خود را گم کرد. دستور داد جستجو کرده آن را بیابند. پس از آنکه پیدا شد، به او گفتند: این کلاه آن قدر ارزش ندارد که این اندازه به آن اهمیت میدهی؟ | ||
خالد پاسخ داد: "ارزش آن نه از جهت کلاه بودن آن است، بلکه برای آن است که | خالد پاسخ داد: "ارزش آن نه از جهت کلاه بودن آن است، بلکه برای آن است که پیامبر(صلی الله علیه) در عمرهای که به جا آورد، سر خود را تراشید و مردم برای به دست آوردن موی حضرت به طرف ایشان هجوم آوردند. من یک تار از موی جلو سر حضرت را گرفته و در این کلاه قرار دادم و با این کلاه در هر جنگی شرکت کردم، پیروز شدم". | ||
== کنیه و قبیله == | == کنیه و قبیله == | ||
خط ۳۳: | خط ۳۳: | ||
== پدر خالد == | == پدر خالد == | ||
پدر خالد، ولید بن مغیرة بن عبدالله، یکی از بزرگان [[قریش]] و از سران [[کفار]] و از دشمنان سر سخت | پدر خالد، ولید بن مغیرة بن عبدالله، یکی از بزرگان [[قریش]] و از سران [[کفار]] و از دشمنان سر سخت رسول خدا(صلی الله علیه) بود<ref>تفسیر بغوی، بغوی، ج۲، ص۱۶۳؛ زاد المسیر، ابن جوزی، ج۳، ص۱۴۰؛ تفسیر بحر المحیط، ابن حبان، ج۴، ص۳۰۶</ref>. او کسی بود که پیامبر(صلی الله علیه) را ساحر خطاب کرد<ref> تفسیر سمعانی، سمعانی، ج۶، ص۴۲</ref>. | ||
زمانی که خالد "عزی" <ref> یکی از بزرگترین بتهای زمان جاهلیت</ref> را از بین برد، به پیامبر(صلی الله علیه) گفت: "ای | زمانی که خالد "عزی" <ref> یکی از بزرگترین بتهای زمان جاهلیت</ref> را از بین برد، به پیامبر(صلی الله علیه) گفت: "ای رسول خدا! سپاس خدایی را که ما را گرامیداشت و از هلاکت رهایی بخشید؛ من پدرم را میدیدم که صد رأس شتر و گوسفند، به عنوان هدیه برای [[بت عزی]] میبرد و آنجا ذبح میکرد و سه روز آنجا میماند و سپس خوشحال به خانه بر میگشت. پس نگاه میکنم به دینی که پدرم به آن [[دین]] از دنیا رفت و آن عقیدهای که با آن زندگی میکرد؛ چگونه فریب خورده بود که برای چیزی که نمیبیند و نمیشنود و سود و ضرری نمیرساند، قربانی میکرد<ref> المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۷۴</ref>". | ||
== اسلام آوردن خالد == | == اسلام آوردن خالد == | ||
خالد بن ولید، پس از [[صلح حدیبیه]] و در سال ششم هجری [[اسلام]] اختیار کرد، اما این ایمان، ایمان پایداری نبود چرا که خیلی زود از آن دست برداشت. از خود او نقل شده که در ماجرای [[عمره]] قضیه در سال هفتم هجری غیبت کردم و داخل شدن رسول خدا(صلی الله علیه) را به [[مکه]] ندیدم و برادرم ولید بن ولید [[مسلمان]] شده و همراه پیامبر عمره به جا آورده بود. رسول خدا(صلی الله علیه) درباره من از او پرسیده بود که ولید گفته بود: خدا او را خواهد آورد! در این هنگام ولید نامهای برای من به این شرح نوشت: "به نام خداوند بخشنده مهربان؛ اما بعد، من چیزی عجیبتر از برگشت تو از اسلام ندیدم و عقل تو عقل توست (این کار از تو بر میآید) و رسول خدا درباره تو از من سؤال کرد و من گفتم خدا او را خواهد آورد و حضرت فرمود: "مثل او جاهل به اسلام ندیدم واگر زیرکی و تلاشش را در یاری مسلمانان بر ضد [[مشرکان]] به کار میبرد برای او بهتر بود و ما او را بر دیگران مقدم میکردیم". پس ای برادر! برگرد و گذشته را جبران کن که شرایط حساسی را از دست دادی". زمانی که نامه را خواندم، از شنیدن سخن رسول خدا(صلی الله علیه) خوشحال شدم و رغبتم به اسلام زیاد شد و تصمیم گرفتم دوباره نزد پیامبر(صلی الله علیه) بروم<ref> المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۶-۷۴۷</ref>. | خالد بن ولید، پس از [[صلح حدیبیه]] و در سال ششم هجری [[اسلام]] اختیار کرد، اما این ایمان، ایمان پایداری نبود چرا که خیلی زود از آن دست برداشت. از خود او نقل شده که در ماجرای [[عمره]] قضیه در سال هفتم هجری غیبت کردم و داخل شدن رسول خدا(صلی الله علیه) را به [[مکه]] ندیدم و برادرم ولید بن ولید [[مسلمان]] شده و همراه پیامبر عمره به جا آورده بود. رسول خدا(صلی الله علیه) درباره من از او پرسیده بود که ولید گفته بود: خدا او را خواهد آورد! در این هنگام ولید نامهای برای من به این شرح نوشت: "به نام خداوند بخشنده مهربان؛ اما بعد، من چیزی عجیبتر از برگشت تو از اسلام ندیدم و عقل تو عقل توست (این کار از تو بر میآید) و رسول خدا درباره تو از من سؤال کرد و من گفتم خدا او را خواهد آورد و حضرت فرمود: "مثل او جاهل به اسلام ندیدم واگر زیرکی و تلاشش را در یاری مسلمانان بر ضد [[مشرکان]] به کار میبرد برای او بهتر بود و ما او را بر دیگران مقدم میکردیم". پس ای برادر! برگرد و گذشته را جبران کن که شرایط حساسی را از دست دادی". زمانی که نامه را خواندم، از شنیدن سخن رسول خدا(صلی الله علیه) خوشحال شدم و رغبتم به اسلام زیاد شد و تصمیم گرفتم دوباره نزد پیامبر(صلی الله علیه) بروم<ref> المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۶-۷۴۷</ref>. | ||
زمانی که میخواستم نزد رسول خدا(صلی الله علیه) بروم، با خود گفتم با چه کسی بروم. دراین هنگام صفوان بن امیه را دیدم و به او گفتم: ای ابا وهب! آیا وضعیتمان را نمیبینی؟ ما کم تعداد هستیم و | زمانی که میخواستم نزد رسول خدا(صلی الله علیه) بروم، با خود گفتم با چه کسی بروم. دراین هنگام صفوان بن امیه را دیدم و به او گفتم: ای ابا وهب! آیا وضعیتمان را نمیبینی؟ ما کم تعداد هستیم و محمد بر عرب و عجم غلبه کرده، پس اگر نزد محمد برویم و از او پیروی کنیم، ما نیز به خاطر شرف محمد، شرف و عزت پیدا میکنیم! | ||
صفوان گفت: "اگر از قریش کسی جز من باقی نماند، باز هم از او پیروی نخواهم کرد. از او جدا شدم و عکرمة بن ابیجهل را دیدم. او نیز همان حرفهای صفوان را زد. وقتی از منزل حرکت کردم، در مسیر، [[عمرو بن عاص|عمرو بن العاص]] را دیدم. او از من پرسید: به کجا میروی؟ من گفتم: تو کجا میروی؟ او گفت: "چه چیزی باعث خروج تو از شهر شده است؟" من گفتم: داخل شدن در اسلام و پیروی از محمد. | صفوان گفت: "اگر از قریش کسی جز من باقی نماند، باز هم از او پیروی نخواهم کرد. از او جدا شدم و عکرمة بن ابیجهل را دیدم. او نیز همان حرفهای صفوان را زد. وقتی از منزل حرکت کردم، در مسیر، [[عمرو بن عاص|عمرو بن العاص]] را دیدم. او از من پرسید: به کجا میروی؟ من گفتم: تو کجا میروی؟ او گفت: "چه چیزی باعث خروج تو از شهر شده است؟" من گفتم: داخل شدن در اسلام و پیروی از محمد. |