۸۷٬۶۳۸
ویرایش
جز (جایگزینی متن - '[[حضرت محمد (ص)' به '[[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)') |
|||
خط ۱۸: | خط ۱۸: | ||
| وبگاه = | | وبگاه = | ||
}} | }} | ||
'''زَیدُبن حارِثَه''' که نام کاملش '''زید بن حارثه بن شراحیل کلبی''' پسر حارثه غلام [[حضرت خدیجه |حضرت خدیجه (سلام الله علیه)]] بود. پسر خوانده [[ | '''زَیدُبن حارِثَه''' که نام کاملش '''زید بن حارثه بن شراحیل کلبی''' پسر حارثه غلام [[حضرت خدیجه |حضرت خدیجه (سلام الله علیه)]] بود. پسر خوانده [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|پیامبر اکرم (صلی الله علیه)]] است که پس از [[علی بن ابی طالب|علی بن ابیطالب (علیهالسلام)]] (اولین ایمان آورنده به [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|رسول خدا(صلی الله علیه]])) و حضرت خدیجه (سلام الله علیه)، [[ایمان]] آورد و با آن حضرت [[نماز]] خواند. او نخستین [[مسلمانان]] و تنها [[صحابی]] که نامش در [[قرآن]] آمده است. وی فرماندهی [[جنگ موته]] را بر عهده داشت و در همین جنگ به [[شهادت]] رسید. مزار او و دیگر شهدای موته در [[اردن]] زیارتگاه مسلمانان است. | ||
== زید بن حارثه سومین مسلمان == | == زید بن حارثه سومین مسلمان == | ||
زیدبن حارثه بن شرحبیل کلبی، از صحابه پیامبر خدا (صلی الله علیه) و دومین مردی است که پس از [[امام علی|امام علی بن ابی طالب (علیهالسلام)]] اسلام آورد. او از بردگانی بود که به دست [[ | زیدبن حارثه بن شرحبیل کلبی، از صحابه پیامبر خدا (صلی الله علیه) و دومین مردی است که پس از [[امام علی|امام علی بن ابی طالب (علیهالسلام)]] اسلام آورد. او از بردگانی بود که به دست [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|رسول خدا(صلی الله علیه)]] آزاد شد. [[پیامبر خدا]] او را بسیار دوست داشت و به پسر خواندگی خویش برگزیده بود. وی در بیشتر جنگهای زمان پیامبر خدا (صلی الله علیه) شرکت داشت. بنابر قولی، در نه [[غزوه]] حاضر بوده است و گاه، او مسئولیت فرماندهی لشکر [[اسلام]] را بر دوش داشت. او به سبب علاقه بسیار به پیامبر، همواره در کنار آن حضرت بود و از وجود مبارک رسول خدا (صلی الله علیه) مراقبت میکرد. آوردهاند هنگام مسافرت [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|پیامبر اکرم (صلی الله علیه)]] به طایف، وقتی که به تحریک بزرگان طایف، جوانان و اراذل و اوباش به حضرت سنگ میزدند، زید از آن حضرت دفاع میکرد. او خود را سپر پیامبر کرده بود و سنگها به بدن وی میخورد. به این ترتیب، نمیگذاشت آسیب جدی بر بدن حضرت وارد شود<ref> محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج1، ص212.</ref>. او تنها صحابه [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|رسول اکرم (صلی الله علیه)]] به شمار میآید که نامش در [[قرآن کریم]] آمده است<ref>احزاب (35)، 37.</ref>. | ||
== اسارت و بردگی زید == | == اسارت و بردگی زید == | ||
خط ۲۷: | خط ۲۷: | ||
== پسرخوانده پیامبر خدا(صلی الله علیه) == | == پسرخوانده پیامبر خدا(صلی الله علیه) == | ||
می گویند وقتی پدر زید دریافت که افراد قبیله بنیقین فرزندش را به حکیم بن حزام فروختهاند، از شنیدن این خبر بسیار اندوهگین شد و از دوری او، اشعاری را زمزمه میکرد؛ به گونهای که همه با دیدن آن منظره بسیار غمگین میشدند. تا اینکه روزی باخبر شد فرزندش را در [[مکه]] به غلامی فروختهاند. بی درنگ همراه با برادرش به مکه آمد و نزد بزرگ [[بنیهاشم]]، [[حضرت ابوطالب]] رفت و به او گفت: «فرزند من، نزد برادرزاده تو [[ | می گویند وقتی پدر زید دریافت که افراد قبیله بنیقین فرزندش را به حکیم بن حزام فروختهاند، از شنیدن این خبر بسیار اندوهگین شد و از دوری او، اشعاری را زمزمه میکرد؛ به گونهای که همه با دیدن آن منظره بسیار غمگین میشدند. تا اینکه روزی باخبر شد فرزندش را در [[مکه]] به غلامی فروختهاند. بی درنگ همراه با برادرش به مکه آمد و نزد بزرگ [[بنیهاشم]]، [[حضرت ابوطالب]] رفت و به او گفت: «فرزند من، نزد برادرزاده تو [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|محمد(صلی الله علیه)]] است. به او بگو یا او را به ما بفروشد یا آزاد سازد». پیامبر (صلی الله علیه) وقتی این پیام را شنید، فرمود: «زید آزاد است هر جا که میخواهد برود». | ||
وقتی پدر زید نزد حضرت محمد(صلی الله علیه) رفت، پیامبر به او فرمود: «بگویید بیاید، اگر شما را برگزید، بدون هیچ بهایی از آنِ شما باشد، ولی اگر نخواست ما را ترک کند، کسی حق ندارد او را به زور ببرد». چهره حارثه از شنیدن این سخن، روشن شد؛ چون تاکنون چنین بزرگواری ای را از کسی ندیده بود. با شگفتی به پیامبر (صلی الله علیه) گفت: «با انصاف سخن گفتی و جوانمردی را به نهایت رساندی. این شرط شما هیچ ایرادی ندارد». | وقتی پدر زید نزد حضرت محمد(صلی الله علیه) رفت، پیامبر به او فرمود: «بگویید بیاید، اگر شما را برگزید، بدون هیچ بهایی از آنِ شما باشد، ولی اگر نخواست ما را ترک کند، کسی حق ندارد او را به زور ببرد». چهره حارثه از شنیدن این سخن، روشن شد؛ چون تاکنون چنین بزرگواری ای را از کسی ندیده بود. با شگفتی به پیامبر (صلی الله علیه) گفت: «با انصاف سخن گفتی و جوانمردی را به نهایت رساندی. این شرط شما هیچ ایرادی ندارد». |