۸۷٬۹۲۷
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
'''حلّاجیه''' پیروان حسینبنمنصور حلّاج صوفی بوده و ادعاهای غلوآمیزی درباره وی مطرح کردهاند. [[شیخ مفید|شیخمفید]] این گروه را اباحهگر و معتقد به حلول دانسته و آنان را گمراهتر از [[مجوس]] معرفی میکند.<ref>ر. ک. دانش نامه جهان اسلام.</ref> | '''حلّاجیه''' پیروان حسینبنمنصور حلّاج صوفی بوده و ادعاهای غلوآمیزی درباره وی مطرح کردهاند. [[شیخ مفید|شیخمفید]] این گروه را اباحهگر و معتقد به حلول دانسته و آنان را گمراهتر از [[مجوس]] معرفی میکند.<ref>ر. ک. دانش نامه جهان اسلام.</ref> | ||
=موسس= | ==موسس== | ||
موسس این فرقه شخصی به نام حسینبنحلاج معروف به منصورحلاج بود<ref> مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 162</ref> | موسس این فرقه شخصی به نام حسینبنحلاج معروف به منصورحلاج بود<ref> مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 162</ref> | ||
=زندگینامه= | ==زندگینامه== | ||
حلاج در حدود سال 244 هجری قمری در قریه طور از قرای بیضایفارس در هفت فرسنگی [[ | حلاج در حدود سال 244 هجری قمری در قریه طور از قرای بیضایفارس در هفت فرسنگی [[شیراز]] زاده شد. جدّ او از [[مجوسیان]] زرتشتی بود. <ref>زرکلی خیرالدین، الاعلام، بیروت، نشر دارالملایین، سال۱۹۸۰ میلادی، ج۲، ص۲۶۰.</ref> <ref>سمعانی عبدالکری، الانساب، بیروت، نشر دار الجنان، چاپ اول، سال ۱۴۰۸ هجری قمری، ج۲، ص۲۹۳</ref>گفته شده که علت ملقب شدن او به حلاج، پنبهزنی و یا فاش نمودن اسرار مردم بوده است<ref>ذهبی محمدبناحمدبنعثمان، العبر فی خبر من غبر، ج۱، ص۱۱۳</ref> <ref>طبقاتالصوفیه، ص۹۰</ref>. وی با پدرش منصور از بیضا به واسط رفت و در آنجا علوم اسلامی را آموخت و در بیستسالگی به [[بصره]] رفت و مرید صوفی آن سامان [[عمرو مکی]] شد و به دست او خرقه [[تصوّف]] پوشید و در سال 270 به [[مکّه]] سفر کرد و از آنجا به [[اهواز]] رفت و به دعوت پرداخت. حلّاج برای دعوت به مذهب صوفیانه خود که جنبه «حلولی» داشت، به مسافرت میرفت. وی در آغاز خود را رسولِ امامغایب و باب آن حضرت معرفی میکرد و به همین سبب، علمای علم رجال شیعه، او را از مدعیان «بابیت» شمردند. حلّاج پس از دعوی بابیت بر آن شد که [[ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی|ابوسهل اسماعیلبنعلی نوبختی]] را که از متکلمان [[امامیه]] بود، در سلک یاران خود در آورد و به تبع او هزاران شیعه امامی را که در قول و فعل تابع او بودند، به عقاید حلولی خویش معتقد کرد. بهویژه آنکه جماعتی از درباریان خلیفه در باره حلّاج، حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفتهاند، ولی ابوسهل که پیری مجرّب بود، نمیتوانست ببیند که داعیصوفی با مقالاتی تازه خود را معارض [[حسین بن روح نوبختی]] وکیل امام غایب معرفی کند. در این زمان چون فقه امامیه از طرف خلفا بهرسمیت شناخته نشده بود، [[شیعیان]] در میان مذاهب [[اهل سنت و جماعت|اهل سنت]]، «مذهب ظاهری» را که مؤسس آن [[ابوبکر محمد بن داوود اصفهانی|ابوبکر محمدبنداوود اصفهانی]] است پذیرفته بودند. | ||
رؤسای امامیه و خاندان نوبختی برای بر انداختن حلّاج، ناچار به محمدبنداوود ظاهری متوسل شده او را به صدور فتوایی که در سال 297 و اندکی پیش از مرگ خود در وجوب قتل حلّاج انتشار داده بود، وادار کردند. در این هنگام، [[ابوالحسن علی بن فرات|ابوالحسن علیبنفرات]]، وزیر شیعیمذهب متقدر خلیفه نیز در تکفیر حلّاج به آلنوبخت کمک کرد. حلّاج در سال 296 به بغداد رفت و مردم را به طریق خاصی که مبتنی بر نوعی تصوّف آمیخته با گونهای «حلول» بود، دعوت کرد. وزیر ابوالحسنبنفرات وی را تعقیب کرد و ابنداوود فتوای معروف خود را در حلال بودن خون او صادر نمود. حلّاج از بغداد گریخت و در شوشتر و اهواز بهصورت پنهانی زندگی میکرد. وی در سال 301 بهدست عمّال خلیفه گرفتار شد و بهزندان افتاد و در روز 24 ذیقعده سال 309 پس از هفت ماه محاکمه، علمای شرع او را مرتد و خارج از دین اسلام شمردند و بهفرمان مقتدر ، خلیفه و وزیر او حامدبنعباس بهدار آویخته شد و سپس جسد او را به آتش کشیدند و سرش را بر بالای جسر بغداد آویزان کردند. <ref> مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ اول، ص 162</ref> | رؤسای امامیه و خاندان نوبختی برای بر انداختن حلّاج، ناچار به محمدبنداوود ظاهری متوسل شده او را به صدور فتوایی که در سال 297 و اندکی پیش از مرگ خود در وجوب قتل حلّاج انتشار داده بود، وادار کردند. در این هنگام، [[ابوالحسن علی بن فرات|ابوالحسن علیبنفرات]]، وزیر شیعیمذهب متقدر خلیفه نیز در تکفیر حلّاج به آلنوبخت کمک کرد. حلّاج در سال 296 به بغداد رفت و مردم را به طریق خاصی که مبتنی بر نوعی تصوّف آمیخته با گونهای «حلول» بود، دعوت کرد. وزیر ابوالحسنبنفرات وی را تعقیب کرد و ابنداوود فتوای معروف خود را در حلال بودن خون او صادر نمود. حلّاج از بغداد گریخت و در شوشتر و اهواز بهصورت پنهانی زندگی میکرد. وی در سال 301 بهدست عمّال خلیفه گرفتار شد و بهزندان افتاد و در روز 24 ذیقعده سال 309 پس از هفت ماه محاکمه، علمای شرع او را مرتد و خارج از دین اسلام شمردند و بهفرمان مقتدر ، خلیفه و وزیر او حامدبنعباس بهدار آویخته شد و سپس جسد او را به آتش کشیدند و سرش را بر بالای جسر بغداد آویزان کردند. <ref> مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ اول، ص 162</ref> | ||
=ادعای ربوبیت= | ==ادعای ربوبیت== | ||
سال ۲۹۹ هجری قمری بهنام سال فتنه حلاج شمرده میشود. او در این سال ادعای ربوبیت نمود و بهطور سرّی افکار خویش را به مریدان خود در مناطق مختلف منتقل میکرد.<ref>ابن خلکان، وفیات الاعیان، بیروت، نشر دار صادر، ج۲، ص۱۴۲.</ref> از این پس، او مورد تعقیب و حبس و تبعید بود. اعمال وی و مریدانش و رخنه نمودن افکار او به دربار؛ حکومت عباسی را به خوف و خشم آورد و با جمعآوری مدارک و اعترافات، او را محکوم به اعدام نمودند.<ref>بغدادی عبدالقاهربن طاهربن محمد، الفرق بین الفرق و بیان الفرقة الناجیة، بیروت، نشر دارالآفاق الجدیده، سال ۱۹۷۷ میلادی، چاپ دوم، ص۲۴۹. | سال ۲۹۹ هجری قمری بهنام سال فتنه حلاج شمرده میشود. او در این سال ادعای ربوبیت نمود و بهطور سرّی افکار خویش را به مریدان خود در مناطق مختلف منتقل میکرد.<ref>ابن خلکان، وفیات الاعیان، بیروت، نشر دار صادر، ج۲، ص۱۴۲.</ref> از این پس، او مورد تعقیب و حبس و تبعید بود. اعمال وی و مریدانش و رخنه نمودن افکار او به دربار؛ حکومت عباسی را به خوف و خشم آورد و با جمعآوری مدارک و اعترافات، او را محکوم به اعدام نمودند.<ref>بغدادی عبدالقاهربن طاهربن محمد، الفرق بین الفرق و بیان الفرقة الناجیة، بیروت، نشر دارالآفاق الجدیده، سال ۱۹۷۷ میلادی، چاپ دوم، ص۲۴۹. | ||
</ref> | </ref> | ||
=عقاید= | ==عقاید== | ||
حلّاج به ادای فرایضدین اعتقادی نداشت و از نظر کلامی خداوند را منزه از حدود خلق یعنی طول و عرض میدانست و میگفت روح ناطقه غیر مخلوق است و متحد با روح خداوند میباشد و حلول لاهوت در ناسوت است و از اینجهت چون قائل به «حلول» روح خداوندی در انسان بود، دعوی اناالحقی میکرد. وی میگفت از طریق «شوق» و «ریاضت» ممکن است که اراده صوفی با اراده خداوند متحد گردد و هر گونه رنج و عذابی را تحمل کند و آن را «عینالجمع» میخواند. او سخنان غریبی میگفت و کتابهای عجیب تصنیف کرد که از آن جمله: «طسالازل» و «قرآنالقرآن» و «کبریتالاحمر» و اشعاری نیز در باره «وحدتوجود» از او باقی است. <ref>مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 163</ref>و اما برخی دیگر از عقاید حلاج به فهرست زیر است: نقل شده است که در پنجاه سالگی میگفت که هنوز هیچ مذهبی را بر نگزیدهام، اما از هر مذهبی چیزی برگرفتهام. <ref>عطار نیشابوری، تذکره الاولیا، ص۵۸۷.</ref>معتقد بود که همه [[ادیان الهی|ادیانالهی]] و غیرالهی بر حق است و [[ترسا]] و [[جهودی]] و [[مسلمان]] و .... فقط لقب و نام است یعنی پوستهای است که مغز همه آنها یکی است و هیچ اختلافی بین آنها وجود ندارد. <ref> ساعی، علی بن انجب، اخبار الحلاج، ص۶۹-۷۰.</ref> جملاتی که در پی میآید، عقاید سخیف و کفرگویی او را ثابت میکند. انا الحق، و ما فیالجبة الاالله، به دین خداوند کافر شدم و این کفر نزد من از واجبات است، در حالیکه نزد مسلمانان قبیح است، در نامهای به دوستش چنین نوشته بود: منالرحمنالرحیم الی فلانبنفلان که در دادگاه بر او عرضه کردند و او منکر نشد. برخی مریدانش او را اینگونه خطاب میکردند: ای حقیقتذات و ای نهایتخواستهها، گواهی میدهم بر اینکه تو همان کسی هستی که در هر زمان بهصورتی در میآیی و در زمان ما به صورت حلاج درآمدهای و ما به تو پناه میبریم و به رحمت تو امیدواریم، ای دانای پنهانیها. شخصی به او گفت که ادعای پیامبری داری؟ حلاج گفت: اف بر شما باد! که قدر مرا تنزل دادی! کسی که خانه ما را نظافت کند و نماز بخواند و بر او طواف کند و نیز صدقه دهد، از [[حج]] بینیاز میشود. و سخن آخر اینکه حلاج معتقد به [[تناسخ]] و حلیت فحشاء بوده است<ref> ر. ک. ذهبی، العبر فی خبر من غبر، ص۱۱۳</ref> <ref>بغدادی عبدالقاهربن طاهربن محمد، الفرق بین الفرق وبیان الفرقة الناجیة، بیروت، نشر دارالآفاق الجدیده، سال ۱۹۷۷ میلادی، چاپ دوم، ص۲۴۸</ref> <ref>افغانی ابو عبدالله شمس الدین بن محمد، جهود علماء الحنفیة فی ابطال عقائد القبوریة، نشر دار الصمیعی، چاپ دوم، سال ۱۴۱۶ هجری قمری و ۱۹۹۶ میلادی، ج۳، ص۱۳۳۵</ref> <ref>شیرازی، روزبهان، شرح شطحیات، انتشارات طهوری، ۱۳۸۵، ص۳۲۴</ref> <ref>شیرازی، روزبهان، شرح شطحیات، انتشارات طهوری، سال ۱۳۸۵شمسی، ص۳۲۸.</ref>. | حلّاج به ادای فرایضدین اعتقادی نداشت و از نظر کلامی خداوند را منزه از حدود خلق یعنی طول و عرض میدانست و میگفت روح ناطقه غیر مخلوق است و متحد با روح خداوند میباشد و حلول لاهوت در ناسوت است و از اینجهت چون قائل به «حلول» روح خداوندی در انسان بود، دعوی اناالحقی میکرد. وی میگفت از طریق «شوق» و «ریاضت» ممکن است که اراده صوفی با اراده خداوند متحد گردد و هر گونه رنج و عذابی را تحمل کند و آن را «عینالجمع» میخواند. او سخنان غریبی میگفت و کتابهای عجیب تصنیف کرد که از آن جمله: «طسالازل» و «قرآنالقرآن» و «کبریتالاحمر» و اشعاری نیز در باره «وحدتوجود» از او باقی است. <ref>مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 163</ref>و اما برخی دیگر از عقاید حلاج به فهرست زیر است: نقل شده است که در پنجاه سالگی میگفت که هنوز هیچ مذهبی را بر نگزیدهام، اما از هر مذهبی چیزی برگرفتهام. <ref>عطار نیشابوری، تذکره الاولیا، ص۵۸۷.</ref>معتقد بود که همه [[ادیان الهی|ادیانالهی]] و غیرالهی بر حق است و [[ترسا]] و [[جهودی]] و [[مسلمان]] و .... فقط لقب و نام است یعنی پوستهای است که مغز همه آنها یکی است و هیچ اختلافی بین آنها وجود ندارد. <ref> ساعی، علی بن انجب، اخبار الحلاج، ص۶۹-۷۰.</ref> جملاتی که در پی میآید، عقاید سخیف و کفرگویی او را ثابت میکند. انا الحق، و ما فیالجبة الاالله، به دین خداوند کافر شدم و این کفر نزد من از واجبات است، در حالیکه نزد مسلمانان قبیح است، در نامهای به دوستش چنین نوشته بود: منالرحمنالرحیم الی فلانبنفلان که در دادگاه بر او عرضه کردند و او منکر نشد. برخی مریدانش او را اینگونه خطاب میکردند: ای حقیقتذات و ای نهایتخواستهها، گواهی میدهم بر اینکه تو همان کسی هستی که در هر زمان بهصورتی در میآیی و در زمان ما به صورت حلاج درآمدهای و ما به تو پناه میبریم و به رحمت تو امیدواریم، ای دانای پنهانیها. شخصی به او گفت که ادعای پیامبری داری؟ حلاج گفت: اف بر شما باد! که قدر مرا تنزل دادی! کسی که خانه ما را نظافت کند و نماز بخواند و بر او طواف کند و نیز صدقه دهد، از [[حج]] بینیاز میشود. و سخن آخر اینکه حلاج معتقد به [[تناسخ]] و حلیت فحشاء بوده است<ref> ر. ک. ذهبی، العبر فی خبر من غبر، ص۱۱۳</ref> <ref>بغدادی عبدالقاهربن طاهربن محمد، الفرق بین الفرق وبیان الفرقة الناجیة، بیروت، نشر دارالآفاق الجدیده، سال ۱۹۷۷ میلادی، چاپ دوم، ص۲۴۸</ref> <ref>افغانی ابو عبدالله شمس الدین بن محمد، جهود علماء الحنفیة فی ابطال عقائد القبوریة، نشر دار الصمیعی، چاپ دوم، سال ۱۴۱۶ هجری قمری و ۱۹۹۶ میلادی، ج۳، ص۱۳۳۵</ref> <ref>شیرازی، روزبهان، شرح شطحیات، انتشارات طهوری، ۱۳۸۵، ص۳۲۴</ref> <ref>شیرازی، روزبهان، شرح شطحیات، انتشارات طهوری، سال ۱۳۸۵شمسی، ص۳۲۸.</ref>. | ||
== پانویس == | ==پانویس== | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
{{فرق و مذاهب}} | {{فرق و مذاهب}} | ||
[[رده:فرق و مذاهب]] | [[رده:فرق و مذاهب]] |