confirmed، مدیران
۳۷٬۱۸۲
ویرایش
خط ۲۶: | خط ۲۶: | ||
در دوران [[جاهلیت]]، در جنگ میان دو کشور یا دو قبیله، قوم پیروز، افزون بر آنکه همه اموال به دست آمده را غارت میکرد، همه افراد دستگیر شده را با نام بَرده به کار میگرفت. همچنین اگر صلاح میدید، آنان را میفروخت. زیدبن حارثه، در کودکی همراه با مادرش به دیدن بستگانشان رفت. در آن زمان، طایفه «بنیقین» که با خویشاوندان مادری زید دشمنی داشتند به آنان حمله کردند. در این ماجرا، زید [[اسیر]] شد و غارتگران، او را برای فروش به بازار عکاظ آوردند. [[حکیم بن حزام]]، برادرزاده حضرت خدیجه (سلام الله علیها) که از سفر [[شام (شامات)|شام]] باز میگشت، او را برای عمهاش خدیجه(علیهالسلام) خرید و با خود به [[مکه]] آورد. وقتی خدیجه (علیهالسلام) به دیدن حکیم رفت، وی گفت: «عمه جان، دو غلام خریده ام. هر یک را میپسندی برای خود بردار». حضرت خدیجه (سلام الله علیها) نیز زید را برگزید و با خود به خانه آورد. در همان برخورد نخست، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از این کودک خوشش آمد. وقتی [[خدیجه بنت خویلد|خدیجه(سلام الله علیه)]] موضوع را دریافت، او را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بخشید. | در دوران [[جاهلیت]]، در جنگ میان دو کشور یا دو قبیله، قوم پیروز، افزون بر آنکه همه اموال به دست آمده را غارت میکرد، همه افراد دستگیر شده را با نام بَرده به کار میگرفت. همچنین اگر صلاح میدید، آنان را میفروخت. زیدبن حارثه، در کودکی همراه با مادرش به دیدن بستگانشان رفت. در آن زمان، طایفه «بنیقین» که با خویشاوندان مادری زید دشمنی داشتند به آنان حمله کردند. در این ماجرا، زید [[اسیر]] شد و غارتگران، او را برای فروش به بازار عکاظ آوردند. [[حکیم بن حزام]]، برادرزاده حضرت خدیجه (سلام الله علیها) که از سفر [[شام (شامات)|شام]] باز میگشت، او را برای عمهاش خدیجه(علیهالسلام) خرید و با خود به [[مکه]] آورد. وقتی خدیجه (علیهالسلام) به دیدن حکیم رفت، وی گفت: «عمه جان، دو غلام خریده ام. هر یک را میپسندی برای خود بردار». حضرت خدیجه (سلام الله علیها) نیز زید را برگزید و با خود به خانه آورد. در همان برخورد نخست، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از این کودک خوشش آمد. وقتی [[خدیجه بنت خویلد|خدیجه(سلام الله علیه)]] موضوع را دریافت، او را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بخشید. | ||
== پسرخوانده پیامبر خدا(صلی الله علیه) == | == پسرخوانده پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) == | ||
میگویند وقتی پدر زید دریافت که افراد قبیله بنیقین فرزندش را به حکیم بن حزام فروختهاند، از شنیدن این خبر بسیار اندوهگین شد و از دوری او، اشعاری را زمزمه میکرد؛ به گونهای که همه با دیدن آن منظره بسیار غمگین میشدند. تا اینکه روزی باخبر شد فرزندش را در [[مکه]] به غلامی فروختهاند. بی درنگ همراه با برادرش به مکه آمد و نزد بزرگ [[بنیهاشم]]، [[حضرت ابوطالب]] رفت و به او گفت: «فرزند من، نزد برادرزاده تو [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|محمد(صلی الله علیه و آله)]] است. به او بگو یا او را به ما بفروشد یا آزاد سازد». پیامبر (صلی الله علیه و آله) وقتی این پیام را شنید، فرمود: «زید آزاد است هر جا که میخواهد برود». | |||
وقتی پدر زید نزد حضرت محمد(صلی الله علیه) رفت، پیامبر به او فرمود: «بگویید بیاید، اگر شما را برگزید، بدون هیچ بهایی از آنِ شما باشد، ولی اگر نخواست ما را ترک کند، کسی حق ندارد او را به زور ببرد». چهره حارثه از شنیدن این سخن، روشن شد؛ چون تاکنون چنین بزرگواری ای را از کسی ندیده بود. با شگفتی به پیامبر (صلی الله علیه) گفت: «با انصاف سخن گفتی و جوانمردی را به نهایت رساندی. این شرط شما هیچ ایرادی ندارد». | وقتی پدر زید نزد حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) رفت، پیامبر به او فرمود: «بگویید بیاید، اگر شما را برگزید، بدون هیچ بهایی از آنِ شما باشد، ولی اگر نخواست ما را ترک کند، کسی حق ندارد او را به زور ببرد». چهره حارثه از شنیدن این سخن، روشن شد؛ چون تاکنون چنین بزرگواری ای را از کسی ندیده بود. با شگفتی به پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفت: «با انصاف سخن گفتی و جوانمردی را به نهایت رساندی. این شرط شما هیچ ایرادی ندارد». | ||
پیامبر (صلی الله علیه) کسی را در پی زید فرستاد. وقتی زید آمد، رسول خدا(صلی الله علیه) فرمود: «ای زید! این افراد را میشناسی؟» او گفت: «آری، این حارثه، پدر من و دیگری عموی من است». | پیامبر (صلی الله علیه و آله) کسی را در پی زید فرستاد. وقتی زید آمد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «ای زید! این افراد را میشناسی؟» او گفت: «آری، این حارثه، پدر من و دیگری عموی من است». | ||
پیامبر فرمود: «مرا نیز میشناسی. اکنون به میل خودت، میتوانی با پدرت نزد خانواده و خویشاوندانت باز گردی یا پیش ما بمانی». | پیامبر فرمود: «مرا نیز میشناسی. اکنون به میل خودت، میتوانی با پدرت نزد خانواده و خویشاوندانت باز گردی یا پیش ما بمانی». | ||
زید گفت: «من از محمد (صلی الله علیه) جدا نمیشوم و هیچ کس را بر او مقدم نمیدارم». حارثه لحظهای از شگفتی سخن نگفت. سپس به زید روی کرد و گفت: «وای بر تو! یعنی بردگی و بندگی دیگران را به خانواده ات و زندگی آزاد ترجیح میدهی؟» زید گفت: «آری! به سبب اخلاق نیک و رفتارهای بزرگوارانه محمد(صلی الله علیه)، او را بر همه، حتی پدر و مادرم ترجیح میدهم». آوردهاند که پدر زید، این بار از راه تهدید وارد شد تا شاید او را از تصمیم خود منصرف سازد. پس به او گفت: «بنابراین من تو را طرد خواهم کرد و از تو بیزاری خواهم جست. میدانی که این کار چه معنایی دارد. پس بهتر است که از دشمنی دست برداری و با من به سوی خانه بیایی». ولی زید همچنان بر گفته خود پای میفشرد و میگفت: «من از محمد لحظهای جدا نخواهم شد». در این هنگام، حارثه به اطرافیان و سران عرب گفت: «ای مردم [[قریش]]، شاهد باشید که از این پس او فرزند من نیست». رسول خدا(صلی الله علیه) پس از آن زید را همراه خود کنار [[کعبه]] برد و در جمع بزرگان قریش و دیگر مردم حاضر، با صدای بلند فرمود: «ای مردم! شاهد باشید که از این پس زید پسر خوانده من است». گفتهاند وقتی حارثه این موضوع را شنید، به موطن خود بازگشت<ref> شهاب الدین احمد بن علی بن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج1، ص563؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص225.</ref>. از آن پس زید را پسر خوانده محمد نامیدند تا اینکه چنین [[نزول قرآن|نازل]] شد: | زید گفت: «من از محمد (صلی الله علیه و آله) جدا نمیشوم و هیچ کس را بر او مقدم نمیدارم». حارثه لحظهای از شگفتی سخن نگفت. سپس به زید روی کرد و گفت: «وای بر تو! یعنی بردگی و بندگی دیگران را به خانواده ات و زندگی آزاد ترجیح میدهی؟» زید گفت: «آری! به سبب اخلاق نیک و رفتارهای بزرگوارانه محمد(صلی الله علیه و آله)، او را بر همه، حتی پدر و مادرم ترجیح میدهم». آوردهاند که پدر زید، این بار از راه تهدید وارد شد تا شاید او را از تصمیم خود منصرف سازد. پس به او گفت: «بنابراین من تو را طرد خواهم کرد و از تو بیزاری خواهم جست. میدانی که این کار چه معنایی دارد. پس بهتر است که از دشمنی دست برداری و با من به سوی خانه بیایی». ولی زید همچنان بر گفته خود پای میفشرد و میگفت: «من از محمد لحظهای جدا نخواهم شد». در این هنگام، حارثه به اطرافیان و سران عرب گفت: «ای مردم [[قریش]]، شاهد باشید که از این پس او فرزند من نیست». رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پس از آن زید را همراه خود کنار [[کعبه]] برد و در جمع بزرگان قریش و دیگر مردم حاضر، با صدای بلند فرمود: «ای مردم! شاهد باشید که از این پس زید پسر خوانده من است». گفتهاند وقتی حارثه این موضوع را شنید، به موطن خود بازگشت<ref> شهاب الدین احمد بن علی بن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج1، ص563؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص225.</ref>. از آن پس زید را پسر خوانده محمد نامیدند تا اینکه چنین [[نزول قرآن|نازل]] شد: | ||
خداوند پسر خواندگان شما را پسران حقیقیتان قرار نداده است. این سخنی است که شما تنها به زبان میگویید، اما خداوند حق میگوید و اوست که به راه راست هدایت میکند. آنان (پسرخواندگان) را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خدا عادلانهتر است و اگر پدرانشان را نمیشناسید، برادران دینی و آزادشدگان شما هستند. در خطاهایی که از شما سر میزند (بدون توجه، آنان را به نام دیگران صدا میکنید) باکی بر شما نیست، ولی درباره آنچه از روی عمد میگویید، بازخواست خواهید شد، و خداوند آمرزنده و مهربان است<ref> احزاب (33)، 50.</ref>. | خداوند پسر خواندگان شما را پسران حقیقیتان قرار نداده است. این سخنی است که شما تنها به زبان میگویید، اما خداوند حق میگوید و اوست که به راه راست هدایت میکند. آنان (پسرخواندگان) را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خدا عادلانهتر است و اگر پدرانشان را نمیشناسید، برادران دینی و آزادشدگان شما هستند. در خطاهایی که از شما سر میزند (بدون توجه، آنان را به نام دیگران صدا میکنید) باکی بر شما نیست، ولی درباره آنچه از روی عمد میگویید، بازخواست خواهید شد، و خداوند آمرزنده و مهربان است<ref> احزاب (33)، 50.</ref>. | ||
پیامبر اسلام(صلی الله علیه) پس از نزول این آیهها به زید فرمود: «تو زیدبن حارثه هستی». از آن پس، او را آزاد شده پیامبر (مولی رسول الله) خواندند و این رسم لغو شد. | پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) پس از نزول این آیهها به زید فرمود: «تو زیدبن حارثه هستی». از آن پس، او را آزاد شده پیامبر (مولی رسول الله) خواندند و این رسم لغو شد. | ||
== زید در کنار رسول خدا(صلی الله علیه) == | == زید در کنار رسول خدا(صلی الله علیه) == |