۸۷٬۷۷۵
ویرایش
(←پانویس) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۱: | خط ۳۱: | ||
پیشوای شیعه (شیخ مفید) شبی در خواب دید [[فاطمه بنت محمد (زهرا)]] دخت گرامی [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|پیامبر گرامی اسلام (ص)]] دست دو فرزندش [[حسن بن علی (مجتبی)|امام حسن]] و [[حسین بن علی (سید الشهدا)|امام حسین]] (ع) را گرفته آنها را به نزد او آورد و پس از سلام گفت: ((جناب استاد! این دو پسران من هستند، به آنها علم فقه و احکام دین بیاموز! استاد از خواب برخاست و پس از انجام کارهای لازم و با اندیشههای مختلفی که گریبانگیر او بود به محفل درس خود که مسجد براثا واقع در محله شیعه نشین بغداد بود آمد و پس از لحظاتی درس را شروع کرد. | پیشوای شیعه (شیخ مفید) شبی در خواب دید [[فاطمه بنت محمد (زهرا)]] دخت گرامی [[محمد بن عبدالله (خاتم الانبیا)|پیامبر گرامی اسلام (ص)]] دست دو فرزندش [[حسن بن علی (مجتبی)|امام حسن]] و [[حسین بن علی (سید الشهدا)|امام حسین]] (ع) را گرفته آنها را به نزد او آورد و پس از سلام گفت: ((جناب استاد! این دو پسران من هستند، به آنها علم فقه و احکام دین بیاموز! استاد از خواب برخاست و پس از انجام کارهای لازم و با اندیشههای مختلفی که گریبانگیر او بود به محفل درس خود که مسجد براثا واقع در محله شیعه نشین بغداد بود آمد و پس از لحظاتی درس را شروع کرد. | ||
در کلاس درس مسئله | در کلاس درس مسئله خاصی پیش نیامد و موضوع خواب روشن نشد ولی چند لحظه پس از پایان درس دید زنی باوقار خاصی در حالی که دست دو فرزندش را گرفته و پیرامونش را زنانی که گویا از کنیزان او هستند همراهی میکنند وارد مسجد شدند و پس از سلام نشستند. وقتی استاد فهمید که او فاطمه دختر ناصر کبیر است به احترام او از جا برخاست. | ||
مادر دو فرزند (علی و محمد) خطاب به استاد گفت: جناب شیخ! این دو پسران من هستند آنان را خدمت شما آوردم تا علم فقه بیاموزند! مرجع بزرگ شیعه فوری به یاد خواب شب گذشته افتاد و شروع به گریستن نمود. همه حاضران مبهوت شدند و سبب گریه او را سؤال کردند. استاد لب به سخن گشود و خواب شب گذشته خود را که تعبیر شده بود برای آنان نقل کرد، سپس با کمال اشتیاق تعلیم و تربیت آن دو برادر را به عهده گرفت و در پیشبرد آنان به درجات علمی و عملی همت گماشت و آنچنان درهای علوم و معارف اسلامی را به روی آنان گشود که هر دو از نوابغ روزگار و عالمان نامدار به شمار آمدند. <ref>سید مرتضی | مادر دو فرزند (علی و محمد) خطاب به استاد گفت: جناب شیخ! این دو پسران من هستند آنان را خدمت شما آوردم تا علم فقه بیاموزند! مرجع بزرگ شیعه فوری به یاد خواب شب گذشته افتاد و شروع به گریستن نمود. همه حاضران مبهوت شدند و سبب گریه او را سؤال کردند. استاد لب به سخن گشود و خواب شب گذشته خود را که تعبیر شده بود برای آنان نقل کرد، سپس با کمال اشتیاق تعلیم و تربیت آن دو برادر را به عهده گرفت و در پیشبرد آنان به درجات علمی و عملی همت گماشت و آنچنان درهای علوم و معارف اسلامی را به روی آنان گشود که هر دو از نوابغ روزگار و عالمان نامدار به شمار آمدند. <ref>سید مرتضی |