confirmed
۶٬۰۲۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
==پیشینه== | ==پیشینه== | ||
یکی از سران فرقه اهل حق به نام [[نعمت الله جیحون آبادی]]، پیشینه این فرقه را به زمان حضرت علی پیوند می زند. به اعتقاد وی اهل حق، از شخصی به نام نصیر که غلام حضرت علی علیه السلام بوده است پیروی می کنند.<ref>محمدی محمد، پژوهشی دقیق در اهل حق، موسسه فرهنگی و انتشاراتی پازینه، چاپ اول، سال ۱۳۸۴ شمسی، ص۳۲.</ref> البته در منابع معتبر شیعه نام نصیر به عنوان غلام حضرت علی علیه السسلام بیان نشده است، بلکه ا[[بن حجر عسقلانی]] نصیر را یکی از غلامان [[معاویه]] بر شمرده است. <ref>عسقلانی ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، سال ۱۴۱۵ه ق، ج۶، ص۳۹۸. | یکی از سران فرقه اهل حق به نام [[نعمت الله جیحون آبادی]]، پیشینه این فرقه را به زمان حضرت علی پیوند می زند. به اعتقاد وی اهل حق، از شخصی به نام نصیر که غلام حضرت علی علیه السلام بوده است پیروی می کنند.<ref>محمدی محمد، پژوهشی دقیق در اهل حق، موسسه فرهنگی و انتشاراتی پازینه، چاپ اول، سال ۱۳۸۴ شمسی، ص۳۲.</ref> البته در منابع معتبر شیعه نام نصیر به عنوان غلام حضرت علی علیه السسلام بیان نشده است، بلکه ا[[بن حجر عسقلانی]] نصیر را یکی از غلامان [[معاویه]] بر شمرده است. <ref>عسقلانی ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، سال ۱۴۱۵ه ق، ج۶، ص۳۹۸.</ref> با این حال یکی از عالمان شیعه به نام [[حسن بن علی طبری]] ضمن اشاره به [[فرقه نصیریه]] آنان را تابع نصیر غلام حضرت علی علیه السلام دانسته و محدوده زندگی این فرقه را یکی از روستاهای بصره معرفی کرده و علت این عقیده را عدم تحمل نصیر نسبت به یکی از معجزات حضرت علی علیه السلام بر شمرده است.<ref>الطبری، حسن بن علی، اسرار الامامه، ص۲۵۰.</ref>در نقلی دیگر آمده است که فرقه نصیریه منسوب به شخصی به نام نصیر است که در زمان امام علی علی السلام قائل به الوهیت ایشان شدند و حضرت از آن ها خواست تا توبه کنند اما آن ها از پذیرش توبه استنکاف کردند و به دست حضرت نابود شدند، در این بین نصیر از مهلکه گریخت و این فرقه را تاسیس کرد.<ref>السمعانی عبدالکریم بن محمد، الانساب، حیدر آباد، مجلس دائر المعارف العثمانیه، ۱۹۶۲م، چاپ اول، ج۵، ص۴۹۸.</ref> نظیر این داستان، حکایت [[عبد الله بن سبا]] است که معتقد شد علی علیه السلام خدا است و حضرت دستور داد تا او را به قتل برسانند، اما با وساطت ابن عباس از کشته شدن نجات پیدا کرد و به [[بصره]] تبعید شد و بعد از شهادت حضرت علی علیه السلام افکار باطل خود را ترویج کرد. <ref>نوبختی ابی محمد الحسن بن موسی، فرق الشیعه، قم، مکتبه الفقیه، ص۴۱ .</ref> <ref>المعتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، کتابخانه آیه الله مرعشی، ۱۴۰۴، ج۵، ص۶.</ref> <ref>الحنفی ابن ابی العز، شرح العقیده الطحاویه، المکتب الاسلامی، بیروت، الطبعه الرابعه، ۱۳۹۱، ص۴۹۰.</ref> البته احتمال دارد که مراد از نصیر شخصی به نام محمد بن نصیر نمیری باشد که از غالیان زمان [[امام هادی]] و [[امام حسن عسگری]] علیها السلام بوده است و بر همین مبنا برخی از نویسندگان معتقدند که نصیریه پیرو [[محمد بن نصیر نمیری]] اند که وی شخصی بود دارای افکار غالیانه و اعمالش متناسب با عقاید فرقه اهل بود.<ref>محمدی، محمد، پژوهشی دقیق در اهل حق، موسسه فرهنگی و انتشاراتی پازینه، اول، ۱۳۸۴، ص۳۳.</ref> | ||
</ref> با این حال یکی از عالمان شیعه به نام [[حسن بن علی طبری]] ضمن اشاره به [[فرقه نصیریه]] آنان را تابع نصیر غلام حضرت علی علیه السلام دانسته و محدوده زندگی این فرقه را یکی از روستاهای بصره معرفی کرده و علت این عقیده را عدم تحمل نصیر نسبت به یکی از معجزات حضرت علی علیه السلام بر شمرده است.<ref>الطبری، حسن بن علی، اسرار الامامه، ص۲۵۰.</ref>در نقلی دیگر آمده است که فرقه نصیریه منسوب به شخصی به نام نصیر است که در زمان امام علی علی السلام قائل به الوهیت ایشان شدند و حضرت از آن ها خواست تا توبه کنند اما آن ها از پذیرش توبه استنکاف کردند و به دست حضرت نابود شدند، در این بین نصیر از مهلکه گریخت و این فرقه را تاسیس کرد.<ref>السمعانی عبدالکریم بن محمد، الانساب، حیدر آباد، مجلس دائر المعارف العثمانیه، ۱۹۶۲م، چاپ اول، ج۵، ص۴۹۸.</ref> نظیر این داستان، حکایت [[عبد الله بن سبا]] است که معتقد شد علی علیه السلام خدا است و حضرت دستور داد تا او را به قتل برسانند، اما با وساطت ابن عباس از کشته شدن نجات پیدا کرد و به [[بصره]] تبعید شد و بعد از شهادت حضرت علی علیه السلام افکار باطل خود را ترویج کرد. <ref>نوبختی ابی محمد الحسن بن موسی، فرق الشیعه، قم، مکتبه الفقیه، ص۴۱ .</ref> <ref>المعتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، کتابخانه آیه الله مرعشی، ۱۴۰۴، ج۵، ص۶.</ref> <ref>الحنفی ابن ابی العز، شرح العقیده الطحاویه، المکتب الاسلامی، بیروت، الطبعه الرابعه، ۱۳۹۱، ص۴۹۰.</ref> البته احتمال دارد که مراد از نصیر شخصی به نام محمد بن نصیر نمیری باشد که از غالیان زمان [[امام هادی]] و [[امام حسن عسگری]] علیها السلام بوده است و بر همین مبنا برخی از نویسندگان معتقدند که نصیریه پیرو [[محمد بن نصیر نمیری]] اند که وی شخصی بود دارای افکار غالیانه و اعمالش متناسب با عقاید فرقه اهل بود.<ref>محمدی، محمد، پژوهشی دقیق در اهل حق، موسسه فرهنگی و انتشاراتی پازینه، اول، ۱۳۸۴، ص۳۳.</ref> | |||
==آداب و رسوم== | ==آداب و رسوم== | ||
خط ۱۳: | خط ۱۲: | ||
==اعتقادات== | ==اعتقادات== | ||
اساس مذهب اهل حق، بر اقوال غلاة شيعه و [[اسماعيليه]] و فرقه اماميه اثنى عشريه و فرقه دروز و نصيريه است. آنان مانند درويشان داراى حلقات ذكر و سر سپردن هستند و مقدارى از عقايد خود را از اساطير عوام گرفته اند. اينكه می گويند خداوند در ازل در «درى» پنهان بود، مأخوذ از [[عقايد مانوى]] است. عقيده «تناسخ» را توسط اسماعيليان از هنديان گرفته اند، و اين كه عالم را به دو قسمت «الهى» و «اهريمنى» تقسيم مى كنند، تحت تأثير دين زردشتى واقع شده اند.اما كشتن خروس را از عادات يهود گرفته اند. | اساس مذهب اهل حق، بر اقوال غلاة شيعه و [[اسماعيليه]] و فرقه اماميه اثنى عشريه و فرقه دروز و نصيريه است. آنان مانند درويشان داراى حلقات ذكر و سر سپردن هستند و مقدارى از عقايد خود را از اساطير عوام گرفته اند. اينكه می گويند خداوند در ازل در «درى» پنهان بود، مأخوذ از [[عقايد مانوى]] است. عقيده «تناسخ» را توسط اسماعيليان از هنديان گرفته اند، و اين كه عالم را به دو قسمت «الهى» و «اهريمنى» تقسيم مى كنند، تحت تأثير دين زردشتى واقع شده اند.اما كشتن خروس را از عادات يهود گرفته اند.علاوه، محور عقاید اهل حق، كوشش براى «وصول» به حق و خداوند مى باشد و در اين راه بايد نخست مرحله «شريعت» يعنى انجام آداب و مراسم ظاهرى دين و مرحله «طريقت» يعنى رسوم عرفانى و مرحله معرفت يعنى شناخت خداوند و مرحله «حقيقت» يعنى وصول به خداوند را بپيمايند. | ||
علاوه، محور عقاید اهل حق، كوشش براى «وصول» به حق و خداوند مى باشد و در اين راه بايد نخست مرحله «شريعت» يعنى انجام آداب و مراسم ظاهرى دين و مرحله «طريقت» يعنى رسوم عرفانى و مرحله معرفت يعنى شناخت خداوند و مرحله «حقيقت» يعنى وصول به خداوند را بپيمايند. | |||
به عقيده اين جماعت، اساس مذهب شان حقيقتى است كه سبب و علت خلقت موجودات شده است. دين آنان آكنده از اسرار است. سرّى كه خداوند به پيغمبران گفته و آن سر «نبوت» است كه از [[آدم ابو البشر]] آغاز شده است و به [[حضرت محمد]] (ص) كه خاتم انبياست مى پيوندد. از آن پس اين سرّ به نام سرّ «امامت» كه حضرت محمد به على (ع) گفته است و از او تا دوازدهمين امام كه [[مهدى آل محمد]] (ص) باشد مى رسد. پس از غيبت امام دوازدهم، اين سر به پيروان و اقطاب ايشان كه يكى پس از ديگرى مى آيند گفته مى شود.مذهب ايشان مجموعه اى است از آراء و عقايدى كه تحت تأثير افكار اسلامى، زردشتى و يهودى و مسيحى و مهرپرستى و مانوى و هندى و افكار فلاسفه قرار گرفته است. در دستورهاى دينى اهل حق، اجراى سه بوخت يا سه اصل اخلاقى زردشتى، كه «پندار نيك» و «گفتار نيك» و «كردار نيك» باشد از واجبات است. تناسخ و حلول «تناسخ» يعنى حلول روح از قالبى به قالب ديگر، كه در مذهب اهل حق سنگ بنای عقايد ايشان است. حلول ذات را «دونادون» گويند. به عقيده ايشان، در تن هر کسی ذره اى از ذرات الهى موجود است و ظهور روحانى حق در صورت جسمانى پاكان و برگزيدگان، هميشه در گردش مى باشد و آن را گردش مظهر به مظهر می نامند. در اين باره آنان معتقد به هفت جلوه پياپي اند و مى گويند هر بار خداوند با چند تن از فرشتگان مقربش به صورت اتحاد در بدن هاى خاكى «حلول» مى نمايد. اين «حلول» به منزله لباس پوشيدن و كندن است كه آن را به فارسى جامه و به تركى «دون» می گويند و همان است كه در فلسفه برهمايى هندوئى «كارما» آمده است. چنان كه در كتاب «سرانجام» آمده است «خداوند در ازل درون درى مى زيست و سپس براى نخستين بار تجسم يافت و به صورت شخصى به نام خاوندگار يا كردگار جهان مجسم شد و بار دوم به صورت على (ع) ظاهر گشت.» | به عقيده اين جماعت، اساس مذهب شان حقيقتى است كه سبب و علت خلقت موجودات شده است. دين آنان آكنده از اسرار است. سرّى كه خداوند به پيغمبران گفته و آن سر «نبوت» است كه از [[آدم ابو البشر]] آغاز شده است و به [[حضرت محمد]] (ص) كه خاتم انبياست مى پيوندد. از آن پس اين سرّ به نام سرّ «امامت» كه حضرت محمد به على (ع) گفته است و از او تا دوازدهمين امام كه [[مهدى آل محمد]] (ص) باشد مى رسد. پس از غيبت امام دوازدهم، اين سر به پيروان و اقطاب ايشان كه يكى پس از ديگرى مى آيند گفته مى شود.مذهب ايشان مجموعه اى است از آراء و عقايدى كه تحت تأثير افكار اسلامى، زردشتى و يهودى و مسيحى و مهرپرستى و مانوى و هندى و افكار فلاسفه قرار گرفته است. در دستورهاى دينى اهل حق، اجراى سه بوخت يا سه اصل اخلاقى زردشتى، كه «پندار نيك» و «گفتار نيك» و «كردار نيك» باشد از واجبات است. تناسخ و حلول «تناسخ» يعنى حلول روح از قالبى به قالب ديگر، كه در مذهب اهل حق سنگ بنای عقايد ايشان است. حلول ذات را «دونادون» گويند. به عقيده ايشان، در تن هر کسی ذره اى از ذرات الهى موجود است و ظهور روحانى حق در صورت جسمانى پاكان و برگزيدگان، هميشه در گردش مى باشد و آن را گردش مظهر به مظهر می نامند. در اين باره آنان معتقد به هفت جلوه پياپي اند و مى گويند هر بار خداوند با چند تن از فرشتگان مقربش به صورت اتحاد در بدن هاى خاكى «حلول» مى نمايد. اين «حلول» به منزله لباس پوشيدن و كندن است كه آن را به فارسى جامه و به تركى «دون» می گويند و همان است كه در فلسفه برهمايى هندوئى «كارما» آمده است. چنان كه در كتاب «سرانجام» آمده است «خداوند در ازل درون درى مى زيست و سپس براى نخستين بار تجسم يافت و به صورت شخصى به نام خاوندگار يا كردگار جهان مجسم شد و بار دوم به صورت على (ع) ظاهر گشت.» | ||
در كتب مذهبى ايشان آمده است كه از رنج مرگ نهراسيد، و باكى از مرگ نيست، زيرا مرگ آدمى، شبيه به پنهان شدن مرغابى زير آب است. يعنى در جايى پنهان مى شود و در جاى ديگر سر بر مى دارد. منظور از اين «تناسخ» و جاى به جاى شدن و از بدنى به بدن ديگر رفتن، پاك شدن آدمى از گناهان است. هرگاه خداوند به صورت بشر برجسته اى ظاهر شود، چهار يا پنج فرشته كه آن ها را چهار ملك می گويند، در ابدان ديگران تجسم مى پذيرد، همان طور كه خداوند در هفت صورت تجلى مى كند، فرشتگان نيز در هفت صورت تجلى می نمايند، چنان كه در كتاب عهد سلطان سهاك فرشته اى به صورت سلمان و در عهد خاوندگار فرشته اى به صورت بنيامين در آمد. در كتاب «سرانجام» آمده است كه فرشتگان صادر از خداوند هستند. سر سپردن، يعنى سر تسليم و رضا به درگاه حق فرود آوردن، و در پيش پير دليل عهد و ميثاق بستن از آئين اهل حق است. | در كتب مذهبى ايشان آمده است كه از رنج مرگ نهراسيد، و باكى از مرگ نيست، زيرا مرگ آدمى، شبيه به پنهان شدن مرغابى زير آب است. يعنى در جايى پنهان مى شود و در جاى ديگر سر بر مى دارد. منظور از اين «تناسخ» و جاى به جاى شدن و از بدنى به بدن ديگر رفتن، پاك شدن آدمى از گناهان است. هرگاه خداوند به صورت بشر برجسته اى ظاهر شود، چهار يا پنج فرشته كه آن ها را چهار ملك می گويند، در ابدان ديگران تجسم مى پذيرد، همان طور كه خداوند در هفت صورت تجلى مى كند، فرشتگان نيز در هفت صورت تجلى می نمايند، چنان كه در كتاب عهد سلطان سهاك فرشته اى به صورت سلمان و در عهد خاوندگار فرشته اى به صورت بنيامين در آمد. در كتاب «سرانجام» آمده است كه فرشتگان صادر از خداوند هستند. سر سپردن، يعنى سر تسليم و رضا به درگاه حق فرود آوردن، و در پيش پير دليل عهد و ميثاق بستن از آئين اهل حق است. |