۸۷٬۹۰۶
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
در منابع متقدم تاریخ تولد او ذکر نشده است، اما برخی سال تولد وی را ۲۲۵ یا ۲۲۶ تخمین زدهاند. | در منابع متقدم تاریخ تولد او ذکر نشده است، اما برخی سال تولد وی را ۲۲۵ یا ۲۲۶ تخمین زدهاند. | ||
پدر نوری از اهالی بَغشور، شهری در [[خراسان]] بین هرات و | پدر نوری از اهالی بَغشور، شهری در [[خراسان]] بین هرات و مرو بود[۱۰] و از آنجا به [[بغداد]] نقل مکان کرد و نوری در آنجا متولد شد و پرورش یافت. [۱۱][۱۲][۱۳][۱۴] | ||
=وجه تسمیه= | =وجه تسمیه= | ||
دربارۀ وجه تسمیۀ نوری سخنان بسیاری | دربارۀ وجه تسمیۀ نوری سخنان بسیاری گفتهاند. از جمله آنکه هنگام سخن گفتن در تاریکی نوری از دهان او میتابید؛ از صومعۀ محل عبادت وی در شب نور ساطع میشد؛ با نور فراست خبر از باطن افراد میداد؛ حسن چهرهاش سبب این نام بود [۱۵][۱۶][۱۷] از اهالی نور، شهری میان سمرقند و بخارا، بود، [۱۸][۱۹] اما بنا بر این سخن نوری: «نوری درخشان در غیب دیدم و پیوسته در آن نظر میکردم تا وقتی که همه خود آن نور شدم»، [۲۰] احتمالاً رسیدن وی به نورانیت باطنی و درونی، وجه تسمیه نوری است. | ||
=مشایخ= | =مشایخ= | ||
وی با مشایخ بسیاری مصاحبت | وی با مشایخ بسیاری مصاحبت داشت. از جمله با [[سری سقطی]]، [[محمد بن علی قصاب]]، جنید و [[احمد بن ابی الحواری]]،[۲۱] [۲۲][۲۳][۲۴] از سری سقطی [[حدیث]] روایت میکرد، [۲۵][۲۶][۲۷] وی با [[ابوحمزۀ بغدادی]] (متوفی ۲۶۹) حشر و نشر داشت و تقریبا هم مشرب بودند، [۲۸] برخی به سبب شباهت سخنان و احوال ایشان حدس زدهاند که نوری مرید و جانشین ابوحمزۀ بغدادی بوده و بعضی از سخنانش نیز تقریر تعالیم وی است، [۲۹] نوری با جنید نیز مصاحبت داشت و با وجود مناسبات دوستانه و گاه مریدانه، در مواردی نیز از او ایراد میگرفت یا به او طعن میزد، [۳۰][۳۱][۳۲] به نظر میرسد این امر ناشی از آن بود که خود را از اقران جنید میدانست، نه از اتباع او. [۳۳] | ||
نوری از کسانی مانند شبلی و [[ذو النون المصری|ذوالنون مصری]] بهره گرفت.[۳۴] | نوری از کسانی مانند شبلی و [[ذو النون المصری|ذوالنون مصری]] بهره گرفت.[۳۴] | ||
جنید نیز اگرچه نوری را بزرگ میداشت و او را صدیق زمانه میخواند و حتی وصیت کرده بود که پس از مرگ، وی را در کنار نوری دفن کنند، [۳۵][۳۶][۳۷][۳۸] گاه نوری را به سبب برخی اقوال و کرامات و شیوههای غریبش در تربیت نفس، نکوهش میکرد. [۳۹][۴۰][۴۱] | جنید نیز اگرچه نوری را بزرگ میداشت و او را صدیق زمانه میخواند و حتی وصیت کرده بود که پس از مرگ، وی را در کنار نوری دفن کنند، [۳۵][۳۶][۳۷][۳۸] گاه نوری را به سبب برخی اقوال و کرامات و شیوههای غریبش در تربیت نفس، نکوهش میکرد. [۳۹][۴۰][۴۱] | ||
خط ۳۸: | خط ۳۸: | ||
گفته شده است که [[معتمد عباسی]] در ۲۶۴، بر اثر سعایت غلام خلیل، دستور قتل چند تن از صوفیان، از جمله نوری و ابوحمزه بغدادی و شبلی، را داد، نوری پیش از دیگران خود را تسلیم جلاد کرد و گفت که طریقت او مبنی بر ایثار است و از اینرو میخواهد پیشاپیش یاران خود کشته شود اما وقتی این سخن به خلیفه رسید، وی دستور داد اجرای حکم متوقف شود و رأی نهایی را قاضی القضات بدهد و قاضی نیز پس از سؤالاتی از | گفته شده است که [[معتمد عباسی]] در ۲۶۴، بر اثر سعایت غلام خلیل، دستور قتل چند تن از صوفیان، از جمله نوری و ابوحمزه بغدادی و شبلی، را داد، نوری پیش از دیگران خود را تسلیم جلاد کرد و گفت که طریقت او مبنی بر ایثار است و از اینرو میخواهد پیشاپیش یاران خود کشته شود اما وقتی این سخن به خلیفه رسید، وی دستور داد اجرای حکم متوقف شود و رأی نهایی را قاضی القضات بدهد و قاضی نیز پس از سؤالاتی از نوری حکم به برائت آنان داد، [۴۲][۴۳][۴۴] البته برخی گفتهاند که نوری پس از دستور قتل از سوی خلیفه از بغداد گریخت و احتمالاً چهارده سال در رِقه در انزوا به سر برد و وقتی به [[بغداد]] بازگشت همنشینان و یاران خود را از دست داده بود و به سبب ضعف بینایی و جسمانی دیگر سخن نمیگفت. [۴۵][۴۶] | ||
از دیگر وقایع زندگی | از دیگر وقایع زندگی نوریسختگیری وی به [[معتضد عباسی]] بود، او در برابر عتاب خلیفه خود را محتسب معرفی کرد و آنگاه که خلیفه پرسید: «تو را چه کسی محتسب کرده؟» گفت: «آن که تو را خلیفه کرده است»، [۴۷][۴۸][۴۹] به نوشتۀ شعرانی [۵۰] نوری پس از این واقعه، بغداد را به سمت بصره ترک کرد و پس از درگذشت معتضد، به بغداد بازگشت. | ||
ذهبی [۵۱] دربارۀ اواخر عمر نوری از برخی عرفا نقل کرده است که وی زمانی که پس از مدتها به بغداد بازگشت، احوال غریبی پیدا کرده بود و مایل به حضور در محل اجتماع صوفیان نبود و از همه کناره میگرفت و بیشتر اوقات خود را در صحرا و در مقابر سپری میکرد، زمانی هم که با جنید و اصحاب او، که در بارۀ فرق اول و فرق ثانی و جمع سخن میگفتند، روبرو شد، به سخنشان گوش داد و خاموش ماند و آنگاه که نظرش را پرسیدند، گفت که این سخنان را نمیفهمد، همچنین ذهبی [۵۲] از برخی عرفا نقل کرده است که وی سخنان متناقض میگفت و جنید نیز در اینباره گفته بود که او اندکی مشاعرش مختل شده است. | ذهبی [۵۱] دربارۀ اواخر عمر نوری از برخی عرفا نقل کرده است که وی زمانی که پس از مدتها به بغداد بازگشت، احوال غریبی پیدا کرده بود و مایل به حضور در محل اجتماع صوفیان نبود و از همه کناره میگرفت و بیشتر اوقات خود را در صحرا و در مقابر سپری میکرد، زمانی هم که با جنید و اصحاب او، که در بارۀ فرق اول و فرق ثانی و جمع سخن میگفتند، روبرو شد، به سخنشان گوش داد و خاموش ماند و آنگاه که نظرش را پرسیدند، گفت که این سخنان را نمیفهمد، همچنین ذهبی [۵۲] از برخی عرفا نقل کرده است که وی سخنان متناقض میگفت و جنید نیز در اینباره گفته بود که او اندکی مشاعرش مختل شده است. | ||