۲۱٬۸۸۹
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۴۳: | خط ۴۳: | ||
امروز اما با کمال تاسف این چرخه معکوس شده است. در این روز و روزگار هر کس که از راه میرسد و احساس میکند طبع شاعری دارد – بینیاز از آموختن و فارغ از همه امور – و بدون آنکه ریاضت شاگردی در محضر بزرگان شعر و ادب را بر خود هموار کرده باشد، تنها و تنها به مدد «طبع روان» به شعر و شاعری میپردازد و به طور شبانهروزی وقت شریف کلمات را با تخیلات و توهمات خویش میگیرد، و از همه جالبتر اینکه – مکتب نرفته و درس نخوانده - در طرفهًْالعینی به چاپ چند فقره کتاب نائل میشود! | امروز اما با کمال تاسف این چرخه معکوس شده است. در این روز و روزگار هر کس که از راه میرسد و احساس میکند طبع شاعری دارد – بینیاز از آموختن و فارغ از همه امور – و بدون آنکه ریاضت شاگردی در محضر بزرگان شعر و ادب را بر خود هموار کرده باشد، تنها و تنها به مدد «طبع روان» به شعر و شاعری میپردازد و به طور شبانهروزی وقت شریف کلمات را با تخیلات و توهمات خویش میگیرد، و از همه جالبتر اینکه – مکتب نرفته و درس نخوانده - در طرفهًْالعینی به چاپ چند فقره کتاب نائل میشود! | ||
در واقع بسیاری از شاعران روز و روزگار ما مصداق بارز این بیت ایرج میرزا هستند که گفت: | در واقع بسیاری از شاعران روز و روزگار ما مصداق بارز این بیت ایرج میرزا هستند که گفت: | ||
شاعری طبع روان میخواهد | |||
نه معانی، نه بيان میخواهد! | نه معانی، نه بيان میخواهد! | ||
واقعیت این است که بسیاری از شاعران روزگار ما جز «طبع روان» سرمایه دیگری ندارند. یعنی از شعر و شاعری فقط وزن و قافیه و ردیف را بلدند و لاغیر. بدیهی است شاعری که از علوم زمانه خویش هیچ بهرهای نبرده و تنها با اتکاء به «بخت جوان» و «طبع روان» پا به وادی ادبیات گذاشته است، در «صورت» متوقف میماند و جز «زبانبازی» و «خیالپردازی» متاع دیگری برای عرضه کردن نخواهد داشت. چنین شاعری وقتی میبیند حرفی برای گفتن ندارد و دچار «فقر اندیشه» است، به ناگزیر در دامچاله صورتگرایی(فرمالیسم) محض سقوط میکند و سر از ترکستان ابتذال و سطحی نگری در میآورد. در نتیجه عاشقانههایش آیینه عریانی(اروتیک)، آیینیهایش آیینه غالیگری و کژتابیهای مضمونی و اعتقادی و شعر طنزش نیز آیینه لودگی و بیهودگی میشود. | واقعیت این است که بسیاری از شاعران روزگار ما جز «طبع روان» سرمایه دیگری ندارند. یعنی از شعر و شاعری فقط وزن و قافیه و ردیف را بلدند و لاغیر. بدیهی است شاعری که از علوم زمانه خویش هیچ بهرهای نبرده و تنها با اتکاء به «بخت جوان» و «طبع روان» پا به وادی ادبیات گذاشته است، در «صورت» متوقف میماند و جز «زبانبازی» و «خیالپردازی» متاع دیگری برای عرضه کردن نخواهد داشت. چنین شاعری وقتی میبیند حرفی برای گفتن ندارد و دچار «فقر اندیشه» است، به ناگزیر در دامچاله صورتگرایی(فرمالیسم) محض سقوط میکند و سر از ترکستان ابتذال و سطحی نگری در میآورد. در نتیجه عاشقانههایش آیینه عریانی(اروتیک)، آیینیهایش آیینه غالیگری و کژتابیهای مضمونی و اعتقادی و شعر طنزش نیز آیینه لودگی و بیهودگی میشود. | ||
شاعری که به «فقر اندیشه» مبتلاست، ناگزیر از پرداختن صرف به مشاطهگری و دلبرانگی کلام و فرو افتادن در چاه و چاله صنعتگری و زبانآوری است. چنین شاعری، گاهی نیز برای پنهان کردن مُشت خالی خویش در عرصه شعر، در جاده مُغلق گویی میافتد و خلق الله را با جادوی کلمات پر طنطنه «هیپنوتیزم» و مرعوب میکند تا کسی نفهمد که حنایش رنگی ندارد! ولی پشت پردهخیال پردازیهای تردستانه او هیچ حکمت و حقیقتی پنهان نیست و در نهایت همه این شعبده بازیهای ادبی، به هیچ و پوچ میانجامد. شگرد مرعوب کردن مخاطب با کاربرد واژگان دشوار و دیریاب، شگردی است برای خام کردن مخاطب عام. آن گونه که مخاطب تصور کند علت اینکه شعر فلان شاعر پر ادعا را نمیفهمد، حرفهای بزرگی است که خارج از دایره درک و فهم اوست، حال آنکه اینگونه نیست و شاعر با افراط در پیچیده گویی، مشاطهگری و آرایش کلام – چگونه گفتن - پردهای بر روی بیدانشی خویش میکشد. | شاعری که به «فقر اندیشه» مبتلاست، ناگزیر از پرداختن صرف به مشاطهگری و دلبرانگی کلام و فرو افتادن در چاه و چاله صنعتگری و زبانآوری است. چنین شاعری، گاهی نیز برای پنهان کردن مُشت خالی خویش در عرصه شعر، در جاده مُغلق گویی میافتد و خلق الله را با جادوی کلمات پر طنطنه «هیپنوتیزم» و مرعوب میکند تا کسی نفهمد که حنایش رنگی ندارد! ولی پشت پردهخیال پردازیهای تردستانه او هیچ حکمت و حقیقتی پنهان نیست و در نهایت همه این شعبده بازیهای ادبی، به هیچ و پوچ میانجامد. شگرد مرعوب کردن مخاطب با کاربرد واژگان دشوار و دیریاب، شگردی است برای خام کردن مخاطب عام. آن گونه که مخاطب تصور کند علت اینکه شعر فلان شاعر پر ادعا را نمیفهمد، حرفهای بزرگی است که خارج از دایره درک و فهم اوست، حال آنکه اینگونه نیست و شاعر با افراط در پیچیده گویی، مشاطهگری و آرایش کلام – چگونه گفتن - پردهای بر روی بیدانشی خویش میکشد. | ||
خط ۵۸: | خط ۵۸: | ||
== نمونه یک شعر آیینی اصیل == | == نمونه یک شعر آیینی اصیل == | ||
گفتیم که شعر آیینی اصیل، آمیزهای است از تعهد ادبی و دینی. البته آنان که مرعوب نظریههای ادبی «از ما بهتران» هستند، هرگز چنین حرفی را بر نمیتابند و همچنان بر موضع خویش پای میفشارند که: «هدف غایی و نهایی شعر چیزی نیست جز زیبایی و التذاذ هنری محض». پیروان چنین نظریهای شاعرانی چون فردوسی، ناصرخسرو، نظامی، سعدی، اقبال لاهوری، فرخی یزدی و پروین اعتصامی را به اعتبار اینکهاشعارشان آمیخته با تعهد و رسالتی انسانی است بر نمیتابند و از شاعرانی چون پروین به عنوان «ناظم» نام میبرند. چنانکه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی میگوید: | گفتیم که شعر آیینی اصیل، آمیزهای است از تعهد ادبی و دینی. البته آنان که مرعوب نظریههای ادبی «از ما بهتران» هستند، هرگز چنین حرفی را بر نمیتابند و همچنان بر موضع خویش پای میفشارند که: «هدف غایی و نهایی شعر چیزی نیست جز زیبایی و التذاذ هنری محض». پیروان چنین نظریهای شاعرانی چون فردوسی، ناصرخسرو، نظامی، سعدی، اقبال لاهوری، فرخی یزدی و پروین اعتصامی را به اعتبار اینکهاشعارشان آمیخته با تعهد و رسالتی انسانی است بر نمیتابند و از شاعرانی چون پروین به عنوان «ناظم» نام میبرند. چنانکه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی میگوید: | ||
«خیال نکنید که من هذیان میگویم یا دارم برای ناقدان مدرن وطنی، پاپوش میدوزم. جانِ کلامِ این خانمها و آقایان در چهل سال اخیر، تقریبا، همین است که عرض کردم: «نمازِ موج به سوی قبله گرداب است» شعر است و شعرِ ناب، ولی تمام دیوان پروین اعتصامی نظم است و شعر نیست. محال است کسی تسلیم آن نظریهها و نقدها شده باشد و شعرِ پروین را شعر بداند. این نظریهها امروز بیشتر از نیمی از خلاقیتِ شعری عصر ما را در زبان فارسی، مسخ کردهاند. در کمتر مجله یا محفلی است که نفوذِ این نوع نگرش به شعر را نبینیم، اما، با همه سیطرهای که این گونه نقدها و نظریهها بر فرهنگ ایرانی عصرِ ما یافتهاند، پروین باطل السحرِ شعرِ خویش را در برابر خیلِ انبوهِ عَزایم خوانان، عرضه میدارد و سخنش و شعرش، همچون عصای موسی، حاصلِ کوشش چهل ساله جادوگران را میبلعد. خیل انبوه عاشقان پروین، که سال به سال و روز به روز در تزایدند، گواهان این پیروزیاند که این دخترکِ معصوم با شعرِ خویش، عملا، تمام این نظریهها را باطل اعلام میکند؛ این است معجزه اصلی پروین اعتصامی.» | «خیال نکنید که من هذیان میگویم یا دارم برای ناقدان مدرن وطنی، پاپوش میدوزم. جانِ کلامِ این خانمها و آقایان در چهل سال اخیر، تقریبا، همین است که عرض کردم: «نمازِ موج به سوی قبله گرداب است» شعر است و شعرِ ناب، ولی تمام دیوان پروین اعتصامی نظم است و شعر نیست. محال است کسی تسلیم آن نظریهها و نقدها شده باشد و شعرِ پروین را شعر بداند. این نظریهها امروز بیشتر از نیمی از خلاقیتِ شعری عصر ما را در زبان فارسی، مسخ کردهاند. در کمتر مجله یا محفلی است که نفوذِ این نوع نگرش به شعر را نبینیم، اما، با همه سیطرهای که این گونه نقدها و نظریهها بر فرهنگ ایرانی عصرِ ما یافتهاند، پروین باطل السحرِ شعرِ خویش را در برابر خیلِ انبوهِ عَزایم خوانان، عرضه میدارد و سخنش و شعرش، همچون عصای موسی، حاصلِ کوشش چهل ساله جادوگران را میبلعد. خیل انبوه عاشقان پروین، که سال به سال و روز به روز در تزایدند، گواهان این پیروزیاند که این دخترکِ معصوم با شعرِ خویش، عملا، تمام این نظریهها را باطل اعلام میکند؛ این است معجزه اصلی پروین اعتصامی.» <ref>محمدرضا شفیعی کدکنی، با چراغ و آینه، ص۴۶۱.</ref>.<br> | ||
قطعه زیبا و عمیق «مست و هوشیار» از پروین اعتصامی گواه صادقی بر این ادعاست که شعر آیینی اصیل و نجیب، آمیزهای است از «تعهد ادبی» و «تعهد دینی ـ انسانی». شعری که نه مدح و منقبت است و نه سوگ و مرثیه، و علیرغم عاری بودن از کدها و کلیدهای کلیشهای شعر آیینی روزگار ما، شعری منبعث از جهان بینی اسلامی و صد در صد آیینی است که گوهر و جوهر دین در جان و جهان آن به بهترین شکل به جلوه درآمده است: | قطعه زیبا و عمیق «مست و هوشیار» از پروین اعتصامی گواه صادقی بر این ادعاست که شعر آیینی اصیل و نجیب، آمیزهای است از «تعهد ادبی» و «تعهد دینی ـ انسانی». شعری که نه مدح و منقبت است و نه سوگ و مرثیه، و علیرغم عاری بودن از کدها و کلیدهای کلیشهای شعر آیینی روزگار ما، شعری منبعث از جهان بینی اسلامی و صد در صد آیینی است که گوهر و جوهر دین در جان و جهان آن به بهترین شکل به جلوه درآمده است: | ||
محتسب، مستی به ره دید وگریبانش گرفت | محتسب، مستی به ره دید وگریبانش گرفت | ||
خط ۷۹: | خط ۸۰: | ||
گفت: ای بیهودهگو، حرف کم و بسیار نیست | گفت: ای بیهودهگو، حرف کم و بسیار نیست | ||
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را | گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را | ||
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست | گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست <ref>دیوان پروین اعتصامی.</ref>. | ||