confirmed، مدیران
۳۷٬۳۰۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸۷: | خط ۸۷: | ||
عبیدالله برای جلوگیری از ورود امام به کوفه، تمامی راههای منتهی به کوفه را مسدود کرد <ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج3، ص 169</ref> و [[حر بن یزید]] را به سرپرستی سپاهی برای جلوگیری از ورود امام حسین (ع) به کوفه اعزام کرد. <ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 394</ref> حر بن یزید سپاه امام را متوقف کرد و مدتی امام را از حرکت نگاه داشت تا اینکه سپاه دوم امویان به فرماندهی [[عمر بن سعد]] و به دستور عبیدالله بن زیاد به راه افتاد و سپاه امام حسین (ع) را در کربلا محاصره نمود. <ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 392</ref> | عبیدالله برای جلوگیری از ورود امام به کوفه، تمامی راههای منتهی به کوفه را مسدود کرد <ref>بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج3، ص 169</ref> و [[حر بن یزید]] را به سرپرستی سپاهی برای جلوگیری از ورود امام حسین (ع) به کوفه اعزام کرد. <ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 394</ref> حر بن یزید سپاه امام را متوقف کرد و مدتی امام را از حرکت نگاه داشت تا اینکه سپاه دوم امویان به فرماندهی [[عمر بن سعد]] و به دستور عبیدالله بن زیاد به راه افتاد و سپاه امام حسین (ع) را در کربلا محاصره نمود. <ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 392</ref> | ||
=توهین به سر [[امام حسین(ع)]]= | |||
=توهین به سر امام حسین(ع)= | |||
از جمله وقایع کوفه در این هنگام، بردن سر مطهّر امام حسین(ع) به مجلس ابن زیاد است. به نقل منابع، او با چوبی که در دست داشت، به لبها و دندانهای امام حسین(ع) نواخت و بیاحترامی کرد. [[زید بن ارقم]] از [[اصحاب پیامبر(ص)]] در مجلس حضور داشت و چون این کار را دید، گریست و گفت: آن چوب را از لبان حسین بردار. | از جمله وقایع کوفه در این هنگام، بردن سر مطهّر امام حسین(ع) به مجلس ابن زیاد است. به نقل منابع، او با چوبی که در دست داشت، به لبها و دندانهای امام حسین(ع) نواخت و بیاحترامی کرد. [[زید بن ارقم]] از [[اصحاب پیامبر(ص)]] در مجلس حضور داشت و چون این کار را دید، گریست و گفت: آن چوب را از لبان حسین بردار. | ||
به خدا [[قسم]] بارها دیدهام که [[پیامبر(ص)]] لبان خویش را بر آنها مینهاد. عبیدالله به خشم آمد و گفت: خدایت بگریاند! بر چه میگریی؟ بر فتح الهی؟! به خدا قسم اگر پیر نبودی و نمیدانستم که عقلت زایل شده، گردنت را میزدم. زید چون این را شنید، مجلس را ترک کرد. <ref> مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۴ و ۱۱۵</ref> | به خدا [[قسم]] بارها دیدهام که [[پیامبر(ص)]] لبان خویش را بر آنها مینهاد. عبیدالله به خشم آمد و گفت: خدایت بگریاند! بر چه میگریی؟ بر فتح الهی؟! به خدا قسم اگر پیر نبودی و نمیدانستم که عقلت زایل شده، گردنت را میزدم. زید چون این را شنید، مجلس را ترک کرد. <ref> مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۴ و ۱۱۵</ref> | ||
=مجادله با [[حضرت زینب(س)]]= | |||
پس از ورود اسیران [[کربلا]] به کوفه، آنان را به کاخ حکومتی عبیدالله آوردند. به نقل منابع، حضرت زینب(س) با جامه های کهنه و بدون آنکه به عبیدالله و مجلس او اعتنا کند، در گوشهای نشست. عبیدالله سه بار از او پرسید: «کیستی؟» ولی جوابی نشنید. سرانجام یکی از کسانی که در مجلس بود، گفت: «زینب، دختر [[علی ابن ابی طالب]] است.» ابن زیاد گویا از بیاعتنایی زینب به خشم آمده بود. به طعنه گفت: «سپاس خدا را که شما را رسوا نمود و دروغگویتان را آشکار ساخت.» | |||
حضرت زینب جواب داد: «سپاس خدا را که ما را با پیامبرش گرامی داشت، از آلودگی و پلیدی، پاک ساخت. آن که گناهکار است، رسوا میگردد و آن که بدکار است دروغ میگوید و او ما نیستیم.» | |||
ابن زیاد گفت: «دیدی عاقبت خدا با شما چه کرد؟» | |||
حضرت زینب گفت: «از خدا جز نیکویی و خوبی ندیدم. خدا بر خاندان ما شهادت را مقدّر فرموده بود و آنان با شجاعت به قتلگاه خویش شتافتند و خدا به زودی آنان و تو را کنار هم گرد میآورد تا در پیشگاه او محاکمه شوید. آن گاه خواهی دید که عاقبت و رستگاری از آن کیست؟ای پسر مرجانه مادرت به عزایت بنشیند!» | |||
ابن زیاد خشمگین شد و گفتهاند که قصد کشتن زینب را کرد که با وساطت [[عمرو بن حُرَیث]] منصرف شد و گفت: «خداوند دل مرا با کشته شدن برادر سرکش و دیگر شورشیان و هواخواهان خاندانت آرامش بخشید.» | |||
حضرت زینب گفت: «به خدا قسم که بزرگ مرا کشتی، شاخه و برگ مرا بریدی، اصل و ریشهام را از بن برکندی. اگر شفای دل تو در اینها است، پس [[شفا]] یافته ای.» | |||
ابن زیاد گفت: «او نیز چون پدرش قافیه به هم میبافد و مثل او به سجع سخن میگوید.» <ref>مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۵ و ۱۱۶</ref> | |||
=هلاکت عبیدالله بن زیاد= | =هلاکت عبیدالله بن زیاد= |