۸۷٬۷۷۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'ي' به 'ی') |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
<noinclude> | |||
</noinclude> | </noinclude> | ||
<div class="wikiInfo">[[پرونده:اصول دین.jpg|جایگزین=اصول دین|بندانگشتی|اصول دین]] | <div class="wikiInfo">[[پرونده:اصول دین.jpg|جایگزین=اصول دین|بندانگشتی|اصول دین]] | ||
{| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ | | {| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ | | ||
!نام | !نام | ||
!اصول دین | !اصول دین | ||
|- | |- | ||
خط ۳۸: | خط ۱۶: | ||
</div> | </div> | ||
'''اصول | '''اصول دین''' شامل سه موضوع است: توحید، نبوت و معاد. به باور شیعیان، دو اصل عدل و امامت نیز به عنوان اصول مذهب بر این سه اصل افزوده میشود. باور نداشتن به سه اصل نخست موجب خروج از دین و کفر میشود در حالی که انکار دو اصل بعدی، موجب خروج از مذهب تشیع است نه دین. | ||
=اعتقاد= | =اعتقاد= | ||
بنا به | بنا به شیعه اعتقاد به اصول دین باید از روی تحقیق باشد، نه تقلید.<ref>سجادی، سید جعفر. فرهنگ معارف اسلامی</ref> کسی که به اصول دین اعتقاد ندارد از دین بیرون است. در آغاز برخی از رسالههای عملیه از اصول دین سخن رفتهاست. توحید، نبوت و معاد اصول مشترک دین اسلاماند و دو اصل امامت و عدل از مسلّمات مذهب شیعه اند (اصول مذهب) و هر کس به آنها ایمان ندارد از مذهب شیعه بیرون است گر چه از اسلام بیرون نیست.<ref> آموزش دین، ۱۸</ref> | ||
=تاریخ پیدایش= | =تاریخ پیدایش= | ||
خط ۵۸: | خط ۳۶: | ||
=معنای اصول دین= | =معنای اصول دین= | ||
'''اصول دین''' اصطلاحی کلامی است و مراد از آن باورهای بنیادین [[دین اسلام]] است که هر فرد تنها با پذیرش آنها مسلمان به شمار میآید.<ref>اصول دین، ص۲۸۲</ref> علت نامگذاری این باورها به اصول دین آن است که علوم اسلامی چون [[فقه]] | '''اصول دین''' اصطلاحی کلامی است و مراد از آن باورهای بنیادین [[دین اسلام]] است که هر فرد تنها با پذیرش آنها مسلمان به شمار میآید.<ref>اصول دین، ص۲۸۲</ref> علت نامگذاری این باورها به اصول دین آن است که علوم اسلامی چون [[فقه]]، اصول فقه، تفسیر و حدیث بر آنها مبتنی است.<ref>اصول دین، ص۲۸۲</ref> واژه اصول دین در برابر فروع دین قرار دارد که به معنای احکام عملی دین است.<ref>مصباح یزدی، آموزش عقاید، ۱۳۸۴ش، ص۱۲</ref> | ||
متکلمان برای بیان اصول دین از تعابیر مختلفی استفاده کردهاند. <big>اصول اعتقادات</big>، <big>اصول ایمان</big>، <big>اصول اسلام</big>، <big>اُمّهات عقاید ایمانی</big> و <big>اصول اسلامی</big> از آن جمله است.<ref>محمدی، «اصول دین: بررسی تعریف و مصادیق آن از دیدگاه متکلمان»، ص۹</ref> البته مراد آنها فقط مسائلی که امروزه اصول دین اسلام خوانده میشوند، نبوده است. در موارد بسیاری مسائل اخلاقی و فقهی هم اصول دین خوانده میشد. برای نمونه غزالی همه مسائل کلامی و بسیاری از مسائل فقهی و اخلاقی را با نام اصول دین یاد کرده و نماز و زهد را همچون توحید از اصول دین شمرده است.<ref>محمدی، «اصول دین: بررسی تعریف و مصادیق آن از دیدگاه متکلمان»، ص۷، ۸</ref> | متکلمان برای بیان اصول دین از تعابیر مختلفی استفاده کردهاند. <big>اصول اعتقادات</big>، <big>اصول ایمان</big>، <big>اصول اسلام</big>، <big>اُمّهات عقاید ایمانی</big> و <big>اصول اسلامی</big> از آن جمله است.<ref>محمدی، «اصول دین: بررسی تعریف و مصادیق آن از دیدگاه متکلمان»، ص۹</ref> البته مراد آنها فقط مسائلی که امروزه اصول دین اسلام خوانده میشوند، نبوده است. در موارد بسیاری مسائل اخلاقی و فقهی هم اصول دین خوانده میشد. برای نمونه غزالی همه مسائل کلامی و بسیاری از مسائل فقهی و اخلاقی را با نام اصول دین یاد کرده و نماز و زهد را همچون توحید از اصول دین شمرده است.<ref>محمدی، «اصول دین: بررسی تعریف و مصادیق آن از دیدگاه متکلمان»، ص۷، ۸</ref> | ||
خط ۱۰۵: | خط ۸۳: | ||
=تقلید یا تحقیق در اصول دین= | =تقلید یا تحقیق در اصول دین= | ||
بسیاری از متکلمان مسلمان باور دارند که در اصول | بسیاری از متکلمان مسلمان باور دارند که در اصول دین [[تقلید]] جایز نیست و اعتقاد به اصول دین باید از روی تحقیق باشد و بر این باور، ادعای اجماع نیز کرده <ref>(انیس الموحدین، ص۲۲، حقائق الایمان، ص۵۹</ref> و استدلال هایی ارائه نمودهاند. | ||
یکی از استدلالها در منع تقلید این است: مقلَّد یا از بر حق بودن مقلَّد خود آگاه است، یا آگاه نیست. اگر آگاه نیست، در این صورت احتمال بر خطا بودن وی را میدهد و بر این مبنا تقلید، قبیح است، زیرا او نیز از جهل و خطا ایمن نیست. اگر میداند که او بر حق است، از دو حال خارج نیست: یا این آگاهی از روی بداهت حاصل شده، یا با دلیل ثابت شده است. گزاره اول باطل است، و بر مبنای گزاره دوم، یا این دلیل غیرتقلیدی است، یا از روی تقلید حاصل شده است. در صورت اخیر شمار اشخاصی که تقلید از آنها لازم است، نهایتی نخواهد داشت. پس تنها فرض معقول این است که با دلیل به بر حق بودن وی پی برده است و این در واقع تقلید نیست؛ پس در این زمینه تقلید باطل است.<ref>سیدمرتضی، ۱۶۴- ۱۶۵</ref> | یکی از استدلالها در منع تقلید این است: مقلَّد یا از بر حق بودن مقلَّد خود آگاه است، یا آگاه نیست. اگر آگاه نیست، در این صورت احتمال بر خطا بودن وی را میدهد و بر این مبنا تقلید، قبیح است، زیرا او نیز از جهل و خطا ایمن نیست. اگر میداند که او بر حق است، از دو حال خارج نیست: یا این آگاهی از روی بداهت حاصل شده، یا با دلیل ثابت شده است. گزاره اول باطل است، و بر مبنای گزاره دوم، یا این دلیل غیرتقلیدی است، یا از روی تقلید حاصل شده است. در صورت اخیر شمار اشخاصی که تقلید از آنها لازم است، نهایتی نخواهد داشت. پس تنها فرض معقول این است که با دلیل به بر حق بودن وی پی برده است و این در واقع تقلید نیست؛ پس در این زمینه تقلید باطل است.<ref>سیدمرتضی، ۱۶۴- ۱۶۵</ref> |