۸٬۱۵۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
Mohsenmadani (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
|نامهای دیگر | |نامهای دیگر | ||
|ضیاء الدین السهروردی | |ضیاء الدین السهروردی | ||
|- | |||
|ولادت | |||
|490 ق | |||
|- | |- | ||
|درگذشت | |درگذشت | ||
| | |563 ق | ||
|} | |} | ||
</div> | </div> | ||
'''أبو النجیب السهروردی''' (490 - 563 هـ / 1097 - 1168 م) [[فقیه]] و [[صوفی]] [[شافعی]] است | '''أبو النجیب السهروردی''' (490 - 563 هـ / 1097 - 1168 م) او [[فقیه]] و [[صوفی]] [[شافعی]] مذهب است | ||
=حیات= | =حیات= | ||
خط ۱۹: | خط ۲۲: | ||
=آثار= | =آثار= | ||
«آداب المریدین» ، «شرح الأسماء الحسنى» ، «غریب | «آداب المریدین» ، «شرح الأسماء الحسنى» ، «غریب المصابیح»،«مختصر مشكاة» و «المصابیح للبغوی» | ||
ومصنف فی طبقات الشافعیة | |||
از آثار اوست. | |||
=وفات= | =وفات= | ||
او در سال563 هجری قمری در بغداد بدرود حیات گفت. | او در سال563 هجری قمری در بغداد بدرود حیات گفت. | ||
=احوالات= | =احوالات= | ||
ابوالنجیب سهروردی فقیه صوفی مسلکی بود و در مدرسه نظامیه بغداد به تدریس [[حدیث|حدیث]] پرداخت و در ساحل غربی بغداد به نام رباط مدرسه ای بنا کرد | ابوالنجیب سهروردی فقیه صوفی مسلکی بود و در مدرسه نظامیه بغداد به تدریس [[حدیث|حدیث]] پرداخت و در ساحل غربی بغداد به نام رباط مدرسه ای بنا کرد گویند که نسبش به [[ابوبکر]] می رسید. او به چنان درجه ای از دانش رسید که مفتی العراقیین و قدوة الفریقین لقب گرفت. | ||
سخاوی نویسنده کتاب محاسن الابرار میگوید: یکبار با ابوالنجیب سهروردی در بازار سلطان بغداد می رفتیم و او به گوسفندی پوست کنده شده که توسط قصابی آویزان شده بود نگاه کرد و ایستاد و گفت: این گوسفند به من می گوید که مرده است(ذبح نشده). قصاب با شنیدن این جمله از حال رفت پس وقتی به حال عادی برگشت به کرده خود اعتراف و از کرده ی خود توبه نمود. | سخاوی نویسنده کتاب محاسن الابرار میگوید:یکبار با ابوالنجیب سهروردی در بازار سلطان بغداد می رفتیم و او به گوسفندی پوست کنده شده که توسط قصابی آویزان شده بود نگاه کرد و ایستاد و گفت: این گوسفند به من می گوید که مرده است(ذبح نشده). قصاب با شنیدن این جمله از حال رفت پس وقتی به حال عادی برگشت به کرده خود اعتراف و از کرده ی خود توبه نمود. | ||
من یک بار با او از روی پلی عبور می کردیم او مردی را دید که در حال حمل میوه بود به او گفت: این میوه ها را به من بفروش صاحب میوه | من یک بار با او از روی پلی عبور می کردیم او مردی را دید که در حال حمل میوه بود به او گفت: این میوه ها را به من بفروش صاحب میوه هااز فروش امتناع کرد ابونجیب گفت: چون میوه ها به من می گویند: ما را از شر این مرد نجات ده ، زیرا او ما را خرید تا شراب کند ، پس آن مرد از این گفته شیخ بیهوش شد و روی زمین افتاد و بعد از به هوش آمدن به وسیله شیخ توبه کرد و گفت: به خدا قسم ، فقط خداوند متعال از این تصمیم من آگاه بود<ref>[https://ar.wikipedia.org/wiki/%D8%A3%D8%A8%D9%88_%D8%A7%D9%84%D9%86%D8%AC%D9%8A%D8%A8_%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%87%D8%B1%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%8A أبو النجيب السهروردي]</ref>. | ||
=پانویس= | =پانویس= |