confirmed
۳٬۹۰۲
ویرایش
Mohsenmadani (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
=اصل و نسب= | =اصل و نسب= | ||
نسبت ابنفارض به گفته شیخعلی نواده دختری او و به استناد خوابی که او خود دیده بود به قبیله بنی سعد (قبیله [[حلمیه مرضعه]] [[پیامبر]] ) میرسید | نسبت ابنفارض به گفته شیخعلی نواده دختری او و به استناد خوابی که او خود دیده بود به قبیله بنی سعد (قبیله [[حلمیه مرضعه]] [[پیامبر]] ) میرسید <ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۷</ref> و اصل خاندانش به شهر حماه در سرزمین [[شام|شام]] تعلق داشت. | ||
=شهرت= | =شهرت= | ||
پدرش از حماه به دیار [[مصر]] که در آن روزگار مهمترین مرکز [[تمدن اسلامی]] بود مهاجرت کرد و چون در محاکم قضایی سهم الارث زنان بر مردان مینوشت به «فارض» مشهور شد. | پدرش از حماه به دیار [[مصر]] که در آن روزگار مهمترین مرکز [[تمدن اسلامی]] بود مهاجرت کرد و چون در محاکم قضایی سهم الارث زنان بر مردان مینوشت به «فارض» مشهور شد<ref>ابنخلکان، وفیات، ج۳، ص۴۵۶</ref>. | ||
=تولد= | =تولد= | ||
شیخعلی جامع دیوان ابنفارض در دیباچه آن به نقل از منذری مینویسد: «از ابنفارض درباره تاریخ ولادتش پرسیدم، پاسخ داد چهارم ذیقعده ۵۷۷ در [[قاهره|قاهره]] . از ابنخلکان نیز چنین شنیدم»، | شیخعلی جامع دیوان ابنفارض در دیباچه آن به نقل از منذری مینویسد: «از ابنفارض درباره تاریخ ولادتش پرسیدم، پاسخ داد چهارم ذیقعده ۵۷۷ در [[قاهره|قاهره]] . از ابنخلکان نیز چنین شنیدم»، <ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۱۶</ref> ولی ظاهراً در اینجا شیخعلی را سهوی روی داده است، زیرا این سخن را نه تکمله منذری تأیید میکند و نه وفیات ابنخلکان و این هر دو ولادت ابنفارض را در ۴ ذیقعده ۵۷۶ ضبط کردهاند <ref>عبدالعظیم منذری، التکملة لوفیات النقله، ج۳، ص۳۸۹، به کوشش بشار عواد معروف، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۴م</ref>. و قول دیگر مورخان نیز همین است<ref>محمد ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱، ص۹۳، به کوشش بشار عواد معروف و دیگران، بیروت، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م، طبقه ۶۴</ref>. | ||
=پدر= | =پدر= | ||
خط ۳۱: | خط ۳۱: | ||
=ارشاد= | =ارشاد= | ||
زهد و ورع او موجب شد که دعوت سلطان را برای تصدی منصب قاضیالقضاتی نپذیرد و سرانجام از امور دولتی دست شوید و در [[جامع الازهر|جامع ازهر]] به ارشاد مردم مشغول شود. | زهد و ورع او موجب شد که دعوت سلطان را برای تصدی منصب قاضیالقضاتی نپذیرد و سرانجام از امور دولتی دست شوید و در [[جامع الازهر|جامع ازهر]] به ارشاد مردم مشغول شود<ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۵</ref>. | ||
=مذهب= | =مذهب= | ||
ابنفارض در قاهره به استماع [[حدیث]] از بهاءالدین قاسم بن عساکر پرداخت | ابنفارض در قاهره به استماع [[حدیث]] از بهاءالدین قاسم بن عساکر پرداخت <ref>عبدالعظیم منذری، التکملة لوفیات النقله، ج۳، ص۳۸۹، به کوشش بشار عواد معروف، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۴م</ref> و [[شافعی|مذهب شافعی]] را برگزید<ref>سیوطی، حسن المحاضره، ج۱، ص۵۸۱، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۷ق/ ۱۹۶۷م</ref>.سپس به [[تصوف|تصوف]] روی آورد و به وادی « مستضعفین » در کوه مقطّم رفت و به ریاضت و مجاهدت پرداخت<ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۵</ref>. گویند روزی، هنگامی که به قاهره بازگشته بود و قصد ورود به مدرسه «سیوفیه» داشت، پیرمرد بقالی را دید که برخلاف قاعده مقرر [[وضو]] میگرفت. ابنفارض به قصد اعتراض با او به سخن گفتن پرداخت، ولی پیرمرد که از اولیاءالله بود به او گفت که ای عمر ! گشایش کار تو در مصر نخواهد بود بلکه در [[مکه|مکه]] به مقصود خواهی رسید و اکنون هنگام آن فرارسیده است<ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۵</ref>. | ||
=قصیده دالیه= | =قصیده دالیه= | ||
پس از این دیدار ابنفارض به حجاز رفت و مدت ۱۵ سال در کوهستانهای پیرامون مکه به تزکیه نفس پرداخت | پس از این دیدار ابنفارض به حجاز رفت و مدت ۱۵ سال در کوهستانهای پیرامون مکه به تزکیه نفس پرداخت <ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۵ -۶</ref> سالهایی که در این ناحیه به سر آورد، در زندگی روحانی و ذوقی وی تأثیرات عمیق برجای گذارد، چنانکه در تائیة صغری اشارات بسیار به این دوران دارد<ref>عمر بن فارض، دیوان، ج۱، ص۴۰، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۳م</ref> و قصیده دالیه او <ref>عمر بن فارض، دیوان، ج۱، ص۱۳۰-۱۳۳، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۳م</ref> نیز که در مصر و بعد از بازگشت از سفر [[حجاز]] سروده شده است، آکنده از اشارات و سخنان شورانگیز درباره مکه و اماکن متبرکه آنجاست. | ||
=شیخ بقال= | =شیخ بقال= | ||
از آن شیخ بقال دیگر سخنی در میان نیست تا آنکه به گفته شیخعلی، بعد از ۱۵ سال روزی در باطن ابنفارض ندا میدهد که به قاهره باز آی و بر من [[نماز]] بگزار. ابنفارض به قاهره میشتابد و بر جنازه او نماز میگزارد و او را به ترتیبی که خود وصیت کرده بود، در «قرافه»، در دامنه کوه مقطّم و در [[مسجد]] عارض به خاک میسپارد | از آن شیخ بقال دیگر سخنی در میان نیست تا آنکه به گفته شیخعلی، بعد از ۱۵ سال روزی در باطن ابنفارض ندا میدهد که به قاهره باز آی و بر من [[نماز]] بگزار. ابنفارض به قاهره میشتابد و بر جنازه او نماز میگزارد و او را به ترتیبی که خود وصیت کرده بود، در «قرافه»، در دامنه کوه مقطّم و در [[مسجد]] عارض به خاک میسپارد<ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۶</ref> شیخعلی و اکثر تذکرهنویسان، نام این شیخ را نگفته و از او تنها به عنوان «شیخ بقال» یاد کردهاند، اما ابنزیات، نام او را شیخ ابوالحسن علی بقال ضبط کرده است <ref>احمد حسن زیات، تاریخ الادب العربی، ص ۲۹۷، قاهره، دارالنهضه</ref> و ابنایاس او را به نام شیخ محمد بقال میشناسد<ref>محمد بن ایاس، بدائع الزهور، ج ۱ (۱)، ص۲۶۷، به کوشش محمدمصطفی، قاهره، ۱۴۰۲ق/ ۱۹۸۲م</ref>. | ||
=دوری از درباریان= | =دوری از درباریان= | ||
ابنفارض پس از بازگشت از حجاز در صحن خطابه جامع ازهر ساکن شد. | ابنفارض پس از بازگشت از حجاز در صحن خطابه جامع ازهر ساکن شد<ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۱۱</ref>. وی مورد احترام خاص سلاطین ایوبی و امیران و درباریان بود ولی هرگز به دربار و درباریان روی خوش نشان نداد و در مجالس آنان حاضر نشد و هرگونه اقدامی را که از طرف سلاطین برای نزدیک شدن به او به عمل آمد رد میکرد<ref>محمدمصطفی حلمی، ابن الفارض و الحب الالهی، ج۱، ص۵۲ -۵۳، قاهره، ۱۹۷۱م</ref>. | ||
=درگذشت= | =درگذشت= | ||
سرانجام وی در ۵۶ سالگی در روز سهشنبه دوم جمادی الاول ۶۳۲ در صحن خطابه جامع ازهر درگذشت | سرانجام وی در ۵۶ سالگی در روز سهشنبه دوم جمادی الاول ۶۳۲ در صحن خطابه جامع ازهر درگذشت <ref>ابنخلکان، وفیات، ج۳، ص۴۵۵</ref>و فردای آن روز در قرافه دامنه کوه مقطم در کنار مسجد معروف به «عارض» نزدیک آرامگاه شیخ بقال دفن شد<ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۱۶</ref>. | ||
=وصف سیما= | =وصف سیما= | ||
شیخ کمالالدین محمد فرزند ابنفارض در وصف سیمای پدر خود گفته است که وی مردی میانه بالا و نیکو منظر بود و رنگ چهرهاش به سرخی تمایل داشت و در مجالس وقار و هیبت او به گونهای بود که حاضران از هر گروه و طبقهای که بودند، کمال ادب و فروتنی را نسبت به او مراعات میکردند. با آنکه از کسی چیزی نمیپذیرفت، در معاش خود سهلگیر و بیتکلف بود و با نزدیکان و آشنایان با بخشندگی و گشاده دستی رفتار میکرد. | شیخ کمالالدین محمد فرزند ابنفارض در وصف سیمای پدر خود گفته است که وی مردی میانه بالا و نیکو منظر بود و رنگ چهرهاش به سرخی تمایل داشت و در مجالس وقار و هیبت او به گونهای بود که حاضران از هر گروه و طبقهای که بودند، کمال ادب و فروتنی را نسبت به او مراعات میکردند. با آنکه از کسی چیزی نمیپذیرفت، در معاش خود سهلگیر و بیتکلف بود و با نزدیکان و آشنایان با بخشندگی و گشاده دستی رفتار میکرد<ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۱۲</ref>. | ||
=معانی سماع= | =معانی سماع= | ||
تذکرهنویسانی که به شرح حال ابنفارض پرداختهاند | تذکرهنویسانی که به شرح حال ابنفارض پرداختهاند <ref>احمد بن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج۴، ص۳۱۹، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۹-۱۳۳۱ق</ref> و نیز شیخعلی <ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۱۳</ref> کراماتی به وی نسبت دادهاند که غالباً دایر بر فراست یا اشراف او بر ضمایر است. از ویژگیهای زندگی صوفیانه ابنفارض، توجه خاص او به « سماع » است که برای او معنا و مفهومی بسیار گسترده داشت: از آواز خواندن رختشویان ساحل نیل به هنگام رختشویی<ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۱۳-۱۴</ref> و نوحهسرایی نوحهگران در تشییع جنازه مردگان<ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۱۱</ref> تا سرود سرایی و نوازندگی کنیزکان<ref>عبدالحی بنعماد، شذرات الذهب، ج۵، ص۱۵۲، قاهره، ۱۳۵۱ق</ref>. گاهی در کوی و برزن، صدای ناقوس نگهبانان دربار و شعری که میخواندند، احوال او را چنان دگرگون میکرد و او را به وجد میآورد که رهگذران نیز به وجد میآمدند و سماعی پرشور در میگرفت و گروهی در آن میان بیهوش میافتادند<ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۱۰</ref>. | ||
=لطافت روح= | =لطافت روح= | ||
لطافت روح ابنفارض چنان بود که گاهی از مشاهده اشیایی که در اطرافش بود، به شدت متأثّر میشد. وی از دیدن کوزهای زیبا در دکان عطاری، به یاد جمال مطلق الهی میافتاد و از خود بیخود میگشت | لطافت روح ابنفارض چنان بود که گاهی از مشاهده اشیایی که در اطرافش بود، به شدت متأثّر میشد. وی از دیدن کوزهای زیبا در دکان عطاری، به یاد جمال مطلق الهی میافتاد و از خود بیخود میگشت <ref>عبدالحی بنعماد، شذرات الذهب، ج۵، ص۱۵۱، قاهره، ۱۳۵۱ق</ref> و یا هنگامی که آب نیل بالا میآمد، شبها از تماشای شکوه و خروش آن به وجد و طرب در میآمد<ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۱۳</ref>. | ||
=اوضاع اجتماعی و سیاسی= | =اوضاع اجتماعی و سیاسی= | ||
عصر او به دلایل سیاسی و اجتماعی، آکنده از تمایلات دینی و عرفانی بوده است، اما قابلیت روحی خود او را هرگز نباید از نظر دور داشت که اصلیترین عامل گرایش او به عرفان بود. وی در روزگاری میزیست که از یکسو خاطره [[جنگهای صلیبی]] هنوز در یادها باقی بود و از سوی دیگر [[صلاحالدین ایوبی |صلاحالدین ایوبی]] دستگاه خلفای فاطمی را برچیده بود. [[ایوبیان|ایوبیان]] سعی بر آن داشتند که روحیه دینی را به گونهای در مردم تقویت کنند که هم دژ محکمی در مقابل [[مسیحیت|مسیحیت]] اروپاییان باشد و هم سدی در برابر تشیع اسماعیلیان. از این رو مساجد و مدارس دینی را در همه جا بر مبنای مذاهب [[اهلسنت|اهل سنت]] تأسیس و تقویت میکردند و از طرف دیگر به ترویج [[تصوف|تصوف]] نیز توجه خاص داشتند. صلاحالدین ایوبی خانقاهی بزرگ در مصر ایجاد کرد که به نام «دار سعیدالسعداء» معروف بود و شیخ آن سمتِ «شیخالمشایخ» داشت و در پی آن، خانقاهها و رباطهای دیگر در نقاط مختلف ساخته شد. پیامدهای جنگهای صلیبی و به دنبال آن آشوبهای بعد از مرگ صلاحالدین و درگیریهای فرزندان و برادران او بر سر تقسیم حکومت ، اوضاع اجتماعی را نابسامان و زمینههای روحی را برای ترک دنیا و گرایش به زهد و تصوف بسیار آماده و مساعد کرده بود. | عصر او به دلایل سیاسی و اجتماعی، آکنده از تمایلات دینی و عرفانی بوده است، اما قابلیت روحی خود او را هرگز نباید از نظر دور داشت که اصلیترین عامل گرایش او به عرفان بود. وی در روزگاری میزیست که از یکسو خاطره [[جنگهای صلیبی]] هنوز در یادها باقی بود و از سوی دیگر [[صلاحالدین ایوبی |صلاحالدین ایوبی]] دستگاه خلفای فاطمی را برچیده بود. [[ایوبیان|ایوبیان]] سعی بر آن داشتند که روحیه دینی را به گونهای در مردم تقویت کنند که هم دژ محکمی در مقابل [[مسیحیت|مسیحیت]] اروپاییان باشد و هم سدی در برابر تشیع اسماعیلیان. از این رو مساجد و مدارس دینی را در همه جا بر مبنای مذاهب [[اهلسنت|اهل سنت]] تأسیس و تقویت میکردند و از طرف دیگر به ترویج [[تصوف|تصوف]] نیز توجه خاص داشتند. صلاحالدین ایوبی خانقاهی بزرگ در مصر ایجاد کرد که به نام «دار سعیدالسعداء» معروف بود و شیخ آن سمتِ «شیخالمشایخ» داشت و در پی آن، خانقاهها و رباطهای دیگر در نقاط مختلف ساخته شد. پیامدهای جنگهای صلیبی و به دنبال آن آشوبهای بعد از مرگ صلاحالدین و درگیریهای فرزندان و برادران او بر سر تقسیم حکومت ، اوضاع اجتماعی را نابسامان و زمینههای روحی را برای ترک دنیا و گرایش به زهد و تصوف بسیار آماده و مساعد کرده بود<ref>عاطف جوده نصر، شعر عمر بن الفارض، ج۱، ص۴۱- ۵۵، بیروت، دارالاندلس</ref>. | ||
=صوفی غیر متعارف= | =صوفی غیر متعارف= | ||
ابنفارض نیز بیتردید از این رویدادها متأثر بوده است. از آثار او و نیز از آنچه درباره او نوشتهاند، به روشنی برمیآید که وی یکی از درخشانترین چهرههای [[عرفان و تصوف اسلامی|عرفان اسلامی]] بوده است، اما هرگز نمیتوان او را یک صوفی به مفهوم متعارف آن به شمار آورد و در چهارچوب نظام تصوف خانقاهی قرار داد. چنانکه به گفته فرزندش او لباس نیکو میپوشید و بوی خوش به کار میبرد | ابنفارض نیز بیتردید از این رویدادها متأثر بوده است. از آثار او و نیز از آنچه درباره او نوشتهاند، به روشنی برمیآید که وی یکی از درخشانترین چهرههای [[عرفان و تصوف اسلامی|عرفان اسلامی]] بوده است، اما هرگز نمیتوان او را یک صوفی به مفهوم متعارف آن به شمار آورد و در چهارچوب نظام تصوف خانقاهی قرار داد. چنانکه به گفته فرزندش او لباس نیکو میپوشید و بوی خوش به کار میبرد<ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۴</ref> و نیز در دیداری که با شیخ شهابالدین سهروردی - صاحب عوارف المعارف - داشته است، سهروردی از وی میخواهد که اجازه دهد تا فرزندان او را خرقه بپوشاند و به طریقت خود درآورد، ولی او نخست نمیپذیرد و میگوید که «روش ما چنین نیست»<ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۱۳</ref>. | ||
=تائیه ابنفارض= | =تائیه ابنفارض= | ||
نام ابنفارض، در حوزه [[عرفان|عرفان]] و تصوف قرن ۷ قمری، در کنار نام کسانی چون ابنعربی و صدرالدین قونوی جای میگیرد و قصاید او مخصوصاً تائیة کبری، همراه با فصوص الحکم و فکوک در خانقاهها و حلقههای صوفیه تدریس میشده است. تائیه ابنفارض آکنده از مفاهیم و اصطلاحات عرفان نظری است، مانند [[اتحاد]]، فنا و بقا، وجد و فقد، فرق و جمع، صحو الجمع و فرق الثانی و... که با توانایی اعجابانگیزی در قالب تمثیلها و تعبیرهای شاعرانه بسط و گسترش یافته است. از همین روست که علمای ظاهر پیوسته به انکار او برخاسته و از او به عنوان «شیخ اتحادی» نام برده و تائیهاش را همچون حلوایی دانستهاند که روغنش از سم افعی است | نام ابنفارض، در حوزه [[عرفان|عرفان]] و تصوف قرن ۷ قمری، در کنار نام کسانی چون ابنعربی و صدرالدین قونوی جای میگیرد و قصاید او مخصوصاً تائیة کبری، همراه با فصوص الحکم و فکوک در خانقاهها و حلقههای صوفیه تدریس میشده است. تائیه ابنفارض آکنده از مفاهیم و اصطلاحات عرفان نظری است، مانند [[اتحاد]]، فنا و بقا، وجد و فقد، فرق و جمع، صحو الجمع و فرق الثانی و... که با توانایی اعجابانگیزی در قالب تمثیلها و تعبیرهای شاعرانه بسط و گسترش یافته است. از همین روست که علمای ظاهر پیوسته به انکار او برخاسته و از او به عنوان «شیخ اتحادی» نام برده و تائیهاش را همچون حلوایی دانستهاند که روغنش از سم افعی است <ref>محمد ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱، ص۹۳-۹۴، به کوشش بشار عواد معروف و دیگران، بیروت، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م، طبقه ۶۴</ref>و چنان در اظهار این نظر مبالغه کردهاند که تائیه را سرچشمه ضلال و زندقه شمرده و بزرگان دین را به دفع و محو آثار آن فراخواندهاند<ref>محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۹۳-۹۴، به کوشش بشار عواد معروف و محییهلال سرحان، بیروت، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۵م</ref> | ||
=مخالفان= | =مخالفان= | ||
از سرسختترین مخالفان و دشمنان ابنفارض، تقیالدین ابن تیمیه (د ۷۲۸ق) عالم [[حنبلی|حنبلی]] است که به شدت با رقص و سماع ابنفارض مخالف است و او را در کنار کسانی مانند [[ابن عربی|ابنعربی]] ، صدرالدین قونوی، ابنسبعین و حلاج، وحدت وجودی و حلولی میداند. | از سرسختترین مخالفان و دشمنان ابنفارض، تقیالدین ابن تیمیه (د ۷۲۸ق) عالم [[حنبلی|حنبلی]] است که به شدت با رقص و سماع ابنفارض مخالف است و او را در کنار کسانی مانند [[ابن عربی|ابنعربی]] ، صدرالدین قونوی، ابنسبعین و حلاج، وحدت وجودی و حلولی میداند<ref>محمدمصطفی حلمی، ابن الفارض و الحب الالهی، ج۱، ص۱۱۷- ۱۱۹، قاهره، ۱۹۷۱م</ref>. | ||
==ابنخلدون== | ==ابنخلدون== | ||
ابنخلدون نیز در این باره نظری مشابه دارد و ابنفارض را به حلول و [[وحدت|وحدت]] نسبت میدهد. | ابنخلدون نیز در این باره نظری مشابه دارد و ابنفارض را به حلول و [[وحدت|وحدت]] نسبت میدهد<ref>ابنخلدون، مقدمه، ج ۱، ص۴۷۳، بیروت، دارالفکر</ref>. | ||
==ابنحجر== | ==ابنحجر== | ||
[[ابن حجر عسقلانی|ابنحجر]] گوید که شعر ابنفارض در ظاهر پوششی از عرفان و اشارات صوفیان دارد، ولی در زیر آن افکار فلسفی و آراء الحادی و کفرآمیز نهفته است. وی خوانندگان را از خطر افتادن در ورطه افکار او برحذر میدارد، ولی در عین حال معترف است که ابنفارض به سبب زهد و ورع و انقطاع از امور دنیوی، نزد مردم چهرهای مقبول و شخصیتی بزرگ داشته است. | [[ابن حجر عسقلانی|ابنحجر]] گوید که شعر ابنفارض در ظاهر پوششی از عرفان و اشارات صوفیان دارد، ولی در زیر آن افکار فلسفی و آراء الحادی و کفرآمیز نهفته است. وی خوانندگان را از خطر افتادن در ورطه افکار او برحذر میدارد، ولی در عین حال معترف است که ابنفارض به سبب زهد و ورع و انقطاع از امور دنیوی، نزد مردم چهرهای مقبول و شخصیتی بزرگ داشته است<ref>احمد بن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج۴، ص۳۱۷، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۹-۱۳۳۱ق</ref>. | ||
==ابن بنتالاعز== | ==ابن بنتالاعز== | ||
ابن بنتالاعز که در روزگار سلطان ملک منصور قلاوون صالحی در مصر منصب وزارت و قاضی القضاتی داشت، از مخالفان سرسخت افکار ابنفارض بود. وی روزی در مجلسی در خانقاه صالحیه، شمسالدین اَیکی، شیخ خانقاه سعیدالسعداء را ملامت کرد که چرا صوفیه را به خواندن قصیده نظم السلوک ابنفارض ترغیب میکنی، در حالی که او در این قصیده به «حلول» گراییده است؟ همین ابن بنتالاعز چندی بعد که از منصب قضا و وزارت معزول و به اتهام فساد عقیده مطرود شده بود، با ملاحظه بیتی از تائیه که در آن به منزه بودن آن قصیده از نظریه حلول تصریح شده است، | ابن بنتالاعز که در روزگار سلطان ملک منصور قلاوون صالحی در مصر منصب وزارت و قاضی القضاتی داشت، از مخالفان سرسخت افکار ابنفارض بود. وی روزی در مجلسی در خانقاه صالحیه، شمسالدین اَیکی، شیخ خانقاه سعیدالسعداء را ملامت کرد که چرا صوفیه را به خواندن قصیده نظم السلوک ابنفارض ترغیب میکنی، در حالی که او در این قصیده به «حلول» گراییده است؟ همین ابن بنتالاعز چندی بعد که از منصب قضا و وزارت معزول و به اتهام فساد عقیده مطرود شده بود، با ملاحظه بیتی از تائیه که در آن به منزه بودن آن قصیده از نظریه حلول تصریح شده است،<ref>عمر بن فارض، دیوان، ج۱، ص۷۳، بیت ۸، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۳م</ref>از عقیده خویش مبنی بر حلولی بودن ابنفارض برگشت و از سخنی که درباره او بر زبان رانده بود، استغفار کرد<ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۸ -۹</ref>. | ||
=کتب مخالفان= | =کتب مخالفان= | ||
مخالفان ابنفارض در رد عقاید او کتابهایی هم نوشتهاند، از آن جمله است شیخ برهانالدین ابراهیم بن عمر بقاعی [[شافعی|شافعی]] (د ۸۸۵ق) مؤلف الناطق بالصواب الفارض لتکفیر ابن الفارض؛ حاجى خلیفه نام این کتاب را صواب الجواب للسائل المرتاب المعارض المجادل فى کفر ابنفارض، ضبط کرده است. | مخالفان ابنفارض در رد عقاید او کتابهایی هم نوشتهاند، از آن جمله است شیخ برهانالدین ابراهیم بن عمر بقاعی [[شافعی|شافعی]] (د ۸۸۵ق) مؤلف الناطق بالصواب الفارض لتکفیر ابن الفارض؛ حاجى خلیفه نام این کتاب را صواب الجواب للسائل المرتاب المعارض المجادل فى کفر ابنفارض، ضبط کرده است<ref>حاجی خلیفه، کشف، ج۱، ص۲۶۷</ref>. | ||
==کتب بقاعی== | ==کتب بقاعی== | ||
بقاعی دو کتاب دیگر هم در این زمینه دارد: تنبیه الغبی الی تکفیر ابنعربی و تحذیر العباد من اهل العناد ببدعة الاتّحاد، که هر دو تحت عنوان مصرع التصوف چاپ شده است. | بقاعی دو کتاب دیگر هم در این زمینه دارد: تنبیه الغبی الی تکفیر ابنعربی و تحذیر العباد من اهل العناد ببدعة الاتّحاد، که هر دو تحت عنوان مصرع التصوف چاپ شده است<ref>عبدالرحمان وکیل، مقدمه بر مصرع التصوف (بقاعی در همین مآخذ)، ص ۱۰</ref>.بقاعی در این کتابها روشی دارد که با روش بیشتر نویسندگان عصر او متفاوت است. وی در نقد و رد آراء ابنعربی و ابنفارض و پیروان آنان و در ارائه نظریات خود کلی گویی نمیکند، بلکه به روشی نقادانه و مستند در هر مورد عین اقوال آنان را همراه با گفتههای مخالفانشان نقل کرده، درباره آنها به استدلال و داوری میپردازد. او در این کتابها توجه خاص به اشعار ابنفارض دارد و چه در بررسی آراء [[صوفیه]] دیگر و چه در فصولی که به افکار ابنفارض اختصاص دارد، به اشعار وی استناد میکند<ref>برهانالدین بقاعی، مصرع التصوف، ص ۵۴، به کوشش عبدالرحمان وکیل، بیروت، ۱۴۰۰ق/ ۱۹۸۰م</ref>. بقاعی همچنین فهرست مفصلی از علما و مشایخی که در دورههای مختلف به تکفیر ابنفارض رأی دادهاند، ارائه میکند <ref>برهانالدین بقاعی، مصرع التصوف، ص ۲۱۳-۲۱۷، به کوشش عبدالرحمان وکیل، بیروت، ۱۴۰۰ق/ ۱۹۸۰م</ref>و در بخشهایی از کتاب فساد عقاید ابنفارض را در موضوعاتی چون حلول و ظهور خداوند در هیأت مخلوقات، به کار بردن ضمیر مؤنث برای ذات حق ، وحدت همه ادیان و سایر اینگونه اقوال او را که میتوانست ریختن خونش را واجب گرداند، برمیشمارد<ref>برهانالدین بقاعی، مصرع التصوف، ص ۲۴۶، به کوشش عبدالرحمان وکیل، بیروت، ۱۴۰۰ق/ ۱۹۸۰م</ref>. | ||
بقاعی در این کتابها روشی دارد که با روش بیشتر نویسندگان عصر او متفاوت است. وی در نقد و رد آراء ابنعربی و ابنفارض و پیروان آنان و در ارائه نظریات خود کلی گویی نمیکند، بلکه به روشی نقادانه و مستند در هر مورد عین اقوال آنان را همراه با گفتههای مخالفانشان نقل کرده، درباره آنها به استدلال و داوری میپردازد. او در این کتابها توجه خاص به اشعار ابنفارض دارد و چه در بررسی آراء [[صوفیه]] دیگر و چه در فصولی که به افکار ابنفارض اختصاص دارد، به اشعار وی استناد میکند. | |||
=مدافعان= | =مدافعان= | ||
با وجود مخالفان بسیار، بزرگانی هم بودهاند که مقام ابنفارض را شناخته و از او با القاب و عناوینی چون سلطان عاشقان یاد کردهاند. | با وجود مخالفان بسیار، بزرگانی هم بودهاند که مقام ابنفارض را شناخته و از او با القاب و عناوینی چون سلطان عاشقان یاد کردهاند<ref>عبدالحی بنعماد، شذرات الذهب، ج۵، ص۱۴۹، قاهره، ۱۳۵۱ق</ref>. | ||
==سیوطی== | ==سیوطی== | ||
یکی از مدافعان ابنفارض، [[سیوطی|سیوطی]] است که به عقیده او اعتراض برخی از فقها بر اشعار ابنفارض نه از سر دشمنی و اهانت است، بلکه به سبب بیم از آن است که عوام، معنای حقیقی اشعار او را درک نکنند و معنای ظاهر ابیات، آنان را گمراه کند. سیوطی به کسانی که بر سخنان صوفیه خرده میگیرند، یادآوری میکند که برخی از این سخنان در حال سکر و غلبه وجد بر زبان آمده است و چون صوفی در آن حال از خود بیخود و بیخبر است، شرعاً تکلیفی بر او مترتب نیست و نباید طعن و انکار نسبت به او روا داشت. | یکی از مدافعان ابنفارض، [[سیوطی|سیوطی]] است که به عقیده او اعتراض برخی از فقها بر اشعار ابنفارض نه از سر دشمنی و اهانت است، بلکه به سبب بیم از آن است که عوام، معنای حقیقی اشعار او را درک نکنند و معنای ظاهر ابیات، آنان را گمراه کند. سیوطی به کسانی که بر سخنان صوفیه خرده میگیرند، یادآوری میکند که برخی از این سخنان در حال سکر و غلبه وجد بر زبان آمده است و چون صوفی در آن حال از خود بیخود و بیخبر است، شرعاً تکلیفی بر او مترتب نیست و نباید طعن و انکار نسبت به او روا داشت<ref>عاطف جوده نصر، شعر عمر بن الفارض، ج۱، ص۶۲ – ۶۳، بیروت، دارالاندلس</ref>. | ||
در دورههای بعد نیز کسانی از بزرگان به طرفداری از ابنفارض برخاستند. | در دورههای بعد نیز کسانی از بزرگان به طرفداری از ابنفارض برخاستند. | ||
==سلطان قایتبای== | ==سلطان قایتبای== | ||
سلطان قایتبای درگیر و دار مجادلاتی که در زمان او بر ضد ابنفارض به راه افتاده بود، به دفاع از عقاید او برخاست و هنگامی که دولت عثمانی در مصر مستقر شد و در ۹۲۴ق/۱۵۱۸م سلطان عثمانی دستور داد که در هفت نقطه مشهور قاهره، در ماه [[رمضان|رمضان]] [[قرآن]] تلاوت کنند، یکی از آن هفت نقطه، مسجد ابنفارض بود. | سلطان قایتبای درگیر و دار مجادلاتی که در زمان او بر ضد ابنفارض به راه افتاده بود، به دفاع از عقاید او برخاست و هنگامی که دولت عثمانی در مصر مستقر شد و در ۹۲۴ق/۱۵۱۸م سلطان عثمانی دستور داد که در هفت نقطه مشهور قاهره، در ماه [[رمضان|رمضان]] [[قرآن]] تلاوت کنند، یکی از آن هفت نقطه، مسجد ابنفارض بود<ref>محمدمصطفی حلمی، ابن الفارض و الحب الالهی، ج۱، ص۱۳۰، قاهره، ۱۹۷۱م</ref>. | ||
==قاضی شافعی== | ==قاضی شافعی== | ||
در ۹۲۶ قمری قاضی شافعی زکریا بن محمد انصاری، فتوایی در برائت ابنفارض از تهمتهایی که دایر بر فساد عقیده بر او وارد میکردند، صادر کرد. | در ۹۲۶ قمری قاضی شافعی زکریا بن محمد انصاری، فتوایی در برائت ابنفارض از تهمتهایی که دایر بر فساد عقیده بر او وارد میکردند، صادر کرد<ref>محمدمصطفی حلمی، ابن الفارض و الحب الالهی، ج۱، ص۱۳۰، قاهره، ۱۹۷۱م</ref>. | ||
==فقیه شافعی== | ==فقیه شافعی== | ||
فقیه شافعی، احمد بن هجر هیتمی (د ۹۷۳ق/۱۵۶۵م) نیز از مدافعان ابنفارض بوده است. | فقیه شافعی، احمد بن هجر هیتمی (د ۹۷۳ق/۱۵۶۵م) نیز از مدافعان ابنفارض بوده است<ref>محمدمصطفی حلمی، ابن الفارض و الحب الالهی، ج۱، ص۱۳۰، قاهره، ۱۹۷۱م</ref>. | ||
==شعرانی== | ==شعرانی== | ||
یکی دیگر از طرفداران ابنفارض که ارادت تام نسبت به او دارد، عبدالوهاب شعرانی (د ۹۷۳ق) است که سعی در انطباق [[طریقت|طریقت]] و [[شریعت]] دارد و میکوشد که ابنفارض و ابنعربی را از نسبتهای ناروا مبرا کند. او همواره از ابنفارض به عنوان «سیدی عمر بن فارض» یاد میکند. | یکی دیگر از طرفداران ابنفارض که ارادت تام نسبت به او دارد، عبدالوهاب شعرانی (د ۹۷۳ق) است که سعی در انطباق [[طریقت|طریقت]] و [[شریعت]] دارد و میکوشد که ابنفارض و ابنعربی را از نسبتهای ناروا مبرا کند. او همواره از ابنفارض به عنوان «سیدی عمر بن فارض» یاد میکند<ref>عبدالوهاب شعرانی، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۷، قاهره، ۱۳۷۴ق/۱۹۵۴م</ref>. | ||
==سهروردی== | ==سهروردی== | ||
شیخ [[شهاب الدین سهروردی|شهابالدین سهروردیِ]] (د ۶۳۲ق) نیز از جمله بزرگانی بود که نسبت به ابنفارض، ارادت خاص نشان میداد. در مراسم حج سال۶۲۸ میان آن دو دیداری صورت گرفت و با اصرار سهروردی دو فرزند ابنفارض به نامهای کمالالدین محمد و عبدالرحمان - پس از امتناع نخستین ابنفارض - به دست سهروردی خرقه پوشیدند. | شیخ [[شهاب الدین سهروردی|شهابالدین سهروردیِ]] (د ۶۳۲ق) نیز از جمله بزرگانی بود که نسبت به ابنفارض، ارادت خاص نشان میداد. در مراسم حج سال۶۲۸ میان آن دو دیداری صورت گرفت و با اصرار سهروردی دو فرزند ابنفارض به نامهای کمالالدین محمد و عبدالرحمان - پس از امتناع نخستین ابنفارض - به دست سهروردی خرقه پوشیدند<ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۱۳</ref>. | ||
=شرح تائیه= | =شرح تائیه= | ||
مهمترین کسی که ابنفارض را به اشتراک عقیده با او متهم کردهاند، محییالدین ابنعربی (د ۶۳۸ق) است. ابنعربی به تائیه ابنفارض توجهی خاص داشت و گویند که میخواست بر آن شرحی بنویسد، ولی ابنفارض به او گفت که فتوحات مکیه تو شرح تائیه است. | مهمترین کسی که ابنفارض را به اشتراک عقیده با او متهم کردهاند، محییالدین ابنعربی (د ۶۳۸ق) است. ابنعربی به تائیه ابنفارض توجهی خاص داشت و گویند که میخواست بر آن شرحی بنویسد، ولی ابنفارض به او گفت که فتوحات مکیه تو شرح تائیه است<ref>احمد مقری، نفح الطیب، ج۲، ص۱۶۶، به کوشش احسان عباس، بیروت، ۱۳۸۸ق/ ۱۹۶۸م</ref>. گرچه این سخن شاید ساختگی و بیاصل باشد - البته بروکلمان از شرح ابنعربی بر تائیة کبری دو نسخه در کتابخانه دینی و شهید علی پاشا نشانی دادهاست: لیکن ظاهراً محییالدین شاگردان خود را به شرح کردن تائیه تشویق میکرده است، چنانکه صدرالدین قونوی در پایان جلسات درس خود، ابیاتی از تائیه ابنفارض را میخواند و شرحی از [[کلام|کلام]] ابنعربی بر آن میآورد و مطالبی هم به [[فارسی|زبان فارسی]] درپی آن میگفت. همین تقریرات بود که سعیدالدین فرغانی آنها را گردآوری کرده، در حضور جلالالدین محمد مولوی خواند و به نظر صدرالدین نیز رساند و سرانجام شرح فارسی تائیه را به نام مشارق الدراری بر مبنای آن ترتیب داد. وی خود این کتاب را به [[عربی|عربی]] ترجمه کرد و آن را منتهی المدارک نام نهاد<ref>حاجی خلیفه، کشف، ج۱، ص۲۶۵-۲۶۶</ref>. | ||
==تدوینگر قصیده تائیه== | ==تدوینگر قصیده تائیه== | ||
صدرالدین قونوی در مقدمهای که بر مشارق الدراری نوشته است، میگوید که در آخرین روزهای حیات ابنفارض «در یک جامع جمع شدیم، لیکن ملاقات مقدر نشد» با آنکه هر دو «در بند آن بودیم که اجتماع حاصل شود». صدرالدین در همانجا مینویسد که در ۶۴۳ق/ ۱۲۴۵م که از شام به مصر میرفته است، قصیده تائیه را در دیار مصر و [[شام|شام]] و روم با جمعی از فضلا خوانده و مشکلات آن را برای ایشان مطرح کرده و سعید فرغانی تنها کسی است که آن تقریرات را به رشته تحریر کشیده و تدوین کرده است. | صدرالدین قونوی در مقدمهای که بر مشارق الدراری نوشته است، میگوید که در آخرین روزهای حیات ابنفارض «در یک جامع جمع شدیم، لیکن ملاقات مقدر نشد» با آنکه هر دو «در بند آن بودیم که اجتماع حاصل شود». صدرالدین در همانجا مینویسد که در ۶۴۳ق/ ۱۲۴۵م که از شام به مصر میرفته است، قصیده تائیه را در دیار مصر و [[شام|شام]] و روم با جمعی از فضلا خوانده و مشکلات آن را برای ایشان مطرح کرده و سعید فرغانی تنها کسی است که آن تقریرات را به رشته تحریر کشیده و تدوین کرده است<ref>صدرالدین قونوی، مقدمه بر مشارق الدراری (فرغانی در همین مآخذ)، ص ۵ -۶</ref>. | ||
=وحدت وجود= | =وحدت وجود= | ||
ظهور مکتب ابنعربی و نظریه وحدت وجود آن در آغاز سده ۷ق و توجه خاص پیروان این مکتب به آثار ابنفارض موجب شد که شارحان تائیه غالباً این قصیده را از دیدگاه نظریه وحدت وجود شرح کنند. هرچند که برخی از ابیات این قصیده رنگ و بوی وحدت وجودی دارد، | ظهور مکتب ابنعربی و نظریه وحدت وجود آن در آغاز سده ۷ق و توجه خاص پیروان این مکتب به آثار ابنفارض موجب شد که شارحان تائیه غالباً این قصیده را از دیدگاه نظریه وحدت وجود شرح کنند. هرچند که برخی از ابیات این قصیده رنگ و بوی وحدت وجودی دارد،<ref>عمر بن فارض، دیوان، ج۱، ص۱۰۹، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۳م</ref> اما کلّ آن را نمیتوان با [[اصول|اصول]] و مبانی این مکتب منطبق دانست. | ||
==نظر ابنفارض== | ==نظر ابنفارض== | ||
نظرگاه عرفانی ابنفارض مجموعاً با وحدت شهود سازگارتر است. برخلاف ابنعربی که نظریه عرفانی خود را به شیوه فلسفی و استدلالی و به طور جامع و فراگیر ارائه میدهد، ابنفارض درپی تبیین فلسفی نظام هستی نیست. | نظرگاه عرفانی ابنفارض مجموعاً با وحدت شهود سازگارتر است. برخلاف ابنعربی که نظریه عرفانی خود را به شیوه فلسفی و استدلالی و به طور جامع و فراگیر ارائه میدهد، ابنفارض درپی تبیین فلسفی نظام هستی نیست. | ||
ابنفارض وجود واجب را با وجود خود عالم یکی نمیداند، بلکه معتقد است که سالک در سیر و سلوک خویش به مقام و مرحلهای میرسد که از انسانیت خود و از جمیع خواهشهای نفسانی تهی میشود و در نتیجه به نوعی از هشیاری دست مییابد که در آن خود را با حق یگانه میبیند و محب و محبوب و شاهد و مشهود یکی میشوند. در این مقام شهود که از آن به صحو الجمع یا صحو ثانی یا صحو بعد از محو تعبیر میشود | ابنفارض وجود واجب را با وجود خود عالم یکی نمیداند، بلکه معتقد است که سالک در سیر و سلوک خویش به مقام و مرحلهای میرسد که از انسانیت خود و از جمیع خواهشهای نفسانی تهی میشود و در نتیجه به نوعی از هشیاری دست مییابد که در آن خود را با حق یگانه میبیند و محب و محبوب و شاهد و مشهود یکی میشوند. در این مقام شهود که از آن به صحو الجمع یا صحو ثانی یا صحو بعد از محو تعبیر میشود <ref>عمر بن فارض، دیوان، ج۱، ص۶۷، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۳م</ref>. هستی شاهد در هستی مشهود فانی میشود و از او اثری برجای نمیماند، چنانکه با حضور خورشید از ستارگان اثری باقی نمیماند. در این حالت سالک و اصل، مجرای اراده حق میگردد و هر چه او کند در حقیقت کرده حق است. در چنین حالتی، سخنان او رنگ شطح به خود میگیرد: خود [[قبله|قبله]] و [[کعبه]] خود است، برای خود نماز میگزارد، <ref>عمر بن فارض، دیوان، ج۱، ص۶۱، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۳م</ref>همه نیکوییها از فیض اوست <ref>عمر بن فارض، دیوان، ج۱، ص ۷۶، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۳م</ref>. و ذاتش با آیات خودش بر خودش دلالت دارد<ref>عمر بن فارض، دیوان، ج۱، ص ۸۹، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۳م</ref>. | ||
===ادله نقلی=== | ===ادله نقلی=== | ||
او برای توجیه عقیده خود به ادله نقلی هم توسل میجوید. موضوع دحیه کلبی که [[جبرئیل|جبرئیل]] در صورت او بر [[پیامبر]] ظاهر میشد، نمونه اینگونه ادله است: وقتی که جبرئیل در هیأت دحیه کلبی ظاهر شد، آیا جبرئیل همان دحیه بود؟. | او برای توجیه عقیده خود به ادله نقلی هم توسل میجوید. موضوع دحیه کلبی که [[جبرئیل|جبرئیل]] در صورت او بر [[پیامبر]] ظاهر میشد، نمونه اینگونه ادله است: وقتی که جبرئیل در هیأت دحیه کلبی ظاهر شد، آیا جبرئیل همان دحیه بود؟<ref>عمر بن فارض، دیوان، ج۱، ص ۷۳، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۳م</ref>. او همین دلیل را برای نفی حلول از عقیده خویش به کار میگیرد. [۹۴] اما با اینهمه مشاهده میشود که او را هم به حلول متهم کردهاند، هم به وحدت وجود<ref>عمر بن فارض، دیوان، ج۱، ص ۷۳، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۳م</ref>. | ||
=پایهگذار زبان رمزی= | =پایهگذار زبان رمزی= | ||
ابنفارض شاعر ممتازی است که از یکسو قدرت و استعداد شاعری را به کمال داراست و از سوی دیگر احساس و ادراک دینی و عرفانی او در غایت کمال و علو است. برخی معتقدند که ابنفارض پایهگذار زبان رمزی در شعر عرب | ابنفارض شاعر ممتازی است که از یکسو قدرت و استعداد شاعری را به کمال داراست و از سوی دیگر احساس و ادراک دینی و عرفانی او در غایت کمال و علو است. برخی معتقدند که ابنفارض پایهگذار زبان رمزی در شعر عرب است،ا<ref>حمد حسن زیات، تاریخ الادب العربی، ص ۳۵۴، قاهره، دارالنهضه</ref>. اما اگر چنین هم نباشد، وی بیشک از تجربهها و ابداعات گذشتگان در این امر، یعنی از ادبیات صوفیانه و خصوصاً از شطحیات صوفیه، به نحو شایستهای استفاده کرده و آن را در شعر خود به کمال رسانده است. زبان رمز و بیان کنایهآمیز به شعر او نیرو و دامنه تأثیر بسیار بخشیده و یکی از مهمترین علل بسط و رواج آن نیز همین کیفیت است. | ||
=قصیده تائیه کبری= | =قصیده تائیه کبری= | ||
اوج شعر ابنفارض در قصیده تائیة کبری جلوهگر است. این قصیده با بیش از۷۵۰ بیت، حدود نیمی از کارنامه شعری او را در بر میگیرد و علاوه بر این نمایانگر سلوک معنوی اوست و معراجنامه او به شمار میرود. ابنفارض این قصیده را در آغاز «انفاس الجنان و نفائس الجنان» نامیده بود، سپس آن را به «لوائح الجنان و روائح الجنان» موسوم ساخت و بعد از آنکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را به خواب دید، به اشاره آن حضرت نام «نظم السلوک» بر آن نهاد. | اوج شعر ابنفارض در قصیده تائیة کبری جلوهگر است. این قصیده با بیش از۷۵۰ بیت، حدود نیمی از کارنامه شعری او را در بر میگیرد و علاوه بر این نمایانگر سلوک معنوی اوست و معراجنامه او به شمار میرود. ابنفارض این قصیده را در آغاز «انفاس الجنان و نفائس الجنان» نامیده بود، سپس آن را به «لوائح الجنان و روائح الجنان» موسوم ساخت و بعد از آنکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را به خواب دید، به اشاره آن حضرت نام «نظم السلوک» بر آن نهاد<ref>شیخعلی، مقدمه بر دیوان ابنفارض (رشید بن غالب در همین مآخذ)، ج۱، ص۸</ref>. او خود معتقد است که آنچه در این قصیده به طالبان میبخشد، از مواهب الهی است که به وی رسیده است، زیرا وجود خویش را از انوار ذات حق روشن مییابد و خود را «او» میداند<ref>عمر بن فارض، دیوان، ج۱، ص۱۱۵، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۳م</ref>. به گفته <ref>شیخعلی، عمر بن فارض، دیوان، ج۱، ص۱۱۵، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۳م</ref> ابنفارض را اوقاتی حاصل میشد که در آن نه صدایی میشنید و نه چیزی میدید، همچون مردهای از خود بیخود میافتاد و کمابیش ۱۰ روز بر او میگذشت و پس از آن به خود باز میآمد و ابیاتی از تائیه را میسرود. | ||
=شعر ابنفارض= | =شعر ابنفارض= | ||
شعر ابنفارض متأثر از سنت شعری روزگار وی و آکنده از انواع صناعات بدیعی است و دیوان او به ویژه در مواردی که به تکلف گراییده است، از عیوب و تعقیدات شعری خالی نیست، ولی با اینهمه آراستگی کلام و ذوق او در انتخاب الفاظ به سرودههای او امتیاز خاص میبخشد، چنانکه ماسینیون شعر او را به قالیچه زربفتی تشبیه میکند که حاجیان با خود به کعبه میبرند. | شعر ابنفارض متأثر از سنت شعری روزگار وی و آکنده از انواع صناعات بدیعی است و دیوان او به ویژه در مواردی که به تکلف گراییده است، از عیوب و تعقیدات شعری خالی نیست، ولی با اینهمه آراستگی کلام و ذوق او در انتخاب الفاظ به سرودههای او امتیاز خاص میبخشد، چنانکه ماسینیون شعر او را به قالیچه زربفتی تشبیه میکند که حاجیان با خود به کعبه میبرند<ref>محمدرضا شفیعی کدکنی، تعلیقات بر تصوف اسلامی (نیکلسون در همین مآخذ)، ج۱، ص۱۶۰</ref>. ابنفارض، شاعر عشق است و قصیدههای او نیز چون غزل مشحون از مضامین و تعبیرات عاشقانه است و از آنجا که عشق او - به خصوص در نظمالسلوک - عشق الهی است، بسط دامنه معنا موجب میشود که دامنه سخن دراز شود و تکرار مضامین و معانی و آوردن صنایع بدیعی از انواع لفظی و معنوی، جناس و طباق و تضاد و ایهام و انواع مجاز و استعاره بر طول قصیده بیفزاید. هامر، مستشرق آلمانی درباره این قصیده میگوید: «تائیه ابنفارض در شعر عرب، همچون غزل غزلهای سلیمان است در تورات »<ref>انیس مقدسی، امراء الشعر العربی فی العصر العباسی، ج۱، ص۴۵۹، بیروت، ۱۹۸۳م</ref>. | ||
=مقلدین سبک شعر= | =مقلدین سبک شعر= | ||
خط ۱۶۹: | خط ۱۶۸: | ||
==عزالدین بصری== | ==عزالدین بصری== | ||
بعد از ابنفارض کسانی به تقلید و اقتباس از اشعار او پرداختهاند، از آن جمله ابوالفضل عزالدین عامر بن عامر بصری ( سده ۸ق) است که تائیه او را در قصیدهای در ۵۰۲ بیت تتبع کرده است. این قصیده عارفانه نیز به سبک غزل سروده شده است. | بعد از ابنفارض کسانی به تقلید و اقتباس از اشعار او پرداختهاند، از آن جمله ابوالفضل عزالدین عامر بن عامر بصری ( سده ۸ق) است که تائیه او را در قصیدهای در ۵۰۲ بیت تتبع کرده است. این قصیده عارفانه نیز به سبک غزل سروده شده است<ref>عمر فروخ، تاریخ الادب العربی، ج۳، ص۷۴۶، بیروت، ۱۴۰۳ق</ref>. | ||
==قاضی نورالله شوشتری== | ==قاضی نورالله شوشتری== | ||
[[قاضی نورالله شوشتری |قاضی نورالله شوشتری]] بخشی از قصیده مزبور را که به «ذات الانوار» موسوم است، همراه با مقدمه منثور این شاعر شیعی در مجالس المؤمنین آورده است. | [[قاضی نورالله شوشتری |قاضی نورالله شوشتری]] بخشی از قصیده مزبور را که به «ذات الانوار» موسوم است، همراه با مقدمه منثور این شاعر شیعی در مجالس المؤمنین آورده است<ref>نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ج ۲، ص۵۸ -۶۱، تهران، ۱۳۶۵ش</ref>. عامر در این مقدمه به دفاع از عقیده توحیدی ابنفارض پرداخته، اتهام حلول را با استدلال از شعر او نفی میکند. | ||
==حافظ رجب بُرسی== | ==حافظ رجب بُرسی== | ||
حافظ رجب بُرسی، عالم دیگر [[شیعی|شیعی]] (سده ۸ -۹ق) نیز برخی از اشعار ابنفارض را مورد تقلید قرار داده است. | حافظ رجب بُرسی، عالم دیگر [[شیعی|شیعی]] (سده ۸ -۹ق) نیز برخی از اشعار ابنفارض را مورد تقلید قرار داده است<ref>کامل مصطفی شیبی، تشیع و تصوف، ج۱، ص۲۶۴- ۲۶۵، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران، ۱۳۵۹ش</ref>. | ||
==مؤیدالدین جندی== | ==مؤیدالدین جندی== | ||
مؤیدالدین جندی از عرفای سده ۷ق، اشعار لطیفی در بیان حقایق و معارف، به طریقه ابنفارض دارد و قصیده تأئیه فارضیه را جوابی نیکو گفته که [[جامی]] دو بیت از آن را در نفحات الانس نقل کرده است. | مؤیدالدین جندی از عرفای سده ۷ق، اشعار لطیفی در بیان حقایق و معارف، به طریقه ابنفارض دارد و قصیده تأئیه فارضیه را جوابی نیکو گفته که [[جامی]] دو بیت از آن را در نفحات الانس نقل کرده است<ref>عبدالرحمان جامی، نفحات الانس، ص ۵۵۹، به کوشش مهدی توحیدیپور، تهران، ۱۳۳۶ش</ref>. | ||
==شیخ شهابالدین بن ابیحجله== | ==شیخ شهابالدین بن ابیحجله== | ||
شیخ شهابالدین بن ابیحجله، قصایدی در مدح پیامبر دارد که در آنها از اوزان و قالبهای شعری ابنفارض پیروی کرده است | شیخ شهابالدین بن ابیحجله، قصایدی در مدح پیامبر دارد که در آنها از اوزان و قالبهای شعری ابنفارض پیروی کرده است <ref>احمد بن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج۴، ص۳۱۸-۳۱۹، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۹-۱۳۳۱ق</ref>. | ||
==عایشه باعونی== | ==عایشه باعونی== | ||
از شعرای دیگری که از ابنفارض پیروی کردهاند، عایشه باعونی (د ۹۲۲ق) است که اکثر سرودههای او بدیعیاتی است مقتبس از اشعار ابنفارض | از شعرای دیگری که از ابنفارض پیروی کردهاند، عایشه باعونی (د ۹۲۲ق) است که اکثر سرودههای او بدیعیاتی است مقتبس از اشعار ابنفارض <ref>عمر فروخ، تاریخ الادب العربی، ج۳، ص۹۲۷، بیروت، ۱۴۰۳ق</ref>. | ||
==عبدالرحیم بن احمد بُرَعی یمانی== | ==عبدالرحیم بن احمد بُرَعی یمانی== | ||
در دیوان عبدالرحیم بن احمد بُرَعی یمانی هم تقلید از ابنفارض آشکار است. | در دیوان عبدالرحیم بن احمد بُرَعی یمانی هم تقلید از ابنفارض آشکار است<ref>عمر فروخ، تاریخ الادب العربی، ج۳، ص۸۲۱، بیروت، ۱۴۰۳ق</ref>. | ||
=آثار و شروح آثار= | =آثار و شروح آثار= | ||
دیوان ابنفارض که توسط شیخعلی نوه دختری او گردآوری شده است، شامل قصاید، دوبیتها، الغاز و موالیاست که نخستین بار در ۱۲۵۷ق در [[حلب |حلب]] به چاپ رسید و پس از آن بارها طبع و نشر شده است. علاوه بر دیوان، حاجی خلیفه قصیدهای به نام «الدر النضید» به ابنفارض نسبت داده است. | دیوان ابنفارض که توسط شیخعلی نوه دختری او گردآوری شده است، شامل قصاید، دوبیتها، الغاز و موالیاست که نخستین بار در ۱۲۵۷ق در [[حلب |حلب]] به چاپ رسید و پس از آن بارها طبع و نشر شده است. علاوه بر دیوان، حاجی خلیفه قصیدهای به نام «الدر النضید» به ابنفارض نسبت داده است<ref>حاجی خلیفه، کشف، ج۱، ص۷۳۵</ref>. | ||
از دیوان ابنفارض چند شرح در دست است که مهمترین آنها عبارت است از: | از دیوان ابنفارض چند شرح در دست است که مهمترین آنها عبارت است از: | ||
۱. شرح شیخ حسن بورینی (د ۱۰۲۴ق/۱۶۱۵م)، که شرحی است ادبی و لغوی و خالی از تأویلات صوفیانه. شرح بورینی البحر الفائض فی شرح دیوان ابنفارض، نامیده شده | ۱. شرح شیخ حسن بورینی (د ۱۰۲۴ق/۱۶۱۵م)، که شرحی است ادبی و لغوی و خالی از تأویلات صوفیانه. شرح بورینی البحر الفائض فی شرح دیوان ابنفارض، نامیده شده <ref>حاجی خلیفه، کشف، ج۱، ص۷۶۷</ref> و در ۱۲۷۹ق در قاهره به چاپ رسیده است. | ||
۲. شرح شیخ عبدالغنی نابلسی (د ۱۱۴۳ق) موسوم به کشف السر الغامض من شر دیوان ابن الفارض، که ناظر بر تأویلات عرفانی است. این شرح در ۱۳۹۲ق/ ۱۹۷۲م در قاهره به چاپ رسیده است. | ۲. شرح شیخ عبدالغنی نابلسی (د ۱۱۴۳ق) موسوم به کشف السر الغامض من شر دیوان ابن الفارض، که ناظر بر تأویلات عرفانی است. این شرح در ۱۳۹۲ق/ ۱۹۷۲م در قاهره به چاپ رسیده است. | ||
۳. رشید بن غالب دحداح، دو شرح مزبور را تلفیق کرده، درپی بیت نخست شرح ظاهری و لغوی بورینی را آورده و سپس شرح نابلسی را بدان افزوده است. این کتاب بارها به چاپ رسیده و فاقد شرح «تائیه کبری» است. در چاپ ۱۳۱۰ق این کتاب در قاهره، شرح کاشانی بر آن قصیده نیز در حاشیه افزوده شده است. | ۳. رشید بن غالب دحداح، دو شرح مزبور را تلفیق کرده، درپی بیت نخست شرح ظاهری و لغوی بورینی را آورده و سپس شرح نابلسی را بدان افزوده است. این کتاب بارها به چاپ رسیده و فاقد شرح «تائیه کبری» است. در چاپ ۱۳۱۰ق این کتاب در قاهره، شرح کاشانی بر آن قصیده نیز در حاشیه افزوده شده است<ref>علیرضا ذکاوتی قراگزلو، «ابنفارض، شاعر حبالهی»، ج۱، ص۱۲۰، نشریه معارف، تهران، ۱۳۶۵ش، دوره ۳، شم ۳</ref>. | ||
مهمترین اثر ابنفارض، قصیده «تائیة کبری» یا «نظم السلوک» است که «نظم الدر» نیز نامیده شده و شروح بسیار بر آن نوشته شده و از آن جمله است: | مهمترین اثر ابنفارض، قصیده «تائیة کبری» یا «نظم السلوک» است که «نظم الدر» نیز نامیده شده و شروح بسیار بر آن نوشته شده و از آن جمله است: | ||
۱. مشارق الدراری، که پیش از این درباره آن سخن گفتیم. | ۱. مشارق الدراری، که پیش از این درباره آن سخن گفتیم. | ||
۲. منتهی المدارک، که ترجمه عربی مشارق الدراری است به قلم سعید فرغانی. | ۲. منتهی المدارک، که ترجمه عربی مشارق الدراری است به قلم سعید فرغانی<ref>جلالالدین آشتیانی، مقدمه بر مشارق الدراری (فرغانی در همین مآخذ)، ج۱، ص۱۳۴</ref>. | ||
۳. کشف الوجوه الغرلمعانی نظمالدر، از عزالدین محمود بن علی کاشانی (د ۷۳۵ق). این شرح به عربی است و در ۱۳۱۰ق در قاهره به ضمیمه شرح دیوان ابنفارض چاپ شده و در تهران نیز در ۱۳۱۹ق به چاپ رسیده است. کشف الوجوه الغر را به غلط از کمالالدین عبدالرزاق کاشانی دانستهاند و به نام همو نیز به چاپ رسیده است. جلالالدین همایی در مقدمه کتاب مصباح الهدایه تألیف عزالدین محمود کاشانی، به بررسی این موضوع پرداخته و تعلق آن را به عزالدین کاشانی به اثبات رسانده است. | ۳. کشف الوجوه الغرلمعانی نظمالدر، از عزالدین محمود بن علی کاشانی (د ۷۳۵ق). این شرح به عربی است و در ۱۳۱۰ق در قاهره به ضمیمه شرح دیوان ابنفارض چاپ شده و در تهران نیز در ۱۳۱۹ق به چاپ رسیده است. کشف الوجوه الغر را به غلط از کمالالدین عبدالرزاق کاشانی دانستهاند و به نام همو نیز به چاپ رسیده است. جلالالدین همایی در مقدمه کتاب مصباح الهدایه تألیف عزالدین محمود کاشانی، به بررسی این موضوع پرداخته و تعلق آن را به عزالدین کاشانی به اثبات رسانده است<ref>جلالالدین همایی، مقدمه بر مصباح الهدایه عزالدین محمود کاشانی، ج۱، ص۱۹، تهران، ۱۳۶۷ش</ref>. | ||
۴. شرح نظم الدر، از صاینالدین علی بن محمد ترکه (د ۸۳۵ق). حاجی خلیفه شرح مزبور را به خطا از صدرالدین دانسته است. | ۴. شرح نظم الدر، از صاینالدین علی بن محمد ترکه (د ۸۳۵ق). حاجی خلیفه شرح مزبور را به خطا از صدرالدین دانسته است<ref>عاطف جوده نصر، شعر عمر بن الفارض، ج۱، ص۶۰، بیروت، دارالاندلس</ref>. بروکلمان علاوه بر شروح «تائیة کبری» شروحی نیز برای «تائیة صغری» معرفی کرده است، ولی تائیة صغری قصیده کوتاهی است در دیوان و برای اینکه با تائیة کبری اشتباه نشود به این نام خوانده شده است و آنچه بروکلمان درباره آن گفته، در واقع راجع به نظم السلوک یا تائیة کبری است. | ||
==شرح قصیده میمیه و خمریه== | ==شرح قصیده میمیه و خمریه== | ||
خط ۲۱۳: | خط ۲۱۲: | ||
پس از تائیة کبری، مهمترین و مشهورترین قصیده ابنفارض، قصیده عرفانی میمیه با خمریه اوست که در وصف شراب حب الهی است و شروح متعددی دارد که ۲ شرح فارسی آن تاکنون به چاپ رسیده است: | پس از تائیة کبری، مهمترین و مشهورترین قصیده ابنفارض، قصیده عرفانی میمیه با خمریه اوست که در وصف شراب حب الهی است و شروح متعددی دارد که ۲ شرح فارسی آن تاکنون به چاپ رسیده است: | ||
۱. مشارب الاذواق، از امیر سیدعلی همدانی ملقب به علی ثانی که به کوشش محمد خواجوی در تهران (۱۳۶۲ش) و در مجموعه احوال و آثار میر سید علی همدانی به کوشش محمدریاض در پاکستان (۱۳۶۴ش) به چاپ رسیده است. | ۱. مشارب الاذواق، از امیر سیدعلی همدانی ملقب به علی ثانی که به کوشش محمد خواجوی در تهران (۱۳۶۲ش) و در مجموعه احوال و آثار میر سید علی همدانی به کوشش محمدریاض در پاکستان (۱۳۶۴ش) به چاپ رسیده است. | ||
۲. لوامع انوار الکشف و الشهود علی قلوب ارباب الذوق و الجود، مشهور به لوامع از عبدالرحمان جامی. این کتاب نیز بارها به چاپ رسیده است، از جمله در مجموعهای تحت عنوان لوامع و لوایح، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۰ش. | ۲. لوامع انوار الکشف و الشهود علی قلوب ارباب الذوق و الجود، مشهور به لوامع از عبدالرحمان جامی. این کتاب نیز بارها به چاپ رسیده است، از جمله در مجموعهای تحت عنوان لوامع و لوایح، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۶۰ش<ref>علیرضا ذکاوتی قراگزلو، «ابنفارض، شاعر حبالهی»، ج۱، ص ۱۲۱، نشریه معارف، تهران، ۱۳۶۵ش، دوره ۳، شم ۳</ref>. بر قصاید «یائیه»، «ذالیه» و الغاز ابنفارض نیز شروحی نوشتهاند<ref>حاجی خلیفه، کشف، ج۲، ص۱۳۹۴</ref>. | ||
==ترجمه آثار== | ==ترجمه آثار== | ||
اقبال مستشرقان به آثار ابنفارض سبب شده است که قصاید او به زبانهای مختلف چون [[آلمان|آلمانی]]، [[ایتالیا|ایتالیایی]]، [[انگلیس|انگلیسی]]، [[فرانسه|فرانسوی]] و دانمارکی ترجمه شود که از آن جمله ترجمههای تائیة کبری، چون ترجمه منظوم هامر پورگشتال به آلمانی، ترجمه اینیاتسیودی ماتئو به ایتالیایی و ترجمه انگلیسی نیکلسون را میتوان نام برد. | اقبال مستشرقان به آثار ابنفارض سبب شده است که قصاید او به زبانهای مختلف چون [[آلمان|آلمانی]]، [[ایتالیا|ایتالیایی]]، [[انگلیس|انگلیسی]]، [[فرانسه|فرانسوی]] و دانمارکی ترجمه شود که از آن جمله ترجمههای تائیة کبری، چون ترجمه منظوم هامر پورگشتال به آلمانی، ترجمه اینیاتسیودی ماتئو به ایتالیایی و ترجمه انگلیسی نیکلسون را میتوان نام برد. | ||
یک ترجمه فارسی از تائیة صغری نیز در جلد پنجم نامه دانشوران به چاپ رسیده است. | یک ترجمه فارسی از تائیة صغری نیز در جلد پنجم نامه دانشوران به چاپ رسیده است<ref>اوانس اوانسیان، مقدمه بر یادداشتهایی در باب فصوص الحکم ابنعربی از نیکلسون، ج۱، ص۲۳، تهران، ۱۳۶۳ش</ref>. | ||
=پانویس= | =پانویس= |