۸۷٬۸۸۶
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۷: | خط ۳۷: | ||
</div> | </div> | ||
'''عبدالملک مروان''' یا '''عبدالملک بن مروان''' پنجمین [[خلیفه]] از [[خلفای اموی]] در [[دمشق]] بود. او یکی از قدرتمندترین خلفای اموی بود و توانست بر مشکلات سیاسی که در عهدش پیش | '''عبدالملک مروان''' یا '''عبدالملک بن مروان''' پنجمین [[خلیفه]] از [[خلفای اموی]] در [[دمشق]] بود. او یکی از قدرتمندترین خلفای اموی بود و توانست بر مشکلات سیاسی که در عهدش پیش آمد فائق آید. در دوران او دیوانهای مهم شعر و کتب علمی از زبانهای گوناگون قدیم به عربی برگردان شد و دانشمندان از دیگر سرزمینها به سوی دربار دمشق روی آوردند. | ||
او اگر چه قبل از رسیدن به منصب | او اگر چه قبل از رسیدن به منصب حکومت خود را با [[زهد]] و [[عبادت]] در نظر مردم جامعه موجّه جلوه میداد ولی به محض رسیدن به [[خلافت]] با همهی ارزشهای اخلاقی و [[اسلام]] خداحافظی کرد و به قرآنی که تلاوت میکرد گفت: « هذا آخر العهد بک. » ( این آخرین دیدار من و توست.) | ||
پس از رسیدن به | پس از رسیدن به خلافت به [[خداوند]] [[سوگند]] میخورد که [[شراب]] مینوشد و در خطبهای تصریح کرد: « هر کس مرا به [[تقوا]] دعوت کند گردن او را خواهم زد! من با شمشیر دردهای این امت را مداوا میکنم.» | ||
از بزرگترین گناهان این حاکم اموی این بود که شخص خونریز و پلیدی را به نام [[حجاج بن یوسف ثقفی]] بر جان و ناموس مردم [[مسلمان]] مسلط کرد؛ کسی که مقام عبدالملک را از [[پیامبر]] برتر میدانست، در دشمنی با خاندان پیامبر و [[امیرالمؤمنین علی (ع)]] سرآمد روزگار بود و شنیدن کلمهی [[کافر]] برای او خوشایندتر از شنیدن [[شیعه]] بود. | از بزرگترین گناهان این حاکم اموی این بود که شخص خونریز و پلیدی را به نام [[حجاج بن یوسف ثقفی]] بر جان و ناموس مردم [[مسلمان]] مسلط کرد؛ کسی که مقام عبدالملک را از [[پیامبر]] برتر میدانست، در دشمنی با خاندان پیامبر و [[امیرالمؤمنین علی (ع)]] سرآمد روزگار بود و شنیدن کلمهی [[کافر]] برای او خوشایندتر از شنیدن [[شیعه]] بود. | ||
خط ۴۷: | خط ۴۷: | ||
=عبدالملک بن مروان کیست= | =عبدالملک بن مروان کیست= | ||
دوران خلافت عبدالملک بن مروان مدت | دوران خلافت عبدالملک بن مروان مدت بیست و یک سال طول کشید. مورخان از عبدالملک به عنوان فردى زیرک، با احتیاط و دور اندیش، ادیب، باهوش و دانشمند یاد کرده اند. <ref> ابن اثير، الکامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، 1399 ه.ق، ج 4 ص 520)</ref> | ||
مؤلف [[الفخرى]] مى | مؤلف [[الفخرى]] مى گوید: «عبدلملک فردى خردمند، عاقل، دانشمند، فاضل، ادیب، باهوش، جبار، بسیار باهیبت، فوق العاده سیاستمدار، و داراى حسن تدبیر بود» <ref>ابن طقطقا، الفخرى، بيروت، دارصادر، 1386 ه.ق، ص 122و 124</ref> | ||
[[هندشاه]] مى | [[هندشاه]] مى نویسد: «او مردى بود عاقل و فاضل و فصیح و [[فقيه|فقیه]]، و علم اخبار و دقایق اشعار، نیکو دانستى و صاحب رأى و تدبیر بود». <ref> تجارب السلف، تصحيح: عباس اقبال، چاپ سوم، تهران، کتابخانه طهورى، 1357 ه.ش، ص 75</ref> | ||
او | او پیش از رسیدن به قدرت، یکى از فقهاى [[مدينه|مدینه]] به شمار مى رفت. <ref> ابن طقطقا، الفخرى، بيروت، دارصادر، 1386 ه.ق، ص 122-سيوطى، تاريخ الخلفأ، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه المدنى، 1383 ه.ق، ص 216</ref> و به [[زهد]] و [[عبادت]] و دیندارى شهرت داشت و اوقات خود را در [[مسجد]] با [[عبادت]] سپرى مى کرد به طورى که به او <big>حمامه المسجد</big> (کبوتر مسجد) مى گفتند! گویند: پس از مرگ پدرش مروان هنگامى که خلافت به او رسید، سرگرم خواندن قرآن بود، اما با شنیدن این خبر، قرآن را بست و گفت: «اینک بین من و تو جدایى افتاد! و دیگر با تو کارى ندارم»!. <ref>هندوشاه، همان کتاب، ص 76</ref> | ||
او براستى از [[قرآن]] جدا شد و در اثر غرور قدرت، چنان دستخوش [[مسخ]] | او براستى از [[قرآن]] جدا شد و در اثر غرور قدرت، چنان دستخوش [[مسخ]] شخصیت گردید که مورخان از کارنامه سیاه حکومت او به تلخى یاد مى کنند. [[سيوطى|سیوطى]] و [[ابن اثير|ابن اثیر]] مى نویسند: در طى [[تاريخ اسلام|تاریخ اسلام]] عبدالملک نخستین کسى بود که غدر و خیانت ورزید ([[عمرو بن سعيد بن العاص|عمرو بن سعید بن العاص]] را پس از امان دادن کشت) و نخستین کسى بود که مردم را از سخن گفتن در حضور [[خليفه|خلیفه]] منع کرد و نخستین کسى بود که از [[امر به معروف]] جلوگیرى کرد. <ref>سيوطى، تاريخ الخلفأ، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه المدنى، 1383 ه.ق، ص 217؛ ابن طقطقا، الفخرى، بيروت، دارصادر، 1386 ه.ق، ص 122؛ابو العباس المبرد، الکامل فى اللغه و الادب، تحقيق: نعيم زر زور (و) تغاريد بيضون، بيروت، دارالکتب العلميه، 1985 م، ج 2، ص 192؛ هندوشاه، همان کتاب، ص 76؛ جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر کلام، تهران، اميرکبير، 1336 ه.ق، ج 4، ص 100</ref> | ||
او دو سال پس از شکست دادن [[عبدلله بن زبير]] در [[مکه]] (در سال 75 هجرى) در | او دو سال پس از شکست دادن [[عبدلله بن زبير|عبدلله بن زبیر]] در [[مکه]] (در سال 75 هجرى) در جریان سفر [[حج]] وارد مدینه شد و ضمن سخنانى خطاب به مردم چنین گفت: من نه همچون خلیفه خوار شده ([[عثمان]])، نه همچون خلیفه آسان گیر ([[معاويه|معاویه]]) و نه مانند خلیفه سست خرد ([[يزيد|یزید]]) هستم، من این مردم را جز با شمشیر درمان نمى کنم، شما از ما کارهاى [[مهاجران]] را مى خواهید، اما، مانند آنان رفتار نمى کنید (ما را به پرهیزگارى مى خوانید و خود به آن عمل نمى کنید) به خدا [[سوگند]] از این پس هر کس مرا به [[تقوا]] امر کند، گردن او را خواهم زد! <ref>سيوطى، تاريخ الخلفأ، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه المدنى، 1383 ه.ق، ص 218؛ ابن اثير، همان کتاب، ج 4، ص 522؛ بعضى از اين کارها را معاويه نيز قبلاً کرده بود.</ref> | ||
جمله | جمله اخیر را براى آن گفت که خطیبان و [[ائمه جمعه]]، هنگام خواندن خطبه جمعه، گفتار خود را با جمله «اتق الله» (پرهیزگار باش) آغاز مى کردند <ref>دکتر شهيدى، سيد جعفر، زندگانى على بن الحسين، چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى،گ 1365 ه.ش، ص 98</ref> پیدا است وقتى کسى که خود را خلیفه پیامبر قلمداد مى کرد، در شهر پیامبر و کنار مدفن او چنین سخنانى بگوید و بر سنت او این گونه حمله برد، رفتار و گفتار مأموران او در ایالت هاى دور افتاده چگونه خواهد بود. | ||
عبدالملک در مدت حکومت طولانى خود، آن چنان با ظلم و فساد و | عبدالملک در مدت حکومت طولانى خود، آن چنان با ظلم و فساد و بیدادگرى خو گرفت که نور [[ايمان|ایمان]] در دل او به کلى خاموش گشت. وى روزى خود به این امر اعتراف کرد و به [[سعيد بن مسيّب|سعید بن مسیّب]] چنین گفت: «چنان شده ام که اگر کار نیکى انجام دهم خوشحال نمى شوم، و اگر کار بدى از من سر زند، ناراحت نمى گردم»! سعید بن مسیب گفت: [[مرگ]] دل در تو کامل شده است! <ref>ابن طقطقا،الفخرى، بيروت، دار صادر، 1386 ه. ص 122؛ ابن اثير، ج 4، ص 521؛ هندوشاه، همان کتاب، ص 76</ref> | ||
عبدالملک غالبا با زنى به نام <big>ام الدردا</big> گفتگو مى کرد. روزى ام الدردا به وى گفت: «اى | عبدالملک غالبا با زنى به نام <big>ام الدردا</big> گفتگو مى کرد. روزى ام الدردا به وى گفت: «اى امیر المؤمنین! شنیده ام پس از عبادت و [[تهجد]]، [[شراب]] نوشیده اى»؟! و او پاسخ داد: «نه تنها شراب که خون مردم را نیز نوشیده ام»!! <ref>سيوطى، تاريخ الخلفأ، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه المدنى، 1383 ه.ق، ص، 216</ref> | ||
او که روزى از لشکر کشى | او که روزى از لشکر کشى یزید به مکه (جهت سرکوبى [[عبدالله بن زبير|عبدالله بن زبیر]]) به خدا پناه مى برد و ابراز نفرت مى کرد، پس از رسیدن به حکومت، نه تنها این عملیات را ادامه داد، بلکه شخص سفاکى چون [[حجاج]] را مأمور این کار کرد و او [[مسجد الحرام]] و [[کعبه]] را (که پسر [[زبير|زبیر]] در آنجا متحصن شده بود) با منجنیق سنگباران کرد! <ref>سيوطى، تاريخ الخلفأ، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه المدنى، 1383 ه.ق، ص 217؛ هندوشاه، همان کتاب، ص 76</ref> نمایندگان عبدالملک نیز در مناطق مختلف کشور اسلامى، به پیروى از او، حکومت وحشت و اختناق به وجود آورده بودند و با زور و قلدرى با مردم رفتار مى کردند. | ||
[[مسعودى]] مى | [[مسعودى]] مى نویسد: «عبدالملک فردى خونریز بود. عمال او ماند «حجاج» حاکم [[عراق]]، [[مهلب]] حاکم [[خراسان]]، و [[هشام بن اسماعيل|هشام بن اسماعیل]] حاکم مدینه نیز همچون خود وى سفاک و بی رحم بودند». <ref>مروج الذهب و معادن الجوهر، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 91</ref> هشام بن اسماعیل که حاکم مدینه بود، چندان بر مردم سخت گرفت و آن چنان خاندان پیامبر را آزار داد که وقتى ولید بعد از مرگ پدرش به حکومت رسید، ناچار شد او را از کار برکنار نماید. <ref> ابن واضح، تاريخ يعقوبى، تعليق: سيد محمد صادق بحرالعلوم، نجف، مکتبه الحيدريه، 1384 ه.ق، ج 3، ص 27 و 29؛ محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، بيروت، دارصادر، ج 5، ص 220</ref> بدتر از همه آنان حجاج بود که جنایات او در [[تارخ اسلام]] مشهوراست. عبدالملک پس از شکست عبدالله بن زبیر توسط حجاج، او را به مدت دو سال به استاندارى [[حجاز]] (مکه و مدینه و [[طائف]]) منصوب کرد. <ref>ابن قتيبه دينورى، الامامه و السياسه، الطبعه الثالثه، قاهره، مکتبه مصطفى البابى الحلبى، 1328 ه.ق، ج 2، ص 31</ref> | ||
=سرکوبی مخالفان در | =سرکوبی مخالفان در شام= | ||
عبدالملک در منطقه شام با دو دسته از مخالفان روبرو بود: | عبدالملک در منطقه شام با دو دسته از مخالفان روبرو بود: | ||
خط ۸۱: | خط ۸۱: | ||
سرانجام عبدالملک بن مروان پنجشنبه ۱۵ شوال سال ۸۶ قمری (۷۰۵ م)در [[دمشق]] <ref>مسعودی، مروج الذهب، ۱۴۰۹ق، ج۳، ص۹۲</ref> و به قولی در ۱۴ شوال[۲۸] در سن شصت سالگی (یا شصت و یک سالگی) درگذشت. مدت خلافت او ۲۱ سال بود. | سرانجام عبدالملک بن مروان پنجشنبه ۱۵ شوال سال ۸۶ قمری (۷۰۵ م)در [[دمشق]] <ref>مسعودی، مروج الذهب، ۱۴۰۹ق، ج۳، ص۹۲</ref> و به قولی در ۱۴ شوال[۲۸] در سن شصت سالگی (یا شصت و یک سالگی) درگذشت. مدت خلافت او ۲۱ سال بود. | ||
=علت مرگ= | =علت مرگ= | ||
علت مرگ او هم این بود که چون [[معاویة بن یزید]] وفات یافت کسی را به جانشینی خود معین نکرد. [[حسان بن بحدل]] هم | علت مرگ او هم این بود که چون [[معاویة بن یزید]] وفات یافت کسی را به جانشینی خود معین نکرد. [[حسان بن بحدل]] هم میخواست خلافت را به برادر او [[خالد بن یزید]] واگذار کند؛ اما او خردسال بود. چون او (حسان) و اهل شام با مروان [[بیعت]] کردند به مروان گفت که تو مادر خالد را به زنی بگیر تا او (خالد) خفیف و خوار شود و مدعی خلافت نباشد مروان نیز چنین کرد مادرخالد دختر ابوهاشم بن عتبه بود. | ||
روزی خالد نزد مروان رفت و در طی گفتگویی مروان به مادر خالد اهانت کرد. خالد جریان را به مادرش گفت که مادر خالد (زن مروان) پس از مسموم کردن مروان او را خفه کرد و | روزی خالد نزد مروان رفت و در طی گفتگویی مروان به مادر خالد اهانت کرد. خالد جریان را به مادرش گفت که مادر خالد (زن مروان) پس از مسموم کردن مروان او را خفه کرد و کشت. عبدالملک خواست مادر خالد را (به انتقام پدر) بکشد. به او گفته شد اگر او را بکشی مردم خواهند فهمید که یک زن پدرت را کشته (خفیف و حقیر میشود) پس او از انتقام صرف نظر کرد. | ||
چون مروان وفات | چون مروان وفات یافت در سال شصت و پنج عبدالملک فرزندش بر راس کار قرار گرفت. برادرش عبدالعزیز هم در [[مصر]] بود که از برادر خود اطاعت نمود. <ref>ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۸، ص۲۶۰، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت، دارالجیل، ط الاولی، ۱۴۱۲/۱۹۹۲</ref> | ||
=پانویس= | =پانویس= |