۲۱٬۸۸۴
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸۵: | خط ۸۵: | ||
شیخ الشعراوی زبان عربی را دوست می داشت و به شیوایی با سادگی در سبک و زیبایی در بیان شهرت داشت و شیخ سابقه ای طولانی در شعر داشت و شیخ با کلمات رسا و قوی از شعر در تفسیر آن بزرگوار نیز استفاده می کرد. قرآن و تبیین معانی آیات. | شیخ الشعراوی زبان عربی را دوست می داشت و به شیوایی با سادگی در سبک و زیبایی در بیان شهرت داشت و شیخ سابقه ای طولانی در شعر داشت و شیخ با کلمات رسا و قوی از شعر در تفسیر آن بزرگوار نیز استفاده می کرد. قرآن و تبیین معانی آیات. | ||
او در شعری با عنوان سیر نور می گوید: | او در شعری با عنوان سیر نور می گوید: | ||
أريحي السماح والإيثـار لك إرث يا طيبة الأنوار | |||
وجلال الجمال فيـك عريق لا حرمنا ما فيه من أسـرار | |||
تجتلي عندك البصائر معنى فوق طوق العيون والأبصار | |||
===شعر و معانی ابیات=== | ===شعر و معانی ابیات=== | ||
شیخ الشعراوی در خاطرات خود که توسط روزنامه الاهرام منتشر شده است از رقابت اعضای انجمن ادبی در تبدیل معانی آیات به شعر می گوید . از جمله مواردی بود که اصحاب شیخ الشعراوی بیش از همه مورد تحسین قرار میدادند، تا جایی که با هزینه آنها چاپ و توزیع میشد. امام وعاظ می فرمایند و در میان ابیات شعری که به آن افتخار می کند آنچه را که در آن زمان در مورد معنای رزق و دید مردم گفتم. من گفته بودم: | شیخ الشعراوی در خاطرات خود که توسط روزنامه الاهرام منتشر شده است از رقابت اعضای انجمن ادبی در تبدیل معانی آیات به شعر می گوید . از جمله مواردی بود که اصحاب شیخ الشعراوی بیش از همه مورد تحسین قرار میدادند، تا جایی که با هزینه آنها چاپ و توزیع میشد. امام وعاظ می فرمایند و در میان ابیات شعری که به آن افتخار می کند آنچه را که در آن زمان در مورد معنای رزق و دید مردم گفتم. من گفته بودم: | ||
تحرى إلى الرزق أسبابه | |||
فإنـك تجـهل عنـوانه | |||
ورزقـك يعرف عنوانك | |||
و چون شیخ که تفسیر این آیات را به ما می آموخت، این آیات را شنید، به من گفت: ای پسر، این داستانی دارد که ما در ادبیات داریم. از او پرسيدم: ماجرا چيست؟گفت: داستان شخصي به نام عروة بن عثينه. او در مدینه شاعر بود و اوضاع او را تنگ کرد، پس به یاد دوستی خود با هشام بن عبدالملک افتاد . روزهایی که قبل از خلیفه شدن امیر شهر بود. پس به شام رفت تا حال خود را به او عرضه کند تا از اندوهش آسوده شود. چون به او رسید، هشام را معذور کرد و داخل شد. پس هشام از او پرسید: حالت چطور است ای عروة؟ فرد: به خدا قسم اوضاع مرا تنگ کرده است. هشام به من گفت: مگر تو نیستی که گفتی: | و چون شیخ که تفسیر این آیات را به ما می آموخت، این آیات را شنید، به من گفت: ای پسر، این داستانی دارد که ما در ادبیات داریم. از او پرسيدم: ماجرا چيست؟گفت: داستان شخصي به نام عروة بن عثينه. او در مدینه شاعر بود و اوضاع او را تنگ کرد، پس به یاد دوستی خود با هشام بن عبدالملک افتاد . روزهایی که قبل از خلیفه شدن امیر شهر بود. پس به شام رفت تا حال خود را به او عرضه کند تا از اندوهش آسوده شود. چون به او رسید، هشام را معذور کرد و داخل شد. پس هشام از او پرسید: حالت چطور است ای عروة؟ فرد: به خدا قسم اوضاع مرا تنگ کرده است. هشام به من گفت: مگر تو نیستی که گفتی: | ||
لقد علمت وما الإشراق من خلقي أن الذي هـو رزقي سوف يأتيني | |||
هشام در ادامه پرسید: چه شد که به سوریه آمدی و از من پرسیدی؟ پس عروة خجالت کشید که به هشام گفت: خداوند از جانب من به تو جزای خیر بدهد یا امیرالمؤمنین. بعد اومد بیرون. پس از آن، هشام با خود قهر کرد، زیرا او یک سوراخ دکمه دل شکسته را پس داد. و مسئول خزانه های بیت المال حلقه هدایای بزرگی خواست و آن را بر شتران حمل کردند. توسط نگهبانان برای گرفتن یک حلقه در جاده انجام شد. و هرگاه به مرحله ای رسیدند به آنها گفته می شود: او اینجا بود و رفت. این کار با تمام مراحل تکرار شد تا اینکه نگهبانان به شهر رسیدند. ناخدای کاروان در زد و سوراخ دکمه ای را برای او باز کرد. و به او گفت: من فرستاده امیرالمؤمنین هشام هستم. عروة پاسخ داد: براي رسول اميرالمؤمنين (عليه السلام) چه كنم، در حالي كه او مرا طرد كرد و آنچه تو مي دانستي با من كرد؟ و سروان گارد گفت: صبر کن برادرم. امیر مؤمناناو می خواست هدایای گرانبهایی را به شما هدیه دهد و می ترسید که با آنها تنها بیرون بروید. دزدها شما را تعقیب می کنند و او به شما اجازه می دهد که به شهر برگردید و با ما برای شما هدایایی بفرستد. عروة پاسخ داد: قبول می کنم، ولی به امیرالمؤمنین بگو، خانه ای گفتم و دیگری را فراموش کردم. سروان نگهبان از او پرسید: چیست؟ عروه گفت: | هشام در ادامه پرسید: چه شد که به سوریه آمدی و از من پرسیدی؟ پس عروة خجالت کشید که به هشام گفت: خداوند از جانب من به تو جزای خیر بدهد یا امیرالمؤمنین. بعد اومد بیرون. پس از آن، هشام با خود قهر کرد، زیرا او یک سوراخ دکمه دل شکسته را پس داد. و مسئول خزانه های بیت المال حلقه هدایای بزرگی خواست و آن را بر شتران حمل کردند. توسط نگهبانان برای گرفتن یک حلقه در جاده انجام شد. و هرگاه به مرحله ای رسیدند به آنها گفته می شود: او اینجا بود و رفت. این کار با تمام مراحل تکرار شد تا اینکه نگهبانان به شهر رسیدند. ناخدای کاروان در زد و سوراخ دکمه ای را برای او باز کرد. و به او گفت: من فرستاده امیرالمؤمنین هشام هستم. عروة پاسخ داد: براي رسول اميرالمؤمنين (عليه السلام) چه كنم، در حالي كه او مرا طرد كرد و آنچه تو مي دانستي با من كرد؟ و سروان گارد گفت: صبر کن برادرم. امیر مؤمناناو می خواست هدایای گرانبهایی را به شما هدیه دهد و می ترسید که با آنها تنها بیرون بروید. دزدها شما را تعقیب می کنند و او به شما اجازه می دهد که به شهر برگردید و با ما برای شما هدایایی بفرستد. عروة پاسخ داد: قبول می کنم، ولی به امیرالمؤمنین بگو، خانه ای گفتم و دیگری را فراموش کردم. سروان نگهبان از او پرسید: چیست؟ عروه گفت: | ||
أسعى له فيعنيني تطلبه ولو قعدت أتاني لا يعنيني | |||
این نشان می دهد - آنچه امام وعاظ می افزایند - بر اشتیاق اساتید ما برای شکوفا شدن استعداد هر انسانی و تامین سوخت تعالی برای او. | این نشان می دهد - آنچه امام وعاظ می افزایند - بر اشتیاق اساتید ما برای شکوفا شدن استعداد هر انسانی و تامین سوخت تعالی برای او. | ||
=مواضع= | =مواضع= |