پرش به محتوا

عباس بن عبدالمطلب: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۲۳ نوامبر ۲۰۲۱
جز
جایگزینی متن - 'ي' به 'ی'
جز (جایگزینی متن - 'ك' به 'ک')
جز (جایگزینی متن - 'ي' به 'ی')
خط ۵: خط ۵:
=سقایت حاجیان و عمارت مسجدالحرام=
=سقایت حاجیان و عمارت مسجدالحرام=
<br>
<br>
عباس مردی عاقل، زیرک، باتدبیر و سفره‌دار بود. به خصوص نسبت به خویشان و بستگانش بسیار مهربانی کرد و به آنها یاری داد و از این رو، مورد تجلیل و احترام [[پیامبر(ص)]] قرار گرفت و او را این‌گونه می‌ستود: «هذا العباس بن عبدالمطّلب أجود قریش کفاً و أوصلها رحماً»؛ «او عباس، فرزند عبدالمطلب است که از همه قریش، سخی‌تر و نسبت به خویشان مهربان‌تر است».<ref>پيغمبر و ياران، ج4، ص78.</ref>
عباس مردی عاقل، زیرک، باتدبیر و سفره‌دار بود. به خصوص نسبت به خویشان و بستگانش بسیار مهربانی کرد و به آنها یاری داد و از این رو، مورد تجلیل و احترام [[پیامبر(ص)]] قرار گرفت و او را این‌گونه می‌ستود: «هذا العباس بن عبدالمطّلب أجود قریش کفاً و أوصلها رحماً»؛ «او عباس، فرزند عبدالمطلب است که از همه قریش، سخی‌تر و نسبت به خویشان مهربان‌تر است».<ref>پیغمبر و یاران، ج4، ص78.</ref>
<br>
<br>
'''سقایة الحاج'''، عبارت بود از در اختیار داشتن [[چاه زمزم]]، که آن آبِ منحصر به فرد شهر مکه بود. او خود در کنار چاه می‌ایستاد و حاجیان را از آب و شربت‌‌های گوناگون سیراب می‌کرد و گاهی هم به جای آب و شربت، شیر و عسل به مردم می‌داد.
'''سقایة الحاج'''، عبارت بود از در اختیار داشتن [[چاه زمزم]]، که آن آبِ منحصر به فرد شهر مکه بود. او خود در کنار چاه می‌ایستاد و حاجیان را از آب و شربت‌‌های گوناگون سیراب می‌کرد و گاهی هم به جای آب و شربت، شیر و عسل به مردم می‌داد.
خط ۱۵: خط ۱۵:
عباس، عموی گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، پس از هجرت، از آن حضرت اجازه خواست که به [[مدینه]] بیاید و در آنجا مسلمانی برگزیند، اما از آن جهت که عباس، نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ارادتی شدید داشت و محبّت ایشان در دلش بود و اخبار مکه را به آن حضرت منتقل می‌کرد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به ایشان فرمودند: در مکه بماند و اخبار مکه را به ایشان انتقال دهد. او تا پیش از [[غزوه بدر]] در مکه ماند، اما در دلش به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایمان داشت و ایمان خود را مخفی می‌کرد. بعد از آنکه همه [[بنی‌هاشم]] اسلام را پذیرفتند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) دستور دادند که همگی به مدینه هجرت کنند. عباس هم پس از جنگ بدر به مدینه هجرت کرد؛ گرچه قبل از جنگ بدر، در مکه به آیین پسر برادر در آمده بود.
عباس، عموی گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، پس از هجرت، از آن حضرت اجازه خواست که به [[مدینه]] بیاید و در آنجا مسلمانی برگزیند، اما از آن جهت که عباس، نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ارادتی شدید داشت و محبّت ایشان در دلش بود و اخبار مکه را به آن حضرت منتقل می‌کرد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به ایشان فرمودند: در مکه بماند و اخبار مکه را به ایشان انتقال دهد. او تا پیش از [[غزوه بدر]] در مکه ماند، اما در دلش به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایمان داشت و ایمان خود را مخفی می‌کرد. بعد از آنکه همه [[بنی‌هاشم]] اسلام را پذیرفتند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) دستور دادند که همگی به مدینه هجرت کنند. عباس هم پس از جنگ بدر به مدینه هجرت کرد؛ گرچه قبل از جنگ بدر، در مکه به آیین پسر برادر در آمده بود.
<br>
<br>
وقال إسماعیل بن قیس بن سعد بن زید بن ثابت، عن أبی‌حازم، عن سهل بن سعد، استأذن العباس نبی الله(صلی الله علیه و آله) فی الهجرة فکتب إلیه یا عمّ یا عمّ مکانک الذی أنت فیه، فإنّ الله یختم بک الهجرة کما ختم بی النبوة وقال الواقدی عن إبن أبی‌سبرة عن حسین ابن عبدالله عن عکرمة عن بن عباس أسلم العباس بمکة قبل بدر، وأسلمت أم الفضل معه حینئذ وکان مقامه بمکة... .<ref>تهذيب التهذيب، ج5، ص108.</ref>
وقال إسماعیل بن قیس بن سعد بن زید بن ثابت، عن أبی‌حازم، عن سهل بن سعد، استأذن العباس نبی الله(صلی الله علیه و آله) فی الهجرة فکتب إلیه یا عمّ یا عمّ مکانک الذی أنت فیه، فإنّ الله یختم بک الهجرة کما ختم بی النبوة وقال الواقدی عن إبن أبی‌سبرة عن حسین ابن عبدالله عن عکرمة عن بن عباس أسلم العباس بمکة قبل بدر، وأسلمت أم الفضل معه حینئذ وکان مقامه بمکة... .<ref>تهذیب التهذیب، ج5، ص108.</ref>
<br>
<br>
اسماعیل بن قیس بن سعد بن زید بن ثابت، از ابو‌حازم و از سهل بن سعد نقل نموده که عباس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه خواست که به مدینه هجرت کند. حضرت به وی نوشتند: ای عمو، ای عمو، در مکه بمان که خداوند برای تو هم هجرت را مقرر فرموده؛ چنان‌که نبوت را برای من مقرر فرمود. واقدی از ابن ابوسبره، از حسین بن عبدالله، از عکرمه، از ابن عباس روایت کرده که عباس در مکه اسلام برگزید قبل از جنگ بدر و همسرش امّ الفضل هم در همین زمان که در مکه بودند اسلام اختیار کرد.
اسماعیل بن قیس بن سعد بن زید بن ثابت، از ابو‌حازم و از سهل بن سعد نقل نموده که عباس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه خواست که به مدینه هجرت کند. حضرت به وی نوشتند: ای عمو، ای عمو، در مکه بمان که خداوند برای تو هم هجرت را مقرر فرموده؛ چنان‌که نبوت را برای من مقرر فرمود. واقدی از ابن ابوسبره، از حسین بن عبدالله، از عکرمه، از ابن عباس روایت کرده که عباس در مکه اسلام برگزید قبل از جنگ بدر و همسرش امّ الفضل هم در همین زمان که در مکه بودند اسلام اختیار کرد.
خط ۲۷: خط ۲۷:
1. [[جابر بن عبدالله انصاری]] می‌گوید: روزی عباس نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و او مرد خوش هیکل و بلندبالایی بود. پیامبر(صلی الله علیه و آله) وقتی ایشان را دیدند، فرمودند:
1. [[جابر بن عبدالله انصاری]] می‌گوید: روزی عباس نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و او مرد خوش هیکل و بلندبالایی بود. پیامبر(صلی الله علیه و آله) وقتی ایشان را دیدند، فرمودند:
<br>
<br>
إِنَّکَ یا عَمِّ لَجَمِیلٌ. فَقَالَ الْعَبَّاسُ: مَا الْجَمَالُ بِالرَّجُلِ یا رَسُولَ اللهِ؟! قَالَ: بِصَوَابِ الْقَوْلِ بِالْحَقِّ. قَالَ فَمَا الْکَمَالُ؟! قَالَ: تَقْوَی اللهِ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ وَ حُسْنُ الخُلُقِ... : ای عمو، تو بسیار زیبایی! عباس پرسید: ای فرستاده خدا! جمال مرد به چیست؟ پیامبر فرمودند: راستگویی به حقیقت. عباس پرسید: پس کمال کدام است؟ پیامبر فرمود: به تقوای مرد و به اخلاق نیکویش.<ref>سيرة ابن هشام، ج1، ص189.</ref>
إِنَّکَ یا عَمِّ لَجَمِیلٌ. فَقَالَ الْعَبَّاسُ: مَا الْجَمَالُ بِالرَّجُلِ یا رَسُولَ اللهِ؟! قَالَ: بِصَوَابِ الْقَوْلِ بِالْحَقِّ. قَالَ فَمَا الْکَمَالُ؟! قَالَ: تَقْوَی اللهِ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ وَ حُسْنُ الخُلُقِ... : ای عمو، تو بسیار زیبایی! عباس پرسید: ای فرستاده خدا! جمال مرد به چیست؟ پیامبر فرمودند: راستگویی به حقیقت. عباس پرسید: پس کمال کدام است؟ پیامبر فرمود: به تقوای مرد و به اخلاق نیکویش.<ref>سیرة ابن هشام، ج1، ص189.</ref>
<br>
<br>
2. از [[علی(ع)]] نقل است که فرمود:
2. از [[علی(ع)]] نقل است که فرمود:
<br>
<br>
قَالَ رَسُولُ اللهِ: احْفَظُونِی فِی عَمِّی الْعَبَّاسِ فَإِنَّهُ بَقِیةُ آبَائِی : پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: مرا درباره عمویم عباس رعایت کنید که او یادگار پدرانم می‌باشد.<ref>المسترشد في امامة علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) محمد بن جرير بن رستم الطبري، تحقيق: الشيخ احمد المحمودي، مطبعة سلمان الفارسي بقم، 1415ه‍ .ق، ص689.
قَالَ رَسُولُ اللهِ: احْفَظُونِی فِی عَمِّی الْعَبَّاسِ فَإِنَّهُ بَقِیةُ آبَائِی : پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: مرا درباره عمویم عباس رعایت کنید که او یادگار پدرانم می‌باشد.<ref>المسترشد فی امامة علی بن ابی‌طالب(علیه السلام) محمد بن جریر بن رستم الطبری، تحقیق: الشیخ احمد المحمودی، مطبعة سلمان الفارسی بقم، 1415ه‍ .ق، ص689.
</ref>
</ref>
<br>
<br>
خط ۴۰: خط ۴۰:
و در موارد دیگری آمده که پیامبر(صلی الله علیه و آله) بار‌ها فرمودند: «همانا عباس از من است و من از او».
و در موارد دیگری آمده که پیامبر(صلی الله علیه و آله) بار‌ها فرمودند: «همانا عباس از من است و من از او».
<br>
<br>
و از این‌گونه روایات، در مطاوی تاریخی و روایی بسیار است که جایگاه رفیع عباس را در نظر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نشان می‌دهد. همچنین فرموده است. «مَن سَبَّ العَبَّاسَ فَقَد سَبَّنِی».<ref>الطبقات الکبري، ج4، ص24.</ref>
و از این‌گونه روایات، در مطاوی تاریخی و روایی بسیار است که جایگاه رفیع عباس را در نظر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نشان می‌دهد. همچنین فرموده است. «مَن سَبَّ العَبَّاسَ فَقَد سَبَّنِی».<ref>الطبقات الکبری، ج4، ص24.</ref>
<br>
<br>
=اسارت عباس در جنگ بدر=
=اسارت عباس در جنگ بدر=
خط ۵۰: خط ۵۰:
همگی پیشنهاد ابوجهل را پذیرفته و به مکه برگشتند و عباس و عقیل و نوفل و طالب را به اجبار حرکت دادند. هنگامی که جنگ بدر شروع شد، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) (که از ماجرا آگاه بود) فرمود: هرکس با یکی از بنی‌هاشم برخورد کرد، او را نکشد؛ زیرا آنها به اجبار به جنگ آورده شده‌اند.
همگی پیشنهاد ابوجهل را پذیرفته و به مکه برگشتند و عباس و عقیل و نوفل و طالب را به اجبار حرکت دادند. هنگامی که جنگ بدر شروع شد، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) (که از ماجرا آگاه بود) فرمود: هرکس با یکی از بنی‌هاشم برخورد کرد، او را نکشد؛ زیرا آنها به اجبار به جنگ آورده شده‌اند.
<br>
<br>
گفته پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر برخی گران آمد تا جایی­که [[ابوحذیفة بن عقبه]] گفت: به خدا قسم هر یک از آنان را بیابم خواهم کشت. سخن ابوحذیفة به سمع مبارک پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید. او را مورد مؤاخذه قرار داد و پرسید: تو چنین گفته‌ای؟ پاسخ داد: آری یا رسول الله! زیرا بر من گران آمد که پدر و برادر و عمویم را کشته ببینم و آنها سالم باشند! حضرت فرمودند: پدر و برادر و عمویت با اشتیاق و کمال علاقه به جنگ ما آمده‌اند. اما بنی‌‌هاشم روی اجبار و اکراه بوده است وگرنه هیچ‌یک از ایشان راضی به جنگیدن با ما نبودند. در روز جنگ، عباس به دست ابویسر اسیر شد، با آن­که عباس، مردی تنومند و قوی و ابویسر فردی کوتاه قد و ضعیف بود. هنگامی که ابویسر به عباس نزدیک شد، عباس، مانند چوبی بی‌حرکت ایستاد و ابویسر، شانه‌‌های او را بست. زیرا عباس قصد دفاع نداشت».<ref>الطبقات الکبري، ج4، في المهاجرين و الأنصار ممن لم يشهد بدراً و لهم اسلام قديم، صص 10 و11.</ref>
گفته پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر برخی گران آمد تا جایی­که [[ابوحذیفة بن عقبه]] گفت: به خدا قسم هر یک از آنان را بیابم خواهم کشت. سخن ابوحذیفة به سمع مبارک پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید. او را مورد مؤاخذه قرار داد و پرسید: تو چنین گفته‌ای؟ پاسخ داد: آری یا رسول الله! زیرا بر من گران آمد که پدر و برادر و عمویم را کشته ببینم و آنها سالم باشند! حضرت فرمودند: پدر و برادر و عمویت با اشتیاق و کمال علاقه به جنگ ما آمده‌اند. اما بنی‌‌هاشم روی اجبار و اکراه بوده است وگرنه هیچ‌یک از ایشان راضی به جنگیدن با ما نبودند. در روز جنگ، عباس به دست ابویسر اسیر شد، با آن­که عباس، مردی تنومند و قوی و ابویسر فردی کوتاه قد و ضعیف بود. هنگامی که ابویسر به عباس نزدیک شد، عباس، مانند چوبی بی‌حرکت ایستاد و ابویسر، شانه‌‌های او را بست. زیرا عباس قصد دفاع نداشت».<ref>الطبقات الکبری، ج4، فی المهاجرین و الأنصار ممن لم یشهد بدراً و لهم اسلام قدیم، صص 10 و11.</ref>
<br>
<br>
به‌هرحال، عباس، به اجبار آورده شد و در جنگ بدر بدون هیچ مقاومتی اسیر گردید.
به‌هرحال، عباس، به اجبار آورده شد و در جنگ بدر بدون هیچ مقاومتی اسیر گردید.
خط ۶۰: خط ۶۰:
عباس در شبی که به اسارت در آمد، تا صبح ناله می‌کرد و از این واقعه فریاد می‌زد و می‌گریست. اصحاب دیدند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) شب را نخوابید و گریان بود. پرسیدند: ای پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، چرا نمی‌خوابید؟ فرمودند: ناله عباس مرا ناآرام کرده، از ناراحتی و غم عباس غمگینم! شبانه عباس را آزاد کرده، به نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آوردند. آن حضرت عباس را که دیدند، آرامش یافته و به خواب رفتند.
عباس در شبی که به اسارت در آمد، تا صبح ناله می‌کرد و از این واقعه فریاد می‌زد و می‌گریست. اصحاب دیدند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) شب را نخوابید و گریان بود. پرسیدند: ای پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، چرا نمی‌خوابید؟ فرمودند: ناله عباس مرا ناآرام کرده، از ناراحتی و غم عباس غمگینم! شبانه عباس را آزاد کرده، به نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آوردند. آن حضرت عباس را که دیدند، آرامش یافته و به خواب رفتند.
<br>
<br>
...أخبرنا رؤیم بن یزید المقرئ قال: حدّثنا هارون بن أبی‌عیسى، قال: و أخبرنا أحمد ابن محمد بن أیوب، قال: حدّثنا إبراهیم بن سعد جمیعاً. قال: حدثنی العباس بن عبدالله بن معبد عن بعض أهله عن ابن عباس، قال: لمّا أمسی القوم یوم بدر والأساری محبوسون فی الوثاق فبات رسول الله(صلی الله علیه و آله) ساهرا أول لیله فقال له أصحابه: یا رسول الله ما لک لا تنام؟ فقال: سمعت أنین العباس فی وثاقه. فقاموا إلی العباس فأطلقوه فنام رسول الله(صلی الله علیه و آله)... ابن عباس نقل نموده، پس از آنکه جنگ بدر پایان یافت و شب شد، اسیران محبوس و به ریسمان بسته شده بودند. (عباس در کنار خیمه پیامبر(صلی الله علیه و آله) فریاد می‌زد!) پیامبر(صلی الله علیه و آله) شب را نخوابیدند. اصحاب پرسیدند: ای فرستاده خدا! چرا نمی‌خوابید؟ حضرت فرمودند: «ناله و فریاد عباس را شنیدم، اصحاب حرکت کرده رفتند بند‌ها را گشودند و عباس را آزاد کردند. پس پیامبر(صلی الله علیه و آله) به خواب رفتند».<ref>الطبقات الکبري، ج4، ص13.</ref>
...أخبرنا رؤیم بن یزید المقرئ قال: حدّثنا هارون بن أبی‌عیسى، قال: و أخبرنا أحمد ابن محمد بن أیوب، قال: حدّثنا إبراهیم بن سعد جمیعاً. قال: حدثنی العباس بن عبدالله بن معبد عن بعض أهله عن ابن عباس، قال: لمّا أمسی القوم یوم بدر والأساری محبوسون فی الوثاق فبات رسول الله(صلی الله علیه و آله) ساهرا أول لیله فقال له أصحابه: یا رسول الله ما لک لا تنام؟ فقال: سمعت أنین العباس فی وثاقه. فقاموا إلی العباس فأطلقوه فنام رسول الله(صلی الله علیه و آله)... ابن عباس نقل نموده، پس از آنکه جنگ بدر پایان یافت و شب شد، اسیران محبوس و به ریسمان بسته شده بودند. (عباس در کنار خیمه پیامبر(صلی الله علیه و آله) فریاد می‌زد!) پیامبر(صلی الله علیه و آله) شب را نخوابیدند. اصحاب پرسیدند: ای فرستاده خدا! چرا نمی‌خوابید؟ حضرت فرمودند: «ناله و فریاد عباس را شنیدم، اصحاب حرکت کرده رفتند بند‌ها را گشودند و عباس را آزاد کردند. پس پیامبر(صلی الله علیه و آله) به خواب رفتند».<ref>الطبقات الکبری، ج4، ص13.</ref>
<br>
<br>
=فضایل عباس بن عبدالمطلب=
=فضایل عباس بن عبدالمطلب=
خط ۷۶: خط ۷۶:
4. قرار دادن ناودان خانه عباس، به داخل مسجد النبی (ص) به امر جبرئیل.
4. قرار دادن ناودان خانه عباس، به داخل مسجد النبی (ص) به امر جبرئیل.
<br>
<br>
«ناودانی که به امر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نصب شد، تا زمان خلیفه دوم، [[عمر بن خطاب]] باقی بود... عمر دستور داد ناودان را بکنند و سوگند یاد کرد هرکه آن را نصب کند، گردنش را می‌زنم»<ref>پيغمبر و ياران، ج4، ص94.</ref>
«ناودانی که به امر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نصب شد، تا زمان خلیفه دوم، [[عمر بن خطاب]] باقی بود... عمر دستور داد ناودان را بکنند و سوگند یاد کرد هرکه آن را نصب کند، گردنش را می‌زنم»<ref>پیغمبر و یاران، ج4، ص94.</ref>
<br>
<br>
عباس، شکایت به علی برده و از ماجرای کندن ناودان گله و شکایت کرد.
عباس، شکایت به علی برده و از ماجرای کندن ناودان گله و شکایت کرد.
خط ۸۶: خط ۸۶:
5. بخشیدن خانه خود به مسجدالنبی؛
5. بخشیدن خانه خود به مسجدالنبی؛
<br>
<br>
مدتی پس از واقعه فوق، عمر تصمیم به توسعه مسجدالنبی گرفت؛ «خانه‌‌های اطراف مسجد را خرید فقط حجره زنان پیغمبر(ص) و خانه عباس بن عبدالمطلب باقی ماند. عمر، عباس را خواست و گفت: همان‌گونه که می‌دانی، همه خانه‌‌های اطراف مسجد خریداری شده جز خانه تو و حجره‌‌های زنان پیامبر و به حجره‌‌های زنان پیامبر راهی نیست. پس خانه‌ات را بفروش تا مسجد را توسعه دهیم... (وقتی خلیفه نظریاتش را طرح کرد و عباس نپذیرفت، امر به حکمیت منتهی شد. ابی بن کعب در حکمیت، دست عباس را باز گذاشت)، عباس گفت: اکنون که آزادم خانه‌ام را جهت توسعه مسجدالنبی به مسلمانان بخشیدم».<ref>الطبقات الکبري، ج4، ص22.</ref>
مدتی پس از واقعه فوق، عمر تصمیم به توسعه مسجدالنبی گرفت؛ «خانه‌‌های اطراف مسجد را خرید فقط حجره زنان پیغمبر(ص) و خانه عباس بن عبدالمطلب باقی ماند. عمر، عباس را خواست و گفت: همان‌گونه که می‌دانی، همه خانه‌‌های اطراف مسجد خریداری شده جز خانه تو و حجره‌‌های زنان پیامبر و به حجره‌‌های زنان پیامبر راهی نیست. پس خانه‌ات را بفروش تا مسجد را توسعه دهیم... (وقتی خلیفه نظریاتش را طرح کرد و عباس نپذیرفت، امر به حکمیت منتهی شد. ابی بن کعب در حکمیت، دست عباس را باز گذاشت)، عباس گفت: اکنون که آزادم خانه‌ام را جهت توسعه مسجدالنبی به مسلمانان بخشیدم».<ref>الطبقات الکبری، ج4، ص22.</ref>
<br>
<br>
6. طرف وصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از وصیت؛
6. طرف وصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از وصیت؛
خط ۱۰۶: خط ۱۰۶:
عباس برخاست و پس از حمد و ثنای پروردگار گفت:
عباس برخاست و پس از حمد و ثنای پروردگار گفت:
<br>
<br>
اللَّهُمَّ إِنَّ عِنْدَکَ سَحَاباً وَ عِنْدَکَ مَاءً فَانْشُرِ السَّحَابَ ثُمَّ أَنْزِلِ الْمَاءَ مِنْهُ عَلَینَا...: خدایا! ابر‌ها نزد تو و آب در اختیار تو است، پس ابر‌ها را بفرست و آب رحمتت بر ما ببار و... .<ref>الطبقات الکبري، ج4، ص29.</ref>
اللَّهُمَّ إِنَّ عِنْدَکَ سَحَاباً وَ عِنْدَکَ مَاءً فَانْشُرِ السَّحَابَ ثُمَّ أَنْزِلِ الْمَاءَ مِنْهُ عَلَینَا...: خدایا! ابر‌ها نزد تو و آب در اختیار تو است، پس ابر‌ها را بفرست و آب رحمتت بر ما ببار و... .<ref>الطبقات الکبری، ج4، ص29.</ref>
<br>
<br>
پس از آنکه دعای عباس تمام شد، ابر‌ها از اطراف به حرکت آمد و به هم پیوست و باران آغاز شد. آن قدر بارید که همه‌جا را فرا گرفت و تمام گودال‌ها را پر کرد، مردم لباس‌‌ها را بالا زده، در کوچه و بازار راه می‌رفتند. هرکه عباس را می‌دید دست و پایش را می‌بوسید.<ref>همان، ص30.</ref>
پس از آنکه دعای عباس تمام شد، ابر‌ها از اطراف به حرکت آمد و به هم پیوست و باران آغاز شد. آن قدر بارید که همه‌جا را فرا گرفت و تمام گودال‌ها را پر کرد، مردم لباس‌‌ها را بالا زده، در کوچه و بازار راه می‌رفتند. هرکه عباس را می‌دید دست و پایش را می‌بوسید.<ref>همان، ص30.</ref>
خط ۱۱۴: خط ۱۱۴:
عباس بن عبدالمطّلب در دوران خلافت [[عثمان بن عفان]]، در سال 23ه‍ .ق دار فانی را وداع گفت:
عباس بن عبدالمطّلب در دوران خلافت [[عثمان بن عفان]]، در سال 23ه‍ .ق دار فانی را وداع گفت:
<br>
<br>
... لما مات العباس بن عبدالمطّلب بعثت بنوهاشم مؤذّنا یؤذّن أهل العوالی: رحم‌الله من شهد العباس بن عبدالمطّلب، قال: فحشدالناس ونزلوا من العوالی : وقتی عباس بن عبدالمطّلب از دنیا رفت، بنی‌هاشم، اعلام‌کنند‌ه‌ای را به اطراف مدینه فرستادند و او فریاد می‌کرد: خدا رحمت کند هر کسی را که بر جنازه عباس بن عبدالمطّلب حاضر شود، همه مردم گرد آمدند.<ref>الطبقات الکبري، ج4، ص32.</ref>
... لما مات العباس بن عبدالمطّلب بعثت بنوهاشم مؤذّنا یؤذّن أهل العوالی: رحم‌الله من شهد العباس بن عبدالمطّلب، قال: فحشدالناس ونزلوا من العوالی : وقتی عباس بن عبدالمطّلب از دنیا رفت، بنی‌هاشم، اعلام‌کنند‌ه‌ای را به اطراف مدینه فرستادند و او فریاد می‌کرد: خدا رحمت کند هر کسی را که بر جنازه عباس بن عبدالمطّلب حاضر شود، همه مردم گرد آمدند.<ref>الطبقات الکبری، ج4، ص32.</ref>
<br>
<br>
ابن سعد در طبقات خویش می‌نویسد: عثمان نیز همین کار را انجام داد. نمایندگان عثمان در قرا و دهات اطراف فریاد می‌زدند که بیایید عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) از دنیا رفته است!
ابن سعد در طبقات خویش می‌نویسد: عثمان نیز همین کار را انجام داد. نمایندگان عثمان در قرا و دهات اطراف فریاد می‌زدند که بیایید عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) از دنیا رفته است!
خط ۱۲۰: خط ۱۲۰:
فحشد الناس فما غادرنا النساء، فلما أتى به إلی موضع الجنائز تضایق فتقدموا به إلی البقیع، ولقد رأیتنا یوم صلّینا علیه بالبقیع وما رأیت مثل ذلک الخروج علی أحد من الناس قط وما یستطیع أحد من الناس أن یدنو إلی سریره، و غلب علیه بنو هاشم فلمّا انتهوا إلی اللحد ازدحموا علیه فأری عثمان اعتزل وبعث الشـرطة یضـربون الناس عن بنی‌هاشم حتى خلص بنو هاشم، فکانوا هم الذین نزلوا فی حفرته ودلوه فی اللحد، ولقد رأیت علی سریره برد حبرة قد تقطع من زحامهم : مردم گرد آمدند. ما بر زنان برتری نیافتیم (کنایه از اینکه شمار زنان بسیار بود) چون جنازه او را آوردند، مردم ازدحام کردند و همه در [[قبرستان بقیع]] گرد آمدند و راه‌‌ها بسته شد. می‌دیدی روزی را که بر عباس در بقیع نماز گزاردیم و می‌‌دیدی که جمعیتی به مانند آن روز دیده نشده و کسی نمی‌توانست به تخت جنازه او نزدیک شود و بنی‌‌هاشم بیشترین جمعیت را داشتند. عثمان دستور داد شرطه‌‌ها بیایند و مردم را کنار بزنند تا بنی‌هاشم به راحتی جنازه عباس را دفن کنند. چون عباس را از تابوت بیرون آوردند بُرد یمانی که روی تابوت بود، در اثر ازدحام پاره شد.<ref>همان، ص32.</ref>
فحشد الناس فما غادرنا النساء، فلما أتى به إلی موضع الجنائز تضایق فتقدموا به إلی البقیع، ولقد رأیتنا یوم صلّینا علیه بالبقیع وما رأیت مثل ذلک الخروج علی أحد من الناس قط وما یستطیع أحد من الناس أن یدنو إلی سریره، و غلب علیه بنو هاشم فلمّا انتهوا إلی اللحد ازدحموا علیه فأری عثمان اعتزل وبعث الشـرطة یضـربون الناس عن بنی‌هاشم حتى خلص بنو هاشم، فکانوا هم الذین نزلوا فی حفرته ودلوه فی اللحد، ولقد رأیت علی سریره برد حبرة قد تقطع من زحامهم : مردم گرد آمدند. ما بر زنان برتری نیافتیم (کنایه از اینکه شمار زنان بسیار بود) چون جنازه او را آوردند، مردم ازدحام کردند و همه در [[قبرستان بقیع]] گرد آمدند و راه‌‌ها بسته شد. می‌دیدی روزی را که بر عباس در بقیع نماز گزاردیم و می‌‌دیدی که جمعیتی به مانند آن روز دیده نشده و کسی نمی‌توانست به تخت جنازه او نزدیک شود و بنی‌‌هاشم بیشترین جمعیت را داشتند. عثمان دستور داد شرطه‌‌ها بیایند و مردم را کنار بزنند تا بنی‌هاشم به راحتی جنازه عباس را دفن کنند. چون عباس را از تابوت بیرون آوردند بُرد یمانی که روی تابوت بود، در اثر ازدحام پاره شد.<ref>همان، ص32.</ref>
<br>
<br>
وتوفّی العباس یوم الجمعة لأربع عشرة خلت من رجب سنة اثنتین وثلاثین فی خلافة عثمان بن عفان و هو ابن ثمان و ثمانین سنة، ودفن بالبقیع فی مقبرة بنی‌هاشم : عباس، روز جمعه، چهاردهم رجب سال 32 هجری در خلافت عثمان درگذشت، درحالی که 88 سال سن داشت و در بقیع در مقبره بنی‌هاشم دفن شد.<ref>الطبقات الکبري، ج4، ص31.</ref>
وتوفّی العباس یوم الجمعة لأربع عشرة خلت من رجب سنة اثنتین وثلاثین فی خلافة عثمان بن عفان و هو ابن ثمان و ثمانین سنة، ودفن بالبقیع فی مقبرة بنی‌هاشم : عباس، روز جمعه، چهاردهم رجب سال 32 هجری در خلافت عثمان درگذشت، درحالی که 88 سال سن داشت و در بقیع در مقبره بنی‌هاشم دفن شد.<ref>الطبقات الکبری، ج4، ص31.</ref>
<br>
<br>
'''علی(علیه السلام) کنار جنازه عباس'''
'''علی(علیه السلام) کنار جنازه عباس'''
خط ۱۳۰: خط ۱۳۰:
ابن سعد می‌نویسد:
ابن سعد می‌نویسد:
<br>
<br>
قال عیسی بن طلحة: رأیت عثمان یکبّر علی العباس بالبقیع و ما یقدر من لفظ الناس، ولقد بلغ الناس الحِشّان، وما تخلف أحد من‌الرجال والنساء والصبیان : از عیسی ابن طلحه، روایت شده که گفت: دیدم عثمان در بقیع بر وی تکبیر می‌گفت (نماز می‌گزارد)، کلمات او به مردم نمی‌رسید. کثرت جمعیت به‌گونه‌ای بود که دو حشّ بقیع پر از جمعیت شد و هیچ کس از مردم مدینه نبود مگر اینکه بر جنازه وی حاضر شدند و بر وی نماز گزاردند.<ref>الطبقات الکبري، ج4، ص34.</ref>
قال عیسی بن طلحة: رأیت عثمان یکبّر علی العباس بالبقیع و ما یقدر من لفظ الناس، ولقد بلغ الناس الحِشّان، وما تخلف أحد من‌الرجال والنساء والصبیان : از عیسی ابن طلحه، روایت شده که گفت: دیدم عثمان در بقیع بر وی تکبیر می‌گفت (نماز می‌گزارد)، کلمات او به مردم نمی‌رسید. کثرت جمعیت به‌گونه‌ای بود که دو حشّ بقیع پر از جمعیت شد و هیچ کس از مردم مدینه نبود مگر اینکه بر جنازه وی حاضر شدند و بر وی نماز گزاردند.<ref>الطبقات الکبری، ج4، ص34.</ref>
<br>
<br>
=پانویس=
=پانویس=
Writers، confirmed، مدیران
۸۷٬۶۵۹

ویرایش