پرش به محتوا

محمد حسین غروی اصفهانی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۶۰: خط ۶۰:
عالمان بزرگی چون [[علامه طباطبایی]] و [[آیت الله بهجت]] از شاگردان بودند هستند.  
عالمان بزرگی چون [[علامه طباطبایی]] و [[آیت الله بهجت]] از شاگردان بودند هستند.  


=مولود کاظمین=
=تولد=


اقبال خوش معین التجار، بیش از همه آنگاه به اوج رسید که از لطف خدا، او صاحب پسری سالم و کامل گشت .
اقبال خوش معین التجار، بیش از همه آنگاه به اوج رسید که از لطف خدا، او صاحب پسری سالم و کامل گشت .
روز دوم محرم سال 1296 ق . آسمان کاظمین هم مانند دیگر شهرهای [[مسلمان]] نشین ، بوی [[کربلا]] و عطر عشق و [[عاشورا]] می داد. همزمانی این تولد مبارک با ماه حماسه های همیشه جاوید حسینی ، سبب شد که کودک [[کاظمین]] و مولود [[محرم]] ((محمد حسین )) نامیده شود.
روز دوم محرم سال 1296 ق . آسمان کاظمین هم مانند دیگر شهرهای [[مسلمان]] نشین ، بوی [[کربلا]] و عطر عشق و [[عاشورا]] می داد. همزمانی این تولد مبارک با ماه حماسه های همیشه جاوید حسینی ، سبب شد که کودک [[کاظمین]] و مولود [[محرم]] ((محمد حسین )) نامیده شود.
=حدیث اشتیاق=
حاج محمد حسن معین التجار تنها همان یک پسر را داشت و دلخوش بود که وی می تواند پس از مرگش راه او را در جهان تجارت دنبال کند. اما پسرش محمد حسین در سر سودایی دیگر و فکری فراتر از فکر پدر داشت . جوان پر جنب و جوش کاظمین تنها آرزویش این بود که پدرش اجازه دهد تا راه کمال طلبی و دانشجویی پیش گیرد.
محمد حسین هر گاه فرصت را مناسب می دید، آرزوی خود را با پدر در میان می نهاد و با اصرار از او می خواست که رضایت دهد تا وارد حوزه معارف اسلامی شود. اما پدر که پسری جز او نداشت ، راضی به این کار نمی شد.
اما هر چه زمان پیشتر می رفت اشتیاق محمد حسین به تحصیل [[علوم اسلامی]] بیشتر می شد و پدر خود را بیشتر از پیش پیرتر احساس می کرد و با جدیت از پسر می خواست که فن تجارت را یاد گیرد و فکر [[طلبه]] شدن را از سر بیرون کند. چیزی که این مشکل را از سر راه جوان کمال جوی [[کاظمین]] برداشت تنها یک توسل به حضرت باب الحوائج [[امام موسی کاظم (ع)]] بود.
او خود می گوید:
((آن روز هم مثل هر روز با پدرم در [[نماز]] جماعتی که عصرها در صحن مطهر کاظمین برپا می شد شرکت جسته بودم . نماز تمام شده بود اما صفوف نمازگزاران هنوز به هم نخورده بود. من در حالی که زانوی غم در بغل گرفته بودم ، با فاصله اندکی پدرم را می پاییدم که دیدم با یکی از تجار [[بغداد]] گرم صحبت است . همچنانکه نشسته بودم داشتم در آتش اشتیاق می سوختم . چشمم در گنبد زیبای امام کاظم (ع) بود که ... عنان از کف هر صاحب دلی می ربود. در این حال از دلم گذشت که ای باب الحوائج ، ای [[موسی بن جعفر]]، تو عبد صالح و از بندگان برگزیده خدایی و در پیش ‍ حضرت حق آبروداری ، تو را چه می شد اگر از [[خدا]] می خواستی دل پدرم را به من نزدیکتر می کرد تا با تصمیم من - که چیزی جز تحصیل علم و کمال در مکتب شما نیست - راضی می شد... در همین اندیشه ها بودم که دیدم پدرم صدایم می کند:
محمد حسین ! محمد حسین ، پسرم ! اگر هنوز هم آرزومندی که به حوزه بروی تا دروس اسلامی بخوانی برو! از طرف من خاطرت جمع باشد، ناراحت نمی شوم ... اگر دلت می خواهد به [[نجف اشرف]] بروی برو!
از آن روز زندگانی محقق غروی آغازی دیگر داشت که خشنودی پدر را نیز همراه داشت با خیالی آسوده راه نجف اشرف در پیش گرفت تا روح تشنه اش را از چشمه های جوشان علم و حکمت و عرفان [[علوی]] سیراب سازد.


=پانویس=
=پانویس=
confirmed، مدیران
۳۷٬۲۱۴

ویرایش