پرش به محتوا

شلمغانیه: تفاوت میان نسخه‌ها

۴ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۸ فوریهٔ ۲۰۲۲
جز
جایگزینی متن - 'مى‏ گفت' به 'مى‏‌گفت'
جز (جایگزینی متن - 'ابو بکر' به 'ابوبکر')
جز (جایگزینی متن - 'مى‏ گفت' به 'مى‏‌گفت')
خط ۱۷: خط ۱۷:
=عقاید=
=عقاید=
موسس  این مکتب دعوى «حلول» خداوند در خود مى‏‌کرد و خویشتن را روح القدس مى ‏خواند و کتابى به نام «الحاسة السادسه» یعنى حس ششم نوشت و در آن دین و آیین را برداشته گناهان کبیره ای چون زنا، لواط و فسق و فجور را جایز دانست. پیروانش زنان خود را به او مى ‏سپردند به امید این که نور وى در ایشان حلول کند. ابوریحان بیرونى در باب متنبئین در «آثار الباقیه» از عقاید ابن العزاقر یاد کرده است و همین نسبت ها را به او داده است. شیخ طوسی در کتاب «غیبت» خود  عقایدى سخیف به ابن ابى العزاقر نسبت داده از جمله این که: ابن العزاقر مى ‏گفت خدا در وى «حلول» کرده و با او یکى شده است. این سخن ابن العزاقر چون سخن حلاج است و او نیز چنین ادعا می کرد.
موسس  این مکتب دعوى «حلول» خداوند در خود مى‏‌کرد و خویشتن را روح القدس مى ‏خواند و کتابى به نام «الحاسة السادسه» یعنى حس ششم نوشت و در آن دین و آیین را برداشته گناهان کبیره ای چون زنا، لواط و فسق و فجور را جایز دانست. پیروانش زنان خود را به او مى ‏سپردند به امید این که نور وى در ایشان حلول کند. ابوریحان بیرونى در باب متنبئین در «آثار الباقیه» از عقاید ابن العزاقر یاد کرده است و همین نسبت ها را به او داده است. شیخ طوسی در کتاب «غیبت» خود  عقایدى سخیف به ابن ابى العزاقر نسبت داده از جمله این که: ابن العزاقر مى ‏گفت خدا در وى «حلول» کرده و با او یکى شده است. این سخن ابن العزاقر چون سخن حلاج است و او نیز چنین ادعا می کرد.
ابن ابى العزاقر، معتقد به خلقت ضد بود یعنى مى‏ گفت: خداوند خود اضداد را آفریده تا به توسط آن ها مخالفان آنان شناخته شوند. زیرا تا اضداد در برگزیدگان خدا طعن نزند و به مخالفت با ایشان برنخیزد، فضیلت و برترى آن بزرگان معلوم نخواهد شد. به همین جهت ضد، افضل از ولى است، زیرا فضیلت آن جز به ضدیت او ظاهر نشود.
ابن ابى العزاقر، معتقد به خلقت ضد بود یعنى مى‏‌گفت: خداوند خود اضداد را آفریده تا به توسط آن ها مخالفان آنان شناخته شوند. زیرا تا اضداد در برگزیدگان خدا طعن نزند و به مخالفت با ایشان برنخیزد، فضیلت و برترى آن بزرگان معلوم نخواهد شد. به همین جهت ضد، افضل از ولى است، زیرا فضیلت آن جز به ضدیت او ظاهر نشود.
وی معتقد بود که هفت آدم وجود دارد که از  آدم نخستین شروع شده و به آدم هفتمین منتهى مى ‏گشت و می گفت که روح خدا را در موسى (ع) و فرعون و محمد (ص) و على (ع) و ابوبکر و معاویه تنزل داد. یاقوت حموی در «معجم الادباء» درباره ادعای او می گوید که: «وى مانند حلاج حلولى بود و پیروانش ادعا مى ‏کردند که او خداى ایشان است و می گفتند که روح خدا نخست در آدم سپس در شیث و پس از آن در هر یک از پیغمبران و انبیا حلول کرد تا این که به بدن امام حسن عسکرى (ع) حلول کرد و سر انجام وارد بدن ابن ابى العزاقر شد.
وی معتقد بود که هفت آدم وجود دارد که از  آدم نخستین شروع شده و به آدم هفتمین منتهى مى ‏گشت و می گفت که روح خدا را در موسى (ع) و فرعون و محمد (ص) و على (ع) و ابوبکر و معاویه تنزل داد. یاقوت حموی در «معجم الادباء» درباره ادعای او می گوید که: «وى مانند حلاج حلولى بود و پیروانش ادعا مى ‏کردند که او خداى ایشان است و می گفتند که روح خدا نخست در آدم سپس در شیث و پس از آن در هر یک از پیغمبران و انبیا حلول کرد تا این که به بدن امام حسن عسکرى (ع) حلول کرد و سر انجام وارد بدن ابن ابى العزاقر شد.
معتقد بود که نخستین قدیم ظاهر و باطن روزى دهنده و مشار الیه است. خداوند در هر چیزى به اندازه استعدادش «حلول» مى‏ کند و او ضد را آفریده که دلالت بر مضدود کند، از این جهت است که چون آدم را خلق کرد خداوند هم در آدم و هم در ضدش ابلیس حلول کرد و آدم حق بود و ضدش باطل، ولى راهنماینده به حق افضل از حق است از این جهت ابلیس از آدم بالاتر است.
معتقد بود که نخستین قدیم ظاهر و باطن روزى دهنده و مشار الیه است. خداوند در هر چیزى به اندازه استعدادش «حلول» مى‏ کند و او ضد را آفریده که دلالت بر مضدود کند، از این جهت است که چون آدم را خلق کرد خداوند هم در آدم و هم در ضدش ابلیس حلول کرد و آدم حق بود و ضدش باطل، ولى راهنماینده به حق افضل از حق است از این جهت ابلیس از آدم بالاتر است.
خداوند هرگاه در هیکل و جسدى ناسوتى و خاکى حلول کند، قدرت در وى به ظهور مى ‏رساند. چون آدم درگذشت روح او در پنج وجود ناسوتى حلول کرد و چون هر یک از این ها غایب مى‏شدند، یکى دیگر به جاى او آشکار مى‏گشت و نیز لاهوت خداوند در پنج ابلیس که ضد آن حیات ناسوتى بودند، حلول نمود.
خداوند هرگاه در هیکل و جسدى ناسوتى و خاکى حلول کند، قدرت در وى به ظهور مى ‏رساند. چون آدم درگذشت روح او در پنج وجود ناسوتى حلول کرد و چون هر یک از این ها غایب مى‏شدند، یکى دیگر به جاى او آشکار مى‏گشت و نیز لاهوت خداوند در پنج ابلیس که ضد آن حیات ناسوتى بودند، حلول نمود.
سپس لاهوتیت در ادریس و ابلیس جمع شد هم چنان که آن لاهوتیت از آدم و ابلیسش جدا شد و در نوح و ابلیس او قرار گرفت و از آن دو جدا شد و در صالح و ابلیس وى که قاتل شترش بود جاى گرفت، سپس از آن دو جدا شد در ابراهیم و ابلیس او یعنی نمرود جاى گرفت و پس از آن در هارون و ابلیسش مستقر گشت و از آنان جدا شد، در داوود و ابلیس او جالوت جاى‏ گرفت و پس از آن در سلیمان جاى گرفت و سپس در عیسى و شاگردانش مستقر شد و بعد از آن در بدن على بن أبی‌طالب (ع) جاى گرفت و سپس به بدن ابن العزاقر حلول کرد.
سپس لاهوتیت در ادریس و ابلیس جمع شد هم چنان که آن لاهوتیت از آدم و ابلیسش جدا شد و در نوح و ابلیس او قرار گرفت و از آن دو جدا شد و در صالح و ابلیس وى که قاتل شترش بود جاى گرفت، سپس از آن دو جدا شد در ابراهیم و ابلیس او یعنی نمرود جاى گرفت و پس از آن در هارون و ابلیسش مستقر گشت و از آنان جدا شد، در داوود و ابلیس او جالوت جاى‏ گرفت و پس از آن در سلیمان جاى گرفت و سپس در عیسى و شاگردانش مستقر شد و بعد از آن در بدن على بن أبی‌طالب (ع) جاى گرفت و سپس به بدن ابن العزاقر حلول کرد.
شلمغانیه موسى (ع) و محمد (ص) را خائن مى ‏دانستند و مى‏ گفتند: هارون، موسى (ع) را و على (ع)، محمد (ص) را به نبوت مبعوث کردند، ولى آن دو خیانت کردند و بر این گمان بودند که على (ع) به محمد (ص) سال هایى را به اندازه روزگار اصحاب کهف مهلت داد و هرگاه آن سال ها که سیصد و پنجاه سال است، تمام شود، شریعت اسلام از بین مى‏ رود. از نگاه آنان مَلِک کسى است که مالک نفس خود باشد و حق را در پشت سر خود بشناسد و بداند که حق، حق ایشان یعنى پیامبران راستینى چون هارون و على (ع) است و بهشت عبارت از معرفت و شناسایى آنان مى ‏باشد و دوزخ عبارت از نادانى و جهل ایشان است. این فرقه اعتقادی به روزه ‏دارى و غسل کردن ندارند و مطابق با سنت رسول الله (ص) زناشویى و نکاح نمى‏ کنند و اباحى مذهب اند و زنا کارى را مباح دانند. معتقدند که محمد (ص) مبعوث بر بزرگان و جباران عرب شد و چون آنان قسى ‏القلب بودند، از این جهت آنان را امر به سجود کرد تا ایشان را به اطاعت از خویش بیازماید، اکنون حکمت آن است که ما مردان را بر مباح بودن زنان شان بیازمائیم.
شلمغانیه موسى (ع) و محمد (ص) را خائن مى ‏دانستند و مى‏‌گفتند: هارون، موسى (ع) را و على (ع)، محمد (ص) را به نبوت مبعوث کردند، ولى آن دو خیانت کردند و بر این گمان بودند که على (ع) به محمد (ص) سال هایى را به اندازه روزگار اصحاب کهف مهلت داد و هرگاه آن سال ها که سیصد و پنجاه سال است، تمام شود، شریعت اسلام از بین مى‏ رود. از نگاه آنان مَلِک کسى است که مالک نفس خود باشد و حق را در پشت سر خود بشناسد و بداند که حق، حق ایشان یعنى پیامبران راستینى چون هارون و على (ع) است و بهشت عبارت از معرفت و شناسایى آنان مى ‏باشد و دوزخ عبارت از نادانى و جهل ایشان است. این فرقه اعتقادی به روزه ‏دارى و غسل کردن ندارند و مطابق با سنت رسول الله (ص) زناشویى و نکاح نمى‏ کنند و اباحى مذهب اند و زنا کارى را مباح دانند. معتقدند که محمد (ص) مبعوث بر بزرگان و جباران عرب شد و چون آنان قسى ‏القلب بودند، از این جهت آنان را امر به سجود کرد تا ایشان را به اطاعت از خویش بیازماید، اکنون حکمت آن است که ما مردان را بر مباح بودن زنان شان بیازمائیم.
شلمغانیه، از فرزندان على (ع) و بنى عباس بیزارى می جویند و هر دو طائفه از ایشان را ستمگر می دانند. <ref>مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر  آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 262</ref>
شلمغانیه، از فرزندان على (ع) و بنى عباس بیزارى می جویند و هر دو طائفه از ایشان را ستمگر می دانند. <ref>مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر  آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 262</ref>


Writers، confirmed، مدیران
۸۸٬۱۷۷

ویرایش