۸۷٬۷۷۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'می نمود' به 'مینمود') |
جز (جایگزینی متن - 'می داشت' به 'میداشت') |
||
خط ۶۷: | خط ۶۷: | ||
مرحوم آقا شیخ فرمودند: در [[کربلا|کربلا]] که بودم در مدرسه حسن خان کربلا درس میگفتم. صمصام الملک برای [[زیارت]] آمده بود، یک هفته آمد در درس من نشست، و در آن هفته از استصحاب بحث میکردیم و کلمه «لاتنقض الیقین بالشّک» را میگفتیم. آخر هفته که شد، گفت: قربان آن لب و دهنی شوم که یک کلمه به این کوتاهی از آن بیرون آمده و ما یک هفته است بحث میکنیم، یک همچو آدمی بوده، بیاطلاع از عملیات نبوده، منتها ارباب ملک و املاک بود. | مرحوم آقا شیخ فرمودند: در [[کربلا|کربلا]] که بودم در مدرسه حسن خان کربلا درس میگفتم. صمصام الملک برای [[زیارت]] آمده بود، یک هفته آمد در درس من نشست، و در آن هفته از استصحاب بحث میکردیم و کلمه «لاتنقض الیقین بالشّک» را میگفتیم. آخر هفته که شد، گفت: قربان آن لب و دهنی شوم که یک کلمه به این کوتاهی از آن بیرون آمده و ما یک هفته است بحث میکنیم، یک همچو آدمی بوده، بیاطلاع از عملیات نبوده، منتها ارباب ملک و املاک بود. | ||
به همان طرز سابق که میآمد خانه آخوند ملّا محمّد کبیر، پدر مرحوم آقا ضیاء عراقی و با او صحبتهای | به همان طرز سابق که میآمد خانه آخوند ملّا محمّد کبیر، پدر مرحوم آقا ضیاء عراقی و با او صحبتهای علمیداشت، بعد از فوت آخوند هم میآید، به خیالش که فرزند آخوند به جای پدرش نشسته، در آن وقت، آقا ضیاء 24 ساله بود. صمصام الملک فرعی عنوان میکند. آقا ضیاء نمیتواند از عهده برآید. حاج صمصامالملک میگوید: آه! در خانه آخوند بسته شد! پدرم نقل میکرد که آقا ضیاء فرمود: این مثل یک کاسه آب گرمی بود که به سرم ریخته شد. از همان مجلس که حرکت میکند، میرود به [[اصفهان]] و بعدش هم به [[نجف]]، و میماند تا آقا ضیاء میشود و همین یک کلمه «آه درِ خانه آخوند بسته شد.» باعث شد تا او به طور جدّی و مصمم به درس و بحث پرداخت و به کمالات علمی و معنوی دست یافت. آقا ضیاءالدین شش سال در [[حوز علمیه]] پررونق اصفهان، از محضر استادان بزرگواری، همچون آیات عظام: | ||
#آقا سید محمد هاشم چهارسوقی (1235 ـ 1318 هـ . ق.) | #آقا سید محمد هاشم چهارسوقی (1235 ـ 1318 هـ . ق.) |