پرش به محتوا

تناسخ: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۲ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲
جز
جایگزینی متن - 'مى آید' به 'مى‌آید'
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'مى آید' به 'مى‌آید')
خط ۵۸: خط ۵۸:


نمونه نقد دیگرى که به همین ترتیب ناشى از نگاه خاص به شرور است, تلقى متکلمان اشعرى در جهان اسلام است.
نمونه نقد دیگرى که به همین ترتیب ناشى از نگاه خاص به شرور است, تلقى متکلمان اشعرى در جهان اسلام است.
مطابق موضع اشاعره تعیین عقلانى حسن و قبح امور پذیرفته نیست, از این روحتى نمى توان رنج بردن اطفال بى گناه را بد شمرد تا اصلاً نیازى به توجیه آن باشد<ref>نک: بغدادى, 241; جوینى, 286</ref>; البته اشاعره ادله اى هم در برابر تناسخ آورده اند, براى مثال عضدالدین ایجى لزوم یادآورى زندگى گذشته را مطرح کرده است.<ref>نک: ایجى, 261; نیز بغدادى, همان, 235; شهرستانى, 395</ref>. ضعف این تلقى که ناشى از طرد استدلال است نیاز به توضیح ندارد. اما دیگر متکلمان مسلمان در این باره دلایلى اقامه کرده اند که مهم ترین آنها توجیه معتزله در مسئله آلام و مصائب است. به نظر معتزله و نیز متکلمان شیعى چون; شیخ طوسى و علامه حلى, خدا ممکن است براى امتحان انسان یا براى دفع ضرر یا جلب منفعتى مترتب بر یک مصیبت, او را به آن مصیبت گرفتار کند. هر سه مورد نشان مى دهد که شرط توجیه رنج هاى انسان یا هر موجود بى گناه دیگرى منحصراً استحقاق خود او نیست و به این ترتیب نیازى به نظریه تناسخ پدید نمى آید.
مطابق موضع اشاعره تعیین عقلانى حسن و قبح امور پذیرفته نیست, از این روحتى نمى توان رنج بردن اطفال بى گناه را بد شمرد تا اصلاً نیازى به توجیه آن باشد<ref>نک: بغدادى, 241; جوینى, 286</ref>; البته اشاعره ادله اى هم در برابر تناسخ آورده اند, براى مثال عضدالدین ایجى لزوم یادآورى زندگى گذشته را مطرح کرده است.<ref>نک: ایجى, 261; نیز بغدادى, همان, 235; شهرستانى, 395</ref>. ضعف این تلقى که ناشى از طرد استدلال است نیاز به توضیح ندارد. اما دیگر متکلمان مسلمان در این باره دلایلى اقامه کرده اند که مهم ترین آنها توجیه معتزله در مسئله آلام و مصائب است. به نظر معتزله و نیز متکلمان شیعى چون; شیخ طوسى و علامه حلى, خدا ممکن است براى امتحان انسان یا براى دفع ضرر یا جلب منفعتى مترتب بر یک مصیبت, او را به آن مصیبت گرفتار کند. هر سه مورد نشان مى دهد که شرط توجیه رنج هاى انسان یا هر موجود بى گناه دیگرى منحصراً استحقاق خود او نیست و به این ترتیب نیازى به نظریه تناسخ پدید نمى‌آید.


هم چنین قول به اعواض مى تواند وجود رنج ها را توجیه کند, خدا در عوض هر رنجى به انسان پاداشى در این جهان یا جهان دیگر مى دهد (نک: قاضى عبدالجبار, 13/405ـ430; شیخ طوسى, 7ـ 88).
هم چنین قول به اعواض مى تواند وجود رنج ها را توجیه کند, خدا در عوض هر رنجى به انسان پاداشى در این جهان یا جهان دیگر مى دهد (نک: قاضى عبدالجبار, 13/405ـ430; شیخ طوسى, 7ـ 88).
خط ۶۹: خط ۶۹:


=قدمت روح منافی با تناسخ=
=قدمت روح منافی با تناسخ=
قدیم بودن روح, یا به تعبیر فلسفى نفس, به نظر بسیارى از متکلمان و بعضى فیلسوفان اسلامى مقدمه نظریه تناسخ است. از همین رو, یکى از استدلال هاى آنان در برابر این نظریه, نفى قِدَم و اثبات یا مفروض گرفتن حدوث نفس بوده است. یکى از استدلال هاى مهم ابن سینا از همین نوع است. به زعم او وقتى بدن کاملاً آماده شده باشد نفس بالضروره حادث مى شود. این امر هرگز بر سبیل بخت و اتفاق نیست; یعنى همواره به محض حدوث مزاج, استعداد دریافت نفس در بدن پدید مى آید. حال اگر تناسخ را بپذیریم, لازم مى آید که یک بدن داراى دو نفس باشد; یکى نفسى که به سبب استعداد بدن و به محض حدوث مزاج از جانب عقل فعال به آن افاضه شده است, دیگرى نفسى که از راه تناسخ وارد آن شده است. چنین وضعى مردود است زیرا هر موجود زنده اى نفس خود را واحد احساس مى کند. هم چنین نمى توان فرض کرد که نفس دومى در کار باشد که موجود زنده نسبت به آن آگاهى نداشته باشد و خود آن نفس هم به خود آگاه نباشد و اشتغالى به بدن نداشته باشد, زیرا پیوند نفس و بدن فقط به صورت علاقه اشتغالى ممکن است; یعنى نوع پیوند و علاقه نفس با بدن به نحوى است که نفس در بدن تصرف و آن را تدبیر مى کند و بدن از نفس اثر مى پذیرد, بنابراین موجود زنده همواره به نفس مدبّر و متصرف خودآگاه است<ref>ابن سینا, 3/386ـ387; 4/108ـ109; 2/,3/356; 1/318ـ320</ref>.
قدیم بودن روح, یا به تعبیر فلسفى نفس, به نظر بسیارى از متکلمان و بعضى فیلسوفان اسلامى مقدمه نظریه تناسخ است. از همین رو, یکى از استدلال هاى آنان در برابر این نظریه, نفى قِدَم و اثبات یا مفروض گرفتن حدوث نفس بوده است. یکى از استدلال هاى مهم ابن سینا از همین نوع است. به زعم او وقتى بدن کاملاً آماده شده باشد نفس بالضروره حادث مى شود. این امر هرگز بر سبیل بخت و اتفاق نیست; یعنى همواره به محض حدوث مزاج, استعداد دریافت نفس در بدن پدید مى‌آید. حال اگر تناسخ را بپذیریم, لازم مى‌آید که یک بدن داراى دو نفس باشد; یکى نفسى که به سبب استعداد بدن و به محض حدوث مزاج از جانب عقل فعال به آن افاضه شده است, دیگرى نفسى که از راه تناسخ وارد آن شده است. چنین وضعى مردود است زیرا هر موجود زنده اى نفس خود را واحد احساس مى کند. هم چنین نمى توان فرض کرد که نفس دومى در کار باشد که موجود زنده نسبت به آن آگاهى نداشته باشد و خود آن نفس هم به خود آگاه نباشد و اشتغالى به بدن نداشته باشد, زیرا پیوند نفس و بدن فقط به صورت علاقه اشتغالى ممکن است; یعنى نوع پیوند و علاقه نفس با بدن به نحوى است که نفس در بدن تصرف و آن را تدبیر مى کند و بدن از نفس اثر مى پذیرد, بنابراین موجود زنده همواره به نفس مدبّر و متصرف خودآگاه است<ref>ابن سینا, 3/386ـ387; 4/108ـ109; 2/,3/356; 1/318ـ320</ref>.


مشائیان عموماً این دلیل را پذیرفته و آن را در ردّ تناسخ تکرار کرده اند. این دلیل در میان متکلمان نیز رواج داشته است<ref>براى نمونه, نک: شهرستانى, 2/396; حلى, 203</ref>.
مشائیان عموماً این دلیل را پذیرفته و آن را در ردّ تناسخ تکرار کرده اند. این دلیل در میان متکلمان نیز رواج داشته است<ref>براى نمونه, نک: شهرستانى, 2/396; حلى, 203</ref>.


با این حال ضعف استدلال ابن سینا را بسیارى از متکلمان و فیلسوفان دریافته اند. فخر رازى آن را دور صریح مى خواند, چرا که حدوث نفس را براساس لزوم تناسخ و بطلان تناسخ را با مسلّم گرفتن حدوث نفس تبیین مى کند. ابن سینا براى اثبات این که تناسخ محال است, استدلال مى کند که نفس حادث است نه قدیم, در حالى که تناسخ ـ البته به زعم ابن سینا ـ مستلزم قِدَم نفس است; اما از طرف دیگر خود وى براى اثبات حدوث نفس استدلال مى کند که اگر نفس قدیم باشد تناسخ لازم مى آید<ref>نک: فخر رازى, 2,7/202ـ 208; نیز ایجى, 261; کاتبى قزوینى, 376</ref>.
با این حال ضعف استدلال ابن سینا را بسیارى از متکلمان و فیلسوفان دریافته اند. فخر رازى آن را دور صریح مى خواند, چرا که حدوث نفس را براساس لزوم تناسخ و بطلان تناسخ را با مسلّم گرفتن حدوث نفس تبیین مى کند. ابن سینا براى اثبات این که تناسخ محال است, استدلال مى کند که نفس حادث است نه قدیم, در حالى که تناسخ ـ البته به زعم ابن سینا ـ مستلزم قِدَم نفس است; اما از طرف دیگر خود وى براى اثبات حدوث نفس استدلال مى کند که اگر نفس قدیم باشد تناسخ لازم مى‌آید<ref>نک: فخر رازى, 2,7/202ـ 208; نیز ایجى, 261; کاتبى قزوینى, 376</ref>.


=نظر ملاصدرا در تناسخ=
=نظر ملاصدرا در تناسخ=
نقد ملاصدرا از تناسخ نمونه دیگرى از نقد براساس مبانى خاص فلسفى است. ملاصدرا, بر مبناى نظریه حرکت جوهرى, نحوه ایجاد و بقاى نفس را به گونه اى تعریف مى کند که تناسخ مطلقاً ناممکن مى شود. طبق این نظریه نفس و بدن در ابتداى حدوث خود امورى بالقوه و داراى حرکت جوهرى ذاتى هستند. میان نفس و بدن یک ترکیب اتحادى طبیعى وجود دارد که موجب مى شود هر دو با هم از قوه به فعل برسند. نفوس, جملگى در مدت حیات جسمانى خود از قوه به فعل مى رسند و بر حسب اعمال نیک یا بد خود نوعى تحصل و فعلیت مى یابند, چه این تحصل و فعلیت در سعادت باشد چه در شقاوت. بنابراین, وقتى نفس بالفعل شد محال است که بار دیگر در حد قوه محض شود, هم چنان که محال است حیوان پس از بلوغ به مرحله نطفه باز گردد. حرکت جوهرى به قسر یا به طبع, به اراده و یا به اتفاق, بازگشت پذیر نیست. حال اگر نفس تناسخ یافته اى به بدنى تعلق بگیرد, چه آن بدن در حالت جنینى باشد چه غیر آن, لازم مى آید که نفس بالفعل و بدن بالقوه باشد که این امر محال است<ref>ملاصدرا, 1,9/2ـ3</ref>. به نظر ملاصدرا این برهان عامى است که همه اقسام تناسخ را از جهت نزول یا صعود باطل مى کند<ref>براى تقریر همین استدلال با بیان فلسفه مشاء, نک: همان, 9/3</ref>.
نقد ملاصدرا از تناسخ نمونه دیگرى از نقد براساس مبانى خاص فلسفى است. ملاصدرا, بر مبناى نظریه حرکت جوهرى, نحوه ایجاد و بقاى نفس را به گونه اى تعریف مى کند که تناسخ مطلقاً ناممکن مى شود. طبق این نظریه نفس و بدن در ابتداى حدوث خود امورى بالقوه و داراى حرکت جوهرى ذاتى هستند. میان نفس و بدن یک ترکیب اتحادى طبیعى وجود دارد که موجب مى شود هر دو با هم از قوه به فعل برسند. نفوس, جملگى در مدت حیات جسمانى خود از قوه به فعل مى رسند و بر حسب اعمال نیک یا بد خود نوعى تحصل و فعلیت مى یابند, چه این تحصل و فعلیت در سعادت باشد چه در شقاوت. بنابراین, وقتى نفس بالفعل شد محال است که بار دیگر در حد قوه محض شود, هم چنان که محال است حیوان پس از بلوغ به مرحله نطفه باز گردد. حرکت جوهرى به قسر یا به طبع, به اراده و یا به اتفاق, بازگشت پذیر نیست. حال اگر نفس تناسخ یافته اى به بدنى تعلق بگیرد, چه آن بدن در حالت جنینى باشد چه غیر آن, لازم مى‌آید که نفس بالفعل و بدن بالقوه باشد که این امر محال است<ref>ملاصدرا, 1,9/2ـ3</ref>. به نظر ملاصدرا این برهان عامى است که همه اقسام تناسخ را از جهت نزول یا صعود باطل مى کند<ref>براى تقریر همین استدلال با بیان فلسفه مشاء, نک: همان, 9/3</ref>.


=ادله اثبات تناسخ=
=ادله اثبات تناسخ=
خط ۱۱۳: خط ۱۱۳:
مشکل مهم تر این پرسش است که چرا بیشتر مردم چیزى از این گذشته ادعایى به یاد ندارند. این پرسش را متکلمان اسلامى ـ هم اشاعره و هم معتزله و شیعه ـ نیز مطرح کرده اند.
مشکل مهم تر این پرسش است که چرا بیشتر مردم چیزى از این گذشته ادعایى به یاد ندارند. این پرسش را متکلمان اسلامى ـ هم اشاعره و هم معتزله و شیعه ـ نیز مطرح کرده اند.


پاسخ سنتى به این پرسش که مى گوید علت فراموشى واقعه هولناک مرگ بدن سابق است, از دیرباز مخدوش اعلام شده است. از جمله قاضى عبدالجبار در المغنى (13/411ـ412) با ذکر این پاسخ متذکر مى شود که طول مدت یا وقفه در کار عقل که ضمن انتقال روح به بدن بعدى پیش مى آید نمى تواند عذرى براى فراموشى باشد, زیرا این امور در یادآورى حوادث مهم زندگى هیچ تأثیرى ندارد.
پاسخ سنتى به این پرسش که مى گوید علت فراموشى واقعه هولناک مرگ بدن سابق است, از دیرباز مخدوش اعلام شده است. از جمله قاضى عبدالجبار در المغنى (13/411ـ412) با ذکر این پاسخ متذکر مى شود که طول مدت یا وقفه در کار عقل که ضمن انتقال روح به بدن بعدى پیش مى‌آید نمى تواند عذرى براى فراموشى باشد, زیرا این امور در یادآورى حوادث مهم زندگى هیچ تأثیرى ندارد.


نقد دیگرى که مى توان مطرح کرد این است که اصولاً چه دلیلى براى هولناک تلقى کردن مرگ وجود دارد تا براساس آن از فراموشى بر اثر مواجهه با مرگ سخن بگوییم (دایرةالمعارف فلسفه, همان جا). اما در برابر نقد نخست ـ یعنى این مسئله که چرا بیشتر مردم چیزى از این زندگى گذشته به یاد ندارند ـ مى توان پاسخ فخر رازى (1/333) را آورد که مى گوید این فرض ممکن است که یادآورى احوال هر بدنى متوقف بر تعلق به همان بدن باشد. اشکال فخر رازى وارد به نظر مى رسد, اما مسئله مهم ترى را پیش مى آورد که همان اشکال بنیادین مذکور درباره هویت فردى است. اگر روح در بدن الف فقط بدن الف را مى شناسد و فقط خاطرات این بدن را ضبط کرده است, چه ملاکى براى اثبات حضور روح در بدن هاى ب,ج,د و… داریم؟
نقد دیگرى که مى توان مطرح کرد این است که اصولاً چه دلیلى براى هولناک تلقى کردن مرگ وجود دارد تا براساس آن از فراموشى بر اثر مواجهه با مرگ سخن بگوییم (دایرةالمعارف فلسفه, همان جا). اما در برابر نقد نخست ـ یعنى این مسئله که چرا بیشتر مردم چیزى از این زندگى گذشته به یاد ندارند ـ مى توان پاسخ فخر رازى (1/333) را آورد که مى گوید این فرض ممکن است که یادآورى احوال هر بدنى متوقف بر تعلق به همان بدن باشد. اشکال فخر رازى وارد به نظر مى رسد, اما مسئله مهم ترى را پیش مى آورد که همان اشکال بنیادین مذکور درباره هویت فردى است. اگر روح در بدن الف فقط بدن الف را مى شناسد و فقط خاطرات این بدن را ضبط کرده است, چه ملاکى براى اثبات حضور روح در بدن هاى ب,ج,د و… داریم؟
Writers، confirmed، مدیران
۸۷٬۸۱۰

ویرایش