پرش به محتوا

ناسیونالیسم: تفاوت میان نسخه‌ها

۴ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۵ مارس ۲۰۲۲
جز
جایگزینی متن - 'نمی توان' به 'نمی‌توان'
جز (جایگزینی متن - 'اتحادیه ای' به 'اتحادیه‌ای')
جز (جایگزینی متن - 'نمی توان' به 'نمی‌توان')
خط ۲۲: خط ۲۲:
تصور ملیت به معنای زبان و فرهنگ، در اواخر قرن هجدهم و عمدتاً به وسیله آثار برخی از متفکران و نویسندگان آلمانی همچون هردر<ref> J. G. Herder)1803-1744). فیلسوف و ادیب آلمانی. (مترجم)</ref> و نوالیس<ref> Novalis (نام اصلی: Friedrich von Hardenberg 1801- 1772). شاعر آلمانی. (مترجم)</ref> و اشلایرماخر<ref>F. E. D. Schleiermacher (1834-1768). فیلسوف و متکلم آلمانی. (مترجم)</ref> و فیشته<ref>J. G. Fichte (1814-1768). فیلسوف و متکلم آلمانی. (مترجم)</ref> و به عنوان رکنی از ارکان ایده ئولوژی ناسیونالیستی، صورت بیان یافت و بسط و تفصیل پیدا کرد. [[انقلاب کبیر فرانسه|انقلابگران فرانسوی]] معتقد بودند که ملت گروهی از افراد است که همه تابع یک نظام سیاسی باشند. اما آلمانیها بر این نظر بودند که خداوند و طبیعت ملت‌ها را از یکدیگر تفکیک کرده اند، و هر ملت دارای خصلت ویژه ای است که با زبان مشترک آن ملت ارتباط نزدیک دارد، و چون زبان حامل سنتهاست و احساسات و نمادها و پیوندهای عاطفی و اسطوره ها را انتقال می دهد، پس سهیم بودن در هر زبان بومی به معنای سهم بردن از فرهنگی مشترک است. به نوشته اشلایرماخر: «هر زبانی مساوی با طرز فکر مخصوصی است، و آنچه به یک زبان اندیشیده می شود هرگز ممکن نیست همان طور به زبان دیگری تکرار گردد.» این تصور از ملیت کم کم با نظریه ای متافیزیکی پیوستگی پیدا کرد که پیروان آن عقیده داشتند هر ملتی مظهر روح یا معنای کلی<ref>idea.</ref> دیگری است که آن نیز به نوبه خویش جلوه ای از جمال حق است، و گوناگونی ملت‌ها تنوع هستی را انعکاس می دهد، و هر ملتی به سهم خود به پیشرفت نوع بشر کمک می کند، و، از این رو، افراد ملت اخلاقاً مکلف به حفظ و پرورش ملتند. از اینجا بود که ناسیونالیستهای فرهنگی آلمان، در ابراز واکنش به آیین جهان میهنی<ref>cosmopolitanism.</ref> Aufklarung (یا نهضت روشنگری در آن سرزمین) که به فرانسه تمایل داشت، با وجود جنبه ناسیونالیستی افکارشان، همچنان به ملت‌ها در منظر عام بشریت می نگریستند و معتقد بودند که هر ملتی باید سهم خویش را در سرگذشت پرفراز و نشیب آدمیزاد ادا کند.
تصور ملیت به معنای زبان و فرهنگ، در اواخر قرن هجدهم و عمدتاً به وسیله آثار برخی از متفکران و نویسندگان آلمانی همچون هردر<ref> J. G. Herder)1803-1744). فیلسوف و ادیب آلمانی. (مترجم)</ref> و نوالیس<ref> Novalis (نام اصلی: Friedrich von Hardenberg 1801- 1772). شاعر آلمانی. (مترجم)</ref> و اشلایرماخر<ref>F. E. D. Schleiermacher (1834-1768). فیلسوف و متکلم آلمانی. (مترجم)</ref> و فیشته<ref>J. G. Fichte (1814-1768). فیلسوف و متکلم آلمانی. (مترجم)</ref> و به عنوان رکنی از ارکان ایده ئولوژی ناسیونالیستی، صورت بیان یافت و بسط و تفصیل پیدا کرد. [[انقلاب کبیر فرانسه|انقلابگران فرانسوی]] معتقد بودند که ملت گروهی از افراد است که همه تابع یک نظام سیاسی باشند. اما آلمانیها بر این نظر بودند که خداوند و طبیعت ملت‌ها را از یکدیگر تفکیک کرده اند، و هر ملت دارای خصلت ویژه ای است که با زبان مشترک آن ملت ارتباط نزدیک دارد، و چون زبان حامل سنتهاست و احساسات و نمادها و پیوندهای عاطفی و اسطوره ها را انتقال می دهد، پس سهیم بودن در هر زبان بومی به معنای سهم بردن از فرهنگی مشترک است. به نوشته اشلایرماخر: «هر زبانی مساوی با طرز فکر مخصوصی است، و آنچه به یک زبان اندیشیده می شود هرگز ممکن نیست همان طور به زبان دیگری تکرار گردد.» این تصور از ملیت کم کم با نظریه ای متافیزیکی پیوستگی پیدا کرد که پیروان آن عقیده داشتند هر ملتی مظهر روح یا معنای کلی<ref>idea.</ref> دیگری است که آن نیز به نوبه خویش جلوه ای از جمال حق است، و گوناگونی ملت‌ها تنوع هستی را انعکاس می دهد، و هر ملتی به سهم خود به پیشرفت نوع بشر کمک می کند، و، از این رو، افراد ملت اخلاقاً مکلف به حفظ و پرورش ملتند. از اینجا بود که ناسیونالیستهای فرهنگی آلمان، در ابراز واکنش به آیین جهان میهنی<ref>cosmopolitanism.</ref> Aufklarung (یا نهضت روشنگری در آن سرزمین) که به فرانسه تمایل داشت، با وجود جنبه ناسیونالیستی افکارشان، همچنان به ملت‌ها در منظر عام بشریت می نگریستند و معتقد بودند که هر ملتی باید سهم خویش را در سرگذشت پرفراز و نشیب آدمیزاد ادا کند.


این دسته از متفکران و نویسندگان عقیده داشتند که وجود ملت وابسته به تصمیم یا وقوف افراد آن نیست؛ افراد نمی توانند تصمیم به عدم عضویت در ملت خویش بگیرند، زیرا وجود ملت است که به آگاهی ایشان شکل می دهد؛ ملت آلمان به این جهت هستی طبیعی یافته است که کسانی که بنا به سنن آلمانی بار آمده اند ذاتاً با انگلیسیها یا فرانسویها تفاوت دارند. بنابراین، یک آلمانی که بخواهد میمون وار، فی المثل، از فرانسویان تقلید کند، مانع شکوفندگی ذات و سرشت خویش می شود و باید به آنچه، از جهت او، چیزی ساختگی و درجه دوم است، قناعت کند.
این دسته از متفکران و نویسندگان عقیده داشتند که وجود ملت وابسته به تصمیم یا وقوف افراد آن نیست؛ افراد نمی‌توانند تصمیم به عدم عضویت در ملت خویش بگیرند، زیرا وجود ملت است که به آگاهی ایشان شکل می دهد؛ ملت آلمان به این جهت هستی طبیعی یافته است که کسانی که بنا به سنن آلمانی بار آمده اند ذاتاً با انگلیسیها یا فرانسویها تفاوت دارند. بنابراین، یک آلمانی که بخواهد میمون وار، فی المثل، از فرانسویان تقلید کند، مانع شکوفندگی ذات و سرشت خویش می شود و باید به آنچه، از جهت او، چیزی ساختگی و درجه دوم است، قناعت کند.


=تعریف ملت برحسب میراث مشترک=
=تعریف ملت برحسب میراث مشترک=
تصور ملیت به معنای زبان و فرهنگ، در 1882 درخطابه مشهوری به نام «ملت چیست؟» سخت مورد تردید ارنست رنان قرار گرفت. رنان می‌گفت خطاست که کسی ملت‌ها را با گروه‌های قومی یا زبانی اشتباه کند. اصل و ریشه مشترک نژادی یا زبان یا دین یا منافع اقتصادی مشترک یا حقایق جغرافیایی، برای تشکیل ملت کفایت نمی کند. ملت‌هایی هستند، مانند سویسیها، که در اینگونه ویژگیها شریک نیستند، و برخی گروه‌های زبانی وجود دارند، مانند اقوام انگلیسی زبان، که دارای چنین خصوصیاتی هستند ولی ملت واحد تشکیل نمی دهند. رنان معتقد بود که آنچه سبب تشکیل ملت می شود در مرتبه نخست داشتن تاریخ مشترک است، بویژه تاریخ رنجها و دردها، یعنی گنجینه ای مشترک از خاطره هایی که مایه همدلی و افتخار باشد. ولی او در عین حال عقیده داشت که مهم است پاره ای از چیزها فراموش شوند، زیرا تا زخمهایی دیرین التیام نیابند، حس سهیم بودن در یک سنت مشترک قهرمانی پدید نخواهد آمد. بنابراین، دومین شرط وجود ملیت، خواست و اراده با هم زیستن و زنده نگاه داشتن میراث مشترک است. به گفته رنان: «[دو] شرط ضروری پدید آمدن یک قوم این است که [مردم] متفقاً کارهای بزرگ کرده باشند و بخواهند باز هم دست به چنین کارها بزنند... صرف وجود ملت... به منزله ی [جواب مثبت] به یک همه پرسی روزانه است.»
تصور ملیت به معنای زبان و فرهنگ، در 1882 درخطابه مشهوری به نام «ملت چیست؟» سخت مورد تردید ارنست رنان قرار گرفت. رنان می‌گفت خطاست که کسی ملت‌ها را با گروه‌های قومی یا زبانی اشتباه کند. اصل و ریشه مشترک نژادی یا زبان یا دین یا منافع اقتصادی مشترک یا حقایق جغرافیایی، برای تشکیل ملت کفایت نمی کند. ملت‌هایی هستند، مانند سویسیها، که در اینگونه ویژگیها شریک نیستند، و برخی گروه‌های زبانی وجود دارند، مانند اقوام انگلیسی زبان، که دارای چنین خصوصیاتی هستند ولی ملت واحد تشکیل نمی دهند. رنان معتقد بود که آنچه سبب تشکیل ملت می شود در مرتبه نخست داشتن تاریخ مشترک است، بویژه تاریخ رنجها و دردها، یعنی گنجینه ای مشترک از خاطره هایی که مایه همدلی و افتخار باشد. ولی او در عین حال عقیده داشت که مهم است پاره ای از چیزها فراموش شوند، زیرا تا زخمهایی دیرین التیام نیابند، حس سهیم بودن در یک سنت مشترک قهرمانی پدید نخواهد آمد. بنابراین، دومین شرط وجود ملیت، خواست و اراده با هم زیستن و زنده نگاه داشتن میراث مشترک است. به گفته رنان: «[دو] شرط ضروری پدید آمدن یک قوم این است که [مردم] متفقاً کارهای بزرگ کرده باشند و بخواهند باز هم دست به چنین کارها بزنند... صرف وجود ملت... به منزله ی [جواب مثبت] به یک همه پرسی روزانه است.»


ولی حتی به فرض اهمیت اینکه شخص خویشتن را همبسته با سنتی مشترک در حیات ملت بداند، باز جای تردید است که تعبیر مجازی خاطرات مشترک، چندان تأثیری در روشن کردن این امر داشته باشد که آنچه به سنت ملی وحدت و مداومت می دهد، چیست. خاطره از جهت خودشناسی و هویت فردی مهم است، اما افراد به این معنا نمی توانند به خاطر بیاورند که پیش از تولد آنان چه روی داده است. همچنین نیاکان قهرمانشان لازم نیست رابطه تکوینی با ایشان داشته باشند. یک فرانسوی فقط به معنای مجازی می تواند ادعا کند که ژاندارک جده ی او بوده است، و تنها به این دلیل می داند چه کسی را نیای خود بنامد که از پیش شریک در سنن ملی بوده است. هر موقعیتی نیازمند نوع دیگری وفاداری است، و نیاکانی که شخص ایشان را از آن خود می داند ممکن است، بر وفق موقع، تفاوت کنند. یک امریکایی یهودی آلمانی تبار ممکن است گاهی خویشتن را با جفرسن<ref>Thomas Jefferson(1743- 1826). سومین رئیس جمهوری امریکا و یکی از بانیان قانون اساسی آن کشور. (مترجم)</ref>، گاهی با یهودای مکابه<ref>Juda Maccabaeus «ناجی و سردار جنگی و شجاع یهود متولد در حدود 200 ق.م. و مقتول در سال 160 ق.م... در ادبیات و نوشته های تعدادی نویسندگان غربی... نمونه ی شجاعت و رشادت معرفی شده است.» (لغت نامه دهخدا).(مترجم)</ref> و گاهی با فردریک کبیر<ref> پادشاه پروس از 1740 تا 1786 و بانی حقیقی قدرت نظامی آلمان. (مترجم)</ref> همبسته ببیند. وانگهی، افراد ممکن است به صرف اینکه با هم در فلان واقعه حضور داشته اند در خاطره ای شریک باشند، اما داشتن تاریخ مشترک تنها به این نیست که همه همان وقایع تاریخی را بدانند؛ به این است که خویشتن را با نمادهای تاریخی واحد همبسته ببینند و پیش خود به هنر نماییهای واحد بنازند و از اهانتهای واحد احساس خشم کنند.
ولی حتی به فرض اهمیت اینکه شخص خویشتن را همبسته با سنتی مشترک در حیات ملت بداند، باز جای تردید است که تعبیر مجازی خاطرات مشترک، چندان تأثیری در روشن کردن این امر داشته باشد که آنچه به سنت ملی وحدت و مداومت می دهد، چیست. خاطره از جهت خودشناسی و هویت فردی مهم است، اما افراد به این معنا نمی‌توانند به خاطر بیاورند که پیش از تولد آنان چه روی داده است. همچنین نیاکان قهرمانشان لازم نیست رابطه تکوینی با ایشان داشته باشند. یک فرانسوی فقط به معنای مجازی می تواند ادعا کند که ژاندارک جده ی او بوده است، و تنها به این دلیل می داند چه کسی را نیای خود بنامد که از پیش شریک در سنن ملی بوده است. هر موقعیتی نیازمند نوع دیگری وفاداری است، و نیاکانی که شخص ایشان را از آن خود می داند ممکن است، بر وفق موقع، تفاوت کنند. یک امریکایی یهودی آلمانی تبار ممکن است گاهی خویشتن را با جفرسن<ref>Thomas Jefferson(1743- 1826). سومین رئیس جمهوری امریکا و یکی از بانیان قانون اساسی آن کشور. (مترجم)</ref>، گاهی با یهودای مکابه<ref>Juda Maccabaeus «ناجی و سردار جنگی و شجاع یهود متولد در حدود 200 ق.م. و مقتول در سال 160 ق.م... در ادبیات و نوشته های تعدادی نویسندگان غربی... نمونه ی شجاعت و رشادت معرفی شده است.» (لغت نامه دهخدا).(مترجم)</ref> و گاهی با فردریک کبیر<ref> پادشاه پروس از 1740 تا 1786 و بانی حقیقی قدرت نظامی آلمان. (مترجم)</ref> همبسته ببیند. وانگهی، افراد ممکن است به صرف اینکه با هم در فلان واقعه حضور داشته اند در خاطره ای شریک باشند، اما داشتن تاریخ مشترک تنها به این نیست که همه همان وقایع تاریخی را بدانند؛ به این است که خویشتن را با نمادهای تاریخی واحد همبسته ببینند و پیش خود به هنر نماییهای واحد بنازند و از اهانتهای واحد احساس خشم کنند.


یک فرانسوی ممکن است همانقدر که درباره ی ژاندارک می داند راجع به فردریک کبیر نیز بداند؛ اما به این جهت فرانسوی است که ژاندارک مال اوست و فردریک مال دیگران. پس ملت جایی وجود دارد که گروهی از افراد بدینگونه به مجموعه ای از نمادهای مشترک علاقه داشته باشند، و خویشتن را همگروه و سهیم در نگرشی همانند نسبت به آن نمادها بدانند، و احساسی از وفاداری و غمخواری به یکدیگر داشته باشند که نخواهند آن را شامل حال دیگران کنند. البته از لحاظ زبان و دین و قیافه نیز ممکن است ویژگیهایی باشد که تعیین کند چه کسانی باید بدین اوصاف شناخته شوند و اهمیت هریک از آنها احیاناً به اختلاف موقعیت، مختلف است.
یک فرانسوی ممکن است همانقدر که درباره ی ژاندارک می داند راجع به فردریک کبیر نیز بداند؛ اما به این جهت فرانسوی است که ژاندارک مال اوست و فردریک مال دیگران. پس ملت جایی وجود دارد که گروهی از افراد بدینگونه به مجموعه ای از نمادهای مشترک علاقه داشته باشند، و خویشتن را همگروه و سهیم در نگرشی همانند نسبت به آن نمادها بدانند، و احساسی از وفاداری و غمخواری به یکدیگر داشته باشند که نخواهند آن را شامل حال دیگران کنند. البته از لحاظ زبان و دین و قیافه نیز ممکن است ویژگیهایی باشد که تعیین کند چه کسانی باید بدین اوصاف شناخته شوند و اهمیت هریک از آنها احیاناً به اختلاف موقعیت، مختلف است.
Writers، confirmed، مدیران
۸۶٬۰۹۶

ویرایش