پرش به محتوا

ناسیونالیسم: تفاوت میان نسخه‌ها

۸ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۶ مارس ۲۰۲۲
جز
جایگزینی متن - 'می دهند' به 'می‌دهند'
جز (جایگزینی متن - 'شده اند' به 'شده‌اند')
جز (جایگزینی متن - 'می دهند' به 'می‌دهند')
خط ۱۴: خط ۱۴:


=ماهیت و ملاکهای ملیت=
=ماهیت و ملاکهای ملیت=
اصول و نظریه های متعلق به اقسام 4 و 5، از اواخر سده هجدهم رواج پیدا کردند. البته، بدون شک تعلق خاطر شخص به ملت خویش و اعتقاد به اینکه، مثلاً انگلیسی‌ها جملگی ملتی انگلیسی تشکیل می دهند سابقه ای بس درازتر از این دارد. آدمیان همیشه چنین تعلق خاطری به نوعی «گروه خودی<ref>in- Group.</ref>»- اعم از ایل و قبیله و شهر و ملت- داشته اند و، مطابق با آن احساس کرده اند که هر که از خودشان نیست بیگانه است (و احیاناً در او به چشم عناد و دشمنی نگریسته اند.) ولی باید دید ویژگی ملت‌ها چیست و چه چیز آنها را از قسم دیگر گروه‌ها ممتاز می کند.
اصول و نظریه های متعلق به اقسام 4 و 5، از اواخر سده هجدهم رواج پیدا کردند. البته، بدون شک تعلق خاطر شخص به ملت خویش و اعتقاد به اینکه، مثلاً انگلیسی‌ها جملگی ملتی انگلیسی تشکیل می‌دهند سابقه ای بس درازتر از این دارد. آدمیان همیشه چنین تعلق خاطری به نوعی «گروه خودی<ref>in- Group.</ref>»- اعم از ایل و قبیله و شهر و ملت- داشته اند و، مطابق با آن احساس کرده اند که هر که از خودشان نیست بیگانه است (و احیاناً در او به چشم عناد و دشمنی نگریسته اند.) ولی باید دید ویژگی ملت‌ها چیست و چه چیز آنها را از قسم دیگر گروه‌ها ممتاز می کند.


=تعریف ملت بر حسب دولت=
=تعریف ملت بر حسب دولت=
ایده ئولوگ انقلابی فرانسوی آبه سی یس، در 1789 نوشت: ملت «اتحادیه‌ای از افرادی است که یک قانون بر آنان حکومت کند و یک مجمع قانونگذاری نماینده ایشان باشد.» پس بنا به این تصور، وحدت و هویت ملت فرع بر تشکیلات سیاسی است، و دولت تقدم منطقی بر ملت دارد. نظر سی یس مطابقت داشت با اصل قرار دادن فرد یا جزء تجزیه ناپذیر در تلقی پدیده گروه، و این اعتقاد که لاک یکی از شارحان و مدافعان نوعی آن بشمار می‌رفت، از خصوصیات بیشتر نظریه های اجتماعی در نهضت روشنگری در قرن هجدهم بود. متفکران و نویسندگانی مانند دیدرو و کندورسه بر این نظر بودند که باید فرض کرد افراد با تأسیس نظام سیاسی موافقند، زیرا (و از این حیث) که چنین کاری به نفع فردی و جمعی آنان است. منفعت یا مصلحت همگانی که بدینگونه بوجود می آید، پایه و دلیل مکلف بودن به حفظ نظام مذکور و دفاع از آن است و دولت، به عنوان موضوع این منفعت، بخصوص مورد وفاداری قرار نمی‌گیرد. کسانی که در چنین منفعت مشترکی سهیم باشند، قوم<ref> people.</ref> یا ملتی واحد تشکیل می دهند. مؤید این نظر درباره ملیت، استعمال مترادف دو واژه «تابعیت»<ref>citizenship.</ref> و «ملیت» در بسیاری موارد در کلام متداول روزانه است. (روزگاری این حکم در مورد مصطلحات حقوقی نیز صدق می کرد، ولی اکنون بسیاری از دولتها میان حقوق و تکالیف ناشی از تابعیت و ملیت فرق می گذارند.) اگر بخواهیم بین تابعیت و ملیت تمیز بگذاریم، این کار را عمدتاً بدین وسیله انجام می دهیم که تابعیت را به امور سیاسی و وضع حقوقی محدود می کنیم، و در تعیین ملیت، ملاکهایی بکار می بریم مانند محل تولد و پدر و مادر و زبان و سنت فرهنگی.
ایده ئولوگ انقلابی فرانسوی آبه سی یس، در 1789 نوشت: ملت «اتحادیه‌ای از افرادی است که یک قانون بر آنان حکومت کند و یک مجمع قانونگذاری نماینده ایشان باشد.» پس بنا به این تصور، وحدت و هویت ملت فرع بر تشکیلات سیاسی است، و دولت تقدم منطقی بر ملت دارد. نظر سی یس مطابقت داشت با اصل قرار دادن فرد یا جزء تجزیه ناپذیر در تلقی پدیده گروه، و این اعتقاد که لاک یکی از شارحان و مدافعان نوعی آن بشمار می‌رفت، از خصوصیات بیشتر نظریه های اجتماعی در نهضت روشنگری در قرن هجدهم بود. متفکران و نویسندگانی مانند دیدرو و کندورسه بر این نظر بودند که باید فرض کرد افراد با تأسیس نظام سیاسی موافقند، زیرا (و از این حیث) که چنین کاری به نفع فردی و جمعی آنان است. منفعت یا مصلحت همگانی که بدینگونه بوجود می آید، پایه و دلیل مکلف بودن به حفظ نظام مذکور و دفاع از آن است و دولت، به عنوان موضوع این منفعت، بخصوص مورد وفاداری قرار نمی‌گیرد. کسانی که در چنین منفعت مشترکی سهیم باشند، قوم<ref> people.</ref> یا ملتی واحد تشکیل می‌دهند. مؤید این نظر درباره ملیت، استعمال مترادف دو واژه «تابعیت»<ref>citizenship.</ref> و «ملیت» در بسیاری موارد در کلام متداول روزانه است. (روزگاری این حکم در مورد مصطلحات حقوقی نیز صدق می کرد، ولی اکنون بسیاری از دولتها میان حقوق و تکالیف ناشی از تابعیت و ملیت فرق می گذارند.) اگر بخواهیم بین تابعیت و ملیت تمیز بگذاریم، این کار را عمدتاً بدین وسیله انجام می دهیم که تابعیت را به امور سیاسی و وضع حقوقی محدود می کنیم، و در تعیین ملیت، ملاکهایی بکار می بریم مانند محل تولد و پدر و مادر و زبان و سنت فرهنگی.


=تعریف ملت بر حسب زبان و فرهنگ=
=تعریف ملت بر حسب زبان و فرهنگ=
خط ۵۰: خط ۵۰:
اما مسأله ی اساسی تر، فیصله دادن به این نکته است که، از جهت حق تعیین سرنوشت، گروه ملی عبارت از چیست. همانگونه که دیروز کنگوییها حق تعیین سرنوشت را از کاتانگا سلب کردند، امروز باز به نام وحدت ملی، ناسیونالیستهای غنا این حق را از آشانتیها سلب می کنند. اگر آلمانیها ادعا کنند که همه مردم آلمانی زبان افراد ملت آلمانند و، بنابراین، باید جزء آلمان باشند، آیا، بر مبنای حق تعیین سرنوشت ملی، برای افراد باصطلاح آلمانی در خارج، اختیاری در این زمینه باقی می ماند؟ و اگر اعتراض کنند، به عنوان افراد آلمانی معترض شده‌اند یا غیرآلمانی؟ اگر آلمانی، آیا این امر با حق تعیین سرنوشت جمیع مردم آلمان منافات نخواهد داشت؟ پیداست که اگر بنا باشد برحسب ملاکهای عینی، مانند زبان، درباره ملیت داوری شود، اصل حق تعیین سرنوشت ملی، صرف نظر از تمایلات خرده گروه<ref>subgroup.</ref> ذی ربط، مؤید سیاستهای گسترشی ادغام طلبانه خواهد بود، زیرا فرض بر این است که برای ابراز خواست و اراده، بخش بزرگتر مبنای محکمتری از بخش کوچکتر است. ولی اگر قرار باشد ملیت بر پایه ی ملاکهای ذهنی، مانند اراده زیستن تحت یک حکومت، مورد قضاوت واقع شود، اینکه خرده گروه مزبور امتناع ورزیده بظاهر خود دلیلی کافی بر این خواهد بود که بگوییم بخشی از آن ملت نبوده است. به همین سان، باز ممکن است اقلیتی مخالف در درون آن خرده گروه مدعی هویت ملی جداگانه ای شود و هکذا الی آخر. اگر کسی ملاکهای ذهنی برای حق تعیین سرنوشت گروه را بپذیرد، دیگر دلیلی برای خودداری از تعمیم آنها برای حق تعیین سرنوشت فردی وجود نخواهد داشت.
اما مسأله ی اساسی تر، فیصله دادن به این نکته است که، از جهت حق تعیین سرنوشت، گروه ملی عبارت از چیست. همانگونه که دیروز کنگوییها حق تعیین سرنوشت را از کاتانگا سلب کردند، امروز باز به نام وحدت ملی، ناسیونالیستهای غنا این حق را از آشانتیها سلب می کنند. اگر آلمانیها ادعا کنند که همه مردم آلمانی زبان افراد ملت آلمانند و، بنابراین، باید جزء آلمان باشند، آیا، بر مبنای حق تعیین سرنوشت ملی، برای افراد باصطلاح آلمانی در خارج، اختیاری در این زمینه باقی می ماند؟ و اگر اعتراض کنند، به عنوان افراد آلمانی معترض شده‌اند یا غیرآلمانی؟ اگر آلمانی، آیا این امر با حق تعیین سرنوشت جمیع مردم آلمان منافات نخواهد داشت؟ پیداست که اگر بنا باشد برحسب ملاکهای عینی، مانند زبان، درباره ملیت داوری شود، اصل حق تعیین سرنوشت ملی، صرف نظر از تمایلات خرده گروه<ref>subgroup.</ref> ذی ربط، مؤید سیاستهای گسترشی ادغام طلبانه خواهد بود، زیرا فرض بر این است که برای ابراز خواست و اراده، بخش بزرگتر مبنای محکمتری از بخش کوچکتر است. ولی اگر قرار باشد ملیت بر پایه ی ملاکهای ذهنی، مانند اراده زیستن تحت یک حکومت، مورد قضاوت واقع شود، اینکه خرده گروه مزبور امتناع ورزیده بظاهر خود دلیلی کافی بر این خواهد بود که بگوییم بخشی از آن ملت نبوده است. به همین سان، باز ممکن است اقلیتی مخالف در درون آن خرده گروه مدعی هویت ملی جداگانه ای شود و هکذا الی آخر. اگر کسی ملاکهای ذهنی برای حق تعیین سرنوشت گروه را بپذیرد، دیگر دلیلی برای خودداری از تعمیم آنها برای حق تعیین سرنوشت فردی وجود نخواهد داشت.


ملاکهای عینی اغلب به آسانی قابل اعمال در موارد واقعی نیستند، ولی اصولی روشن برای تأسیس دولت به نحو درست بدست می دهند. با این حال، نظریه ای که اصحاب آن فرد را اصل قرار می دهند و معتقدند که پایه ی تکالیف سیاسی رضایت و قبول فردی است، مؤید آن ملاکها نیست. اصل [رضایت و قبول] نقش خود را در تاریخ ناسیونالیسم به انجام رسانیده است. کانت معتقد بود که اصل اختیار و خود آیینی<ref>autonomy. به عقیده ی کانت، تنها آن دستور یا قاعده ای ارزش اخلاقی دارد که منشأ آن اراده آزاد آدمی باشد و انسان به حکم فطرت سلیم آن را برای خویش مقرر کرده باشد. بنابراین، خودآیینی اراده فقط هنگامی حاصل می شود که اراده تابع قانون وضع شده از طرف خود، یعنی امر مطلق، باشد، به تفکیک از تبعیت آن از قوانین یا هدفهای مقرر شده از خارج. (مترجم)</ref> اخلاقی مستلزم این است که آدمیان از جهت تعلق به ملکوت غایات<ref>Kingdom of ends. در فلسفه ی کانت، نظام در برگیرنده موجودات متعقلی که خود فی نفسه غایتند (نه وسیله) و غایاتی که این موجودات می توانند برای خویش قرار دهند مشروط بر آنکه به کرامت چنین موجودی، خواه در دیگران و خواه در خودشان، احترام بگذارند. هر موجود متعقلی از آن حیث که فی نفسه غایت است، باید خویشتن را واضع قانون حاکم بر ملکوت غایات بداند. (مترجم)</ref> و از این جهت که خود برای خویشتن قانون می گذارند، تکلیف سیاسی را نیز خود بر عهده خویش بگذارند، و سیادت و اقتدار باید از اراده عام<ref>general will.</ref> به نحوی که در قوانین منعکس است نشأت بگیرد و تابع آن باشد. اما ناسیونالیستهایی مانند دانشمند آلمانی اقتصاد سیاسی، ادام مولر<ref>Adam H. Muller (1779-1829).</ref>، در استدلال کانت دست بردند بدین نحو که گفتند فرد با ملت یکی است، و روح ملی [یا قومی] (Volksgeist) جلوه ی حقیقی تر اراده ی دائمی فرد است تا هرگونه ترجیح و تمایل فردی. بدین سان، اراده عام که، به نظر روسو و کانت، خود آیینی اخلاقی فرد را با اقتدار و سیادت سیاسی سازگار می کرد، به وسیله ای بدل شد برای ادعای اینکه تصمیم فردی وقتی مخالف روح ملی باشد، بی ربط و بدون موضوعیت است.
ملاکهای عینی اغلب به آسانی قابل اعمال در موارد واقعی نیستند، ولی اصولی روشن برای تأسیس دولت به نحو درست بدست می‌دهند. با این حال، نظریه ای که اصحاب آن فرد را اصل قرار می‌دهند و معتقدند که پایه ی تکالیف سیاسی رضایت و قبول فردی است، مؤید آن ملاکها نیست. اصل [رضایت و قبول] نقش خود را در تاریخ ناسیونالیسم به انجام رسانیده است. کانت معتقد بود که اصل اختیار و خود آیینی<ref>autonomy. به عقیده ی کانت، تنها آن دستور یا قاعده ای ارزش اخلاقی دارد که منشأ آن اراده آزاد آدمی باشد و انسان به حکم فطرت سلیم آن را برای خویش مقرر کرده باشد. بنابراین، خودآیینی اراده فقط هنگامی حاصل می شود که اراده تابع قانون وضع شده از طرف خود، یعنی امر مطلق، باشد، به تفکیک از تبعیت آن از قوانین یا هدفهای مقرر شده از خارج. (مترجم)</ref> اخلاقی مستلزم این است که آدمیان از جهت تعلق به ملکوت غایات<ref>Kingdom of ends. در فلسفه ی کانت، نظام در برگیرنده موجودات متعقلی که خود فی نفسه غایتند (نه وسیله) و غایاتی که این موجودات می توانند برای خویش قرار دهند مشروط بر آنکه به کرامت چنین موجودی، خواه در دیگران و خواه در خودشان، احترام بگذارند. هر موجود متعقلی از آن حیث که فی نفسه غایت است، باید خویشتن را واضع قانون حاکم بر ملکوت غایات بداند. (مترجم)</ref> و از این جهت که خود برای خویشتن قانون می گذارند، تکلیف سیاسی را نیز خود بر عهده خویش بگذارند، و سیادت و اقتدار باید از اراده عام<ref>general will.</ref> به نحوی که در قوانین منعکس است نشأت بگیرد و تابع آن باشد. اما ناسیونالیستهایی مانند دانشمند آلمانی اقتصاد سیاسی، ادام مولر<ref>Adam H. Muller (1779-1829).</ref>، در استدلال کانت دست بردند بدین نحو که گفتند فرد با ملت یکی است، و روح ملی [یا قومی] (Volksgeist) جلوه ی حقیقی تر اراده ی دائمی فرد است تا هرگونه ترجیح و تمایل فردی. بدین سان، اراده عام که، به نظر روسو و کانت، خود آیینی اخلاقی فرد را با اقتدار و سیادت سیاسی سازگار می کرد، به وسیله ای بدل شد برای ادعای اینکه تصمیم فردی وقتی مخالف روح ملی باشد، بی ربط و بدون موضوعیت است.


با اینهمه، ناسیونالیسم در اوایل قرن نوزدهم به نیات آزادیخواهانه و انسانی آراسته بود. فیشته و ماتسینی بر این نظر بودند که تا ملتی به صورت یک دولت مستقل و دارای حق حاکمیت وحدت پیدا نکند، افراد آن چون در چشم دیگران از شأن برابر و احترام برخوردار نیستند، در نظر خودشان نیز از کرامت و عزت نفس کافی بهره مند نخواهند بود. زیبایی متقاعد کننده ناسیونالیسم در افریقا و آسیا عمدتاً ناشی از همین فکر است. سیه چردگانی که زیر بار سفیدپوستان نمی روند، احساس می کنند که از جهت عزت نفس خودشان هم که شده، باید حاکمانی به رنگ و از سنخ خویش داشته باشند که با آنان همبسته باشند، و سران دیگر دولتهای دارای حق حاکمیت، ایشان را پایین تر از خود ندانند.
با اینهمه، ناسیونالیسم در اوایل قرن نوزدهم به نیات آزادیخواهانه و انسانی آراسته بود. فیشته و ماتسینی بر این نظر بودند که تا ملتی به صورت یک دولت مستقل و دارای حق حاکمیت وحدت پیدا نکند، افراد آن چون در چشم دیگران از شأن برابر و احترام برخوردار نیستند، در نظر خودشان نیز از کرامت و عزت نفس کافی بهره مند نخواهند بود. زیبایی متقاعد کننده ناسیونالیسم در افریقا و آسیا عمدتاً ناشی از همین فکر است. سیه چردگانی که زیر بار سفیدپوستان نمی روند، احساس می کنند که از جهت عزت نفس خودشان هم که شده، باید حاکمانی به رنگ و از سنخ خویش داشته باشند که با آنان همبسته باشند، و سران دیگر دولتهای دارای حق حاکمیت، ایشان را پایین تر از خود ندانند.
Writers، confirmed، مدیران
۸۷٬۵۶۷

ویرایش