۸۷٬۸۱۰
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'عبد ال' به 'عبدال') |
جز (جایگزینی متن - 'ابو جعفر' به 'ابوجعفر') |
||
خط ۵۳: | خط ۵۳: | ||
«مسعودی» در مروج الذهب» گفته است: «کمیت» در مدینه به خدمت ابی جعفر رسید و به شعر خوانی پرداخت و چون به این بیت از قصیدۀ میمیۀ خود رسید که: | «مسعودی» در مروج الذهب» گفته است: «کمیت» در مدینه به خدمت ابی جعفر رسید و به شعر خوانی پرداخت و چون به این بیت از قصیدۀ میمیۀ خود رسید که: | ||
کشتۀ نینوایی که گرفتار پیمان شکنی و خیانت مردم فرو مایه و پست نهاد شد. | کشتۀ نینوایی که گرفتار پیمان شکنی و خیانت مردم فرو مایه و پست نهاد شد. | ||
«ابوجعفر» گریست و سپس فرمود: اگر مالی داشتیم به تو میدادیم، اما پاداش تو همان باشد که پیغمبر خدا به «حسّان بن ثابت» فرمود: لا زلت مؤیدا بروح القدس ما ذبیت عنّا اهل البیت: یعنی؛ «تا از ما خاندان (پیغمبر) دفاع میکنی هماره به روح القدس مؤید باشی». | |||
کمیت از خدمت امام مرخص شد و به نزد «عبدالله بن حسن بن علی» آمد و به انشاد پرداخت، عبداللّه قباله کشتزاری به ارزش چهار هزار درهم را به او بخشید. ولی کمیت با گفتن این جمله که: پدر و مادرم به قربانت. درست است که من در شعری که برای دیگران سرودهام در اندیشۀ دنیا بودهام اما بخدا سوگند، در مورد شما جز برای خدا شعری نگفتهام و من به پاداش شعری که برای خدا گفتهام مزد و بهایی نمیگیرم، از گرفتن آن امتناع کرد. عبدالله با پافشاری آن را به کمیت داد و پس از چند روز کمیت از او درخواست کرد که روستا را پس بگیرد. عبداللّه پذیرفت. در این هنگام عبدالله بن معاویة بن عبداللّه بن جعفر بن ابیطالب برخاست و کیسهای چرمی برداشت و آن را به چهار تن از غلامان خود داد و به خانههای بنی هاشم آمد و آنها به پاس حمایت کمیت از بنی هاشم، پول و حتی برخی زنان، جواهرات زینتی خود را در آن ریختند و ارزش آن به ۱۰۰ هزار درهم و دینار رسید. عبدالله، کیسهها را جلو کمیت گذاشت ولی او گفت: پدر و مادرم بقربانت، چه مال فراوانی و چه کار شایانی! امّا من در ستایش شما جز به خدا و پیغمبر نظری نداشتهام و از شما مزد و پاداش دنیوی نمیگیرم. اینها را به صاحبانش برگردانید. | کمیت از خدمت امام مرخص شد و به نزد «عبدالله بن حسن بن علی» آمد و به انشاد پرداخت، عبداللّه قباله کشتزاری به ارزش چهار هزار درهم را به او بخشید. ولی کمیت با گفتن این جمله که: پدر و مادرم به قربانت. درست است که من در شعری که برای دیگران سرودهام در اندیشۀ دنیا بودهام اما بخدا سوگند، در مورد شما جز برای خدا شعری نگفتهام و من به پاداش شعری که برای خدا گفتهام مزد و بهایی نمیگیرم، از گرفتن آن امتناع کرد. عبدالله با پافشاری آن را به کمیت داد و پس از چند روز کمیت از او درخواست کرد که روستا را پس بگیرد. عبداللّه پذیرفت. در این هنگام عبدالله بن معاویة بن عبداللّه بن جعفر بن ابیطالب برخاست و کیسهای چرمی برداشت و آن را به چهار تن از غلامان خود داد و به خانههای بنی هاشم آمد و آنها به پاس حمایت کمیت از بنی هاشم، پول و حتی برخی زنان، جواهرات زینتی خود را در آن ریختند و ارزش آن به ۱۰۰ هزار درهم و دینار رسید. عبدالله، کیسهها را جلو کمیت گذاشت ولی او گفت: پدر و مادرم بقربانت، چه مال فراوانی و چه کار شایانی! امّا من در ستایش شما جز به خدا و پیغمبر نظری نداشتهام و از شما مزد و پاداش دنیوی نمیگیرم. اینها را به صاحبانش برگردانید. | ||
«محمّد بن کناسه» میگوید: وقتی شعر؛ | «محمّد بن کناسه» میگوید: وقتی شعر؛ | ||
خط ۸۱: | خط ۸۱: | ||
|} | |} | ||
ترجمه: «هان آیا هیچ کوردلی، نگران اندیشه خویش هست؟ و هیچ روی از حق تافتهای پس از تبهکاری به سوی حق باز میگردد» | ترجمه: «هان آیا هیچ کوردلی، نگران اندیشه خویش هست؟ و هیچ روی از حق تافتهای پس از تبهکاری به سوی حق باز میگردد» | ||
«ابوالفرج» در صفحۀ ۱۲۶ جلد ۲ «اغانی» به اسناد خود از «ابوبکر خضرمی» روایت کرده است که گفت: در ایام تشریق در «مِنی» از ابی جعفر محمّد بن علی (ع) برای کمیت اجازه شرفیابی خواستم و حضرت اجازه داد؛ کمیت به او گفت: قربانت گردم، در ستایش شما شعری سرودهام که دوست دارم برایتان بخوانم. فرمود: در این روزهای مشخّص شده و شماره شده، به یاد خدا باش. کمیت استدعای خویش را از سر گرفت. | «ابوالفرج» در صفحۀ ۱۲۶ جلد ۲ «اغانی» به اسناد خود از «ابوبکر خضرمی» روایت کرده است که گفت: در ایام تشریق در «مِنی» از ابی جعفر محمّد بن علی (ع) برای کمیت اجازه شرفیابی خواستم و حضرت اجازه داد؛ کمیت به او گفت: قربانت گردم، در ستایش شما شعری سرودهام که دوست دارم برایتان بخوانم. فرمود: در این روزهای مشخّص شده و شماره شده، به یاد خدا باش. کمیت استدعای خویش را از سر گرفت. ابوجعفر فرمود: بخوان! کمیت قصیده را خواند و به اینجا رسید که: | ||
{| class="wikitable" | {| class="wikitable" | ||
|- | |- |