پرش به محتوا

احمد زاهرانی: تفاوت میان نسخه‌ها

۱٬۷۶۴ بایت حذف‌شده ،  ‏۶ آوریل ۲۰۲۲
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲۶: خط ۲۶:
|}
|}
</div>
</div>
في بيت المجاهدين
 
(إنهم فتية آمنوا بربهم وزدناهم هدي) (الكهف :13)
• نشأ المجاهد في بيت بسيط متواضع عرف عنه منذ الصغر الاتجاه إلى الله . ذلك لأنه ترعرع في أحضان أسرة آثرت الجهاد على كل شئ في الحياة بل أصبح الجهاد شغلها الشاغل. وكان أحمد وأسرته يعيشون في الطائف بلدهم الأول . وليس معني ذلك أن بقية أهل الطائف كانوا بمعزل عن أحداث أفغانستان المسلمة لا بل كان الحديث السامر للناس هو تتبع أحداث الجهاد وموقف الأمة الإسلامية وموقف العالم أجمع .
• عاش أحمد بين إخوته عيشة هادئة وله بينهم مكانة مرموقة وهم يتقلدون مناصب اجتماعية هامة في بلدهم وفي رمضان عام 1406هـ .
• أراد أحمد أن يقف بنفسه على طبيعة الجهاد في أفغانستان ودخل أفغانستان واستقبله بعض المجاهدين الذين شرحوا له مهامهم أمام الأعداء فسر بذلك أحمد الزهراني الذي بدأ يبتسم وكأنه ود ضالته وانشرح صدره بل أحب المجاهدين حب الروح .
• قبل أحمد أن ينضم للمجاهدين مع أنهم شرحوا لع قساوة الحياة في منطقة (جاجي) التي نزل بها – إن الشتاء شديد . والجند يعيشون في وسط الثلوج . ولكن كل هذا لم يؤثر في نفس المجاهد أحمد بل أحب الشهادة وأقبل بإخلاص ووداعة وصفاء نفس لا يريد إلا الوفاء لدينه والنصر للمسلمين.
= در خانه مجاهدین =
= در خانه مجاهدین =
(آنها جوانانی هستند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم) (کهف: 13). مجاهد در خانه ای ساده و محقر بزرگ شد که از کودکی به توسل به سوی خدا معروف بود. به این دلیل که او در دامان خانواده ای بزرگ شد که جهاد را بر همه چیز در زندگی ترجیح می دادند، اما جهاد دغدغه آن شد. احمد و خانواده اش در طائف، اولین کشورشان زندگی می کردند. این بدان معنا نیست که بقیه اهل الطائف از وقایع افغانستان مسلمان منزوی شده اند، بلکه حدیثی که مردم را برمی انگیزد، پیروی از حوادث جهاد، جایگاه امت اسلامی و مقام است. کل جهان. احمد در میان برادرانش زندگی آرامی داشت و در میان آنها جایگاه برجسته ای داشت زیرا در کشور خود و در ماه رمضان سال 1406 ه. احمد می خواست روی ماهیت جهاد در افغانستان بایستد و وارد افغانستان شد و مورد استقبال عده ای از مجاهدین قرار گرفت و ماموریت های خود را در مقابل دشمنان برای او توضیح دادند.احمد الزهرانی که شروع به لبخند زدن کرد این را توضیح داد. گویا آنچه را که می خواست می خواست و سینه اش را گشاد می کرد، بلکه مجاهدان را به عشق جان دوست می داشت. احمد قبول کرد که به مجاهدین بپیوندد، با اینکه سختی زندگی در منطقه (جاجی) محل سکونت او را توضیح دادند - زمستان سخت است. سربازها در میان برف زندگی می کنند. اما همه اینها بر روح مجاهد احمد اثری نگذاشت، بلکه او عاشق شهادت بود و با اخلاص و نرمی و صفای روح پذیرفت، فقط می خواهد دین خود را ادا کند و به مسلمانان کمک کند.
(إنهم فتية آمنوا بربهم وزدناهم هدي)؛(آنها جوانانی هستند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم) <ref>سوره کهف:13.</ref> ایشان در خانه‌ای ساده و محقر بزرگ شد که از کودکی به توسل به سوی خدا معروف بود. به این دلیل که او در دامان خانواده ای بزرگ شد که جهاد را بر همه چیز در زندگی ترجیح می دادند، اما جهاد دغدغه آن شد. احمد و خانواده اش در طائف، اولین کشورشان زندگی می کردند. این بدان معنا نیست که بقیه اهل الطائف از وقایع افغانستان مسلمان منزوی شده اند، بلکه حدیثی که مردم را برمی انگیزد، پیروی از حوادث جهاد، جایگاه امت اسلامی و مقام است. کل جهان. احمد در میان برادرانش زندگی آرامی داشت و در میان آنها جایگاه برجسته ای داشت زیرا در کشور خود و در ماه رمضان سال 1406 ه. احمد می خواست روی ماهیت جهاد در افغانستان بایستد و وارد افغانستان شد و مورد استقبال عده ای از مجاهدین قرار گرفت و ماموریت های خود را در مقابل دشمنان برای او توضیح دادند.احمد الزهرانی که شروع به لبخند زدن کرد این را توضیح داد. گویا آنچه را که می خواست می خواست و سینه اش را گشاد می کرد، بلکه مجاهدان را به عشق جان دوست می داشت. احمد قبول کرد که به مجاهدین بپیوندد، با اینکه سختی زندگی در منطقه (جاجی) محل سکونت او را توضیح دادند - زمستان سخت است. سربازها در میان برف زندگی می کنند. اما همه اینها بر روح مجاهد احمد اثری نگذاشت، بلکه او عاشق شهادت بود و با اخلاص و نرمی و صفای روح پذیرفت، فقط می خواهد دین خود را ادا کند و به مسلمانان کمک کند.


=مجاهد جوان =   
=مجاهد جوان =   
خط ۴۰: خط ۳۵:
روزها می گذرد و جوانی که زنگ می زند نقش خود را به خوبی انجام می دهد. صبح روز جمعه 19 شعبان 1407 هجری قمری مصادف با 27 فروردین 1366 خورشیدی از کنار جوانانی که مشغول صحبت و شوخی بودند گذر کرد و به آنان گفت: خواندن سوره کهف را فراموش نکنید و هر وقت احمد شروع کرد. از کنار کسی گذشت که او را توصیه کند. او این احساس را داشت که این روز آخرین روز او در این دنیاست. حتی به برادرش حذیفه که از او بزرگتر بود گفت: درود بر پسرم که امروز شهید شدم. مجاهدین مانند سازه ای مستحکم به صف شدند تا بزرگترین عملیات نظامی را علیه دشمن انجام دهند و جمعیت رفتند. و در بهترین اوقات مجاهدین در مستجاب شدن نماز ششم مغرب به تجمعات و مراکز تدارکاتی دشمن آتش گشودند. و نبردهای سختی رخ داد... و شهید احمد در حالی که در شادی و سرور بود از اینجا به آنجا حرکت می کرد. شب وارد تاریکی شد و گرد و غبار جنگ نشست و مجاهدین با هم صدا زدند - و او - یحیی - را که از نزدیکان شهید احمد و احمد بود - صدا زد و در آغوش به دنبال او رفت. بیابان را یافتم و او را غبارآلود از خونش یافتم.. در بهشت ابد با دو شهید صالح! افسار اسبش را در راه خدا می گیرم، سرش پشمالو، پاهایش خاکی، اگر بود. در گارد، در نگهبان بود و اگر در ماشین بود، در کاروان بود. و احمد الزهرانی با مصعب بن عمیر و طفیل بن عمرو در بهشت رفت. اما با مصطفی عزیز صلوات الله علیه. جوانان امت اسلامی، این یک مثال فوق العاده است، از آن پیروی کنید.
روزها می گذرد و جوانی که زنگ می زند نقش خود را به خوبی انجام می دهد. صبح روز جمعه 19 شعبان 1407 هجری قمری مصادف با 27 فروردین 1366 خورشیدی از کنار جوانانی که مشغول صحبت و شوخی بودند گذر کرد و به آنان گفت: خواندن سوره کهف را فراموش نکنید و هر وقت احمد شروع کرد. از کنار کسی گذشت که او را توصیه کند. او این احساس را داشت که این روز آخرین روز او در این دنیاست. حتی به برادرش حذیفه که از او بزرگتر بود گفت: درود بر پسرم که امروز شهید شدم. مجاهدین مانند سازه ای مستحکم به صف شدند تا بزرگترین عملیات نظامی را علیه دشمن انجام دهند و جمعیت رفتند. و در بهترین اوقات مجاهدین در مستجاب شدن نماز ششم مغرب به تجمعات و مراکز تدارکاتی دشمن آتش گشودند. و نبردهای سختی رخ داد... و شهید احمد در حالی که در شادی و سرور بود از اینجا به آنجا حرکت می کرد. شب وارد تاریکی شد و گرد و غبار جنگ نشست و مجاهدین با هم صدا زدند - و او - یحیی - را که از نزدیکان شهید احمد و احمد بود - صدا زد و در آغوش به دنبال او رفت. بیابان را یافتم و او را غبارآلود از خونش یافتم.. در بهشت ابد با دو شهید صالح! افسار اسبش را در راه خدا می گیرم، سرش پشمالو، پاهایش خاکی، اگر بود. در گارد، در نگهبان بود و اگر در ماشین بود، در کاروان بود. و احمد الزهرانی با مصعب بن عمیر و طفیل بن عمرو در بهشت رفت. اما با مصطفی عزیز صلوات الله علیه. جوانان امت اسلامی، این یک مثال فوق العاده است، از آن پیروی کنید.


== پانویس ==


=منبع=
=منبع=