۸۷٬۷۹۴
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'می آمد' به 'میآمد') |
جز (جایگزینی متن - 'می گویند' به 'میگویند') |
||
خط ۲۰۲: | خط ۲۰۲: | ||
سید عباس بعد از این سخنرانی افشاگرانه و تاریخی به کنار مزار شهید شیخ راغب حرب رفت و پس از تجدید میثاق با روح پاک آن شهید، خواندن فاتحه و زیارت اهل قبور، دستش را روی مرقد او گذاشت و به احمد، فرزند شیخ نگریست و خطاب به وی گفت: «وصیتی داری که بخواهی برای پدرت برسانی؟» سپس به دیدار اسیر آزاد شده از زندان صهیونیست ها یعنی شیخ عبدالکریم رفت و برای سلامتی او و مادرش دعا کرد. | سید عباس بعد از این سخنرانی افشاگرانه و تاریخی به کنار مزار شهید شیخ راغب حرب رفت و پس از تجدید میثاق با روح پاک آن شهید، خواندن فاتحه و زیارت اهل قبور، دستش را روی مرقد او گذاشت و به احمد، فرزند شیخ نگریست و خطاب به وی گفت: «وصیتی داری که بخواهی برای پدرت برسانی؟» سپس به دیدار اسیر آزاد شده از زندان صهیونیست ها یعنی شیخ عبدالکریم رفت و برای سلامتی او و مادرش دعا کرد. | ||
محافظان سید متوجه بالگردهای جنگی اسرائیلی میشوند که حالت عادی نداشتند. این را به سید | محافظان سید متوجه بالگردهای جنگی اسرائیلی میشوند که حالت عادی نداشتند. این را به سید میگویند، شهید موسوی می گوید: مگر ترسیده اید؟ آنان با حالتی از مزاح و شوخی میگویند: اگر شما از این ماجرا بیمی ندارید، ولی ما زن و بچه داریم. سید خم می شود، سنگی را از زمین برمیدارد و به دست فرزند پنج ساله اش سید حسین میدهد و می گوید: با این سنگ آن بالگردها را هدف قرار ده. | ||
بعد سید به طرف بیروت حرکت می کند، همسرش امّ یاسر و فرزندش همراهش بودند؛ چون سید پیش بینی کرده بود همراه اعضای خانواده اش به فیض شهادت خواهد رسید. بعد به منطقه ای به نام تفاحنا می رسند که ناگهان بالگردهایی که با دستگاه های هدایت شونده الکترونیکی در حال حرکت بودند، از راه می رسند و ماشین حامل سید را موشک باران میکنند. دو محافظی که سید را همراهی میکردند، به شدت می سوزند، ولی شهید نمیشوند؛ شهید موسوی به آنان گفته بود: کسی از همراهانم کشته نمیشود. | بعد سید به طرف بیروت حرکت می کند، همسرش امّ یاسر و فرزندش همراهش بودند؛ چون سید پیش بینی کرده بود همراه اعضای خانواده اش به فیض شهادت خواهد رسید. بعد به منطقه ای به نام تفاحنا می رسند که ناگهان بالگردهایی که با دستگاه های هدایت شونده الکترونیکی در حال حرکت بودند، از راه می رسند و ماشین حامل سید را موشک باران میکنند. دو محافظی که سید را همراهی میکردند، به شدت می سوزند، ولی شهید نمیشوند؛ شهید موسوی به آنان گفته بود: کسی از همراهانم کشته نمیشود. | ||