۸۷٬۷۷۵
ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'بیت المقدس' به 'بیتالمقدس') برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
جز (جایگزینی متن - 'عقب نشینی' به 'عقبنشینی') |
||
خط ۱۱۱: | خط ۱۱۱: | ||
«وقتی به پادشاهی رسید، چون شیخ عزالدین را اهل حرکت برای خدا و علم و دین مىدانست، او را دوست داشت و شروع به تعریف نسبت به او کرد و ملاقات با او را دستور داد، ولی شیخ اجابت نکرد. گروهی از حنابله که از جوانی با سلطان همراهی میکردند، از شیخ عزالدین بیزاری جستند و او را به چالش کشیدند... وقتی سلطان شروع به گرایش به شیخ عزالدین کرد این گروه شروع به تخریب العز کردند و گفتند: «او از عقاید اشعری پیروی می کند.» و آن را بدعت دانسته و فتوا بر علیه او داده لذا مقامش نزد سلطان تنزل نمود. وقتی خبر فتوا بر علیه شیخ به گوش خودش رسید گفت:این فتوا در حکم آزمایش من است در حالی که من حرفی جز حق نزدم و العقیده المشوره را به رشته تحریر درآورد.و در حمایت از ابوالحسن اشعری گفت که سخنان او برگرفته از متاب سنت است پس چرا او را متهم می کنید؟وقتی نوشتن کتاب تمام شد، آن را برای مخالفان فرستاد و آنها به سرعت به مطالعه کتاب پرداختند زیرا معتقد بودند که یکی از فرصت های بزرگی را که می خواستند بدست آورده اند و بدین وسیله نابودی و ریشه کنی او حتمیخواهد بود. این رفتار باعث ناراحتی شیخ شد و آنان را فاسق بلکه کافر خواند و این خبر در شهر پیچید تا اینکه با وساطت و توضیحات بزرگانی همچون جمال الدین أبو عمرو بن الحاجب برای پادشاه اثبات کردند که عقیده شیخ حق است. | «وقتی به پادشاهی رسید، چون شیخ عزالدین را اهل حرکت برای خدا و علم و دین مىدانست، او را دوست داشت و شروع به تعریف نسبت به او کرد و ملاقات با او را دستور داد، ولی شیخ اجابت نکرد. گروهی از حنابله که از جوانی با سلطان همراهی میکردند، از شیخ عزالدین بیزاری جستند و او را به چالش کشیدند... وقتی سلطان شروع به گرایش به شیخ عزالدین کرد این گروه شروع به تخریب العز کردند و گفتند: «او از عقاید اشعری پیروی می کند.» و آن را بدعت دانسته و فتوا بر علیه او داده لذا مقامش نزد سلطان تنزل نمود. وقتی خبر فتوا بر علیه شیخ به گوش خودش رسید گفت:این فتوا در حکم آزمایش من است در حالی که من حرفی جز حق نزدم و العقیده المشوره را به رشته تحریر درآورد.و در حمایت از ابوالحسن اشعری گفت که سخنان او برگرفته از متاب سنت است پس چرا او را متهم می کنید؟وقتی نوشتن کتاب تمام شد، آن را برای مخالفان فرستاد و آنها به سرعت به مطالعه کتاب پرداختند زیرا معتقد بودند که یکی از فرصت های بزرگی را که می خواستند بدست آورده اند و بدین وسیله نابودی و ریشه کنی او حتمیخواهد بود. این رفتار باعث ناراحتی شیخ شد و آنان را فاسق بلکه کافر خواند و این خبر در شهر پیچید تا اینکه با وساطت و توضیحات بزرگانی همچون جمال الدین أبو عمرو بن الحاجب برای پادشاه اثبات کردند که عقیده شیخ حق است. | ||
پس قرار نوشتند و خواستند که مجلس مناظره ای بین العز و مخالفانش تشکیل شود و اهل مذاهب اربعه حضور یابند. مجلس در حضور پادشاه خشمگین انجام می شد و به سلطان گفتند:اگر حق بر او ظاهر شود به سوی او گرایش یافته و دروغ گویان را مجازات نماید.» | پس قرار نوشتند و خواستند که مجلس مناظره ای بین العز و مخالفانش تشکیل شود و اهل مذاهب اربعه حضور یابند. مجلس در حضور پادشاه خشمگین انجام می شد و به سلطان گفتند:اگر حق بر او ظاهر شود به سوی او گرایش یافته و دروغ گویان را مجازات نماید.» | ||
در نتیجه مناظره سلطان مقداری از دیدگاه خود | در نتیجه مناظره سلطان مقداری از دیدگاه خود عقبنشینی کرد ولی از ملاقات با شیخ العز امتناع ورزید و نامه ای نوشت که از ایمان خود با پیروی از خلفای راشدین دفاع کند. | ||
و او را در فتنه انگیزی و ادعای اجتهاد برای ایجاد مذهب پنجم معرفی کرد. | و او را در فتنه انگیزی و ادعای اجتهاد برای ایجاد مذهب پنجم معرفی کرد. | ||
و چون نامه به دست شیخ رسید؛اوآن را خواند و شدیدتر از آن و رساتر از قبل و آنچه در آن آمده بود پاسخ داد: «اما از درخواست مناظره در جمع علما انگیزه ای جز نصیحت به سلطان و عموم مسلمانان نداشتم... رد و باطل کردن بدعتها، فتنه انگیزى نیست، زیرا خداوند متعال علما را به آن امر فرموده و به آنها امر کرده که آنچه را مى دانند بیان کنند، و هر که امر خدا را اطاعت کند و از دین خدا حمایت کند، رسول خدا او را لعنت نخواهد کرد. | و چون نامه به دست شیخ رسید؛اوآن را خواند و شدیدتر از آن و رساتر از قبل و آنچه در آن آمده بود پاسخ داد: «اما از درخواست مناظره در جمع علما انگیزه ای جز نصیحت به سلطان و عموم مسلمانان نداشتم... رد و باطل کردن بدعتها، فتنه انگیزى نیست، زیرا خداوند متعال علما را به آن امر فرموده و به آنها امر کرده که آنچه را مى دانند بیان کنند، و هر که امر خدا را اطاعت کند و از دین خدا حمایت کند، رسول خدا او را لعنت نخواهد کرد. | ||
خط ۱۴۱: | خط ۱۴۱: | ||
الصالح ایوب را جاه طلب توصیف میکنند، هنگامی که می خواست ارتش خود را تقویت کند، رهبران آن را انتخاب کند و از خود محافظت کند، ممالیک ترکیه را (از پول دولت) خرید و از آسیای مرکزی و غربی آورد و آنها را در زمینه سوارکاری آموزش داد. قلدری و جنگیدن تا لشکر به دست آوردند تا اینکه اعتمادشان را جلب کردند و اعتمادشان را جلب کردند و یکی از آنها به مقام نایب سلطانی مستقیم رسید.این شاهزادگان همچنان در حکومت بردگی بیت المال مسلمین هستند و شیخ آزاد بودن آنها را ثابت نکرده است و لذا حکم شرعی بطلان مأموریت آنها از یک طرف و عدم نفوذ است. اقدامات خصوصی و عمومی آنها از سوی دیگر. با وجود این، جلال از سوی آنها علنی نشد و او پرچم شورش مسلحانه را بر ضد آنها برافراشت، بلکه اولاً آن را به آنها ابلاغ کرد و ثانیاً از اعمال آنها جلوگیری کرد، «و آنها را با فروش، خرید یا ازدواج اصلاح نکرد. و مصلحتشان به آن برهم خورد و از میان آنان نایب سلطان بود.» سخنان بر آنان بود و کارشان آشفته شد و به خشم آمدند و طغیانشان برخاست، ولی خشم را فرو نشاندند و آنان را فرو بردند. با نیکی و معامله به شرف آمدند و با او ملاقات کردند تا به نظر او از سرنوشت آنان جویا شوند، پس حکم شرع و فروختن آنها را به نفع بیت المال قطع کرد، سپس آزاد شدند تا آزاد شوند. و سپس امور مبادله را به عهده می گیرند و صریح و صریح به آنها می گوید: «برای شما مجلسی می گذاریم و به بیت المال مسلمین خوانده می شوید و از راه مشروع آزاد می شوید. آنها امتناع کردند و مغرور شدند و در تصمیم گیری در مورد جلال تنها نبودند، پس موضوع را به سلطان ایوب در میان گذاشتند، پس نزد او فرستاد و بررسی کرد، ولی او برنگشت، سلطان کلمه تند است. در شرف، و نتیجه آن انکار شیخ از دخالت او در این امر است که به او مربوط نمیشود و به او مربوط نمیشود. | الصالح ایوب را جاه طلب توصیف میکنند، هنگامی که می خواست ارتش خود را تقویت کند، رهبران آن را انتخاب کند و از خود محافظت کند، ممالیک ترکیه را (از پول دولت) خرید و از آسیای مرکزی و غربی آورد و آنها را در زمینه سوارکاری آموزش داد. قلدری و جنگیدن تا لشکر به دست آوردند تا اینکه اعتمادشان را جلب کردند و اعتمادشان را جلب کردند و یکی از آنها به مقام نایب سلطانی مستقیم رسید.این شاهزادگان همچنان در حکومت بردگی بیت المال مسلمین هستند و شیخ آزاد بودن آنها را ثابت نکرده است و لذا حکم شرعی بطلان مأموریت آنها از یک طرف و عدم نفوذ است. اقدامات خصوصی و عمومی آنها از سوی دیگر. با وجود این، جلال از سوی آنها علنی نشد و او پرچم شورش مسلحانه را بر ضد آنها برافراشت، بلکه اولاً آن را به آنها ابلاغ کرد و ثانیاً از اعمال آنها جلوگیری کرد، «و آنها را با فروش، خرید یا ازدواج اصلاح نکرد. و مصلحتشان به آن برهم خورد و از میان آنان نایب سلطان بود.» سخنان بر آنان بود و کارشان آشفته شد و به خشم آمدند و طغیانشان برخاست، ولی خشم را فرو نشاندند و آنان را فرو بردند. با نیکی و معامله به شرف آمدند و با او ملاقات کردند تا به نظر او از سرنوشت آنان جویا شوند، پس حکم شرع و فروختن آنها را به نفع بیت المال قطع کرد، سپس آزاد شدند تا آزاد شوند. و سپس امور مبادله را به عهده می گیرند و صریح و صریح به آنها می گوید: «برای شما مجلسی می گذاریم و به بیت المال مسلمین خوانده می شوید و از راه مشروع آزاد می شوید. آنها امتناع کردند و مغرور شدند و در تصمیم گیری در مورد جلال تنها نبودند، پس موضوع را به سلطان ایوب در میان گذاشتند، پس نزد او فرستاد و بررسی کرد، ولی او برنگشت، سلطان کلمه تند است. در شرف، و نتیجه آن انکار شیخ از دخالت او در این امر است که به او مربوط نمیشود و به او مربوط نمیشود. | ||
در این هنگام، العز متوجه شد که شاهزادگان از او تبعیت کرده اند و در برابر آنچه به اعتقاد او حقیقت و اجرای قانون است، ایستاد، بنابراین اعلام | در این هنگام، العز متوجه شد که شاهزادگان از او تبعیت کرده اند و در برابر آنچه به اعتقاد او حقیقت و اجرای قانون است، ایستاد، بنابراین اعلام عقبنشینی کرد و خود را از دستگاه قضایی منزوی کرد و تصمیم گرفت. رفت و تصمیم خود را فوراً اجرا کرد و خانواده و وسایل خود را سوار بر الاغ کرد و سوار بر الاغ دیگری شد و قاهره را ترک کرد. به محض انتشار این خبر در میان مردم، مردم اعلام کردند که در کنار جلال ایستادند و با پیوستن به جلال تصمیم به نافرمانی غیرمسلح گرفتند، پس شکوه جز اندکی به خارج از قاهره نرسید تا اینکه اکثر مسلمانان از علما. صالحان و بازرگانان، حتی زنان و پسران به او پیوستند. شخصی به سلطان گفت: «پادشاه خود را بشناس وگرنه با شیخ خواهد رفت.» پس سلطان خود سوار شد و به شیخ رسید و از او دلجویی کرد و دلش را شیرین کرد و از او خواست که برگردد و به قاهره بازگردد. پس جلال با شرط او موافقت کرد که شاهزادگان را با فراخواندن آنها بفروشند و همه به قاهره بازگشتند. | ||
پس از آن نایب السلطنه با ملایمت و سپس با تهدید و تهدید و سپس با تلاش برای خلاصی از شر شیخ و کشتن وی تلاش کرد و چون تلاش وی ناکام ماند، شاهزادگان دستور را اجرا کردند و تسلیم حکومت شرع شدند. و حراج عمومی اعلام شد و شکوه و جلال ایستاد و شاهزادگان مملکت را یکی پس از دیگری فراخواند و در قیمت آنها اغراق کرد و مردم در مناقصه دخالت کردند، حتی اگر قیمت به حداکثر هدف خود برسد و افراد نتوانند به آن دست یابند. سلطان ایوب بهای آن را از مال خود پرداخت تا بردگان امیران را در اختیار داشته باشد، نیکی ها انواع مختلفی دارد. او را رحمت کن و از او راضی باش.» | پس از آن نایب السلطنه با ملایمت و سپس با تهدید و تهدید و سپس با تلاش برای خلاصی از شر شیخ و کشتن وی تلاش کرد و چون تلاش وی ناکام ماند، شاهزادگان دستور را اجرا کردند و تسلیم حکومت شرع شدند. و حراج عمومی اعلام شد و شکوه و جلال ایستاد و شاهزادگان مملکت را یکی پس از دیگری فراخواند و در قیمت آنها اغراق کرد و مردم در مناقصه دخالت کردند، حتی اگر قیمت به حداکثر هدف خود برسد و افراد نتوانند به آن دست یابند. سلطان ایوب بهای آن را از مال خود پرداخت تا بردگان امیران را در اختیار داشته باشد، نیکی ها انواع مختلفی دارد. او را رحمت کن و از او راضی باش.» | ||
خط ۱۸۴: | خط ۱۸۴: | ||
==افتاء== | ==افتاء== | ||
این فتوا در حکومت اسلامی جایگاه رسمی و کارکردی نداشت و اولین چیزی بود که در مقام رسمی و حکومتی در دولت عثمانی ظاهر شد و علما به عقیده خودشان به تنهایی این سمت را انجام میدادند. هرکس علم پیدا کرد و به مرحله تشخیص صحیح احکام رسید، شرع و دین را برای مردم توضیح دهد. العز بن عبدالسلام در سوریه فتوا داد و او را «مفتی شام» نامیدند و من از آن متنفرم و معتقدم که مفتی در لبه جهنم است و اگر نبود. که معتقدم خداوند آن را بر من واجب کرده است; آن را در این هنگام که به آن آلوده شدم و اینک حق مرا معذور کرد، بر من نازل شد و تکلیفم برطرف شد و حمد و فضل خداست. العز سه روز در آن حالت باقی ماند تا اینکه شیخ حنفی جمال الدین حصیری مداخله کرد و سلطان را انکار کرد، بنابراین سلطان کاملاً از موضع و عقیده خود | این فتوا در حکومت اسلامی جایگاه رسمی و کارکردی نداشت و اولین چیزی بود که در مقام رسمی و حکومتی در دولت عثمانی ظاهر شد و علما به عقیده خودشان به تنهایی این سمت را انجام میدادند. هرکس علم پیدا کرد و به مرحله تشخیص صحیح احکام رسید، شرع و دین را برای مردم توضیح دهد. العز بن عبدالسلام در سوریه فتوا داد و او را «مفتی شام» نامیدند و من از آن متنفرم و معتقدم که مفتی در لبه جهنم است و اگر نبود. که معتقدم خداوند آن را بر من واجب کرده است; آن را در این هنگام که به آن آلوده شدم و اینک حق مرا معذور کرد، بر من نازل شد و تکلیفم برطرف شد و حمد و فضل خداست. العز سه روز در آن حالت باقی ماند تا اینکه شیخ حنفی جمال الدین حصیری مداخله کرد و سلطان را انکار کرد، بنابراین سلطان کاملاً از موضع و عقیده خود عقبنشینی کرد و العز به فتوا بازگشت، اما او از ارتباط شاه و پولش امتناع کرد. شهرت او از شام فراتر رفت و از کشورهای مختلف برای او فتوا فرستادند، ابن کثیر گفت: مقصود او فتواهای آفاق بود تا اینکه اهل موصل از عراق در یک استفتاء در یک سلسله سؤالات او را طلبیدند و او. به آنها پاسخ داد و در کتابهایش با نام «فتاوای موصلی» جمع آوری شد. | ||
و چون عزّ به مصر رفت آوازه علم و فتوا بر او پیشی گرفت و چون به وطن مصر رسید (سال 639 هجری قمری) علما و فتاوای آن او را با اعتبار شناختند و از دادن فتوا در این باره خودداری کردند. وجود اوفاطی: ما قبل از حضور شیخ عزالدین فتوا می دادیم، ولی بعد از حضور ایشان منصب فتوا تعیین می شود. العز بیش از شصت سال داشت، اما قدرتش از بین نرفت و پیری او را تحت تأثیر قرار نداد، از این رو در مصر فتواهای جدی درباره شاهزادگان و بیع پادشاهان و فتوای تخریب طبالخانه صادر کرد. و فتواهای دیگر و العز در مصر فتوا باقی ماند تا درگذشت. | و چون عزّ به مصر رفت آوازه علم و فتوا بر او پیشی گرفت و چون به وطن مصر رسید (سال 639 هجری قمری) علما و فتاوای آن او را با اعتبار شناختند و از دادن فتوا در این باره خودداری کردند. وجود اوفاطی: ما قبل از حضور شیخ عزالدین فتوا می دادیم، ولی بعد از حضور ایشان منصب فتوا تعیین می شود. العز بیش از شصت سال داشت، اما قدرتش از بین نرفت و پیری او را تحت تأثیر قرار نداد، از این رو در مصر فتواهای جدی درباره شاهزادگان و بیع پادشاهان و فتوای تخریب طبالخانه صادر کرد. و فتواهای دیگر و العز در مصر فتوا باقی ماند تا درگذشت. |