پرش به محتوا

محمدتقی جعفری: تفاوت میان نسخه‌ها

۳٬۵۸۸ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۸ مهٔ ۲۰۲۲
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۶: خط ۴۶:
=ولادت=
=ولادت=


استاد محمد تقی جعفری در سال 1304 هـ . ش. در شهر [[تبریز]] به دنیا آمد<ref>فیلسوف شرق، محمد رضا جوادی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چ اول، 1378، ص 6. </ref>. پدرش، «كریم» درس نخوانده بود، امّا صدق و صفای خاصی داشت. پدرش نانوا بود و هیچ وقت بدون [[وضو]] دست به خمیر نان نمی‌زد. حافظة این نانوانی مكتب نرفته چنان قوی بود كه اغلب سخنان واعظان شهر را با دقت و تفصیل، برای دیگران بیان می‌كرد.
استاد محمد تقی جعفری در سال 1304 هـ . ش. در شهر [[تبریز]] به دنیا آمد<ref>فیلسوف شرق، محمد رضا جوادی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چ اول، 1378، ص 6. </ref>. پدرش، «كریم» درس نخوانده بود، امّا صدق و صفای خاصی داشت. پدرش نانوا بود و هیچ وقت بدون [[وضو]] دست به خمیر نان نمی‌زد. حافظه این نانوانی مكتب نرفته چنان قوی بود كه اغلب سخنان واعظان شهر را با دقت و تفصیل، برای دیگران بیان می‌كرد.
در روزگاری كه تبریز دچار قحطی شده بود، در یكی از شب‌ها، ‌كریم با هزار زحمت دو عدد نان سنگگ و مقداری شیرینی خرید، در بین راه منزل، دو نفر را در خرابه‌ای دید كه مشغول خوردن استخوان و لاشة گوسفند و مرغ مرده‌ای بوده‌اند،‌او كه چنین دید، دلش به حال آنان سوخت و یكی از نان‌ها و شیرینی را به آن‌ها داد. چند قدمی دور نشده بود كه به نزد آن دو برگشت تا شاید بتواند كمك دیگری انجام دهد. در این هنگام دید كه آنان دست به [[دعا]] بلند كردند و با سوز دل گفتند: ای مرد مهربان! خدای بزرگ و بخشنده به تو فرزندی صالح و نیك عنایت فرماید. هم چنان كه ما را خوشحال كردی، خدای رحیم چشم تو را روشن كند<ref> آقای مرزبانی، ‌عبدالله نصری، ‌انتشارات سروش، چاپ اول، 1377، ص 21 و 22. </ref>.
در روزگاری كه تبریز دچار قحطی شده بود، در یكی از شب‌ها، ‌كریم با هزار زحمت دو عدد نان سنگگ و مقداری شیرینی خرید، در بین راه منزل، دو نفر را در خرابه‌ای دید كه مشغول خوردن استخوان و لاشه گوسفند و مرغ مرده‌ای بوده‌اند،‌او كه چنین دید، دلش به حال آنان سوخت و یكی از نان‌ها و شیرینی را به آن‌ها داد. چند قدمی دور نشده بود كه به نزد آن دو برگشت تا شاید بتواند كمك دیگری انجام دهد. در این هنگام دید كه آنان دست به [[دعا]] بلند كردند و با سوز دل گفتند: ای مرد مهربان! خدای بزرگ و بخشنده به تو فرزندی صالح و نیك عنایت فرماید. هم چنان كه ما را خوشحال كردی، خدای رحیم چشم تو را روشن كند<ref> آقای مرزبانی، ‌عبدالله نصری، ‌انتشارات سروش، چاپ اول، 1377، ص 21 و 22. </ref>.


=تحصیل=
=تحصیل=


همسر كریم با سواد بود و [[قرآن]] را به خوبی می‌خواند. او قرائت قرآن را به محمد تقی تعلیم داد. محمد تقی چنان خوب قرائت قرآن را فرا گرفته بود كه وقتی در 6 سالگی، در سال 1310 هـ . ش برای اولین بار وارد مدرسة «اعتماد» تبریز شد، مدیر مدرسه، آقای جواد اقتصاد خواه، بعد از شنیدن قرائت قرآن او لبخندی زد و گفت: بارك الله! خیلی خوب خواندی! نیازی به درس‌های كلاس اول و دوم نداری؛ از فردا ورود كلاس سوم شو<ref>علامه جعفری، محمد ناصری، دفتر انتشارات كمك آموزشی، چ اول، 1377، ص 10. </ref>!
همسر كریم با سواد بود و [[قرآن]] را به خوبی می‌خواند. او قرائت قرآن را به محمد تقی تعلیم داد. محمد تقی چنان خوب قرائت قرآن را فرا گرفته بود كه وقتی در 6 سالگی، در سال 1310 هـ . ش برای اولین بار وارد مدرسه «اعتماد» تبریز شد، مدیر مدرسه، آقای جواد اقتصاد خواه، بعد از شنیدن قرائت قرآن او لبخندی زد و گفت: بارك الله! خیلی خوب خواندی! نیازی به درس‌های كلاس اول و دوم نداری؛ از فردا ورود كلاس سوم شو<ref>علامه جعفری، محمد ناصری، دفتر انتشارات كمك آموزشی، چ اول، 1377، ص 10. </ref>!
حافظة قوی محمد تقی همگان را به شگفتی وا می‌داشت؛ به طوری كه متن [[كلیله و دمنه]] را از حفظ می‌تواند و معنای عبارات مشكل را شرح می‌داد. معلمان مدرسة اعتماد، همواره او را تشویق می‌كردند<ref>همان، ص 11. </ref>.  
حافظه قوی محمد تقی همگان را به شگفتی وا می‌داشت؛ به طوری كه متن [[كلیله و دمنه]] را از حفظ می‌تواند و معنای عبارات مشكل را شرح می‌داد. معلمان مدرسه اعتماد، همواره او را تشویق می‌كردند<ref>همان، ص 11. </ref>.  


=تربیت و پرورش=
=تربیت و پرورش=


روزی اقتصاد خواه مدیر مدرسه، برای بازرسی به كلاس رفت و به همة بچه‌ها گفت: دفترهای مشقتان را روی میز بگذارید. آقای مدیر وقتی دفتر مشق محمد تقی را دید، آن را برداشت و با ناراحتی پرسید: جعفری! این چه خطی است كه تو داری؟! محمد تقی با خونسردی پاسخ داد: من ایرادی در خطم نمی‌بینم. خیلی خوب است! آقای اقتصاد خواه با تعجب گفت: پس خودت می‌نویسی و خودت هم آن را تأیید می‌كنی؟! بیا بیرون ببینم! سپس با تركة قرمز رنگ درخت آلبالو بر كف دست محمد تقی زد و گفت: این خط از نظر من خیلی هم بد است. باید از همین امروز یاد بگیری كه خوش خط‌تر بنویسی! فهمیدی؟! محمد تقی كه دستش از شدت درد می‌سوخت، اندكی رنجید؛ ولی وقتی بیشتر در خط خود دقت كرد، به آقای مدیر حق داد و از آن به بعد تصمیم گرفت خواناتر و بهتر بنویسد. ده‌ها سال بعد (حدود سالهای 1340 ـ 1350) روزی دانشگاه مشهد، استاد محمد تقی جعفری را دعوت كرد تا در آنجا سخنرانی كند. جمعیت بسیاری جمع شده و منتظر آمدن ایشان بودند؛ همة صندلی‌ها پر شده و عده فراوانی نیز ایستاده بودند. محمد تقی كه دیگر «علامة جعفری» نامیده می‌شد و اسلام شناس و صاحب نظری مشهور شده بود؛ پشت میكروفون قرار گرفت. در بین نگاه‌های مشتاق، چشمش به یك پیر دانا خیره شد و حدود یك دقیقه به سكوت گذشت. بعد از اتمام سخنرانی، آن استاد كهن سال كه كسی جز آقای جواد اقتصاد خواه، مدیر مدرسة اعتماد تبریز نبود، جلو آمد و در حلقة كسانی در آمد كه بعد از سخنرانی به دور علامه جعفری جمع شده بودند. علامه جعفری بعد از سلام و احترام، پرسید: یادتان هست با آن تركة آلبالوی قرمز رنگ مرا زدید؟ آقای اقتصاد خواه سر به زیر انداخت، امّا علامه جعفری با احترام و مهربانی گفت: كاش خیلی از آن چوب‌ها به من می‌زدید. این مركب بدن، تازیانه می‌خواهد تا [[روح]] را حركت بدهد و جلو ببرد. علامه جعفری به گرمی دست استاد پیرش را گرفته و فشرد<ref>ر.ك: علامه جعفري، ص 14 و 15و ص، 46 ـ 48. </ref>.
روزی اقتصاد خواه مدیر مدرسه، برای بازرسی به كلاس رفت و به همه بچه‌ها گفت: دفترهای مشقتان را روی میز بگذارید. آقای مدیر وقتی دفتر مشق محمد تقی را دید، آن را برداشت و با ناراحتی پرسید: جعفری! این چه خطی است كه تو داری؟! محمد تقی با خونسردی پاسخ داد: من ایرادی در خطم نمی‌بینم. خیلی خوب است! آقای اقتصاد خواه با تعجب گفت: پس خودت می‌نویسی و خودت هم آن را تأیید می‌كنی؟! بیا بیرون ببینم! سپس با تركه قرمز رنگ درخت آلبالو بر كف دست محمد تقی زد و گفت: این خط از نظر من خیلی هم بد است. باید از همین امروز یاد بگیری كه خوش خط‌تر بنویسی! فهمیدی؟! محمد تقی كه دستش از شدت درد می‌سوخت، اندكی رنجید؛ ولی وقتی بیشتر در خط خود دقت كرد، به آقای مدیر حق داد و از آن به بعد تصمیم گرفت خواناتر و بهتر بنویسد. ده‌ها سال بعد (حدود سالهای 1340 ـ 1350) روزی دانشگاه مشهد، استاد محمد تقی جعفری را دعوت كرد تا در آنجا سخنرانی كند. جمعیت بسیاری جمع شده و منتظر آمدن ایشان بودند؛ همه صندلی‌ها پر شده و عده فراوانی نیز ایستاده بودند. محمد تقی كه دیگر «علامه جعفری» نامیده می‌شد و اسلام شناس و صاحب نظری مشهور شده بود؛ پشت میكروفون قرار گرفت. در بین نگاه‌های مشتاق، چشمش به یك پیر دانا خیره شد و حدود یك دقیقه به سكوت گذشت. بعد از اتمام سخنرانی، آن استاد كهن سال كه كسی جز آقای جواد اقتصاد خواه، مدیر مدرسه اعتماد تبریز نبود، جلو آمد و در حلقه كسانی در آمد كه بعد از سخنرانی به دور علامه جعفری جمع شده بودند. علامه جعفری بعد از سلام و احترام، پرسید: یادتان هست با آن تركه آلبالوی قرمز رنگ مرا زدید؟ آقای اقتصاد خواه سر به زیر انداخت، امّا علامه جعفری با احترام و مهربانی گفت: كاش خیلی از آن چوب‌ها به من می‌زدید. این مركب بدن، تازیانه می‌خواهد تا [[روح]] را حركت بدهد و جلو ببرد. علامه جعفری به گرمی دست استاد پیرش را گرفته و فشرد<ref>ر.ك: علامه جعفری، ص 14 و 15و ص، 46 ـ 48. </ref>.
 
=هجرت=
 
محمد تقی در 15 سالگی و در سال 1319 ش. برای ادامه تحصیل، تبریز را به مقصد [[تهران]] ترك كرد.
مدرسه فیلسوف، واقع در جوار [[امامزاده اسماعیل]] و ابتدای یكی از ورودی‌های بازار قدیمی تهران،[6] اولین جایی بود كه محمد تقی برای كسب دانش قدم به آنجا گذارد. او در مدرسه فیلسوف؛ از استاد [[آیت الله حاج شیخ محمد رضا تنكابنی]] (1283 ـ 1385 هـ . ق.) پدر حجت اسلام محمد تقی فلسفی «مكاسب» و «كفایه» را آموخت.[7] [[آیت الله میرزا مهدی آشتیانی]] (1306 ـ 1372 هـ . ق) حكیمی بود كه در [[مدرسه مروی]] تدریس می‌كرد. محمد تقی نزد آن استاد بزرگ رفت و [[حكمت منظومه]] حكیم [[ملاهادی سبزواری]] و بخشی از امور عامه [[اسفار]] را از ایشان یاد گرفت. روزی محمد تقی بعد از درس آیت الله میرزا مهدی آشتیانی، درباره «بسیط الحقیقه» از ایشان پرسید: اگر واقعاً در عالم یك وجود است؛ یعنی «لیس فی الدّار وجودٌ إلا هو» و بقیه موجودات، تحیّثات و تشخّصات اوست، و به قول [[جامی]]:
 
آن شاهد غیبی ز نهانخانه بود زد جلوه كنان خیمه به صحرای وجود
از زلف تعینات بر عارض ذات هر حلقه كه بست، دل ز صد حلقه ربود
 
جناب عالی ارسال رسل، مسئولیت و حتی تكلیف عشق را چگونه حل‌می‌كنید؟ اگر من جزئی یا موجی از كمال مطلق‌هستم، پس عاشق چه كسی می‌شوم؟! و استاد آشتیانی انصاف داد و به درستی گفت: اینها ذوقیاتی است كه بزرگان ما فرموده‌اند. اعتقادات قلبی این بزرگان این نبوده است. [[صدر المتألهین]] همواره با [[وضو]] بوده و پای پیاده به [[مكه]] رفته و تعبد بسیار داشته است<ref>آفاق مرزبانی، ص 28. </ref>.
بعد از مدتی، محمد تقی برای ادامه تحصیل به [[قم]] رفت و در [[مدرسه دارالشفاء]] اقامت كرد. روزی [[آیت الله سید محمد حجت كوه‌كمری‌ای]] (1310 ـ 1372 هـ . ق) و [[آیت الله شهید محمد صدوقی]] به حجره او آمدند و لباس روحانیت را به او پوشانیدند<ref>فیلسوف شرق، ص 24 و علامه جعفری، ص 28.</ref>.
حجت الاسلام محمد تقی جعفری معقول را از [[آیت الله شیخ مهدی مازندرانی]] و عرفان را از [[آیت الله شیخ محمد تقی زرگر]] فرا گرفت. درس اخلاق [[امام خمینی]] در [[مدرسه فیضیه]]، روح تشنه محمد تقی را سیراب كرد. روز اولی كه او در درس امام خمینی شركت كرده بود، مشاهده كرد كه استاد، آیات آخر سوره حشر را تفسیر می‌كند او دریافت كه این درس خیلی ژرف است و امام خمینی از مواهبی برخوردار است كه دیگران از آن بی‌بهره‌اند<ref>آفاق مرزبانی، ص 23 و فیلسوف شرق، ص 24 و 25. </ref>.


=پانویس=
=پانویس=
confirmed، مدیران
۳۷٬۲۰۱

ویرایش